ساوونارولا (بخش نخست): فلورانس گالری اندیشه‌ها

0
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

جیرولامو ساوونارولا (به ایتالیایی:Girolamo Savonarola)‏‏ (۱۴۵۲-۱۴۹۸) کشیش ایتالیایی و رهبر فلورانس در سال‌های ۱۴۹۴ تا ۱۴۹۸ و یکی از مخالفین سرسخت رنسانس در تاریخ بود.

یکنواختی کشنده‌ای در حرکاتِ دوری کائنات دیده می‌شود، جهانِ بی‌انتها می‌افتد و می‌خیزد و دیری نمی‌پاید که ما زیر خاک مدفون شویم و روزی نیز کره‌ی خاکی هم تغییرصورت خواهد یافت و آنگاه هرچه پس از این تبدل صورت پذیرد بار دیگر همین جریان را مکرر در مکرر تا بی‌نهایت طی می‌کند.

مارکوس آورلیوس

در تاریخ بشر، دیدگاه‌های  مشابه  فقط یکی دوبار رخ نمی‌دهند  بلکه  بی‌نهایت بار  حادث  می‌شوند.

ارسطو


جیرولامو ساوونارولا (به ایتالیایی:Girolamo Savonarola)‏‏ (۱۴۵۲-۱۴۹۸) کشیش ایتالیایی و رهبر فلورانس در سال‌های ۱۴۹۴ تا ۱۴۹۸ و  یکی از مخالفین سرسخت رنسانس در تاریخ بود.

220px-Girolamo_Savonarola

در پرونده‌ی پیش‌رو قصد داریم او و زمانه‌ی او را تا حدی درک کنیم که در کوچه پس کوچه‌های فلورانس زیبا قدم بزنیم و به  «بازیلیکای دی سانتا ماریا دل فیوره» خیره شویم و همزمان سعی کنیم بفهمیم چه در ذهن ساوونارولا می‌گذشته.

برای شروع بر آنیم که شرایط دوران او را در حد وسعمان برای شما تصویر کنیم. ساوونارولا در چه زمانی می‌زیست و با چه مردمانی و چه حاکمانی سر و کار داشت؟

 

Santa Maria del Fiore - FROM WIKIPEDIA


زمان و مکان

ایتالیا سرزمین عجیبی است. در آن حد که بعضی همه‌‌ی عمر خود را فقط وقف مطالعه‌ی تاریخ پر فراز و نشیب ملتش می‌کنند  که تو گویی این از همه تاریخ بس باشد. سرزمینی که بذر تمدن هلنیک را در رم کاشت و در روم برداشت، مسیح اسرائیلی را برای خود کرد، رنسانس را نیز ساخت و نقاشان، مجسمه سازان، معماران، نویسندگان و شاعران بزرگی هم پرورد.

دیگر از یک ملت چه توقعی می‌توان داشت؟

سالهای 1200 تا 1400 میلادی نه فقط برای ایتالیا که برای همه‌ی دنیا بسیار عجیب سپری شدند. کار جنگ‌های صلیبی به آن‌جا رسیده بود که ونیزی‌ها به بهانه‌ی عزیمت به ارض موعود گستاخانه قسطنطنیه‌ی همکیشِ خود را غارت کردند. قوم مغول‌ و به دنبالش سپاه تیمور، بخش بزرگی از نحله‌های تمدن را شخم زدند و شهرهای آباد بسیاری را در ایران و چین و هند با خاک یکسان کردند. در همان حال که شرق در محاصره‌ی مغولان و صلیبیان خرد می‌شد، پاپ‌ها هم فعالانه در بازی به گند کشیدن دنیا شراکت می‌کردند و به جای چوپانان گله‌ای که انجیل وعده داد، گرگان بی‌رحمی شدند آن اندازه طماع که به هر جا که دستانشان می‌رسید چنگ می‌انداختند تا مردم به جایی برسند که ترجیح بدهند  از شر یک چنین مردان خدایی به حکام بی‌رحم ولی حداقل بی‌خدا پناه بیاورند. جوک‌های عامیانه‌ی مردم از فساد راهبان می‌گفت و آن لا‌به‌لا هم می‌شنیدی که «اگر از مالیات شاه بشود گریخت از مالیات پاپ هرگز نمی‌شود». پاپ در کمال وقاحت استغفار می‌فروخت، مردم را به جان مسلمانان می‌انداخت، بین شاهان به دلخواه خودش جنگ و صلح راه می‌انداخت و خلاصه تمام دنیا را چون بازی‌ای کودکانه زیر و رو می‌کرد. روحیه‌ی گستاخ پاپ‌ها را از آنجا بفهمید که وقتی یکی از پاپ‌ها فرمان به کشتار مردمی داده بود که عده‌ای از آنها مرتکب هیچ خطایی نشده بودند، فرماندهان  پرسیدند: «حضرت پاپ ما بی گناهان را چگونه تشخیص دهیم» و وی بلادرنگ فرمود:

