سریال: یک قدم تا پارچه A Touch of Cloth
اینطور که ویکیپدیا ادعا میکند، پارودی به تعریف عامش یعنی اثری به مثابه تقلید، استهزا یا مداقه در باب اثر ارجینال دیگری. همین تعریف خام و به ظاهر جامع و عمومی را اگر عجالتاً قبول کنیم، و به جای «اثر ارجینال»، واژهی ژانر را قرار بدهیم، به تعریف سردستی پارودی ژانری میرسیم که یعنی پارودی گاهی وسیلهای میشود برای به سخره گرفتن کلیشهها و گاهی به بهانهی هجو منطق، خود خالق نوع جدیدی از منطق میشود. به قولی بدل میشود به جهانی بدیع با رفتاری تازه از اشیا و انسانها که نمونه و مثالش قبلا جایی دیده نشده و مخاطب را وادار میسازد که با تغییر ادراک شخصی خود از آنچه به عنوان «امر منطقی» میشناسد، به جهانی دیگر تن دهد که در آن امور منطقی کاملا دگرگونند و از قضا این دگرگونی نکته یا به قولی «پوینت» قضیه است، که همین تضاد و تضارب با امور واقع است که استخوانبندی اثر را شکل میدهد و شبیهساز مناسباتی دگرگون و ابزورد و نهایتا به حکم قهقههی مخاطب باهوشی که شوخیها را بگیرد، خندهدار میشود. به واقع پارودی ژانری در نهایت همان کاری را میکند که خود ژانر هم انجام میدهد: معرفی منطق و مراوداتی تازه به جهان. اینجا ولی این منطق،برساخته از منطق آشنای دیگری در یک ژانر دیگر است که با جابجایی موقعیت قرارگیریاش، مضحک بودن منطق اصلی را جلوی چشم مخاطب عریان میسازد.
سریال «یک قدم تا پارچه» (A Touch of Cloth) دقیقا از جنس چنین نوع کمدیهایی است. آن پارودی منطق بریتانیایی ژانری که نمونهاش را قبلتر در Black Books هم دیده بودم و اوج تجلیاش و به منصهی ظهور رسیدنش در کارهای «مانتیپایتونها» دیده میشود. اینجا ولی تفاوت ریزی با باقی آثار دیده میشود. یک تفاوت ادگار رایتی. یعنی در «یک قدم تا پارچه» دیگر خبری از آن سکون و متانت و به قولی «رعایت نوبت» که به خاطر ذات sketch محور بودن مانتی پایتون در آن دیده میشد نیست. سریال مثل فیلم Hot Fuzz ادگار رایت، بیننده را چنان با شوخیها بمباران میکند که هر لحظه نگران این هستید که نکند شوخی یا کنایه یا اشاره یا ارجاع یا موقعیت بصریای را از دست داده باشید و با عطش و ولع به گوشه گوشهی تصویر و دیالوگها و پسزمینه دقت میکنید، مبادا که جوک هوشمندانهای که حتما رویش کلی کار شده از دستتان برود. این میشود که سریال را میتوان به چشم همین ترکیب مانتیپایتون و ادگار رایت دید و چنین ترکیبی بسیار غریب و صد البته خوشمزه است.
سریال را چارلی بروکر ساخته که این روزها سریال Black Mirror اش کلی سر و صدا به پا کرده و محوریت شوخیهای دیوانه و غیر این جهانی در متن سریال، نمایانگر این است که آن لهجهی پارودی بلک میرر از کجا آمده(در واقع به نظرم عمده مشکل آدمهایی که پیامها و مثلا شعارهای بلک میرر توی ذوقشان زده همین باشد که این کمیک بودن و طبیعی نبودن موقعیتهای سریال را پشت پردهی لحن تاریک و وقایع شوکهکنندهاش از دست دادهاند). در اینجا بروکر ثابت میکند که چه طناز قهاری است و بیخود نیست که چندین سال است ماکیومنتری طنز بررسی وقایع سال بیبیسی که سالانه حوالی کریسمس پخش میشود به عهدهی اوست. بروکر آدم باهوشی است که با دیدی متخاصم و طعنهزن به جهان اطراف مینگرد و تا جایی که دیدهام، در تکتک مصاحبههایش لحن سارکستیکی دیده میشود که نشان از فیلتر دومی دارد که روی نگاهش قرار گرفته تا جهان را از زاویهی دیگری ببیند که در آن لزوماً دو دو تا، چهارتا نیست، و «یک قدم تا پارچه» نمونهی خوبی از آن نگاه است؛ نمونهی دیوانهی عاصی عنانگسیختهاش که در عین حال به دقت هم مهندسی شده است.
سریال که حتی اسمش را از مجموعهی جنایی-پلیسی انگلیسی، A Touch of Frost وام گرفته، در بطن خود پارودی ژانر کارآگاهی و پلیسی است و در به سخره گرفتن تکتک کلیشههای ژانر اصلا کم نمیگذارد. همانطور که بالاتر گفته شد. سریال بیرحمانه و حتی گاهی همزمان، انبوه شوخیها را به سمت مخاطب شلیک میکند و این عدم وسواس روی حالی شدن هر شوخی و جوک به مخاطب، یک عطش و اعتیاد دیوانهکننده میسازد که بسته به درک و گیرایی مخاطب و البته دانشش از زبان انگلیسی، سطوح مختلفی از نقاط لذت میآفریند. به همین خاطر است که خودم تا به حال ۳ بار سریال را دیدهام و هر مرتبه به جاهایی خندیدهام که قبلاً متوجهشان نشده بودم.
راستش میخواستم خلاصهای از داستان سریال هم بنویسم. که داستان دربارهی بازرس پلیسی است که یک پروندهی قتل را حل میکند و کهذا…، ولی داستان در اینچنین پارودی ژانریای که مل بروکس را یاد آدم میآورد نه اهمیتی دارد و نه موضوعیتی. سریال متاسفانه ۳ فصل بیشتر نیست و هر فصلش هم ۲ اپیزود بیشتر ندارد. ولی تضمین میکنم همین ۶ اپیزود ضریب هوشیتان را ۳-۴ نمرهای بهبود میبخشد.