سوءتسمیه بالاخره جانمان را خواهد گرفت

4
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

سوءتسمیه چیست و چطور گذاشتن نام غلط بر پدیده‌های جهان، زندگی ما را عوض کرده و می‌کند.

انفجار بزرگ یا بیگ بنگ یکی از مهم‌ترین نظریات اخترفیزیک‌شناسی است. این نظریه که با مشاهده‌ی دقیق حرکات اجرام آسمانی تدوین شده برای ما مشخص می‌کند که سرآغاز جهانی که در آن زندگی می‌کنیم به چه ترتیب رخ داده است. احتمالاً با خواندن نام این نظریه‌ به این نتیجه برسیم که با یک انفجار عظیم طرف هستیم. البته اگر کمی بیشتر وقت صرف جست و جو و مطالعه کنیم می‌بینیم که چنین نیست. نه تنها نام این نظریه در ابتدا این نبوده که این نام برای تمسخر و از سوی مخالفینش بر این نظریه گذاشته شده.

در این نظریه عنوان می‌شود که زمانی همه‌ی مواد سازنده‌ی هستی در یک نقطه جمع بوده‌اند. سپس طی فرآیندی که به غلط به آن بیگ بنگ می‌گوییم ذرات از حالت زیر اتمی خارج می‌شوند و قطر جهان ما به اندازه‌ی یک توپ تنیس افزایش پیدا می‌کند. البته که چنین تغییر عظیمی از دید زیر اتمی لایق نام انفجار است. این نام‌گذاری را فرد هویل که مخالف سرسخت این نظریه هم بوده انجام می‌دهد. او در برنامه‌ای رادیویی محض خنده این نظریه را انفجار عظیم می‌نامد. نام اصلی این نظریه اتم پیشازمانی (Primeval Atom) است و کاشفش هم ژورژ لومتر، کشیش و فیزیکدان فرانسوی است.

این داستانی که برایتان گفتم مثالیست در سلاسه‌ی ماجرایی زبان‌شناختی که به آن سوءتسمیه یا Misnomer می‌گویند. این واژه از دو بخش mis یا سوء و Nomer یا اسم تشکیل شده که در نهایت معنی اسم‌گذاری اشتباه را می‌دهد. این که اهمیت این پدیده‌ی زبان‌شناختی چیست را بگذارید از خلال قصه‌هایی برایتان بگویم از اشیا و گیاهان و حیوانات و شهرها و نظریات علمی. این که چطور سوءتسمیه‌ها چهره‌ی جهان ما را تغییر داده‌اند. چطور هنوز بر سرنوشت ما موثرند. از این راه شما می‌توانید قضاوت کنید که زبان، این به اصطلاح «صرفاً یک وسیله‌ی ارتباطی» تا چه حد در ریزترین روندهای فرهنگی و مناسبات اجتماعی و تصمیم‌گیری‌های روزانه‌ی ما مهم است.

می‌دانستید اسم جزایر قناری است که باعث نام‌گذاری پرنده‌ی قناری شده و نه برعکس؟ در واقع این پرنده‌های زرد خوشگل اصولاً باید سگ وحشی باشند. چون معنی لاتین جزایر کاناری(قناری) جزیره‌ی سگ‌های وحشی است. این موضوع را می‌توانید در نشان این جزیره که تصویر سپریست که دو سگ در برش گرفته‌اند مشاهده کنید. این نام‌گذاری به اولین بازدیدکنندگان این جزیره بازمی‌گردد یعنی سربازان رومی. طبق اسناد رومی‌ها در اولین بازدید از این جزیره به جمعیت عظیمی از سگ‌های وحشی برخورده‌اند.

سنگاپور به معنی شهر شیرهاست. ولی جالب است بدانید هرگز شیری در این شهر وجود نداشته. در واقع این قسمت از نقشه‌ی پراکنش زیستی را ببرها تصاحب کرده‌اند. سلطان جنگل شرق دور ببر است نه شیر. گفته می‌شود دلیل این سوءتسمیه اشتباه گرفتن شیر و ببر است از جانب بازدیدکنندگان اروپایی.

patriot-games-bunker-hill-631-jpg__800x600_q85_crop

نبرد خونین بانکرهیل در بریدز هیل رخ می‌دهد پس در واقع نامش نبرد بریدزهیل است. جمله‌ی معروف «تا سفیدی چشم‌هایشان را ندیده‌اید شلیک نکنید» مربوط به این نبرد است.

یک مثال لذت‌بخش‌تر که در شعر نظامی گنجوی هم می‌توانید در مناظره‌ی میان خسرو و فرهاد پیدایش کنید واژه‌ی Lunatic است. به قول گنجوی: بگفتا گر نیابی سوی او راه؟ بگفت از دور شاید دید در ماه. بگفتا دوری از مه نیست در خور. بگفت آشفته از مه دور بهتر.

حالا چرا دوری آشفته از ماه بهتر است؟ احتمالاً شما هم شنیده باشید که در قرون میانه باور عمومی بر این بود که در ماه کامل مجانین به جنون مضاعفی دچار می‌شوند. از جمله بیماری لایکون‌تروپی یا لوناتیسم. که بیمار در ماه کامل تصور می‌کند گرگ است و رفتار‌های گرگ‌وارانه از خودش بروز می‌دهد که خود منشأ داستان‌هایی در باب گرگینه‌هاست. این مشاهده به قلم بیشتر پزشگان دوران باستان از بقراط و ابوعلی‌سینا تا فیلسوفی چون ارسطو نیز ثبت شده است. حتا برخی از این پزشکان معتقد بودند همانطور که حرکات ماه جزر و مد را باعث می‌شود، با تغییر موقعیت مایعات درون مغز باعث بروز جنون نیز می‌شود. در نهایت این سوءتسمیه‌ی ماه‌مجنون یا همان لوناتیک(از واژه‌ی رومی لونا به معنی ماه) به حالات امروزی‌اش مثل لون و لونی تبدیل می‌شود. بدون این که دیگر ربطی به ماه داشته باشد.

بگذارید مثال جذاب‌تری بزنیم. این مثال به ریشه‌ی واژه‌ی نارنجی یا Orange بازمی‌گردد. نارنجی یا نارنگی یک رنگ است ولی سوالی که پرسیدنش لذت‌بخش است این است که اول رنگ آمده یا اول میوه؟ خب راستش هیچ کدام. در واقع نام درخت اورانژ بوده و نام میوه‌اش در انگلیسی سیب اورانژ بوده. همانطور که می‌دانید سیب و apple در بیشتر زبان‌های هندواروپایی معنی کلی میوه را می‌دهد. در واقع آن‌چه امروز ما خانواده‌ی میوه قلمداد می‌کنیم یک زمانی خانواده‌ی سیب بوده. مثلاً به سیب‌زمینی می‌گوییم… هممم… سیب‌زمینی! و در آلمانی و هلندی هم همینطور. به پرتقال هم در برخی زبان‌های اروپایی مثل هلندی و اسپانیایی می‌گوییم سیب چینی! چون طبق تصور عامه این میوه از چین می‌آید. ولی اسم درختش نارنجی یا همان نارنگی یا به سانس‌کریت نارانگیا است. امروز البته ما ایرانی‌ها به دلایلی که جا دارد بررسی شود به این میوه پرتقال می‌گوییم. به گزارش ویکی‌پدیای فارسی دلیلش این است که:

نوع ایرانی Persian Orange که ایتالیایی‌ها از قرن ۱۱ میلادی کشت آن را در جنوب اروپا رایج کردند تلخ بود و جای خود را از قرن ۱۵ میلادی به نوع شیرین تر داد که تاجران کشور پرتغال از هندوستان وارد و کشت کردند. برای همین هم در بسیاری از زبان‌های دنیا (یونانی، ترکی، ایرانی، عربی، بلغاری، گرجی و زبان جنوب ایتالیا) امروزه هنوز لغت میوه پرتقال با کشور پرتغال تشابه اسمی دارد.

رنگ نارنجی و اورانژ در نهایت از نام درخت نارانگیا گرفته می‌شود. در قدیم به این رنگ YellowRed می‌گفته‌اند.

یکی دیگر از حالت‌های سوءتسمیه در قضایای علمی رخ می‌دهد. مثلاً قضیه‌ی فیثاغورس ۱۰۰۰ سال قبل از او کشف و مورد استفاده بوده است. قانون گی‌لوساک به قانون چارلز و دالتون هم معروف است در حالی که کاشف واقعی‌اش خود آقای ساک است. عدد آواگادرو را در واقع ژان باپتیست پرین کشف کرده اما به افتخار آواگادرو که وجود چنین عددی را پیش‌بینی کرده اینطور نامگذاری می‌شود.

0732

کلاه اکوادور وقتی نامش به کلاه پاناما تبدیل می‌شود که تدی روزولت به پاناما می‌رود و با کلاهش عکس می‌اندازد و روزنامه‌ها تیتر می‌زنند که رئیس‌جمهور و کلاه پانامایش!

سوءتسمیه‌های راحت‌تری هم در دنیا وجود دارند مثلاً وقتی نام یک محصول تجاری ثبت‌شده، به جای نام حقیقی محصول مدام مورد استفاده قرار می‌گیرد تا این که نام حقیقی‌اش از کاربرد می‌افتد. دفعه‌ی بعدی که خواستید دلستر بخرید به یاد داشته باشید که دلستر اسم شرکت تولید‌کننده‌ی ماء‌الشعیر است. همین اتفاق برای محصولاتی مثل تاید، اسکاچ، لیپتون، آسپرین، آدامس، ریکا و شامپو جانسون هم می‌افتد.

جز این سوءتسمیه‌های راست و مستقیم هم وجود دارند. مثلاً کلاه پانامای جناب تدی روزولت برای کشور اکوادور است. کرنای فرانسوی اولین بار در آلمان ساخته شده است. جنگ صد ساله در واقع صد و شانزده ساله است. شیرینی دانمارکی در واقع ترکی و اتریشی است. از آن بدتر ممکن نیست باورتان بشود که این فرنچ فرایز که می‌گویند اصلاً فرانسوی نیست و بلژیکی است. بعضی معتقدند نیرو‌های متفقین که اولین بار این محصول را به آمریکا می‌آورند چون بی‌سوادند فرق بین بلژیک و فرانسه را نمی‌فهمند. چون در بلژیک هم نیمی از مردم فرانسوی صحبت می‌کنند. اعداد عربی(که امروزه در جهان مورد استفاده است) در واقع اعداد هندی هستند ولی چون توسط دانشمندان دوران دارالسلام به اروپا برده می‌شوند به این نام معروف شده‌اند. برج ساعت بیگ بن اسمش برج الیزابت است. تمشک و توت‌فرنگی و خانواده‌ی بری‌ها هیچ‌کدام میوه نیستند. میوه در زیست‌شناسی به تخمدان‌ گیاه ماده گفته می‌شود. مثلاً سیب یک میوه است. ولی این‌هایی که نام برده شد همه نهنج گل هستند. در واقع همان قسمت ته گل که گوه‌ای شکل است و گل از روی آن شکفته می‌شود. میوه‌ی واقعی همان دانه‌های ریزی هستند که روی سطح توت‌فرنگی را پوشانده‌اند. در واقع ذرت میوه‌تر است تا توت‌فرنگی.