شما همه را بکشید، خدا خودش بهشتیان را تشخیص می‌دهد.

The Pope is signing and selling indulgences - FROM WIKIPEDIA

احتمالا بزرگترین مصیبتی که نصیب مسیحیت گردید همانا گرویدن کنستانتین به مسیحیت و در نتیجه دخالت قیصر در امور خدا و دخالت کلیسای خدا در امور قیصر بود. دومین مصیبت همانا تغییر حالت کلیسا در دور شدن از موضعی بود که در آن کلیسایی که به خاطر مسیح آزار می‌دید به نام مسیح آزار می‌داد.

زائنر

در این دنیای عجیب تنها نشانه‌ای که کمبودش احساس می‌شد خشم خدا یا همان «طاعون سیاه» بود. کلیسائیان می‌گفتند به خاطر سنگینی بار گناهان مردم نازل شده که بسیاری شهرها از جمعیت خالی شدند و تجارت از رونق ایستاد  و اگر هم مردمی از طاعون سیاه جان به در می‌بردند باز نمی‌دانستند که  به کجا باید پناه برند. در این بین هم انگلستان و فرانسه برای سال‌های متمادی در جنگ بودند، مسلمانان با اسپانیایی‌ها و صلیبیون و باقی شرق هم با مغولان و تیموریان، ترکان با روم شرقی و امپراطوری مقدس روم هم با جمعی از ملت‌های اروپا. ناامنی در سرتاسر دنیا موج می‌زد و مردم  در پس این ماجراها اینقدر ناامید و خسته بودند که به هیچ شورشی دل نمی‌بستند چون می‌دانستند که تغییر حاکم  فقط  وضعشان را بدتر خواهد کرد.

Triumph of death - FROM WIKIPEDIA

برخورد بین شرق و غرب ارمغان‌هایی هم داشت که به سببشان دوباره «لذت فکرکردن» مسری شد تا اروپا از آن دریچه‌ هم به میراث از دست رفته ی تمدن هلنیک و هم به دست آوردهای حسدبرانگیز ایرانی-سریانی با حسرت چشم بدوزد و در نتیجه اهالی صومعه‌ به جمع آوری و ترجمه دانش‌های فراموش شده بپردازند تا بذر اتفاق عجیب بعدی یعنی «رنسانس» کاشته شود.

پس ایتالیایی را در نظر می‌آوریم که  پر از دولت شهرهایی بود همگی بلندپرواز و تجمل‌پرست. ناپل، میلان، ونیز و فلورانس. تاجرانی که به همه‌ی دنیا رفت و آمد داشتند و کنسول‌های دایمی‌شان در هند و چین و ایران و عربستان برقرار بود. تجارت دنیادیده‌شان کرده بود و جنگ بینشان  از نبرد با شمشیر بدل شده بود به رقابت در تجملات. در میان این جنگ نرم، هنرمندان و ادیبان دایما بین شهرها رفت و آمد می‌کردند تا در حمایت حاکمان به چنان پایه‌ای برسند که شاید هرگز مثل آنان نیاید. بین ایتالیا و فرانسه بر سر پاپ دعوا بود، پاپ تقریبا رم را ول کرده بود و از رم خرابه‌ای بیش نمانده بود ولی این‌ها باعث نمی‌شد که پاپ در ریز مسائل زندگی مردم دخالت نکند. اگر پاپ پادشاهی را کافر اعلام می‌کرد، دودمانش به باد می‌رفت و تمام اموال و دارایی مردمش در خطر بود.

