ده ابرقهرمان از قصههای قرون وسطی
اسطورههایی که حداقل شدهدر کتابها به جنگ با بدیها میرفتند و حالا صف شدهاند تا ما فهرست برگزیدهی سایت medievalists از مشهورترین قهرمانان قرون وسطی را با هم مرور کنیم
حتی قصهگوهای قرونِ وسطایی هم علاقهمند بودند که به قهرمانان و قدیسانِ افسانههایشان قدرتهای ماورایی ببخشند . موجوداتی نیمه خدا که با استعدادهای فرابشریشان نقش هرکولِ یونانیهای باستان یا سوپرمن و بتمن سینماروهای الان را در نقالیها و قصهپردازیهای آن مردمان رنجدیده بازی میکردند . اسطورههایی که حداقل شدهدر کتابها به جنگ با بدیها میرفتند و حالا صف شدهاند تا ما فهرست برگزیدهی سایت medievalists از مشهورترین قهرمانان قرون وسطی را با هم مرور کنیم:
یک) گولم پراگی
گولم در قصههای فولکلور یهودی قرون وسطی، ابرقهرمانی توصیف شده با بدنی از جنس سنگ که نه تنها قدرت نامرئی شدن دارد که شنواییاش هم بسیار فراتر از انسانهای عادیست. در واقع گولم یک موجود سنگیای بود که که با دعا یا جادو جان میگرفت و معروفترین قصهاش هم مربوط به خاخام پراگ «یهودا لو بن بزالل» میشده که در قرن شانزدهم نوشته شده بود. البته در کل داستانهای زیادی با موضوع گولم و بوجود آمدنش و کنترل کردنش آفریده میشد که همیشه گولمشان در عین این که لال بود، صدا ها را از فواصل بسیار دوری میشنید و نامرئی هم میشد تا بتواند از جامعهی یهودیان در برابر حملات یهودستیزان محافظت کند. البته گولم هم مثل همهی ابرقهرمانها نقطهی ضعف هم داشت و آن هم این بود که تحت هر شرایطی شنبه را باید استراحت میکرد و به هیچ وجه در روز تعطیلیِ یهودیان به کارهای ابرقهرمانیاش نمیپرداخت.
در نهایت گولم را خاموش کردند و در زیرشیروانی کنیسهی پراگ مخفی نگهاش داشتند که باز اگر نیاز شد بیدارش کنند.
دو) سنت جرج اژدهاکش
سنت جرج (به عربی جرجیس) محبوبترین قدیس قرونوسطی بود که نه تنها اژدها میکشت که از مرگ هم جان به در میبرد. در واقع داستان جرج، داستان شهادت یک سرباز رومی قرن سومیست که مابینش قصهی نجات شاهدختی از کمند اژدهایی بدهیبره هم حکایت میگردد. جرج که زیر بار حکومت مشرکانهی «دیوکلسین» نرفت و به درخواست او برای سجده بر بتان پاسخ رد داد، محکوم به حبس و شکنجه شد ولی وقتی که به کمک فرشتگان از زندانش گریخت، او را به سه مرتبه اعدام محکوم کردند که هر بار با اینکه قطعه قطعهاش کردند و مثلهشده در گورهایی عمیق دفنش کردند و سوزاندنش، باز زنده شد تا بار چهارم که سرانجام خودش مرگ را از خدا خواست که سرش را بریدند و بالاخره سفر ابدیاش فرا رسید. قصههای او بین سلحشوران و جنگاوران مسیحی محبوبیتی ویژه داشت زیرا که همیشه معتقد بودند سنت جرج هنوز هم به لشکریان مسیحی در هنگامهی نبردهای سخت یاری میرساند.
سه) شوالیهی سبز
در یکی از قصههای معروفِ «افسانهی آرتور» به نام «سِر گوئین و شوالیهی سبز»، بهکاراکتر ویژهای بر میخوریم که تغییر شکل میدهد و حتی اگر سرش را هم ببرند، زنده خواهد ماند. شوالیهی سبز در واقع شوالیهای بود که «برتیلاک دو هوت دوزه» نام داشت که برای آزمودن شوالیههای میزگرد به «مورگان لا فی» تغییرشکل داد و با پوستی سبز و لباسی سبز رویاروی شهسواران قرار گرفت که جواب همهی حملاتشان را با تیزی تبرش میداد. نهایتاً از بیم شکست گوئین ناچار شد معاملهای که شوالیهی سبز برای خلاصی پیشنهاد میکرد را بپذیرد و در ازای سر شوالیهی سبز بپذیرد که سال بعد درست در همان روز دیدارش کند. وقتی هم که روز موعود برای گوئین رسید، شوالیهی سبز قبل از کشتنش وفاداری و پاکدامنی او را آزمود؛ و چون گوئین بر آن امتحانات فائق شد، شوالیه هم از خون وی گذشت.
چهار) زیگفرید
زیگفرید پهلوانی بود از دل افسانههای آلمانی «سرود نیبلونگها» که اژدهاکشی فناناپذیر و نامرئیشونده را روایت میکرد که در واقع از اساطیر اسکاندیناویایی وام گرفته بودندش. در سرود نیبلونگها زیگفرید به مصاف اژدهایی میرود و از پای درش میآورد و چون در خونش غرق میشود، از آن به بعد روئینتن میماند. البته مثل پاشنهی آشیل و چشمِ اسفندیار، بر تن زیگفرید هم نقطهی ضعفی مانده بود که جای همان برگی بود که بر کمرش افتاد و نگذاشت غسلش در خون اژدها کامل شود تا همه جای بدنش از گزند و بلایا ایمن باشد. ماجراجویی های او ادامه یافت تا وقتی که زیگفرید مشغول شکار بود و باده نوشی میکرد، یکی از دشمنانش که راز شنل نامرئیکنندهاش را یافته بود، با نیزهای که از پشت به کمرش انداخت، نابودش کرد.
پنج) رستم
رستم دیوکشِ پیل تنِ پر زورِ حماسهی پارسی قرن دهم میلادی شاهنامه بود که از همان تولدش زور و هیکلی فرابشری داشت تا جایی که وقتی شیرخواره بود ده دایه شیرش میدادند و در همان کودکی فیل عناندریدهی وحشیشده ای را کشت تا که در عمر طولانیاش به سفرها و ماجراجوییهای بیهمتایی برود و در هفتخوانش بسیاری از اژدهایان و دیوان را بکشد و بیش از پنج سده از سرزمین مادریاش «ایران» حفاظت کند. البته رستم هم پایان تراژیکی داشت و سرآخر به چاهی پر از نیزه و تیغ که «شغاد» برایش کنده بود افتاد و هم خودش و هم اسب افسانهایاش «رخش» کشته شدند. رستم قبل از جان دادن با کمانش تیری به سمت شغاد پرت کرد، که قاتلش را به درخت پشت سرش دوخت و هلاک کرد.
شش) سنت پاتریک
سنت پاتریک مبلغ مذهبی قرن پنجمیای بود که او را زمینهساز اصلی مسیحیسازی ایرلند میدانند. در افسانهای که دربارهی او خلق کردهاند، سنت پاتریک که در یک روزهی چهلروزه به سر میبُرد مورد هجوم ماران قرار گرفت و طبق قصه او با نیروی معنوی خودش همهی مارها را از سرتاسر ایرلند راند و به دریا انداخت. سنت پاتریک به غیر از این هم معجزاتی داشت که از آن جمله بدل کردن عصایش به درختی بود و سرخ کردن دریاچهای با خون ماری خبیث.
هفت) رولاند
رولاند جنگجویی افسانهای و یکی از فرماندهان شارلمانی بود که اشعار حماسی قرن یازدهمی بسیاری ماجراهایش را توصیف میکنند. «سرود رولاند» قصهی نبردی را بازگو میکند که دلیرترین شوالیهی «شارلمانی» با شمشیر مقدسش «دورندال»، یک تنه صدهزار رزمنده از ساراسینها (شرقیون) را متوقف کرد تا به پیشقراولان صلیبی که غنائم بسیاری حمل میکردند فرصت جان به در بردن بدهد. طبق افسانه رولاند که کمک گرفتن از بقیه را دور از شان پهلوانی میدانست، شیپوری که باید برای طلب یاری مینواخت را اینقدر دیر زد که وقتی شارلمانی و بقیه نزدش رسیدند از زانو در آمده بود و تمامی سپاهش هم تلف شده بودند.
هشت) ویلیام تل
افسانههای این قهرمان اسطورهایِ سوییسی از همان قرن پانزدهم دهان به دهان میچرخید که چطور مردی به نام «ویلیام تل» طرف ستمدیدگان را گرفت و برابر دودمان «هابسبورگ» و متجاوزان دیگر سالهای سال جنگید. طبق افسانه ویلیام تل به دستور «گسلر » مامور شرور هابسبورگ باید سیبی را بر فراز سر پسرش با کمان نشانه میرفت که با مهارت استثنائیاش پیروز شد اما گسلر که از این واقعه ناخشنود بود امر کرد که تل را به زندان بیندازند. وقتی که تل را با قایقی میبردند، قایق گرفتار طوفان شد و فقط تل بود که توانست با قدرت زیادش قایق را باز به ساحل برگرداند. بالاخره بعد از اینکه کل کشور را درنوردید دومرتبه گسلر را پیدا کرد و با تیری که از کمان زنبورکیاش شلیک کرد آن ظالم را هلاک کرد. معروف است که شورش او بود که موجبات تشکیل کنفدراسیون سوییس را فراهم آورد که تا امروز هم پابرجاست.
نه) شاه کوهستان
افسانههای زیادی دربارهی شاهان قرون وسطایی وجود دارد که نمیمردند که بلکه مخفی میشدند یا به خواب میرفتند تا وقتی که نیاز بود باز رجعت کنند و بر مردمشان دوباره حکمسالاری کنند. از آن قبیل «شاه آرتور»، «شارلمانی» و «بارباروسا» بودند ولی قصهای دربارهی «کنستانتین یازدهم پالایولوگوس» وجود دارد که بر اساس آن آخرین پادشاه بیزانس تبدیل به پیکرهای مرمرین گشته که در زیر زمین پنهانش کردند تا اینقدری زنده بماند تا روزی که موعدش شود و شاه برای پس گرفتن امپراطوریاش ظهور کند.
ده) سنت فرانسیس آسیزی
فرانسیس آسیزی قدیس قرن سیزدهمیای بود که به او استیگماتا، قدرت شناوری و حتی توانایی تکلم به حیوانات را نسبت میدهند (استیگماتا یعنی که آثار زخمهایی، مشابه زخمهایی که موقع به صلیبکشیدهشدن در بدن مسیح بوجود آمده بوده، به اذن خدا بر بدن مومنان ظاهر میشود). سنت فرانسیس در واقع اولین قدیسی بود که ادعا میکرد مسیح به او استیگماتا را عطا کرده و دقیقاً صاحب همان پنج زخمی شده که مسیح به هنگام به صلیب کشیدهشدن دچارشان گشته. از آن جالب تر گزارش دیگری بود که در قصههای سنت فرانسیس دربارهی معلقشدن او بر بالای زمین روایت کردهاند که بر طبقشان گاهی تا ارتفاع چهار ذرعی هم بالا میرفته. همینطور قصه هایی دربارهی صحبت کردن فرانسیس با حیوانات هم وجود دارد که برا اساسشان با گرگی صحبت کرده و قانعش کرده که در شهرشان وحشتآفرینی نکند.
-
سلام…
فوق العاده بودن…
فقط اسم کتاباشون، همین اسم قهرمانانشونه یا نه؟ ی چیز دیگه س؟-
سلام
خوشحالم خوشتون اومد
اسم قهرماناشون که همینه
اکثرشون تو بیشتر از یک کتابن
ولی اسم بعضی کتاب ها هم تو مطلب اومده 😉
-