معروف است کندی رئیس‌جمهور آمریکا به برلین می‌رود و در نطقی غرا به برلینی‌ها می‌گوید هر شهروند آزاد جهان شهروند برلین است و من با افتخار اعلام می‌کنم ایک بین آین برلینر! که یعنی من یک دونات هستم. بله احتمالاً کندی تصور می‌کرده دارد می‌گوید من اهل برلین هستم. در صورتی که برلینر نوعی شیرینی دونات مخصوص شهر برلین است. صحیح این بود که کندی بگوید ایک بین برلینر. که می‌شود اسم جنس منهای نشانه‌گر معرفه‌ی آین که می‌شود یک و در نتیجه معنی کل جمله را عوض می‌کند. وقتی می‌گوییم برلینر هستیم یعنی اهل برلین هستیم و وقتی می‌گوییم آین برلینر هستیم یعنی در واقع دونات مربایی هستیم.*


 

کندی: هنوز کسانی هستند که نمی‌فهمند یا خودشان را به نفهمی می‌زنند که فرق میان جهان آزاد و جهان کمونیسم چیست. بگذار این عده به برلین بیایند. آزادی مشکلات خودش را دارد و دموکراسی هم سیستمی بی‌نقص نیست. ولی ما برای نگه‌داشتن شهروندانمان هرگز نیازی به دیوار کشیدن نداشته‌ایم. تمامی مردم آزاد جهان ساکن هر کجا که باشند شهروند برلین هستند. و از این رو من به عنوان مردی آزاد با افتخار اعلام می‌کنم: من یک دونات هستم.


این داستان را تعریف کردم که به داستان همبرگر برسیم. احتمالاً هر کسی با دیدن اسم همبرگر یاد کالباس گوشت بیفتد. در صورتی که همبرگر هیچ ربطی به گوشت خوک خشک‌شده یا همان Ham ندارد. بلکه غذاییست که هامبورگی‌های مهاجر به آمریکا با خود از Hamburg به کشور مقصدشان می‌برند. چون اگر یک مقداری به قضیه فکر بکنید متوجه خواهید شد که چنانچه همبرگر از دو بخش Ham و Burger تشکیل شده باشد، درستش این نیست که فقط یک تکه کالباس لای نان باشد؟ همین قصه در مورد سوسیس فرانکفورتر هم صادق است.

سوءتسمیه می‌تواند دلایل شوم‌تری هم داشته باشد. مثلاً کاشف گرین‌لند اریک سرخ به این دلیل اسم جزیره‌ی تماماً یخ‌زده‌‌ی گرینلند را سرزمین سبز می‌گذارد که مهاجران را ترغیب کند به این کشور کوچ کنند. در صورتی که خود شارلاتانش به خوبی می‌داند که گرین‌لند درواقع سرزمینی سراسر یخ و برف است.

ذره‌ی خدا قرار بود ذره‌ی خدا لعنت کرده باشد. ولی به دلایل تجاری اسمش می‌شود ذره‌ی خدا. اسم واقعی این ذره، ذره‌ی هیگز بوسون است. ذره‌ای که به خاطرش نیازی نیست همه‌ی فرمول‌های فیزیک را به دور بیندازیم. ولی این ذره تقریباً برای هیچ‌کس جز فیزیکدان‌ها اهمیتی ندارد و راستش آنقدری هم پاسخ دراماتیکی به سوالات فلسفی ما نمی‌دهد که از کجا آمده‌ایم و آمدنمان برای چه بوده. این نامگذاری به کتاب لئون لدرمن برمی‌گردد آن هم قبل از کشف ذرات هیگز. این فیزیکدان به ترتیبی پیش‌بینی می‌کند که نیاز است این ذرات کشف شوند و خدا لعنتشان کند که پیدا نمی‌شود. ولی ناشر می‌گوید بیا و اسمش را به جای ذرات خدا لعنت‌کرده بگذار ذرات خدا. اینطوری هم فیزیکدان‌ها کتابت را می‌خرند و هم کشیش‌ها. و البته همینطور هم می‌شود و با استفاده‌ی مکرر نام هیگز بوسون لای باقالی‌ها می‌رود و همان ذره‌ی خدا سوءتسمیه‌ی این ذره می‌شود.

