خشم‌نامه‌ای‌ که «لطفاً پارسی را پاس نداریم»

8
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

زبان فارسی‌ای که می‌گویند باید پاس بداریم کدام است و چه کسی مسئول پاسداری‌اش است؟

مسلماَ هر کسی که خواسته به فارسی چیزی بنویسد (و تقدیر چنین افتاده که از حدود روزمرگی فراتر برود) متوجه مردگی اش شده است؛ و البته متوجه آن خشکی و زاویه دار بودنش که یعنی زبان فارسی با مشکلی بنیادین روبه‌روست و آن تسلط و تمایل نگاهی تمامیت‌خواهانه حاکمان و پدران برای یکسان‌سازی افکار است.

با این وضع وقتی به فارسی سخن می‌گوییم شاید آنقدر متوجه این خاصیت دیکتاتور مآبانه صاحبانش نشویم، ولی به وقت نوشتن اصولی نامرئی بر مغزمان نهیب می‌زنند که چطور بنویسیم و نمی‌دانیم که این صداهای مقیم در ذهن از کی و کجا مقیم شده‌اند.

دیگر نهیب معانی ایدئولوژیک کلمات است که بعد از گذشتن از سرندهای زبانی و اعتقادی کلمات را عقیم می‌کنند. کلماتی همچون: اعتراض، آزادی، مدنیت، ایثار و انتظار. همگی تبدیل به معنی حزبی خودشان شده‌اند. انگار خود زبان هر لحظه عرصه را برای نوشتن و حرف زدن و تولید کردن و حتی نفس کشیدن تنگ‌تر می‌کند. (یا لااقل دستی نامرئی که شار زبان را در دست گرفته‌ است).

در ادامه بخوانید: چرنوبیل یا وقتی فاجعه به زبان انسانی صحبت نمی‌کند

حال از زاویه‌ی دید نویسنده‌ی این زبان دست و پا بریده‌ی تحت محاصره، موضوع محتوا و وفاداری به زبان فارسی در زمان نوشتن هم مطرح می‌شود. که نویسنده فردی محتاج و مستمند شده که منتظر مانده تا یک نهادی مثل فرهنگستان واژه‌هایش را بسازد(حال که متولی اصلی کلمه‌ها خود صاحبین حرفه‌ها و اندیشه‌ها هستند و نه حلقه‌های بسته و متخصصان عایق‌بندی‌شده) که البته برای ساختن ترکیبات بدیع مجاز از همان‌ها هم جرأتی برای احدی نمانده. تو گویی نوشتارمان هم هنوز باید مثل موسیقی که به معیارهای ردیف کلنل وزیری پایبند شده، به قواعدی که آقایان فیلان و بسلمان و بیسار ساخته‌اند گرفتار باشد. یعنی هر نویسنده‌ای با هر مقصودی باز باید به سان سعدی و حافظ بنویسد؟ ما فقیرانه و ضعیفانه و یتیمانه مانده‌ایم که هی پشت هم برایمان گلستان سعدی بنویسند؟ آیا هر نویسنده‌ای باید تا ابد به سان برده‌ای آویخته‌ی آن چه در مکتب و مدرسه آموخته دستگیر بماند؟ آیا هنوز هم یا باید در نهایت به سمت نگارش سیزیف‌طور دهه‌ی شصتی‌ها رفت؟(که در وسط متنش هم همیشه عقابی در حال پاره کردن دل و روده‌ی داستان باشد و همه چیز در فسردگی و خمودگی فیلسوف/سوفی‌مآب بی‌خانمان و تبارناشناسی باشد، که نه کسی می‌داند اولین‌بار از کجا آمده و نه که چرا به جد قصد قبضه کردن تمامی وجوه ادبیات را کرده و بختک‌وار چسبیده و تا روح را از کالبدش جدا نکند، رها نخواهد کرد) یا که حتی نویسنده‌ی خوش ذوقمان “قطعه‌ی ادبی‌”نویسی فرانسوی‌مآب شود(که دیگر به صورت اتفاقی هر وبلاگی را بگردید سه تا کریستتین بوبن از تویش در می‌آید)؟ یا که اصلاً یک پروپگاندنویس دهه‌ی چهل دیگر شود؟ یا باز بی هیچ نوآوری مشغول تکرار مکررات بی‌هیجان ناتورالیستی بماند. تا گوییا وحی منزلش فرموده‌اند که هر چه می‌نویسد باید از مشکلات بزغاله‌چرانی فراتر نرود و در مورد نحوه‌ی نشای برنج در روستاها نوشتن دیگر صدرالمنتهای قلم‌ورزی است(و نهایتاً ناتورالیسمش هم تنها سمبولیسمی چلاق باشد)؟ یا از همه بدتر مثلاً پست‌مدرن‌نویسی باشد پسند جماعتی عنتلکت‌نما(که معلوم نیست ادبیاتی که هنوز ادبیات ژانری ندارد چطور پست‌مدرن شده مگر که پست‌مردن مساوی جفنگ‌فراخ‌داری باشد)؟

نویسنده‌های ماجراجوتر همیشه مورد مذمت هستند که چرا صف شکست‌ناپذیر و نامرئی وفاداری به زبان (کلمه‌ای موهومی که در مورد چیستی‌اش مثل «مردم» یا «ملیت» یا «دشمن» توافقی نیست) را پاس نداشته‌اند و از آن عبور کرده‌اند. در دادگاه وفای به زبان چیزی به نام بازی، آفرینش ادبی و آزمون و خطا معنی نمی‌دهد. هر نوآوری‌ای غلط است. وفادارها آدم‌های بسیار محافظه‌کاری هستند.

برای ذهن آشنا به همان توهم عمومی تقدس بی‌خدشه‌ی زبان پارسی، تصور این که هر نسلی می‌تواند زبان خودش را داشته باشد و به تدریج با داد ستد و به طریق استفاده(نه همفکری و میزگرد عنتلکتی) ادات نوشتن و سخن‌گفتن را ایجاد کند، تصوری دژم و سبعانه است. ساختن یک زبان آن هم بی‌هیچ تصوری از مقدس بودن و این که پیشینیانش خداوندگاران و قدیسانی دست نایافتنی هستند که بر سریر المپی خود لایزال تکیه زده اند؟ مگر ممکن است؟ زبانی که کار خودش را بکند، که فهمش برای متکلمینش است و خرده‌روایات و خرده‌فرهنگ‌ها و اصطلاحات قشری‌اش هم برای خود متکلمینش معنی دارد. دیگر اینطور «کردن» یا چنان «نکردنش» به کسی مربوط نیست، مگر متکلمین زبان نه پدرانی خودبرگزیده و مجهول‌ که اصلاً داس هدایت را کدام یک از متکلمین زبان به دستشان داده است؟ خودشان می‌دانند.

اما چرا به نگارشی خاص پایبندیم؟ این موضوع به کارکرد زبان و جایگاهش در ناخودآگاه باز می‌گردد. زبان واسطه‌ی فرهنگیست و مجرای کارکردهای ذهنی. تجربیات و مفاهیم به واسطه‌ی زبان به گردش در می‌آیند. فرهنگ و عرف خود وجوهی زبانی هستند و همینطور در هنگام یادگیری هر زبان دیگری جز چهار مهارت اصلی خواندن و نوشتن حرف زدن و گوش دادن به مهارت فرهنگی هم توجه می‌شود. چرا که زبان بی‌فرهنگ مفهومی ناموجود است بیمار و به سان کالبدی زامبی‌وار رنگ‌پریده. از این رو وقتی روی صحبت‌مان با کسانیست که از فرهنگی مشترک تغذیه می‌کنند، نحوه‌ی نگارشمان با توجه به آن فرهنگ دستخوش فرآیند‌های مختلف خواهد بود. پس یک وجه رعایت اصول نگارش به این جایگاه زبان باز می‌گردد. همچون رعایت افعال صحیح و آهنگ کلمات و نیز ثقل کلام یا سادگی‌اش.

وجه دیگر آن است که زبان وسیله‌ی ارتباط است و آهنگ کلمات در ارتباط به مخاطب مفهوم می‌شوند و این خود لحن و شکل کلمات را مشخص می‌کند. گویی هر چه از کلمات سنگین‌تری استفاده کنیم احترام بیشتری برای مخاطب قائلیم و هر گاه کلمات لطیف و ابریشمین می‌شوند به سوی محبت می‌روند. مثالش اینکه برای معشوق نمی‌شود ثقیل نوشت. برای خطابه ای سیاسی نمی‌شود عاشق بود. پس وجه لحن هم پدیده‌ایست قابل نشان دادن در نگارش و خود الزامی دیگر برای رعایت شیوه‌ای از نگارش که مخاطب متوجهش بشود.

سوم تصوری از زبان است که با آموزش منتقل می‌شود و آن مهمترین است. به ما یاد داده می‌شود نیم‌فاصله‌ها را رعایت کنیم و رای مفعول را بلافاصله پس از مفعول جمله بنشانیم هر چند زمانی که به همان زبان سخن می‌گوییم چنین نمی‌کنیم و هیچ‌کس را هم نمی‌شناسیم که چنین صحبت کند. اما سیستم‌های امتیاز دهی در درون ما نهادینه می‌شوند و ما را به رعایت اصولِ منزل، می‌دارند.

و البته اگر متنی خارج از اصول ذهنی مان ببینیم رفتارمان با آن به مثابه منش پیرمردها و گیتار الکتریک است. آشنایی‌های اجتماعی و عرفی هر روز عوض می‌شوند و آن چیزهایی که قدیم مورد تأیید بوده‌اند باز می‌گردند و باز پس زده می‌شوند و تسلسلی همیشگی در زبان رخ می‌دهد تا آن روز تخیلی که همه‌ی زبان‌ها یکی شوند و تنها لهجه‌ای متفاوت از زبانی واحد باشند و باز هم ممکن نیست پویایی وجهی از زبان نباشد. پس نه چیزی ثابت است و نه چیزی لایتغیر تا ابد می‌ماند و این تفکر که ثبات یا پسگرد کورکورانه و بی‌توجیه پاسخ است، بارها آزموده شده و حکمش من جرب المجرب است. خاصیت یک زبان واقعی و غیرمصنوعی همین است که انعطاف آن را داشته باشد که با زمان جلو برود و به متکلمینش احترام بگذارد. چه زبان ابزار است نه حضرت آقایی متشخص که به چای دعوتش بکنیم و دلواپس باشیم که نکند کم بودن شیرینی‌ها به تریج قبایش بر بخورد. ابزاری که کار نکند را دور می‌اندازیم و به سراغ چیزی می‌رویم که کاربرد داشته باشد و در این‌جا کاربرد انتقال مفهوم و احساس و بیان واقعیت‌های علمی و مرتبط ماندن در جهان مدرن است.

خوب است متکلم این زبان بداند بداند به این زبان از نظر فرهنگی و مفاهیم انسانی هیچ دینی ندارد. او آزاد است فارسی را نه تنها پاس ندارد که تحقیر کند چرا که زبانش هرگز به او یک‌رنگی را نیاموخته و مفاهیم انسانی را مقهور دروغ‌های محیرالعقول کرده است.

خوب است از زبانش بپرسد وقتی بقیه‌ی دنیا در حال گفت‌وگو در مورد مسائل مهم انسانی هستند چرا زبانش نه فقط اجازه‌ی صحبت در مورد این مسائل را نمی‌دهد که هر کلمه‌ای که داخل می‌شود را با بهانه‌ی تهاجم فرهنگی بیرون می‌راند. اگر این زبان هویت‌بخش است چرا اکثر مسائل مهمی که بخشی از گفتمان روز جامعه‌ی بشریست را نادیده گرفته است و به متکلمش اجازه‌ی صحبت بدون حس خفقان نمی‌دهد؟ چرا به او اجازه نمی‌دهد هویت خودش را آنطوری که هست بروز دهد؟ چرا بخش افعال کامشی در زبانش بیشتر به تجاوز شبیه است تا گفت‌وگویی عاشقانه.

ما به زبان بدهکاری نداریم. زبان وسیله است. اگر به چیزی بدهکار باشیم آن چیز خود ماست. ما به خودمان حرف زدن بدون مانع و خفقان و وحشت را بدهکاریم. بدهکاری به زبان همانقدر بی‌معنیست که بدهکاری به خودکار یا پیراهن یا هدفون.


پارسی


فرسودگی اربابان تحکم به چند بازی زبانی عقیم کشیده شده که برای دانستن روند بد نیستند. تنها محض این که بدانیم قبل از این چه کم کاری‌هایی شده یا چه تجربیاتی صورت گرفته. زبان همچنین جذاب‌ترین ابزار مردم‌شناسیست. حالا ما نسل نسوخته و بسیار سالم و از هر نظر مورد عنایت، می‌توانیم با فراغ بال به بازی زبانی‌مان بپردازیم و فرض کنیم از قید و بندها آزادیم. چه مفاهیم مرده‌اند و نوشتن دیگر بندی پروپگاندا نیست. حالا می‌شود تنها نوشت بی‌ترس این که آیا نوشته حائز مفهومی برین است؟ و بی این دغدغه که خیانتی به زبان ممدوح و برگزیده‌ی فارسی آقایان کورش و داریوش و فولان و بسلمان و بیسار شده است. که رسالت نویسنده نه مثل گوینده‌ی اخبار یا مصحح کتب درسی نوشتن است و نه او حافظ منافع ملیست و نه واعظ اخلاقیات است و نه مدافع عرف یا پاسدار امنیت و تمامیت ذهنی انسان‌هایی که مشغول خواندنش هستند. یا اگر به هر دلیل پاسش می‌داریم حداقل بدانیم کدام را می‌داریم. که ساخته اش؟ که صرف و نحوش را ریخته؟ که او را مسئول چنین عملی کرده؟ حال آیا از حداقل سواد لازم برای چنین کاری بهره داشته؟ کدام فارسی؟ و حدود این پاسداری کجاست.

اما پس از این همه نویسنده رسالتی جز دستورزی و خراشیدن و پاره کردن و جویدن بلع و دفع استفراغ زبان ندارد. او مسئول حفظ زبان به ترتیبی که خوش‌آیند این و آن باشد نیست که نه کسی به پاس چنین خدمتی به او نان خواهد داد و نه کسی از او قدردانی خواهد کرد. در نوشتن تنها افق متن و آن جا که خواننده با متن برخورد می‌کند حائز اهمیت است. پس اگر برخوردی صورت گرفت و دریافتی رخ داد، که از که خواسته که به سان مفتش برای حدود این ادراک چارچوب تعیین کند؟

زبان پاسبان نمی‌خواهد جز متکلمش.


در ادامه بخوانید: چرنوبیل یا وقتی فاجعه به زبان انسانی صحبت نمی‌کند

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. محسن برجی

    مطلبی مغلق و عصبانی و پیچیده بود نسبتا، ولی باید با نویسنده اظهار همدردی کنم و بگویم همین‌طور عزیز برادر. زبان فارسی دیگر! چه کارش کنیم؟

  2. سحر

    شما که به سختی و چهارچوب های فارسی اعتراض داری خودت یکم روشن تر و واضح تر می نوشتی!
    از طرفی حرف نویسنده رو می فهمم،از طرفی نمی تونم بگم کاملا حق داره به هرحال باید زحمات پدران فارسی رو هم ارج نهاد.

  3. سید محمد

    -البته به دلیل اینکه نمیدونم مطلب فوق ری اکشن به چه داستانی است نمی تونم درباره ی حال عمومی و خصوصی نویسنده در دراز مدت و پس از نوشتن چیزی بگم ولی مشخصا موقع نوشتن تحت تکانش و هیجان بودی فرزاد عزیز !
    اما به عنوان یه آدم غیر ادبیاتی ! که از بیرون نگاه میکنه برداشت من از آقایان ” پاس فارسی ” بیشتر تلاش برای واژه سازیه به دلیل اینکه ما خوب واژه های برابر برای بسیاری از ابجکت های مدرنیته رو نداریم و الخ …

    -در جایی خوندم که یه زبان معمولی در حد کف بازار ، حدودا ذخیره ی واژگانیش 10 ، 12 هزار تاست . به عنوان یه اوت سایدر با دوهزار لغت میتونید مسایل روزمره رو رفع و رجوع کنید و افراد بومی زبان هم با بهره ی هوشی معمولی تا 4000 لغت و با بهره ی هوشی بالا تا 6000 تا رو در حافظه دارن و بلدن . این وسط یه استثنا وجود داره و اونهم زبان انگلیسیه که به دلیل موج عظیم تولید علم به این زبان حدود 100 هزار لغت در ذخیره ی واژگانیش داره و خوب بیشترش هم لغات تخصصی هستن . برخی قائل به یه میلیون لغت هم هستن ولی خوب این یه خورده چیزه … میدونی ….
    بگذریم . قواعد نوشتاری که به نظرم خیلی وقته دکمه ی چیزتیرش برفناست و امیر خانی در اون رمان بی وتن به نظرم تا جایی که جا داشت با زبان بازی کردو حتی در برخی مناطق کار به بازی بازی رسید .( لطفا اگر هزار تا رمان و متن خفن تر وجود داره منو نزنید چون که زیاد اهل رمان خوندن نیستم بالاخص به زبان چون قند پارسی ) .

    و اما این که فرمودی : “اما پس از این همه نویسنده رسالتی جز دستورزی و خراشیدن و پاره کردن و جویدن بلع و دفع استفراغ زبان ندارد.” به نظرم مبین حال الان شماست چون درحال تجربه اندوزی و ذوق آزمایی هستی ( تاکید روی ذوق آزمایی معلوم بود ؟ ) معمولا بسیاری از نویسندگان موفق و مستعد در دوره ای از زندگی نویسندگی شون ، حرکت مورد نظر شما رو میزنند و مدام زبان مادریشون رو به گاج میفرستن و از قلم چی تحویل میگیرن لکن معمولا بعد از مدتی هم به یک سبک خاص در نوشتار خودشون میرسن که هم امضاشونه و هم باز کننده ی یه جریان جدید در زبان مادری به گاج رفته .و البته بسیاری از همو ن حضرات که در دوره ی جوانی با به گاج فرستادن زبان زبان بسته ، معروف و صاحب سبک شده اند در دوره ی پیری محافظه کار میشن و دم از حفظ سنت ها میزنن و الخ . شاید به این دلیل که الان خودشون جزوی از سنت ها شده ان و از آنیهیلیت شدن میترسن .
    – خلاصه آنکه کیپ گویینگ داداچ !

    1. فرزین سوری

      داداچ سید، یعنی اگر گفته بودی ممد تقی اینقدر درد نداشت که گفتی فرزاد بهم 🙁

    2. سید محمد

      اوه اوه . خیلی شرمنده ! آخرین داستان ما آخه یه بحثی با جناب فرزاد بود تحت مقاله ای بس گرانسنگ از جنابتان در مورد اثر اخیر حاج اقا دل تورور …. و به عنوان اولین بازدید بعد از عید ، قبل از خوندن این مطلب داشتم پاسخ ایشونو میخوندم والبته همانگونه که مستحضر هستید تداخل نورتیک بر اثر شباهت واج های ف ، ر و ز کاملا طبیعیه !

      -فلذا اکس میوز می داداچ !

  4. ناشناس

    وای
    چقدر عصبانی

    اما داداچ آشی رو که خودت پختی ( نوشتی ) دست کمی از سلف صالح نداشت.

  5. ناشناس

    به راستی که این زبان پارسی بسیار مظلوم است .

  6. کهنه سربازی که ترک سنگر کرد

    در واقع پاسداشت زبان مخصوصا زبانی مثل فارسی چندان معنی‌دار نیست، پاس‌داشت زبان استفاده است نه حتی لزوما استفاده درست، زبانی که استفاده بشه زنده است، مشکل فعلی اینه که چند بی‌سوادتر از عام جامعه، زمام‌دار نسخه رسمی زبان فارسی شدن و از طرف دیگه به خاطر شرایط اقتصادی خراب ادبیات و به خصوص داستان‌نویسی تو کشور ما عقب مونده

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی