زیر سایهی رولینگ – نگاهی به سه رمان جنایی از یک ناولیست فانتزی
جی کی رولینگ سه رمان جنایی منتشر کرده است که همگی یک ایدهی مشترک دارند: آدمهای تنها، بینصیب از قدرت و ثروت اما سرشار از شور مبارزه؛ آدمهایی که قصد ندارند از زندگی شکست بخورند. آنها در واقع سایههای نویسندهشان هستند. این یادداشت نگاهی اجمالی به سه اثر جنایی رولینگ دارد که زیر سایهی هریپاتر، کمتر اقبالی پیدا کردهاند.
موزهی مصائب
کورمورن استرایک حدوداً سی ساله، بازرس ویژهی ارتش بریتانیاست که حالا بازنشسته شده. وظیفهی او شناسایی سربازان خطاکار جنگی و سپردن آنها به دادگاههای نظامی انگلستان بوده است. حاصل آخرین ماموریتش در افغانستان معلولیت و از دست دادن یک پاست. اسم عجیب کورمورن درشتهیکل و نخراشیده را که اغلب مایهی سرگرمی دور و بریهایش میشود از روی یکی از غولهای افسانهای محل زندگیاش، کورنوال، انتخاب کردهاند. اگرچه پدرش راکاستاری است که در سطح جهان شناخته شده اما این شهرت هیچ فایدهای به حالش نداشته. مادر کورمورن هم یک طرفدار دوآتشه بوده و تولد کورمورن نتیجهی یک ارتباط ناخواسته است. مادر که به شدت اعتیاد دارد پس از مدتها آوارگی و زندگی نکبتبار در خانههای متروکه، در حالیکه هنوز دست از دیوانهبازیهایش برنداشته و با خواننده مطرح دیگری ارتباط برقرار میکند(و نتیجتاً خواهری ناتنی برای کورمورن میآورد)، در اثر مصرف بیش از اندازهی هرویین میمیرد. هرچند کورمورن باور ندارد این مرگ طبیعی بوده است و در رمان سومش دوباره به آن برمیگردد. در هر حال کورمورن بعد از مرگ مادرش هرگز به سراغ پدرش نمیرود و پدر هم او را به رسمیت نمیشناسد. کورمورن به خانهی داییاش میرود در حالی که خواهر ناتنیاش تحت حمایت پدر پولدار و مشهورش قرار میگیرد.
کورمورن در جوانی با دختری بسیار زیبا و ثروتمند به نام شارلوت آشنا میشود. شارلوت شیفتهی کورمورن اما در عینحال بسیار فریبکار و خائن است. سرانجام کورومون در یک چالش دیوانهوار پس از ده سال از شارلوت جدا میشود.
حالا او مردی است یکپا، بیپول و تنها که در اتاقک کوچکی بالای دفتر حقیرانهی محل کارش زندگی میکند؛ تصمیم گرفته کارآگاه خصوصی شود ولی هیچ پرونده بهدرد بخوری به پستش نمیخورد.
این تصویرکاراگاهی است که جیکی رولینگ، برای خلق داستانهای جناییاش ترسیم کرده. مجموعهای از مصیبتهای ریز و درشت که هر آدم زندهای را از پا درمیآورد. یک موزهی مصائب واقعی!
جی کی رولینگ در لباس مردانه
ظاهراً رولینگ در حال نگارش چهارمین جلد از مجموعه رمانهای کارآگاه استرایک با نام «سفید مرگآور» است. او اولین رمانش را نه با نام واقعیاش که به اسم مستعار «رابرت گالبرایت» نوشته است. رولینگ علت اصلی اینکار را دوری جستن از شهرت «رولینگِ فانتزینویس» عنوان کرده و گفته است: میخواستم به خودم ثابت کنم میتوانم این کتاب را به خاطر خودش [و نه به خاطر اسم رولینگ] منتشر کنم.
با شناختی که خوانندگان رمانهای رولینگ از سبک کارش دارند و آن شوخطبعی کنایهآمیزی که از او میشناسند میتوانند اینطور برداشت کنند که کورمورن استرایک مصیبتزده که شهرت و ثروت پدری را پس زده و تنها به تواناییهای ذاتیاش اتکا کرده استعارهای از خالقش رابرت گالبرایت ناشناس است که تصمیم ندارد شهرتش را بر شانههای جی. کی. رولینگ معروف بسازد.
در هرحال بعد از انتشار اولین رمان از این مجموعهی جنایی، خیلی زود معلوم شد که گالبرایت همان رولینگ است و رمانهای جنایی گالبرایت از شهرت خالق هری پاتر بیبهره نماندند؛ اگرچه فروش کارهای جنایی خانم رولینگ هرگز به پای فروش رمانهای فانتزیاش نرسیده ولی او عنوان کرده: «رمانهای جناییاش بیشتر از رمانهای هریپاتر خواهند بود و قصد ندارد حالا حالا میدان را ترک کند.» همان کاری که کورمورن استرایک در پروندههای پر چالش خود انجام میدهد و با وجود مکافاتهای زیادی که پیش رو دارد پروندهها را حل میکند تا ثابت کند هیچچیز جلودار موفقیتش نیست.
جا پای بزرگان
جی. کی. رولینگ، در مصاحبهای اعلام کرده بود عاشق جنایینویسان عصر طلایی است؛ کسانی مثل آگاتا کریستی که در اواسط قرن بیستم رمان جنایی مینوشتند. اما کاراگاه استرایک در مقایسه با هرکول پوآرو حداقل در وضعیت زندگی، چیزی مثل دکتر جکیل و آقای هاید است. این مهمترین نقطهی افتراق رولینگ یا شاید بهتر باشد بگوییم گالبرایت با کریستی است اگرچه اشتراکات زیادی هم در سبک رولینگ و نویسندگان عصر طلایی دیده میشود. داستانهای رولینگ مثل آنها پازلوار است؛ با مظنونانی که همه تقریباً به یک اندازه میتوانند قاتل باشند و کارآگاهی نکتهبین دارد که با کنار هم چیدن پازلها آنها را حل میکند. کاراگاه استرایک مردی تنها و مغرور است، البته که این غرور و عزت نفس ویژگی خیلی از کارآگاهان معروف است. اما او قرار است در فضای امروزی کار کند و یک دستیار بسیار مشتاق دارد که از قضای روزگار زن است. سهم زنها بیش از نویسندگان عصر طلایی در کارهای رولینگ به رسمیت شناخته شده است.
راه و رسم موفقیت در دنیا
رابین الاکوت کاملاً تصادفی وارد زندگی استرایک میشود. او قرار است منشی دفتر کارآگاهی استرایک باشد ولی در هر سه جلد کورمورن و رابین مدام در حال جنگ و جدل هستند تا بلکه کورمورن، ارتشیِ زمخت و مغرور، او را بهعنوان دستیار به رسمیت بشناسد. باز هم رولینگ است که تلاش میکند نشان دهد یک زن مشتاق چطور راه سخت خودش را بین مردهای دور و بر باز میکند تا به خواستهاش برسد. از این دریچه، شاید بشود گفت رولینگ سعی کرده داستانش منطبق با جهان امروز باشد. رابین الاکوت، زیبا، حساس و شکننده است. نامزدش مایل نیست او منشی یک کاراگاه شکستخورده باشد برعکس ترجیح میدهد رابین در یک شرکت معتبر و پولدار منشیگری کند. استرایک از آن طرف حوصلهی این منشی ناخواسته را که دفتر کاریابی به اشتباه برایش فرستاده ندارد. پولی هم ندارد که دستمزدش را بدهد و فکر میکند این دختر زیبای لوس بهتر است زودتر شرش را کم کند. رولینگ سهم بسیار ناچیزی به رابین داده اما او را وادار میکند خودش حقش را از دنیا بگیرد. اینطور بهنظر میرسد که رابین الاکوت هم وجهی دیگر از شخصیت خالقش را نمایان میکند. شاید رابین همان جی. کی. رولینگ جوان باشد قبل از آنکه کتابهای هریپاتر گل کنند و تاج موفقیت را بر سرش بگذارند. این موتیفها حتی در مضمون رمان سه جلدی رولینگ هم تکرار شدهاند. آدم خوبهای داستان رولینگ اغلب همین طورند: تنها، مصیبتزده اما پر از شور جنگندگی برای فتح قلههای صعبالعبور زندگی.
درست مثل یک پازل
اولین رمان جنایی رولینگ با نام «آوای فاخته» ماجرای قتل لولا لندری، سوپر مدل معروف انگلیسی است. پلیس معتقد است لولا خودکشی کرده و پرونده مختومه شده است. سه ماه بعد، برادر ناتنی لولا، جان بریستو، به سراغ کورمورن استرایک میرود. کورمورن در معدود موقعیتهای کوتاه مدتی که مادرش پول و پلهای از شوهران معروفش به هم زده در مدارس خوب درس خوانده است. چارلی بریستو، برادر ناتنی دیگر جان و لولا در واقع دوست کودکی کورمون بوده. حالا جان به سراغ کورمورن آمده تا از او خواهش کند قاتل لولا را گیر بیندازد. جان به کورمورن میگوید که مطمئن است لولا خودکشی نکرده و اضافه میکند به خاطر شهرت خانوادگی و همینطور شهرت خواهرش دوست ندارد پروندهی مختومه جنجال بهپا کند. ترجیح میدهد یک کاراگاه بی سر و صدا آن را بررسی کند. و وقتی متوجه شده کورمورن کاراگاه خصوصی شده آن را یک نشانه فرض کرده که حتماً از او برای گرهگشایی معمای قتل کمک بگیرد. مخصوصاً اینکه چارلی در همان کودکی به مرگی مشکوک مرده است و این کار ادای دین به دوست دوران کودکی کورمورن هم حساب میشود.
رمان آوای فاخته بسیار به سبک نویسندگانی چون آگاتا کریستی وفادار است. معماها جوری کنار هم چیده شدهاند که یک پازل بیعیب و نقص بسازند؛ اما همانطور که یک پازل برای مخاطبانش سرگرمیساز است این داستان هم در نهایت چیزی جز این نیست. مظنونان بسیاری کنار هم قرار میگیرند تا کورمورن استرایک از میان آنها قاتل واقعی را کشف کند. بخش بزرگی از رمان به دردسرهای کورمون معلول و بیپول اختصاص دارد که سعی میکند با یک پا و جیب خالی به محفل ثروتمندان از دماغ فیل افتاده رخنه کند. رولینگ در آوای فاخته به تمام معنا به این قشر تاخته. آنها را دو رو، حقهباز و عاری از احساسات انسانی نشان داده و در مقابل کسانی مثل لولا لندری را دختری تنها و بیپناه ترسیم کرده که علیرغم زیبایی و شهرتش به دنبال یک همدم بیغل و غش بوده. کورمورن به نوعی با مقتول احساس همذاتپنداری میکند و میفهمد که لولا چقدر از تنهاییاش زجر میکشیده اما در نهایت، رمان نتوانسته آن حس همدلانهای را که ویژگی مثبت رمانهای جنایی معاصر است، خوب دربیاورد. به همین خاطر، حجیم بودن رمان به جای آنکه مخاطب را بیشتر درگیر کند او را کلافه میکند و به یقین میرساند که رمان میتوانست خیلی کوتاهتر از این باشد.
نفرت کورمورن از اطرافیان لولا گاهی چنان عمیق و غلیظ است که انگار صدای بلند رولینگ را به گوش خواننده میرساند. محل وقوع قتل لندن است. کورمورن ناچار است از پستترین محلههای این شهر را تا برجهای تر و تمیز و خوشبوی محلات ثروتمندنشین کند و کاو کند و خواننده هم با او همراه میشود اما در اینجا هم لندن جز یک تصویر بیروح، چیز دیگری نیست. گویی رولینگ میداند که شهر در رمانهای جنایی خود یک شخصیت است و نباید از کنارش بیتفاوت بگذرد اما موفق نشده این شخصیت مرموز را آنطور که مثلاً کانندویل در سری شرلوک هولمز به تصویر کشیده درک کرده و برای مخاطبش بازنمایی کند. در هر حال رمان اول رولینگ اگرچه پلات نسبتاً جالبی دارد و قاتلش هم خواننده را شگفتزده میکند اما این شگفتزدگی از آن جنسی نیست که مخاطب را درگیر خودش کند.
بامبیکس موری
«کرم ابریشم» دومین رمان جنایی رولینگ است. رمان از جایی آغاز میشود که کورمورن استرایک به واسطهی حل معمای قتل لولا لندری نیمچه شهرتی به هم زده و چند مشتری خوب پیدا کرده، اما در حالی که از دست یکی از مشتریان افادهای و ثروتمندش به تنگ آمده زنی سادهدل و نگران در دفترش را میزند و میخواهد شوهر مفقودش را پیدا کند. کورمورن بین مشتری اول و زن، دومی را انتخاب میکند تا پایش به پروندهی جذاب قتل یک نویسندهی شکستخورده به نام «اون کواین» باز شود. کورمورن طی تحقیقاتش متوجه میشود اون مشغول نوشتن رمانی بوده به نام بامبیکس موری! این نام برگردان کرم ابریشم به لاتین است. کورمورن موفق میشود یک نسخه از رمان را کشف کند. داستانی خیالی با مایههای بسیار هجو. شخصیتهای رمان همگی از همکاران، آشنایان و دوستان نزدیک کواین، گرتهبرداری شدهاند. کورمورن حدس میزند قاتل یکی از همین شخصیتهای واقعیاند که رازهایشان به واسطهی رمان اون فاش شده است. اون موفق نشده رمان را منتشر کند چون هیچ ناشری حاضر نشده ریسک انتشار را قبول کند اما به نظر میرسد که اون تلاش داشته بامبیکس موری را به هر زحمتی شده، منتشر کند. رمان کرم ابریشم مثل کار اول رولینگ شبیه پازل است با این تفاوت که پازل کرم ابریشم اصلاً طراحی شده بهنظر نمیرسد. شخصیتهای آن جاندار و باورپذیرند و پیچیدگی روابط بین آنهاست که باعث شکلگیری چنین پازل پیچیدهای شده است. قاتل باز هم مخاطب را شگفتزده میکند اما اینبار هر خوانندهای بعد از خواندن رمان با خودش خواهد گفت: چقدر عجیب! چقدر هولناک!
آن حس همدلانهی گمشده در «آوای فاخته»، در رمان دوم رولینگ بهتر از کار درآمده قطر رمان هم باعث کلافگی خواننده نخواهد شد که برعکس او را با ظرایف خصلتهای بشری بیشتر آشنا میکند. اما همان حس نفرت ناخودآگاه غلیظ نسبت به طبقهی ثروتمند در این رمان هم احساس میشود. اون کواین، نویسندهای شکستخورده است که جامعهی موفق و پولدار طردش کرده. زنش دچار کمتوانی ذهنی است و یک بچهی عقبمانده هم دارند اما در نهایت بعد از آنکه قاتل پیدا میشود اون و کتابش به شهرتی بزرگ میرسند و مقتول بالاخره حقش را با کمک کارآگاه استرایک از دنیا میگیرد.
قاتلان افسونگر
«ردپای شیطان»، سومین و آخرین رمان جنایی منتشر شدهی رولینگ است. اینبار او به سراغ یک قاتل زنجیرهای رفته است. این قاتلان، به خاطر اختلالات شخصیتی و اینکه قتل تنها عنصر لذتبخش زندگیشان است معدن طلای نویسندگان جنایینویس بهشمار میروند. تقریباً بیشتر جنایینویسان یک رمان با محوریت قاتلان زنجیرهای داشتهاند و خب انگار خانم رولینگ هم بدش نیامده ناخنکی به این معدن طلا بزند. رولینگ دوباره همان سبک پازلوار را پی گرفته و اینبار به شکلی جاهطلبانه کلکسیونی از قاتلان زنجیرهای بالقوه را به عنوان مظنونان خود انتخاب کرده است. در «رد پای شیطان»، در حالی که رابطهی رابین و کورمورن به سمت موفقیت اوج گرفته و در آنطرف ماجرا رابطهی رابین و نامزدش متیو در حال فروپاشی است یک ناشناس جعبهای روبانپیچ شده به دفتر کورمورن استرایک میفرستد. کورمورن به لطف دو پروندهی قبلی حالا حسابی مشهور شده و میتواند از پس زندگیاش بربیاید. پدرش هم بدش نمیآید دوباره با پسر مشهورش مراوده کند اگرچه کورمورن دعوتش را پس میزند. جعبهی مرموز به اسم رابین فرستاده شده و او فکر میکند کارتهای عروسیاش را که سفارش داده بوده برایش فرستادهاند اما وقتی جعبه را باز میکند یک پای بریده داخل جعبه میبیند. روی پا یک بند از ترانههای معروف پدر کورمورن را نوشتهاند. همین علامت کارآگاه استرایک را مطمئن میکند که قاتل آشناست و قصد کرده با این هدیهی چندشآور او را بدنام کند. روی پا یک علامت ماهگرفتگی هم هست. این سرنخها کورمورن را وادار میکند تا فهرستی از اسامی کسانی که ممکن است با پای بریده مرتبط باشند، درست کند. بیشترشان سربازانی هستند که او قبلاً وقتی بازرس ارتش بوده به دادگاه نظامی فرستاده. رولینگ در این رمان به خوبی نشان داده که قاتلان زنجیرهای را خوب میشناسد. خیلی از آنها تجربهی خدمت در ارتش داشتهاند و البته به خاطر همان اختلالات شخصیتی از خدمت در ارتش کنار گذاشته شدهاند. رمان سوم رولینگ بر خلاف دو رمان دیگر نه در لندن که در شهرهای مختلف انگلیس دنبال میشود. او پلاتی بینقص آفریده، شخصیتها به نسبت باورپذیرند و هیجان تعقیب و گریز هم چاشنی کار شده است اما همچنان بهترین رمان مجموعهاش همان بامبیکس موری است. حدس زدن قاتل خیلی راحت نیست اما نشدنی هم نیست و خوانندهی حرفهای از میانههای رمان میتواند با حذف مظنونان ضعیفتر گمانههایش را به یکی دو نفر محدود کند اما چیزی که مخاطب را به خواندن ادامهی کار ترغیب میکند این است که بفهمد رولینگ چطور میخواهد همهی این سرنخها را به شکل منطقی به هم وصل کند چیزی که رولینگ نهایتا خوب از پسش برآمده.
در یک جمعبندی کلی میتوان گفت سه رمان حجیم رولینگ اگرچه برای مخاطب حرفهای و جناییخوان دستاورد تازهای ندارد اما خواندنشان خالی از لطف هم نیست. او اعلام کرده تا وقتی که کورمورن استرایک زنده بماند، میتواند به حل پرونده بپردازد و این یعنی رمانهای بیشتر. باید دید که رابرت گالبرایت بالاخره خواهد توانست خودش را با رمانهای بعدی ثابت کند یا نه، هرچند شبکه بی بی سی همین حالا از روی سهگانهی رولینگ فیلم ساخته و زمینه را برای موفقیت بیشتر او فراهم کرده است.
-
به نظرم بهتر بود اول هر سه کتاب رو با دقت میخونید بعد نقد مینوشتید. اون قسمتهایی که در مورد خلاصه کتاب نوشتید واقعا پراشکال بود انگار فقط یکی براتون کتاب رو تعریف کرده یا فقط فیلمش رو دیدید. کاش یاد بگیریم اول نگاه دقیق داشته باشیم بعد نقد کنیم.
-
کجاش اشکال داشت؟ وقتی اسراد میگیرید با دلیل ایراد بگیرید که بدونیم حرفتون درسته