شاید عجیب‌ترین سوءتسمیه اسکیومورف‌ها هستند. اسکیومورف‌ها سوءتسمیه‌های آوایی/نشانه‌ای هستند. مثلاً این که گوشی شما بدون این که شاتر داشته باشد هنوز در هنگام عکس‌برداری صدای شاتر از خودش در می‌آورد یک اسکیومورف است. یا این که نماد ذخیره در نرم‌افزار ورد یک فلاپی‌دیسک است یک اسکیومورف نشانه‌ای است. اس‌ام‌اس با عکس پاکت‌نامه مشخص می‌شود. گوشی شما برای زنگ زدن علامت گوشی تلفن‌های ثابت دارد. بالاخره روزی می‌رسد که کسی جز در موزه‌ها این‌چیزها را نمی‌بیند و آن‌وقت این اسکیومورف‌ها به اسکیومورف‌های تاریخی تبدیل می‌شوند که باید برای یافتن دلیل پیوندشان به واکاوی باستان‌شناسی پرداخت!

سوءتسمیه‌ی بعدی که می‌خواهم برایتان تعریف کنم کمی شخصی است. دوستی داشتم که یک همستر خپل داشت که اسمش خفرچه بود. دوست من شاهد تولد همسترش هم بود.  نام خفرچه که احتمالاً به نوع تغذیه‌ی همستر برمی‌گشت بسیار برازنده‌اش بود. تا این که این دوست من همسترش را یک ماه خانه‌ی ما گذاشت و به سفر رفت. من که در این برهه از تاریخ نام همستر را نمی‌دانستم با نگاهی به سر و قیافه‌اش یاد فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا و هلند افتادم که کمی گر بود و دماغ پخی هم داشت. پس اسمش را گذاشتم اعلی‌حضرت فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا و هلند و پرتغال و ناپل و سیسیلی و دوک میلان. بعده‌ها متوجه شدم نام همستر مذکور خفرچه است. یکی از این دو نام سوءتسمیه‌ای مهم دارد. نام دوم با مشاهده‌ی شخص فیلیپ(همستر) انتخاب شده ولی نام اول با این فرض انتخاب شده که ممکن است فیلیپ(همستر) در آینده دولوپی غذا بخورد.

hazel_dell_shrooms

باور عمومی بر این است که قارچ‌ها نوعی سبزی هستند. حتا بعضی‌ها از آن‌ها به عنوان منبع فیبر و ویتامین استفاده می‌کنند. قارچ‌ها نه گیاهند و نه جانور. قارچ‌ها گونه‌ای مجزا از موجودات زنده‌اند و منبع پروتیین هستند.

همین اتفاق برای نام ما هم می‌افتد. پدر و مادر ما بدون این که کمترین شناختی از ما داشته باشند در اولین برخورد اسمی کاملاً بی‌ربط را به ما وصل می‌کنند. اسممان را می‌گذارند مثلاً اصغر در حالی که ممکن است فرزند اول و خیلی بلند قد و خر زور باشیم. اسممان را می‌گذارند سعید در حالی که ممکن است معتاد شویم و توی جوب پیدایمان کنند. اسممان را می‌گذارند نفس در صورتی که ممکن است نفس مردم را بگیریم و به ترتیبی آیرونیک مثلاً شوهرمان را با بالشت خفه کنیم. در واقع عظیم‌ترین سوءتسمیه‌ها در قلمرو شخصی و در ارتباط با ما رخ می‌دهند. در صورتی که اگر یک نفر خیلی گذری از کنار ما رد بشود بتواند اسم بهتری برایمان انتخاب کند. مثلاً اگر بهشان تنه بزنیم و رد بشویم اسممان می‌شود قاطر کور. یا اگر چهره‌ی بشاشی داشته باشیم اسممان می‌شود مسعود یا اگر آدم خوب مهربانی باشیم اسممان می‌شود مهران یا اگر مثلاً زیبا و فریبا باشیم و ساحره‌طور اسممان می‌شود پری. یعنی شاید در اول زندگی اصغر بوده باشیم ولی الان بعد از این همه مدت اگر اکبر نشده باشیم لااقل متوسط شده‌ایم؟ چطور ممکن است ما طی زندگی‌مان این همه تغییر بکنیم ولی اسممان هرگز عوض نشود؟

آن‌جایی که اسم‌ها نیاز دارند تعاریف دقیقی از مفاهیم باشند، حیطه‌ی علم است. در علم جایی برای سوءتسمیه نیست چون نیاز است که علم صریح و قابل درک و انتقال باشد. اما حتا در علم هم با سوءتسمیه‌های جالبی روبه‌رو هستیم. مثلاً ژن‌های مهار تومور در واقع کارشان جلوگیری از ایجاد تومور نیست بلکه از تقسیم بی‌رویه‌ی سلولی جلوگیری می‌کنند. یا مثلاً کم‌خونی بیماری‌های مزمن در واقع کم‌خونی حاصل از عدم بازیافت صحیح یون آهن است. میوفیبروماتوسیس نوزاد در واقع چند مرکزی نیست و معمولاً یک مرکزی است. متوجه هستم که این جور سوءتسمیه‌ها برای خواننده‌ی عادی چندان جذاب نباشد. ولی برای درک یک بیماری و تشخیصش حیاتی خواهد بود. پس معمولاً زیست‌شناسان و پزشکان به سرعت این سوءتسمیه‌ها را تصحیح می‌کنند.

ولی تا اینجا به بخش جذاب سوءتسمیه پرداختیم. شاید بد نباشد به دو سوءتسمیه اشاره کنیم که به احتمال زیاد بر زندگی امروز ما تأثیر خواهند گذاشت. گرمایش زمین و تئوری داروین.

شاید شما هم به کسانی برخورده باشید که در مواجهه با تئوری داروین می‌گویند که این قضیه‌ی تکامل صرفاً یک تئوری است. بنابراین ثابت شده نیست. سوءتفاهمی که اینجا رخ می‌دهد در یکی نبودن معنی تئوری در علم و تئوری در زندگی روزمره است. مثلاً شما ممکن است در مورد این که چه بر سر رابطه‌ی برد پیت و آنجلینا جولی آمد تئوری شخصی خودتان را داشته باشید. که یعنی شما حدس و گمانی می‌زنید ولی مطمئن نیستید. در واقع تئوری در این مقام به معنی حدس است. به مفهوم فکری که لزوماً شاهدی برایش نیست. ولی کاربرد کلمه‌ی تئوری در علم کمی متفاوت است.

مثلاً تئوری فیثاغورس قابل اثبات عینی است. یعنی شما یک کاغذ و مداد نیاز دارید تا با رسم شکل و نوشتن چند خط معادله، این نظریه را اثبات کنید. تئوری گاز‌های ایده‌آل کمی پیچیده‌تر است. برای اثباتش شما به دم و دستگاه پیچیده‌تری نیاز دارید. تئوری حرکات نور و سطوح رسانا و نارسای نوری و تئوری‌های عدسی‌ها و آینه‌ها به آسانی قابل اثبات است. در واقع شما در حرکت نور به ترتیبی که در تئوری اپتیک نیوتون آمده شکی ندارید. کسی نمی‌گوید تئوری جاذبه تنها یک تئوری است. چون در ادامه باید شروع کند در مسیر عمودی به سمت بالا حرکت کند. به همین منوال تئوری داروین هم تنها و صرفاً یک تئوری نیست. این تئوری را شواهد واقعی و عینی اثبات می‌کنند. از اثراتش در علم پزشکی استفاده‌ی واقعی می‌شود و زندگی ما در گرو درک صحیح این تئوری است. پس وقتی می‌گوییم تئوری داروین منظورمان نظر شخصی داروین در مورد زندگی برد و آنجلینا نیست. منظورمان محصول دو قرن مطالعه‌ی مشترک زیست‌شناسان از زمان داروین تا کنون است. بنابراین وقتی قوانینی تصویب می‌کنیم که آموزش این نظریه را محدود می‌کنند در واقع داریم بخشی از علم را عقیم می‌کنیم و به پیشرفت آن در کشور خودمان لطمه می‌زنیم.

