یک راهنمای غیرانسانی برای بازی قارچخور
این نوشتار، ملغمهای است از بعضی تئوریهای هواداری ویدئوگیم قارچخور یا سوپرماریو بر محوریت ویدیوی Vsauce به نام is mario really evil با دخل و تصرفِ گاه و بیگاهِ گردآورنده. البته تعدادی از شخصیتها و قوانین بازی را عطایشان را به لقایشان بخشیدهایم و برای اینکه یک قارچخورباز حرفهای شوید – که البته توصیه نمیکنیم- بهتر است کتابچهی راهنمای بازی را مطالعه بفرمایید.
بچههای این دوره و زمانه ممکن است مطلقاً نتوانند از پریدن (به عبارتی فشردن دکمهی z روی کیبورد) بر روی لاکِ لاکپشتها و بعد، تماشای لغزیدنشان و سقوطشان –در ضمن آنکه اجازه نمیدهند لاکهای لغزنده بهشان اصابت کند- کیفور شوند، چرا که اولین نسخهی سری ویدئوگیمهای ماریو، به نام Super Mario bros (لطف کنید کلمهی اول را عجالتاً با صدای آرام بخوانید تا دلیلش را که اتفاقاً بسیار دردناک است پایینتر بیابید) در سال 1985 یعنی سی سال قبل توسط کمپانی نینتندو ارائه شد- که ایکاش نمیشد- و بنابراین اگر شانس در خانهیتان را زدهباشد، ممکن است فرزند دلبندتان صد سال سیاه با ماریو آشنا نشود (و البته به دامِ حقههای تازهی نینتندو هم نیفتد). باری، برای احتیاط بایستی بدانید که ماریو با شلوار آبیِ پیشبنددارش و کلاه لبهدار قرمزش، به انضمام سبیلهای مضرس درست مثل شاگرد مکانیکی است که برایتان همبرگری را که سفارش دادهاید بیاورد. پس حواستان را خوب جمع کنید تا یک وقت خودش را با هیچ کدامِ این مشاغل- یا هردویشان-، بهتان قالب نکند.
چرا ماریو شرور است؟
کتابچهی راهنمای Super Mario bros تاریخ معاصر امپراطوریِ قارچها را به ترتیب زیر تعریف میکند:
روزی از روزها «کوپا»ها –قبیلهای از لاکپشتها که به جادوی سیاه شناخته میشوند- به قلمروی مردمِ سماروغ (=قارچ)، که مردمانی صلحطلب [و بیآزار] اند هجمه میبرند. بیشتر قارچها–که بسیار ساکت و کشته و مُردهی صلح و آرامشند- به سنگ و آجر و در مواردی هم به گیاهِ دماسب- همانهایی را میگوید که شبیه آباژور اند- استحاله مییابند و امپراطوری قارچها از هم میپاشد.
تنها کسی که قادر است جادویِ مسبّب این تیرهروزی را برگرداند و مردم کشورش را عین روز اولشان به ما تحویل بدهد، «شاهدخت هلو» دختر پادشاه قارچهاست[که در امریکا و کشورهای غربی Princess toadstool یعنی قارچ سمّی خوانده میشود؛ ولی چون احتمال میدهیم اسم ژاپنیاش را بیشتر دوست داشتهباشد، اصلاً کاری به کارِ غربیها نداریم]. متأسفانه لاکپشتها برخلاف آنچه دکتر George zug معتقد است «به طور کلی، احمق» نیستند؛ علیالخصوص اگر که لاکپشت چوب باشند، بهتر از موشهای سفید قادرند در آزمایشات درون هزارتوها خودشان را نشان بدهند. بگذریم، به هر ترتیب کوپاها آنقدر عقلشان میرسد که شاهدخت را با آن همه قدرتش به امان خدا رها نکنند و در نتیجه که ایشان در دستان پادشاه لاکپشتها، کوپای اعظم، اسیرند.
این مصیبت به گوش ماریو، قهرمان داستان (احتمالاً) میرسد و ماریو مأموریتی را برای آزادکردن شاهدخت قارچها از چنگال کوپای شرور آغاز میکند تا امپراطوری سقوطکردهی قارچها را بازیابی کند.
باری، خود سازندگان ویدئوگیم هم دست آخر دلشان رضا نمیدهد که ماریو را بیبروبرگرد قهرمان بنامند؛ گو اینکه کاراکترهای شرور بلامعارضمان، پادشاه کوپا و نوچههایش اند و عقل سلیم کسی را که با اشرار مبارزه میکند، معمولاً آدم حسابی میداند. با این حال، تئوریهای بیشماری برای اثبات خباثت ماریو این طرف و آن طرف پیدا میشود. از آن جایی که ستم ماریو متوجه بیشترِ کاراکترهای بازی است، پای ذکر مصایب هرکدامشان مینشینیم:
نخست، بنا بر راهنمای کتابچه، پادشاه کوبا- ببخشید، کوپا- یا «باوزر»، شاهدخت هلو را اسیر گرفتهاست و ما بایستی در نقش ماریو –حتی اگر سبیل نداشتهباشیم و شلوار سرهمی بهمان نیاید- چهار گوشهی هریک از دنیاهای متعدد امپراطوری قارچها را زیر پا بگذاریم؛ چندین و چندبار تیرهامان به سنگ بخورد؛ یک خروار قارچ نگهبان را که در قلعههای گونهگون زندانیاند نجات دهیم تا معشوقهی ماریو –که اتفاقاً موهای چندان بلندی هم ندارد- را به چنگ بیاوریم. اما، تا به حال از خودتان پرسیدهاید که اگر شاهدخت از ریخت باوزر خوشش نمیآمد –که بعید میدانم؛ تا بوده دخترها مردهای هیکلی را به سبیلوهاشان ترجیح دادهاند- چه اصراری بود که هردفعه همانطور دم به تله بدهد و بگذارد باوزر او را بدزدد؟ از کجا معلوم میشود که این کار را برای آن نکردهاست تا از شرّ ماریو و دلباختگی یکطرفهاش رهایی یابد؟ چه، شما نمیدانید که لاکِ سفت یک لاکپشت چه احساس امنیتی را به معشوقهی او میدهد.
بعد اگر یک نفر بیاید و به قلعهی یک پادشاه به آن خوشتیپی حمله کند و بخواهد همسرش را قاپ بزند، شما اسمش را چه میگذارید؟
در ثانی، آن طور که در کتابچه آمدهاست، کوپاها به کمک جادوی سیاه – که همان است که بایستی از روی پیشانی شخصیت اصلی داستان کمانه بکند- مردم سماروغ را به سنگ و آجر و نظایر آن تبدیل میکنند. صبر کنید ببینم؛ با این اوصاف آنچه قهرمان ما بر رویش راه میرود یا میدود (برای این کار دکمهی Shift را نگهدارید و به بوقهایی که کامپیوترتان میزند و به اخطارهایش محل نگذارید) صورت تغییریافتهی مردم سماروغ است؛ همانهایی که به ماریو اعتماد کردهاند که نجاتشان میدهد و ماریو با هرباری که بیملاحظه زیر پا میگذاردشان و یا پیشانیاش را به هوای جایزههای مخفی به طاقهای آجری –که شهروندان امپراطوریاند- میکوباند، راستی راستی دارد از پشت به آنها خنجر میزند؛ چه فرض کنیم که ماریو توانست کاری کند و پرنسس روی حرف آقایشان (باوزر) حرف زد، فکر کردید آن قارچها –که ماریو آنها را شکسته و خرد کرده است- دیگر قارچ میشوند؟ یا آنهایی را که ماریو با خوردنشان به «سوپر» ماریو تبدیل میشود -که صددرصد الگوی نامناسبی برای بچههاست-: سوپر ماریو نسبت به ماریو دوبرابر قد دارد-البته قادر نیست بلندتر از پیش بپرد و این امر بستگی به کیفیت فشردن دکمهی z توسط شما دارد- از قرار معلوم ماریو فقط برای این سوپرماریو میشود که در رقابتِ قد و هیکل با باوزر دربیاید و شاهدخت را به صرافت خیانتکردن به پادشاه بیندازد. نوع دیگر قارچی که ماریو بی هیچ ملاحظهای در خندق بلای نه چندان جمع و جورش فرومیدهد، جانهایش را یکی بیشتر میکند. بنابراین، هرطور تصور کنید قارچخوردن باعث میشود قویتر و بزرگتر و باحالتر بشوید. حال بگذارید تعریفی از آدمخواری را برایتان بیاوریم: آدمخواری یعنی به دستآوردن قدرت یک شخص از طریق گوشت و روح او و تبدیل شدن به موجودی قویتر با طول عمر بیشتر و به طور اشد بخواهیم در نظر بگیریم، جاودانگی. بر همین اساس است که زامبیها تعریف میشوند و غالباً منفورند و شریر. با این حال، سازندگان ویدئوگیم دلیلی ندیدهاند که صورت ماریو را –چنان که سزاوار است- به رنگ سبز درآورند؛ ممکن است شما بگویید که قارچها جزو آدم حساب نمیشوند که در این صورت، مرتکب دو خطا شدهاید: نخست دارید تبعیض نژادی قائل میشوید؛ ثانیاً کتابچه –و این نوشتار را تا به اینجا- به دقت نخواندهاید؛ چرا که راهنما از قارچها دقیقاً با عنوان «مردم» یاد میکند؛ شما را نمیدانیم، ولی ما «مردم» را -غالب اوقات- به دستهای آدم و نه گاو و گوسفند اطلاق میکنیم.
اما گومباها که قارچهای خائناند و با باوزر و دارودستهاش همکاری میکنند. نصیحت کتابچه این است که ماریو روی چترشان جست بزند و آنها را له کند که هم بسیار غیرانسانی است و هم باعث کثیفکاری میشود. در باقی نوشتار، بیشتر سنگ گومباها را به سینه خواهیم زد.
اصلاً به چه کسی «شرور» میگوییم؟
در کتاب Becoming evil –که با کمی بازیگوشی میشود آن را «شر شدن» ترجمه کرد- جیمز والر شرارت را تحت عنوان «رفتار عمدیِ آسیبرساندن یک انسان به انسان (های) دیگر» تعریف کردهاست. در کتاب «اثر شیطان Lucifer effect» فیلیپ زیمباردو (روانشناس) این تعریف کمابیش شاخ و برگ بیشتری دارد و عبارتست از، رفتار مغرضانهای در راستای آسیبرساندن، تعارض، تحقیر یا تخریب سایرین بیگناه؛ و اینکه بخواهیم داخل آدم حسابشان نکنیم.
برای فرار از چنین اتهاماتی، در جایجای کتابچه از قارچها به عنوان «مردم» و به طور تلویحی «انسان» یادشدهاست (ر.ک به غایت ویدئوگیم) و در مقابل، لاکپشتها به طور کلی نیمهی تاریک ماجرایند و طوری ازشان بدگویی شدهاست که انگار هر بلایی سرشان بیاوریم، صدبرابر حقشان است. علیالخصوص که راهنما به هیچوجه کوپاها را به عنوان انسان (یا شبهانسان) به رسمیت نمیشناسد. شما ممکن است اثرات جبرانناپذیر این طرز فکر را بتوانید در زندگی روزمرهی کسانی که با ماریو بزرگ شدهاند –البته نه با خوردن قارچهای جادویی- بیابید. گردآورندهی این نوشتار معتقد است که هیچچیز –حتی تماشای چندصدبارهی لاکپشتهای نینجا- نمیتواند سوءظنی را که قارچخور نسبت به لاکپشتها ایجاد میکند، از فکرتان بزداید. وانگهی، تجسم باوزر در ویدیوگیم بعید نیست شما را به این فکر بیندازد که لاکپشتها در حقیقت تفاوت چندانی با اژدهایان ندارند؛ چه باوزر درست مثل یک اژدها رویتان تفهای آتشین میاندازد. البته باید خدمتتان عرض کنیم که اژدهایان بیشتر برگرفته از مارها (Serpents) و سوسمارها (Lizards) هستند و لاکپشتها چه بسا بیشتر اوقات گونههای بیآزاری از خزندگان (Reptiles) اند و به همین مناسبت زیاد به کار اسطورهپردازان علاقهمند به اژدهایان نمیآیند. پس بگذارید ببینیم، چرا نینتندو اینطور وجههی ضدقهرمانان بازی را خراب کردهاست؟
در سال 1961، استنلی میلگرام (روانشناس) آزمایشی در زمینهی روانشناسی اجتماعی انجام داد. این آزمایش نیاز به سه شرکتکننده داشت؛ آزمایشگر (به عنوان مسئول)، فرد مورد آزمایش (معلّم) و نهایتاً شاگردی تقلّبی که بدون اینکه معلم روحش هم خبر داشتهباشد، همدست آزمایشگر بود. در اتاق اصلی، معلّم و آزمایشگر نشستهبودند و در اتاق دیگر، شاگرد قلّابی که به وسیلهی چند الکترود به صفحهای که در اتاق اصلی قرار دارد متصل بود. اگر شاگرد یکی از سؤالات معلّمش را اشتباه جواب میداد، معلم بایستی به او شوک وارد میکرد؛ پانزده ولت افزایش ولتاژ به ازای هر پاسخ نادرست. باری اگر شغلتان یا هرچیز دیگری باعث میشود از این روش خوشتان بیاید، متأسفانه باید ناامیدتان کنیم. چرا که هیچ شوکی به شاگرد وارد نمیآمد و به جای آن نواری ثابت از جیغ و داد و مخالفت و اعتراض پخش میشد و از آن جایی که معلم و شاگرد توی یک اتاق نبودند؛ آن چه معلّم از روی ضجهها میتوانست حدس بزند، زمین تا آسمان با اوضاع و احوال شاگرد توی اتاقِ کناری تفاوت داشت.
در اولین دورهی آزمایشات، از چهل نفر شرکتکننده، شصت و پنچ درصدشان –که میشود به عبارتی شصت و پنج ضربدر چهل، تقسیم بر صد؛ بیست و شش نفر- تا آخر ادامه دادند و گذاشتند صدای ضبطشدهی شاگرد هرچقدر دلش میخواهد داد و فریاد کند و آنها هم به خیالشان تا چهارصد و پنجاه ولت الکتریسیته نثارش کنند. در کتابی که میلگرام دربارهی این آزمایش نوشتهاست (Obedience to authority)، از زبان بعضی از معلّمها گفتهشده: «کسی که شوک دریافت میکرد، به اندازهای خرفت و کلهشق بود که چه بسا حقش بوده که شکنجه شود». یعنی این که اگر کسی دلش الکتریسیته نمیخواهد، زحمت بکشد و این قدر احمق نباشد. یا به عبارتی قارچی که دلش نمیخواست زیر پای ماریو له شود، باید پیشتر فکرش را میکرد و هوس خیانت به سرش نمیزد؛ در آن صورت ماریو میتوانست این قول را به او بدهد که به جای لهکردنش، او را –مانند دوستان سماروغش- یک لقمهی چپ بکند.
مجموعهای از خصایص منفی در گومباها، از قبیل غیرقابلاعتمادبودن، غیرانسانبودن [درصورتی که آنها را از «شهروندبودن» در امپراطوری قارچها طرد کنید] و حماقتشان باعث میشود که آنها را مستحق زیرپاگذاشتهشدن بدانیم. گومباها به قدری نفهماند که خودشان، بی آن که شما بخواهید زحمتی بکشید، از ارتفاع خودشان را پایین میاندازند؛ پس چرا ما باید با آنها مهربان باشیم؟ Vsauce در اینجا سراغ دوتا از اشتباهات ناآگاهانهی ذهن ما میرود: برای شروع، این شما و این «تعصب در تصدیق Confirmation bias».
منظور از تعصب در تصدیق این است که شما به عنوان مثال معتقد باشید که رئیسجمهور t از رئیسجمهور c بهتر است [c و t حروف اول اسم رئیسجمهورها نیستند]؛ در این صورت، هرکار خوشایندی که t انجام بدهد را به عنوان سندی برای اثبات مدعایتان میگیرید و اگر کار اشتباهی صورت بدهد هم کاری که میکنید این است که به روی خودتان نمیآورید؛ چرا که این اتفاق با عقاید تثبیت و تقویتشدهی ذهنتان همخوانی ندارد. ممکن است خیلی زود هم یادتان برود که t فلان کار غیراخلاقی را کردهاست؛ و یا اگر ایمان داشتهباشید که چپدستها خنگ اند، کافی است یک خطای جزئی از دوست چپدستتان سر بزند تا شما آن را به عنوان مهر تأیید بر باورهایتان در نظر بگیرید. گو این که با چشم غیرمسلح به Confirmation bias نشود خرفتبودن دوستتان را تشخیص داد.
دومین اشتباه، ناهنجاری تشخیصی Cognitive dissonance نام دارد و میتواند به مفهوم وجود همزمان دو عقیده در سبد عقایدتان و یا یک رفتار و یک عقیده باشد. برای مثال، اگر شما اعتقاد داشتهباشید که فیلم «بینستارهای Interstellar» بدفیلمی است و در عین حال هر هفته به هوای رفقایتان که برای کریستوفر نولان میمیرند بنشینید و از اول تا آخرش را همراهشان ببینید، کمکم مجبور میشوید به خودتان بقبولانید که فیلمه آنقدرها هم بد نیست؛ که البته خطای بسیار بزرگی در ادراک شماست. تصویر زیر هم مثال دیگری از ناهنجاری تشخیصی است:
اتفاقی که برای معلم در آزمایش میلگرام یا برای ما در بازی قارچخور میافتد، ناشی از این دو اشتباه ناآگاهانه است: نخست به تلقین سازندگان بازی تصور میکنیم که گونهای روی زمین بدتر و منفورتر از لاکپشتها (کوپاها) وجود ندارد و در آن صورت اگر باوزر خودش هم بیاید و شاهدخت را تقدیممان کند، از کشتنِ او سر بازنمیزنیم. در ثانی، بالاخره به نحوی خودمان را راضی میکنیم که دستورالعملی که روی کوپاها اجرا میکنیم درست است و حقشان است و یا حق شاگرد بوده که به او شوک بدهند و بالاتر از آن، کار دیگری نمیتوانستهایم انجام بدهیم. در آزمایش میلگرام، وقتی از معلم میپرسند که چرا با وجود اعتراض شاگرد، شکنجه را ادامه میدهد تقصیر را به گردن آزمایشگر میاندازد که او را به دنبالهی آزمایش ترغیب میکردهاست. درحالی که –خدا به سر شاهد است- کسی اسلحه روی سرش نگذاشته بود که تا منتهیالیه آزمایش پیش رود و او میتوانست هروقت عشقش میکشید از دور، کنار بکشد.
در کتاب «اشتباهات صورت گرفته (اما نه توسط من)» کارول تاورِس و الیوت آرونسون بحث قدرت برگشتناپذیریِ عمل را پیش میکشند؛ به این ترتیب که هرچقدر عملی که ما انجام میدهیم و یا تصمیمی که اتخاذ کردهایم گزافتر باشد، عواقبش بازگشتناپذیرتر خواهد بود یا به عبارتی، دیگر هیچکاریش نمیتوان کرد –مثلاً آن کسی که رفته، دیگر هیچوقت نمیآید و یا قارچی که له شده، دیگر صاف و صوف نمیشود- و به همان نسبت نیاز بیشتری به تأکید بر روی نقاط مثبت تصمیم اتخاذشده خواهد بود. به همین ترتیب، اگر داخل کتابچه نوشتهشده که گومباها بایستی له شوند و لاکپشتها سزاوار سقوط در مغاک اند، لابد اینها هیزم تری بهمان فروختهاند؛ که البته همین طور است. گومباها و کوپاها در دزدیدن شاهدخت هلو دست داشتهاند؛ بنابراین قتل عام هزاران نفرشان، ارزش نجات جان یک شاهدخت را دارد، مگر نه؟
یک کوپا (سمت راست) و یک گومبا (سمت چپ)
البته اگر دقت کردهباشید، گومباها عملاً بیآزارند و اگر قارچ نبودند، میشد گفت که سرشان توی لاک خودشان است و تنها درصورتی که مستقیماً سر راهشان سبز شوید، برای سلامتیتان مضر خواهند بود که آن هم به زعم نویسندهی این نوشتار کار خیلی خوبی میکنند که حساب سبیلوهایی را که با آنها شاخ به شاخ میشوند، کف دستکششان میگذارند. گومباها بیشتر اوقات اولین دشمنانی هستند که ماریو ملاقاتشان میکند؛ با این حال، چه بسا خیلیهامان خبر نداشتهباشیم که این قارچ-مردمها با معیارهای انسانی معلول به حساب میآیند؛ چرا که فاقد بازو و متعلقات آنند و هیچ اصل اخلاقی لهکردنِ ضعیفترها را تأیید نمیکند؛ مگر اصول اخلاقیِ نینتندو.
به هر تقدیر، سازندگان بازی، ما را در مقابل آنها قرار دادهاند. این هم تعصبی است که موجب این وهم میشود که اعضای گروه و دستهای که ما تویش هستیم، بهتر از باقی گروهها و اقشارند. با این فرض، آنهایی که نولان را دوست دارند، متشخصتر و باشعورتر از آنهایی اند که او را دوست ندارند؛ و یا طرفداران باشگاه بارسلونا نسبت به آنهایی که چلسی تیم مورد علاقهشان است، بایستی تحصیلات آکادمیکشان را در دانشگاه بهتری گذرانده باشند و یا چشمآبیهای یک کلاس از آنهایی که چشمهایشان قهوهای است باهوشترند (آزمایش جِین الیوت در سال 1968 بر روی شاگردان سالسومیاش.) این دستهبندی همراه با برچسبزدن به گروههای دیگر تعصبی را به وجود میآورد که پیشرونده است و به آن جا میرساند که آنها را با اسامی غیرانسانی مثل هیولا، موجود، جانور و غیره بخوانیم که در این مورد با توجه به این که پیشتر قارچها را –که از لحاظ علمی از جانوران خزنده پستترند- جزو آدمیزاد طبقهبندی کردهایم، به غایت ناعادلانه خواهد بود.
بنابراین موقعی که ماریو جفتپا روی گومباها یا کوپاها و هرچیز دیگری که دستش بیاید میپرد –وسواس او تا به حدی پیشرفت میکند که کتابچه پادرمیانی کرده، در مورد گیاهان گوشتخوار هشدار میدهد که پریدن روی آنها باعث مرگشان نمیشود-، به خیالش نمیرسد که شرارت دارد از سر و رویش –و سبیلهایش- میبارد؛ چه بسا خیال میکند که خیلی هم قهرمان و پهلوان و این جور چیزهاست که دارد امپراطوری قارچها را از چنگ هیولاها و اژدهایان حلولکرده در لاکپشتها نجات میدهد. منتهی از طرف دیگر بعید نیست کوپاها –که ما دشمن میانگاریمشان- هم نیتشان صاف باشد و فکر کنند که دارند کار درست را انجام میدهند. چه بسا بسیاری از آنهایی که ما فکر میکنیم شرورند، خودشان این مطلب را قبول ندارند؛ از جمله خود ما (نویسندهی این نوشتار نمیتواند از دمگرفتن عبارت «منِ منِ کلهگنده» اجتناب کند). خواننده تا اینجا ممکن است ماریو را متهم به تمام خباثتها و اشتباهاتی که در متن ذکر شدهاست، بداند؛ بدون توجه به این نکتهی مهم که لازم نیست برای اینکه خودمان را جای ماریو بگذاریم تلاش محیرالعقولی صورت دهیم؛ چه آن کسی که دارد دکمهها را پشت سر هم فشار میدهد و آجرها را خرد و خاکشیر میکند و گردن گومباها را میشکند و کوپاها را داخل مغاک میاندازد، کسی جز خودمان نیست و خودکرده را تدبیر هم. ما همان معلمی هستیم که الکترودها را وامیدارد تا رهگذر یک جریان برق تشدیدشونده باشند؛ که فکر میکند بایستی ادامه بدهد و به مجرد اینکه شروع به بازی کرد، هیچ چارهای جز قتل عام برایش نمیماند؛ چرا که به نقل سازندگان بازی این تنها راه برای برندهشدن است.
جالب این که شما میتوانید بدون آسیبرساندن به هیچکدام از شخصیتهایSuper Mario bros مگر باوزر، ویدئوگیم را به پایان برسانید؛ در واقع او تنها مانع بین شما و برندهشدن کذا است؛ نه کوپاهای لغزنده و نه گومباهای ناتوان و خرفت و نه قارچهای بیدفاع. مگر همین را نمیخواستید؛ دیگر چرا عاقل کند کاری که …؟
در کتابچه صراحتاً پیشنهاد شده که از راههای گونهگون دشمنانتان را به قتل برسانید تا هرکدام را که بهتان امتیاز بیشتری میدهد، در دفعات بعدی به کار ببندید. وانگهی، چه کسی از این که بتواند دیلاقتر بشود یا دیرتر جان به جانآفرین تسلیم کند، بدش میآید؛ گو اینکه خودش بیرون از بازی کوتولهی هفتاد سالهای باشد که به هرچه لاکپشت کهنسال است بخل میورزد.
با این حساب، این دستهای ماست که به خون کوپاها و مردم سماروغ-هردو- آلوده است یا دستکشهای ماریو؟
-
عالیییییییی 🙂
-
با سلام و خسته نباشید به نویسنده این نقد!!
متن رو کامل خوندم خیلی برام جالب بود دیدگاه شما به این داستان ، سوالم از شما اینه که اگر شاهزاده هلو رو نمی دزدیدن ایا لازم بود فهرمانی پیدا شه تا بر ازادش کنه! فارغ از جواب شما و دلیلش ، قضیه دزدیده شدن شاهزاده و لازمه برگشتنش برای بازیابی امپراطوری ، خودش بهترین دلیل و توجیه برای این موضوع هست که باید همه کوپا ها و گومبا ها مجازات بشن به خاطر همراهیشون با دزدیدن شاهزاده ، ولی معمایی که باقی میمونه اینکه چرا شاهزاده رو زندانی کردن تا یکی پیدا شه و ازادش کنه و چرا نکشتنش که داستان تموم شه ؟؟
-
میخواد با اون ازدواج کنه
-
-
دید متفاوت و خزنده دوستی بود که جای تقدیر داره اما راستش یه لذتی هست در آیین هیولا کشی و اینکه اون موجود پلید جنبه هایی از خودماست که دوست داریم بزنیم لهش کنیم بره.
-
من نا به حال خیلی این بازیو کرده بودم ولی هیچ وقت از این دیدگاه بهش نگاه نکرده بودم. واقعا ممنون از مطلب خوبی که قرار دادید
-
آره راست میگی شورشو در آوردن دیگه اَه😤🤬
-
-
این جملات دروغه . بازر به زور پرنسس پیچ را دزدیده و پرنسس پیچ نمی خواهد با بازر زشت خبیس ازدواج کند که فقط دروغ می گوید و ظلم میکند. پرنسس پیچ می خواهد با ماریو ازدواج کند نه با بازر که شما می گویید در زمن ماریو مجبور است
گومبا ها را له کنه و لاک پشت ها را نابود کنه چون اگه این کارو نکنه اونا این کار راباهاش میکنند.ماریو با کوپا ها گومبا ها کاری نداره فقط می خواد پرنسس را ازاد کنه و به ظلم وجنایت بازرخاطمه بده همین.ولی کوپا ها و گومبا ها نمی زارند و با قصد جانش بهش حمله میکنند. ماریو نباید از خودش دفاع کنه.یه ضرب المثل در ارتش هست که می گه اگر نکشی دشمن می کشدت. پس ماریو بد نیست
شاه بازر و کوپا ها و گومبا ها بدند.-
ایول حرف درستی زدید من با شما موافقم
-
مگه مذهبه رفیق؟ یکی یه زاویهی دید جدیدی داشته سعی کرده حرف بزنه در موردش … راست و دروغ نداره دیگه … انگار به کسی چیزی میرسه … مغزا رو واقعا باید بدین خشکشویی ..
-
-
یعنی اگا برا یه گل هم همینقدر بشینی فک کنی میفهمی این گل خشگل نیس خار داره برا همین خبیثه 😑
داداش بشین پای بازیت تورو چه به اسن خضعبلات
پیام های اینجوریم تایید نمیکنی که مثلا بگیم کارت بدجور درسته
داش فقط میتونم بگم بسشین باو-
بچهها لطفاً قبل از نظر دادن مطالب رو بخونید :)) شاید در راستای نظر خودتون بود.
-
-
به نظرم مطلب کاملا اشتباه حتی اگه پرنسس از ماریو خوشش نیاد به هر حال بازر ادم بدس و باید نجاتش بدیم
-
فقط یه سوال گومبا ها کوبا ها کیان
-
احمقا bowser می خواد پرنسس پیچ رو بکشه(نه همه جا) و بدون پیچ ماریو هیچی بجز یه لوله کِشِ فقیر میشه (یجورایی)
لیلی و مجنون رو یادتون رفته مجنون چیکار کرد گفت مشکل من نیست یا رفت تا نجاتش بده
هرکی اینو نوشته فاک شه چون فقط یه عکس دیده گفته
بعدمbowser تو سر اونا میزنه اونارو بد بخت می کنه 😤😤😤😤😤😤😤😤😤😤😤😡😡😡😡😡😡😡😡😠😠😠😠😠😠🤬🤬🤬🤬🤬🤬🤮🤮 -
نمیدونم چطور به خودتون اجازه میدید که همچین اکاذیبی رو توی سایتتون منتشر کنید. واقعاً که…
-
داداش چرا چرت پرت میگی.باوزر شاهزاده رو دزدید چون پلید بود دوست نداشت ماریو جلو کار های پلیدش رو بگیره بخاطر همین دستور داد تا افرادش (به قول شما کوپا و گومبا ها)جلو شو بگیره.ماریو هم گند زد به تمام سر بازاش.بعدشم شاه زاده ماریو دوست داشت چون یه ادم با منظق بود.خوب اقای نویسنده این کجاش عیبه
-
به خدا فقط یه بازیه
لطفا از واقعیت های زندگی حرف بزنید -
این هایی که میگید درست ولی این یک بازی دارید میگید بازی
مثلا شما مارو با قارچ رو مثل یک انسان و انسان میبینید مثل این میمونه که مثلا بگیم مرغ ادم مثلا ماریو ادمه و قارچ هم مرغ خب میخوره بزرگ میشه مگه چی ولی من از بچگیم بازی کردم
و اینگه اون پرنسس زن اون لاک پشته نیس زن ماریو و اما قشنگ بود ولـــــــــــــی یچیزارو اشتباه گفتید ممنون قــــشــنـــــگ بود -
این هایی که میگید درست ولی این یک بازی دارید میگید بازی
مثلا شما مارو با قارچ رو مثل یک انسان و انسان میبینید مثل این میمونه که مثلا بگیم مرغ ادم مثلا ماریو ادمه و قارچ هم مرغ خب میخوره بزرگ میشه مگه چی ولی من از بچگیم بازی کردم
و اینگه اون پرنسس زن اون لاک پشته نیس زن ماریو و اما قشنگ بود ولـــــــــــــی یچیزارو اشتباه گفتید ممنون قــــشــنـــــگ بود -
والا چی بگم به قول اون سریع ماریو مثلا ادم و قارچ یک مرغ والاااااا
-
عوضیها اسگلا میمونا چی بگم چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
انــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا -
عوضیها اسگلا میمونا چی بگم چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
انــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا -
نمی دونم چرا هر چی بازی و انیمیشن وجود داره ، داره به شیطان و از این جور چیزا تبدیل می شه مثل باب اسفنجی قسمت گم شده یا سوپر ماریو یا بن تن اینا چیه آخه حتی انیمیشن سیسمون ها هم برامون ترسناک کردین.
-
دوستان ببینین این مطلب رو که میگین چرا پرنسس رو نکشتن اینه که الهام از داستان پرسس زندانی در قصر با اژدهای نگهبان است که ماریو باید برود و نجاتش بدهد و اینکه غول مرحله آخر میخواد با پرنسس به زور ازدواج کنه و پرنسس دلش نمیخواد و اینکه در کارتون های بچه ها آدم های بد چهره زشتی دارند که گومبا ها همینطوری اند و گلهای آدم خوار هم طبیعتشون اینه ولی یک دشن هست که واقعا میخواد مارو بکشه در مرحله 1-4 یک موجودی از روی ابرا هی خارپشت های مزاحم پرت میکنه که پریدن روی اونا فقط باعث میشه تو بمیری و تنها راه برنده شدن رسیدن به قلعه است و وقتی نزدیک قلعه میشی خود اون موجوده فرار میکنه ولی در طول مسیر هی دنبالت میاد،خب این به نظرت مهربونه؟
در ضمن قارچ ها رو هم نخوریم،خودشون میفتن توی دره 😂
بعدشم قارچها که چشم و دهن ندارند که بگیم آدم خواریم و تو نسخه های جدید بازی شرکتهای دیگه به اونا چشم و دهن دادند-
واقعا جالب بود
-
آره اون موجوده که میگی واقعا روی مخه و هیچ راهی برای کشتنش نیست
-
بزنی تو سرش میمیره
-
-
این چرت و پرتا چیه نوشتین ! آقا چرا همه ی اینا رو به شیطان ربط میدن ! با این حساب دو روز دیگه هم میگن کراش باندیکوت شیطانیه ! درضم اگه سریال انیمیشنی برادران سوپر ماریو رو میدیدی میفهمیدی که اون قارچ های خائن به دلیل سمی بودنشون وقتی له میشن دوباره درست میشن ! اون به قول شما کوپاها مگه نمیگید لاکپشتن ؟ تو دنیای ماریو یعنی سماروغ مثل دنیای باگزبانی یا تام جری هست یا به اصتلاح دنیای کارتونی اونا هرچقدر هم بیفتند نمی میرند . باوزر هم یه اژدها هست یعنی تو گدازه بیفته چیزیش نمیشه ! در صورتی میمیره که لاکش بشکنه که ماریو و لوئیجیی دست به همچین کاری نمیزنن . درباره ی مردمان سماروغ : ما بیش از میلیون ها میلیون قارچ داریم که خیلی هاش خوردنی اند و خیلی هاش مردمن ! اون آجر هاهم همیشه تو سماروغ هستند مردمان سماروغ با اون کله ی گنده ای که دارن چطور معلق میمونن ؟
عمل شما غیر انسانیه که اینجوری شخصیت خاطره انگیز مثل بن تن سونیک اسپایدرمن و ماریو رو خدشه دار میکنید-
حرف شما کاملا درسته
-
-
همه مطالب اشتباهه. ماریو اصلا بد نیست اون قاچی هم که ماریو میخوره زنده نیست که.
با دیدن انیمیشن سوپر ماریو داستان رو متوجه میشید-
درست
-