آرتیست: ارنست هکل و وینسنت شریدن
اولین باری که به داخل دریچهی یک میکروسکوپ نگاه کردم و زهدان گلی را دیدم که از سه بافت سلولی مختلف تشکیل شده بود، یادم میآید. زهدان گلها معمولاً ساختارهای مضرب سه دارند و در محل تماس هیاکل سهگوش، بافتهایی منحصربهفرد تشکیل میشوند که ترابری مواد را به انجام میرسانند. دقیقاً به خاطرم نیست که بافت هر کدام از این گوشههای آنژیوسپرم چه کاری میکردند. ولی ساختارهای زیستشناختی همیشه از چنان منطق هندسی بینظیری پیروی میکردند که هر زیستشناسی بر سر ذوق میآید. از ساقههای مربعی خانوادهی نعنا گرفته تا پرچمهای خانوادهی لیلیوم تا آوندهای پراکندهی گیاهان آستراسه. همیشه سر کلاس ما را تشویق میکردند که هر چه بیشتر روی طراحیمان کار کنیم و سعی کنیم تصاویر نمونههای سلولی، گیاهی و جانوری را تا جای ممکن به درستی تصویر کنیم. سنتی که البته از قدیم در بین طبیعیدانان باب بوده و تصاویر بیگانهی غریبی هم وجود دارند که ربطی به این عشق به تصویرگری جهان دارند. از کازموگرافهای قرون وسطی تا دستنوشتههای ووینیچ تا کدکس سرافینیوس تا آثار ناتورالیستی طبیعیدانان هلندی برای طبقهبندی گیاهان. امروزه با وجود امکانات گستردهی عکاسی شاید این مهارت بین زیستشناسها روبه افول باشد.
یکی از هنرمندان سیستم سنتی طراحی گونههای زیستی، ارنست هکل Ernst Haeckel است که میتوانید در صفحهی ویکیپدیایش در مورد زندگیاش بخوانید. مردی که مثل خیلی از طراحان علوم طبیعی، شیفتهی تقارن و توازی و نظم هندسی جهان زنده بود. جهانی که در همهی چیزها از اصول بیزین تبعیت میکرد و برای همین تصاویری را باعث میشد که شبیه اسید تریپهای عشاق اقلیدس بود.
بسیاری از طراحیهای هکل از موجودات دریایی بود. به خصوص ساختارهای آهکی و همانطور که در عکسها هم میتوانید ببینید، فصیلهای بعضی موجودات دورانهای گذشتهی زمینشناسی، که به خصوص در تشکیل ساختارهای کلسیدی و کلسیفیکاسیون مارپیچها و فرکتالهای شگفتانگیزی ایجاد میکردند. شگفتی خیلی وقتها کلید تصویرگری زیستی است. آنجا که اولین بار با تصویر سیستم عصبی یک ستارهی دریایی یا گونههای همجنسش روبهرو میشوید، سخت است که به قول ادموند برک حسی از Sublime(شگفتی توأم با وحشت) را تجربه نکنید. پیشنهاد میکنم کارهای رنگی هکل را هم در اینترنت سرچ کنید. به خصوص درخت حیاتی که تمامی گونههای کشفشدهی زمان هکل را در خود جای داده است.
ولی آرت زیستشناسی همیشه لزوماً ناتورالیستی و عینبهعین نیست و به طور مثال کارهای وینسنت شِریدِن Vincent Sheridan را تماشا کنید که بیشتر ملهم از زندگی جانوران به خصوص پرندگان است.
آثار شریدن بیشتر من را یاد آثار یک اکولوژیست میاندازد که بیشتر از این که گونه برایش فرداً مهم باشد، به دنبال تصویر کردن یک نیچ است و شریدن در آثارش این موضوع را به زیبایی ثبت میکند. حالا این نیچ و این لحظه میتواند تصویری از پرواز استرلینگها و پرستوها باشد،
تصویری از اجتماع والروسها،
یا یک کلنی منفرد گلسنگ.
اما تصاویر مورد علاقهی خودم از شریدن مربوط به کلاغهاست. به خصوص با توجه به مطالب اخیری که در مورد هوشمندی خارج از حدود تصور کلاغها خواندهام و تصویری که شریدن از هیرارکی(سلسلهمراتب) و زندگی اجتماعی غریب آنها ارائه میدهد:
البته توجه داشته باشید که همهی این تصاویر از کلاغها نیستند و برخی مربوط به زاغها هستند.
تصویر کردن طبیعت همیشه به نظرم کار مسخره و هیپیواری آمده. یک جور نفرت از یادآوری نابود شدنش یا مقاوت در برابر سانتیمانتالیسم بیش از حد و احساساتی برخورد کردن با چیزی که لزوماً به خودی خود نه زشت است و نه زیبا ولی گویی مجبوریم بگوییم که زیباست و کاهلانه و از سر عادت در برابرش حس «خوبی» داشته باشیم. شاید سختترین کار دنیا قابل تحمل کردن تماشای طبیعت باشد. تصویرگری که چنین کاری بکند به کسالتبخش بودن طبیعت به عنوان سوژهی کلیشهای پی برده است. پس سعی میکند به شما چیزی را نشان دهد که ممکن نیست هر جای دیگری ببینید.
-
با تچکراز داداچ گلمون .
درباره ی آرتیست اول عارضم که نقطه ی تلاقی هنر و زیست شناسی و زامبیلوژی و تئوری های توطئه می تونه همانا باکتریوفاژ باشه … شکل بی نظیر بیست وجهیش که کاملا شبیه رباته و شایعاتی که پیرامون طراحی های یو اس اس آر برای تبدیل ایشان به سلاح بیو لوژیک وجود داشت ….