فلورانسِ آن دوره شهری آباد بود. کلیساها و کاخ‌های بزرگش مجاور خانه‌های مجلل ثروتمندان و کوچه‌های تنگ فقیران بودند و مردمانی آماده‌به‌درگیری داشت که در آنی از یک «پارته» (گروه، حزب) به پارته‌ای دیگر می‌رفتند. اوضاع اجتماعی عجیبی حکمفرما بود، چنانکه در برهه‌ای از صد و اندی هزار جمعیتش، هفده هزار گدا بودند و چند هزار هم به اعانه زنده.

اما مهمترین شاخص فلورانس تنوع سیستم‌های حکومتی‌ای بود که تجربه‌شان کرد. فلورانس دوران فئودالی را تازه پشت سر گذاشته بود و دیگر سرف و زمین داری در کار نبود تا در شهری که روز به روز یونانی‌گری رواج پیدا می کرد، کم و بیش دموکراسی آتنی برقرار شود. اما برخلاف باور عده‌ای، این دموکراسی بهشت موعود نشد چون فقط سه هزار نفر حق رای داشتند که چیزی در حدود سه درصد جمعیت می‌شد. سه هزار نفر از اشراف که صلاح همه را باید تشخیص می‌دادند ولی عمدتا به صلاح خودشان بسنده می‌کردند. دموکراسی این شاهکار آتنی‌ها روی بد خودش را به فلورانسی‌ها نشان می‌داد و پایه‌های جمهوری روز به روز متزلزل تر می‌شد. پس نوبت تجربه‌ی نوعی دیگر از حکومت رسید.

 دموکراسی همیشه یا در خطر بدبینی مفرط بوده و یا خوشبینی مفرط و شاید در بین انواع روش‌های اداره‌ی حکومت، دموکراسی  گول‌زننده‌ترین‌شان  باشد. به باور بدبینان، دموکراسی اگر کار خودش را به درستی انجام دهد و آنچه توده ی مردم واقعا بخواهند انجام شود که فاجعه رخ خواهد داد و اگر آنکه و آنچه که مردم نخواهند بیاید نیز همان می‌شود. پس بهترین کار اینست که حاکمان کاری کنند «تا مردم آنچه را بخواهند که صاحبین واقعی قدرت می خواهند».

پس «کوزیمو» از خاندان «مدیچی» که بانکدارانی مشهور بودند، با ثروت و قدرت فراوانش عملا دموکراسی را از بین برد و فقط از آن برای پوشش کارهای خودش استفاده کرد. مردم‌سالاری جای خودش را به حکومت موروثی داد و پس از مرگ کوزیمو پسرش لورنتسو به قدرت رسید. لورنتسو خیلی زود دچار مشکل شد ولی مثل یک پادشاه کلاسیک یک تنه تمام مشکلات را حل کرد ولی نقشه‌ی قتلش کشیده شده بود و دشمنان او و پاپ قبلا بر سر براندازی‌اش به توافق رسیده بودند. اما به تنهایی جلوی دشنه‌شان ایستاد و بعد از این فتنه هم اسقف اعظم فلورانس را که در توطئه دست داشت اعدام کرد و درنهایت کار به جایی رسید که توسط پاپ تکفیر شد.

170px-Vasari-Lorenzo

حالا لورنتسو خود را با لشکریان ناپل که پاپ حامی‌شان بود درگیر می‌دید و با مردمی که زیر بار مالیات جنگ کمر خم کرده بودند. پس دیری نمی‌پایید که استقلال فلورانس از دست می‌رفت چون یک ملت هرگز سرنوشتشان را فدای مصالح یک نفر نمی‌کردند. اما باز لورنتسو اقدامی عجیب ولی شجاعانه‌ انجام داد. اویی که سیاست را  به خوبی از پدرش آموخته بود، به ناپل روانه شد و در طول سه ماه مذاکره توانست با ناپلی‌ها و سرانجام با پاپ مصالحه کند . 

لورنتسو زیبا نبود، اما بلندبالا و خوش‌هیکل بود. به هنر و موسیقی بسیار علاقه داشت و در دوران او و پدرش بود که فلورانس بیشتر از هر زمان دیگری به نمایشگاهی از آثار هنری شبیه شد. علاقه‌ی او به شادی و سرخوشی باعث شد که همواره در فلورانس کارناوال شادی به راه باشد و جوانان ، چه دختر و چه پسر به راه بیفتند و سروده‌های لورنتسو را بخوانند:

… ای پسران و دختران! امروز را به شادی بگذرانید که از فردا بی‌خبرید…

چنان به جمع آوری کتاب علاقه داشت که حاضر بود همه‌ی ثروتش را در این راه بدهد، چنان‌که کتابخانه‌های فلورانس پر از نسخه‌های خطی قدیمی شد و در فلورانسِ لورنتسو آن‌چنان کتاب‌های یونانی طرفدار پیدا کرد که استادانی برای آموزش زبان یونانی استخدام شدند.

La nascita di Venere-BY Sandro Botticelli (censored)

اومانیسم یونانی پس از سالها برگشته بود اما شاید لورنتسو مقصر اصلی این چیزی که فقرا فساد و خوشگذرانی روزافزون می‌دانستند نبوده باشد. چرا که در همه جای ایتالیا کم و بیش چنین وضعی حکمفرما بود اما  حداقل می‌توان گفت که او در سرعت تغییر ارزشهای مردم بسیار بیشتر از بقیه موثر بود.

البته مردم از دیکتاتوری او شکایتی نداشتند و با رضایت مالیات می‌دادند، چرا که می‌دیدند خود لورنتسو عمده‌ی ثروتش را خرج خیریه می‌کند و شهر در امنیت است و داد وستد هم عالی پیش می‌رود. او دیکتاتوری سیاستمدار و عالی بود که همیشه مردم را به خوشگذرانی توصیه می‌کرد و با خوش‌مشربی ذاتی‌اش در جشن‌ها نیزه می‌زد، در مجالس هم یک طرفدار صادق موسیقی و هنر می‌شد، شاعرپیشه نیز بود و غزل‌هایی زیبا در وصف طبیعت و زندگی روستایی می‌گفت و شاید تنها ضعف مشهوری که بروز می‌داد، بی‌بندوباری‌ زیادش در روابط جنسی بود. به قول گویتچاردینی:

گر بنا بود فلورانس دیکتاتوری داشته باشد از لورنتسو بهتر پیدا نمی‌شد.

اما اگر درباره‌ی همه‌ی جوانب دیکتاتوری به توافق برسیم باز از یک عیب عمده‌اش نمی‌شود غافل شد. شاهان فوق‌العاده همیشه جانشینانی بد داشتند حتی لورنتسو. لورنتسویی که به دول بزرگ اروپا وام می‌داد، با کل دنیا داد وستد داشت و حتی پاپ بعدی را هم از خاندان خودش منصوب کرد، هرگز نتوانست جانشینی شایسته تربیت کند.

اما نکته ای که نباید از آن غافل شد اینست که اگر همه چیز حکومت لورنتسو چنان که می‌گویند و در روایت است، شیرین و سهل بوده، چرا بعد ها توده‌ی مردم این چنان با مدیچی‌ها ور افتادند تا آن‌ها را از بین ببرند. اینجاست که حتی اگر از تفکر سوسیالیستی بیزار باشیم باید اعتراف کنیم که تاریخ را اشراف می‌نویسند حال که فقرا چیز دیگری می‌بینند . شاید از دست لورنتسو کاری بر نمی‌آمد اما به هر حال تمام این خوشی‌ها محدود به جمعیتی خاص می‌شد نه همه‌ی مردم. جمعیتی که در شب‌نشینی‌هایشان مدام از آثار یونانی صحبت می‌کردند و اسامی‌ خودشان را به حالت لاتینی بر می‌گرداندند، فقط برشی کوچک از کل جامعه بودند.

این تغییر در ارزش‌ها باعث شد که کم کم کلیسا  به تناقض‌های عقلی‌ای که در متن باورهایش بود اعتراف کند و طناب اتصال زمین و آسمان آرام آرام  قطع شود. جنبه‌ی مثبت این ماجرا این بود که به زودی فقط انسان اهمیت پیدا می‌کرد و تمام عناصری که در جهت لذت‌ها و قدرت های او بودند فراگیر می‌شدند. به پشتوانه‌ی فرهنگ اومانیستی علم دیگر نوکری دین را نمی‌کرد و در دستان اهلش قرار می‌گرفت.

اما باز از سوی دیگر عده ای همین گونه اومانیسم را نقد می‌کردند:

زندگی؟ مادی. اخلاق؟ سود جویی و خود پرستی. هدف؟ مصرف. فلسفه‌ی حیات؟ اشباع غرایز. آرمان؟ رفاه و برخورداری… ایمان؟ ایده ال؟ عشق؟ معنی وجود؟ مفهوم انسان؟…

به هر ترتیب کار اشراف فلورانس بدانجا رسید که دیگر ایتالیایی صحبت‌کردن را ننگ دانستند و حتی ظواهر دینشان را به دوران بت‌پرستی برگرداندند. جامعه‌ی اکنون‌سکولارِ فلورانس شاید زیادی به داشته‌های خودش مغرور شده بود که این غرور نهایتا موجب شود  مدیچی‌ها از فلورانس بیرون انداخته  شوند و وقت تجربه‌ی نوعی دیگر از حکومت برسد.

به قول مرقس و متی:

هر که می‌خواهد مقدم باشد، موخر و غلام گردد و هر که از جمع شما کوچکتر باشد، کهترینتان خواهد شد.

آری همیشه روزی می‌رسد که نقشها واژگون می‌شوند و قدرت در دستان کسانی دیگر قرار می‌گیرد. همیشه خطرناکترین افراد در هر جامعه آنانند که از حقوق اجتماعی عادی‌شان محروم  شده‌اند و محرومیت مضاعفی دارند. تلاش عقده‌ای‌وار آنها برای برگشتن به اصول کهن در واقع دست و پا زدنی برای پس گرفتن حقوقشان است ولی گهگاه بلایی بر سر ملتی نازل می‌کند که:

چوگان و تاج شاهی

روزی واژگون می‌شوند

و در گرد و خاک

همنشینِ داسِ خمیده و بیل فقیر خواهند شد


در آن اوضاع ساوونارولا همان کسی بود که سخنرانی‌هایش هیزم آتش خشم مردم شدند:

حاکمان ستمگر اصلاح‌نشدنی‌اند چون مغرورند. چون عاشق تملق و چاپلوسی‌اند. نه به درد فقرا گوش می‌کنند و نه زراندوزان را محکوم می‌کنند. رای‌دهندگان را به فساد می‌کشند و برای شکستن کمر مردم مالیات‌هایی سنگین وضع می‌کنند. حاکمان ستمگر فقط یادگرفته‌اند که  با جشن‌ها و نمایش‌ها فکر مردم را مشغول کنند تا به جای اندیشیدن به اعمال او درگیر تفریح و سرگرمی خودشان باشند. پس تا زمانی  که مردم  با منافعشان اشنا نباشند  مطمئنند که حکومت در دستانشان باقی خواهد ماند.

ادامه دارد…

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • یفرن دوم

    نویسنده: فرهاد آذرنوا
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید