زندگی خرچنگی: یادداشتی کوتاه در باب مفهوم سلسلهمراتب
فاصلهی طبقاتی و سلسله مراتب مفهومی است که تمام زوایای زندگی ما را فرا گرفته، از خانه و خانواده تا سیاستهای بینالمللی. بسیاری معتقدند که ریشهی این مفهوم به فرهنگ و تمدن بشر برمیگردد اما جردن پیترسون، روانپزشک کانادایی نظری متفاوت دارد.
از خدا تا تربچه
از دوران افلاطون و تولد فلسفه و تفکر، اصطلاحی شاعرانه مبنی بر توصیف سلسله مراتب زندگی خلق شد که در گذر زمان و نفوذ مسیحیت رنگ جدیدی به خودش گرفت. «زنجیر بزرگ هستی» (The Great Chain of Being) به ترتیب از خدا(پدر، پسر و روحالقدس) بهعنوان والاترین مقام وجود شروع میشود و سپس به فرشتگان(که خودشان براساس مقام بهشتی جایگاه متفاوتی دارند)، شیاطین(همراهان لوسیفر که از بهشت سقوط کردند)، ستارگان، ماه، بشر(که مانند فرشتگان براساس ثروت و قدرت طبقهبندی میشود: شاه، شاهزاده، نجیبزاده و رعیت)، حیوانات وحشی، حیوانات اهلی، درختان، گیاهان، سنگهای قیمتی، آهن و باقی اشیا میرسد.
البته «زنجیر بزرگ هستی» در عصر حاضر بیشتر به طبقهبندی قهرمانان کمیکبوکی یا شخصیتهای دراگون بال شباهت دارد؛ با این تفاوت ریز که بجای گیکها، روحانیونی مثل تامس آکوئیناس (St. Thomas Aquinas) آن را نوشتهاند.
اما هرچقدر هم بخواهیم به آکوئیناس قدیس و تصورش از دنیای فرشتگان* بخندیم، این واقعیت که سلسله مراتب اجتماعی و سیاسی وجودی انکارناپذیر دارند را نمیتوانیم نادیده بگیریم. از محل کار، مدرسه و دانشگاه گرفته تا قدرت پول کشورها؛ فاصلهی طبقاتی در پوست و استخوان بشر به چشم میخورد.
اما عامل خلق چنین سلسله مراتبی چیست؟ جواب برای کارل مارکس ساده بود: کاپیتالیسم. مارکسیستها -و بهطور کل بسیاری از چپگرایان- معتقدند که بورژوازی و سیستم سرمایهداری در نهایت دنیایی ناعادلانه خلق میکند که منجر به فاصلهی طبقاتی و سوءاستفاده از قشر کارگر میشود. بگذریم از اینکه تمام دولتهای پیرو گفتههای مارکس تبدیل به وحشتناکترین کشورهای توتالیتاریست شدند(نمونهی بارزش کرهی شمالی) و بهقول نیچه مبدل به همان هیولایی گشتند که قصد مبارزه با آن را داشتند.
حالا بیاید به قلب کاپیتالیسم برویم. در دومین پاراگراف از «اعلامیهی استقلال آمریکا» (نوشتهی تامس جفرسون) آمده: «…بدیهی است که تمام انسانها برابر خلق شدهاند.» هرچند احترام زیادی برای تامس جفرسون قائلم و باید در نظر بگیریم که جزو معدود کسانی بود که در قرن هجدهم، مخالفت خود را نسبت برده داری ابراز کرد؛ ولی چطور باید قبول کنیم که برابری تمام انسانها بدیهی است درحالی که خود جفرسون صاحب صد و سی و هفت بردهی سیاهپوست بود؟
اصلاً لازم نیست راه دور برویم. همهمان مدرسه رفتهایم و با محیط تحصیلی آشنا هستیم. همیشه درصد کمی از دانشآموزان وجود دارند که از بقیه درسخوانتر و هوشیارتر هستند و بالطبع، توجه، حقوق و موقعیتهای فردی بیشتری هم دریافت میکنند. فرقی نمیکند که مدرسه در آلمان نازی ساخته شده باشد یا نروژ مدرن، باز هم دانشآموزان با شکل و شمایل مختلف دستهبندی میشوند.
و بحث ما اینجاست که وجود سلسله مراتب در جوامع بشری به خیلی قبلتر برمیگردد. نه، منظورم عصر باستان نیست. نه، حتی منظورم دوران انسانهای اولیه هم نیست. خیلی خیلی قبلتر.
*نکتهی بامزه درمورد عبارت Hierarchy(سلسله مراتب) این است که تا قبل از قرن هفدهم صرفاً برای طبقهبندی نُهگانهی فرشتگانِ آکوئیناس بکار میرفته است.
خرچنگ
چندی پیش کتاب Twelve Rules for Life: An Antidote to Chaos (نوشتهی دکتر جُردن بی. پیترسون) را شروع کردم به خواندن و یکی از بخشهای اولیه کتاب نظرم را بسیار جلب کرد. پیترسون برای تفهیم مفهوم سلسله مراتب اجتماعی و اینکه چطور میتوان به قلهاش صعود کرد، از خرچنگها یا دقیقتر بگویم، لابسترها استفاده میکند.
خرچنگها اجداد مشترکی با بشر -و قاعدتاً بسیاری از موجودات دیگر- دارند و با وجود فاصلهی شگرفتشان با انسان از دیدگاه داروینی، شباهتهای بسیاری بین دو گونهی ما دیده میشود. وقتی تعداد کمی از خرچنگها را در محیطی جدید قرار دهید، مشاهده میکنید که در وهلهی اول به دنبال سرپناهی مستحکم برای زندگی میگردند و کمبود وجودِ پناهگاههای مطمئن همواره به برانداز فیزیکی و در نهایت مبارزه منجر میشود. وقتی دو خرچنگ -برای محل زندگی بهتر- مقابل یکدیگر قرار میگیرد، مایعی شیمیایی از خود ترشح میکنند که جنسیت، سلامت و مود خود را به دیگری نشان میدهد. (شبیه به لِوِلبندی و مشخصات شخصیتها در بازیهای RPG) اگر یکی از دو خرچنگ خودش را در موقعیت ضعف ببیند، از مبارزه کنار میکشد اما اگر هر دو به نسبت برابر باشند، وارد مبارزه میشوند و از آنجایی که رفتار پرخاشگرانه و دفاعی در سیستم عصبی خرچنگها حک شده؛ در آخرِ نبرد بطور واضح برنده و بازنده مشخص خواهند شد.
شکست خرچنگ فقط به معنای از دست دادنِ خانهی رویاییاش نیست. ذهنیت خرچنگ شکست خورده -بهعنوان فردی تابع و مطیع- از نو ساخته میشود. مانند شاهی که باید با جایگاه جدیدش بعنوان رعیت کنار بیاید. و نکتهی مهم اینجاست که خرچنگ پیروز به احتمال زیاد باز هم پیروز واقع میشود اما خرچنگ شکست خورده، تا آخر عمر مطیع و زیردست باقی میماند. دلیل اصلی این امر هم به یک ترکیب شیمیایی به اسم «سروتونین»(Seretonin) برمیگردد. خرچنگهایی که درجهی سروتونین بالایی دارند، بزرگتر و قویتر بهنظر میرسند و اعتمادبهنفس بالاتری دارند؛ یک جورهایی تبدیل به کلینت ایستوود دنیای خرچنگها میشوند. از سوی دیگر خرچنگهای با سروتونین پایین، فقط به شکست و ناتوانی میرسند.
انسانها شاید در جدول فرگشت طبیعت، بالاتر از باقی موجودات واقع شوند(که این تصوری سطحی و اشتباه از مفهوم فرگشت است) اما کارکرد سروتونین در وجودشان تفاوتی نکرده؛ در حدی که داروهای ضدافسردگی برای افزایش اعتماد بنفس و شادی از ترکیب شیمیایی مشابهی بهره میبرند و همان داروها به شکل حیرتانگیزی روی خرچنگها هم جوابگو هستند!
مانند هشتاد و پنج انسان موفقی که هم اندازهی سه و نیم میلیارد نفر، ثروت و دارایی دارند؛ خرچنگهای سلطهگر (Dominant) نیز درصد خیلی کمی از جمعیت خود را تشکیل میدهند. درک جان دِ سولا پرایس، فیزیکدان و پدرِ ساینتومتریکس، در سال 1963 تحقیقی قابل توجه در راستای توضیحِ دلایل وجود فواصل طبقاتی، تحت عنوان «قانون پرایس» (Price’s Law) منتشر کرد. قانون پرایس شرح میدهد که اگر در یک کمپانیِ کوچک، ده کارمند داشته باشیم. 50 درصد از کار توسط سه کارمند و 50 درصد دیگر توسط هفت کارمند انجام داده میشود. حالا با گسترش این کمپانی متوجهِ تفاوت عمدهی کارمندان میشویم: اگر صد کارمند داشته باشیم. 50 درصد از کار توسط ده کارمند و 50 درصد دیگر توسط نود کارمند انجام داده میشود.
«به آنان که همه چیز دارند، بیشتر داده خواهد شد و از آنان که هیچ ندارند، همه چیز ستانده خواهد شد.» شاید تنها آیهی صادقانهی عهد جدید باشد که نیچه از آن متنفر نبود.
زنان
بسیاری معتقدند که پولپرستی(آهنپرستی؟) و ظاهربینی زنان در مقیاسهای زیاد یکی از ترکشهای مخربِ جامعهی مدرن است. اما سلسله مراتب اجتماعی تنها عناصری نیستند که ما از اجدادمان به ارث بردیم، جذابیتهای جنسی نیز جزو پکیج اصلی بودند/هستند و نمودشان را میتوانیم در باورها و عقایدمان ببینیم. خدایان یونان باستان را در نظر بگیرید. زئوس، خدای خدایان و پادشاه جهان همواره کسی بود که با زیباترین خدایبانوها و زنان(و مردان) همبستر میشد. امثال هِرا از خدایشان(!) بود که از زئوس بچهدار شوند و از سوی دیگر هادس(برادر زئوس که به دنیای زیرین حکومت میکرد و جایگاه پایینتری داشت) مجبور بود تا برای ارضای غریزهی جنسیاش به پِرسفونه(یکی از دختران زئوس) تجاوز کند.
برگردیم به دنیای خرچنگها. یکی از ویژگیهای خرچنگهای ماده این است که براساس سروتونین متوجهِ فرد سلطهگر میشوند و به شکلی تکامل یافتهاند که ناخواسته او را جذاب میبینند. حالا مادهها سر اغوای پادشاه منطقه صف میکِشند(با ترشح آفرودیسیاک) تا بتوانند با او جفتگیری کنند. نکتهی تراژیک اینجاست که برخلاف این تصور که «برای هر مذکری یک مونث هست.» فقط خرچنگ سلطهگر با تمام دختران منطقه میخوابد و سر الباقی خرچنگهای مذکر بیکلاه میماند.
وزیر اِل حرکت نمیکند
این موضوع چه ربطی به انسانها دارد؟ خُب خرچنگها بیش از 350 میلیون سال عمر کردهاند و حتی قبل از تکامل سیستمهای عصبی و مغز قادر بودند تا برای خود سلسله مراتب اجتماعی بسازند. اینطور که بنظر میرسد، دسته بندی قدرت بخشی جداناپذیر از وجود طبیعی حیوانات محسوب میشود و انسان نیز صرفاً بعنوان حیوانی باهوش از این اصل مستثنا نیست.
همانطور که فقط یک خرچنگ میتواند پادشاه منطقه باشد و تمام دخترها را از آن خود کند، فقط یک نفر هم میتواند بتهوون شود و نامش با موسیقی کلاسیک پیوند بخورد. بقول جردن پیترسون، بجای اینکه بخواهیم قوانین شطرنج را بهم بریزیم تا از واقعیت دنیا -که بهنظرمان تلخ و ناعادلانهست- فرار کنیم، بهتر است استراتژیهای جدیدی برای مات کردن حریف یاد بگیریم.
-
انتخاب موضوع فوق العاده ای بود. ای کاش بقیه مقاله هاتون هم روی این دست موضوع های ناب دست میگذاشتین. بازم تشکر میکنم