یکی دیگر از سوءتسمیه‌های مهم گرمایش زمین است. گرمایش زمین که بد نیست! گور پدر برف و زمستان. اصلاً خود من می‌گویم درستش این است که زمین سه چهار درجه‌ی دیگر گرم شود و تابستان‌های طولانی‌تری داشته باشیم. ولی همانطور که احتمالاً حدس زده‌اید گرمایش زمین یک سوءتسمیه است. زمین در حال گرم شدن است. قبول ولی گرم شدن زمین تنها اتفاق درحال رخ‌دادن نیست. زمین دارد گرم‌تر، سردتر، طوفانی‌تر، خشک‌تر، غرق‌آبی‌تر و همه چیز دیگر می‌شود. در واقع آن‌چه به اشتباه گرمایش زمین می‌نامیم شاید به عصر یخبندان دیگری تبدیل شود که بیشتر کره‌ی زمین را از حیات خالی کند. شاید هم جو زمین چنان تغییر کند که طی فرآیند‌هایی زنجیره‌ای تبدیل به جوی مانند جو زهره شود. در واقع تغییر اقلیم‌های آب‌وهوایی چنان حیات همه‌ی موجودات روی زمین را تغییر خواهد داد که گرمایش زمین کمترین مشکلمان خواهد بود. پس وقتی می‌گوییم گرمایش زمین و بعد طرف مقابل می‌گوید ولی فلان‌جا که در ماه مهر برف آمده، در واقع مشکل از سوءتسمیه است و این که بیشتر آدم‌ها نمی‌فهمند چه اتفاقی دارد می‌افتد. و این سوءتسمیه به احتمال قوی بلای جان بشر خواهد شد.


*در مورد این موضوع مناقشه‌ای تاریخی وجود دارد. در خود برلین کسی به دونات برلینی برلینر نمی‌گوید. این موضوع در خارج از برلین و آلمان رواج بیشتری دارد. از سویی آرتیکل آین در زمان صحبت از شغل و شهروندی حذف می‌شود ولی در زمانی که کسی بخواهد به صورت مجازی(Figurative) صحبت کند هم می‌شود از این آرتیکل استفاده کرد. مثلاً کندی واقعاً اهل برلین نیست و مجازاً اهل برلین است. در مورد این که کندی(و کسانی که این سخنرانی را تدوین کرده‌اند) چنین دانشی داشته‌اند یا خیر جدلی وجود دارد. قدر مسلم این که این جمله هر دو معنی را می‌دهد.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. خواننده

    آقا جان فرمایش شما متین اما کندی درست و دقیق و به جا گفته و اون برلینر و این برلینر فرق دارن. بحث هم پیشرفته تر از حرف معرفه و نکره و ایناست،‌ ویکی رو یه چکی بکن.

    1. آرش

      بعیده که نویسنده بی خبر باشه از این موضوع. منظورم اینه که واضحه برای چی ممکنه یه همچین مثال نادرست خوبیو برای تیتر از دست ندی!

  2. پژمان

    یک مثال مشهور دیگر سوءتسمیه واژه «کانگارو» است. ظاهرا وقتی کاشفان اروپایی اولین بار از بومیان استرالیا میپرسند نام این حیوان چیست‌٬ بومیان جواب میدن کانگارو! که به زبان خودشون یعنی «نمیدونم»! مترجم هم که متوجه منظورشون نشده فکر میکنه اسم این حیوون همینه!

    1. فرزین سوری

      خیلی مثال قشنگیه ولی متأسفانه رد شده. یعنی منم خیلی ناراحت شدم و می‌خواستم بیارمش حتا ولی گویا اصن داستان این نیست.

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • شومنامه‌ی تبر نقره‌ای

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید