کتاب: تنهایی و شهر The Lonely City
اولیویا لینگ[1] نویسنده و منتقد انگلیسی در دوران دلشکستگی و پناه برده به نیویورک، در کتاب «شهر تنها[2]» از طریق تکنگاریها و مونولوگهای بلند به بررسی زندگی هنرمندانی پرداخته که در شهر دلمشغول تنهایی و نمایاندن انزوا بودهاند. هنرمندانی مثل ادوارد هوپر[3] یا اندی وارهول[4]. هربار توصیف تجربهای شخصی در مورد انزوا در شهر مدخل و بهانهای میشود برای گریز زدن به زندگی و رنجباری تنهایی یک هنرمند در شهر . هربار که خودتان را پشت پنجرهای در شهر، در ساعت آبی غروب، یعنی آن وقتی که خورشید نشسته و آسمان کبود است، تنها یافتید و متوجه شدید که تنهایی به عنوان حالتی وجودی بخشی از استخوانبندی احوالاتتان شده است و ماهیتی است که به علت سلولوارگی و ایزوله بودن زندگی شهری صرفاً با حضور دیگران تقلیل نمییابد، میتوانید در این کتاب لمحهای یا انکساری از تجربهی انزوای خود در شهر را بکاوید و در اشتراک این تجربه از سکوت درونی خود رها شوید؛ هرچند برای لختی و زمانی کوتاه. اینجا به عصارهی ایدههای لینگ در مورد سه تا از این هنرمندان گریزی میزنیم:
ادوارد هوپر: جانمایهی شهر در نقاشیهای هوپر نه تنهایی آدمها بلکه تنهایی خود شهر است. اغراق هوپر در ابعاد تابلوی Nighthawks بیشتر از آنکه انزوای سرد آدمها را زیر آن نور پریده از ورای دیوارهای شیشهای نشان دهد، تهی بودن شهر است در لحظهای که به خود نگاه میکند. اما چشمی که این لحظه را میبیند، یعنی این هزار توی تنهایی افراد در گسترهی با ابعاد بزرگتر تنهایی ِشهر، چشمی معلق است؛ مثل چشم روایتگر تابلوی دیگر هوپر یعنی Night Windows. عمل دیدن این لحظهها آن طور که لینگ توصیف میکند از اصطلاح روانشناسی Hypervigilance میآید. لحظهای که فرد دنیا را در منفیترین صورت خود ادراک و تجزیه و تحلیل میکند، لحظات درشتی، دوریگزینی و رد کردن را رصد میکند و هم به انتظار مینشیند. دایرهی شومی که از چنین جستجویی بر میخیزد، فرد را تنهاتر و از همه دور تر میکند، اما همین چشم آنطور که در کارهای هوپر برای فراچنگ آوردن این لحظهی حاد تنهایی تلاش میکند، در تقلای مبارزه با تباهی ناگزیری است که در دل چنین لحظههایی نهفتهاند، زیر چنین نورهای رنجباری. جایی که توانایی همدلی فرد با دیگری به علت خشم برانگیز بودن انتزاع تنهایی فرد دیگر بلوکه میشود.
Edward Hopper: Nighthawks
Edward Hopper: Night Windows
اندی وارهول و والری سولاناس[5]: بین فیمینیست دو آتشهای که خود را در جنون و پارانویا از دنیای کلمات و به تبع آن از دنیای انسانی بیرون میاندازد و درنهایت در اتاق هتلی میمیرد (والری سولاناس) و همراه آن ایدهی پدرسالاری و اتوریته مردسالار را انکار میکند و خونآشام ماشینی که در رویای شبیه کردن همه به هم برای فرار از تنهایی مفرطش است (اندی وارهول) چه ارتباطی میتواند وجود داشته باشد؟ چرا یکی (ولاناس) با شلیک گلولهی دیگری (وارهول) را طوری ناقص میکند که تا آخر عمر دیگر آن آدم سابق نباشد. شاید تنهایی و زبان. دید اوتوپیایی وارهول نسبت به تکثیر او را به موجودی خالی تبدیل میکند. انسانی آماده پرشدن، خونآشامی که نیروی زندگیاش را از دیگران میگیرد. در حالی که سولاناس با شلیک به او این انسان-ساعت خیلی دقیق را از کار میاندازد. این ساعت که عقربههای آن اقلیمهای انزوا را زمانبندی میکنند.
وارهول با نقاشی کردن اشیاء بیارزش به ما یادآوری میکرد که تنها آدمی در انزوای بیحد میتواند چنین اشیاء بهدردنخوری را با برق تمیز یک آگهی بازرگانی نقاشی کند، داستان زندگی وارهول گذار از خواست افراطی به مکالمه با دیگران به گریز از مکالمه با دیگران است. او به جای تبدیل کردن خود به آدمی عادی خود را به موجودی بیخصیصه و قابل جعل و تکثیر تبدیل کرد. او خود را به چنان موجود اغراقشدهای تبدیل کرد که درنهایت به وانمودهای مسخ شد که میشد هم پشت آن پناه گرفت و هم آن وانموده را جای خود به دنیای خارج فرستاد تا با آدمها معاشرت کند؛ اما همه اینها را شلیک گلوله والری سولاناس متوقف کرد.
خانم والری سولاناس
دیوید واناروویچ[6]: این هنرمند از نزدیکانش با ماسک زیراکسی از تصویر آرتور رمبو شاعر طغیان گر فرانسوی در خیابانهای نیویورک دستخوش ویرانی، عکس میگیرد و علیه این جریان شهری برای نابود کردن هنرمند طغیان میکند. در جستجویش در ویرانههای نیویورک اواخر دهه هفتاد به دنبال تماس انسانی است به دنبال چیزی که او را از سکوت دنیای درونی رها کند. او همهی آدمهایی که در این پرسه با آنها مواجه میشود را به خاطر آن خصیصهای که از تنهایی در آنها رسوب کرده میپرستد و دوست دارد. در ویرانههای شهری که به علت ورشکستگی دیگر نگهداری از بسیاری از ساختمانها از توان مالی شهر خارج شده است، ویرانههایی که مأمنی میشود برای غربتیها، خلافکاران خردهپا، روسپیان و راندهشدههایی از هرجنس و نژاد که ناگهان در غیاب آدمهایی که آن ساختمانهای سابق-بر-این-آباد را اشغال کرده بودند، حالا فرصتی یافتند تا بیمهابا در هم آمیزند. قلمرو و صحنهای که به سرعت در اوایل دههی هشتاد در نیویورک رو به زوال میرود. در این صحنه دیوید که کودکی رنجبار با پدر دیوانه و خشن داشته و آوارهی خیابانهاست، تنها ولی نه انسان گریز، روی پشت بامها میخوابد، در موتورخانهها ولی چیزی که او را به هنر نزدیک کرده همان یکبار بازدیدش از موزهای در نیویورک در دوران بچگی است.
دیوید واناروویچ
دیوید واناروویچ/آرتور رمبو: متروی نیویورک
[1] Olivia Laing
[2] The Lonely City: Adventures in the Art of Being Alone
[3] Edward Hopper
[4] Andy Warhol
[5] Valerie Solanas
[6] David Wojnarowicz
-
سلام. ایا این کتاب به فارسی ترجمه شده؟
-
خیر. ترجمه نشده.
-