فینیاس گیج : اسطورهی علم عصبشناسی|راه آهنی به مقصد کتابها و مقالات
در دورهای که خاستگاه توانهای شناختی و ادراکی را در استخوان جمجمه جستجو میکردند، انفجاری در خط راه آهن توجهها را به ارتباط میان مغز و رفتار جلب و داستان فینیاس گِیج را شروع کرد.
بعد از ظهر یک روز تابستانی در ایالت ورمونت آمریکا، کارگران راه آهن مشغول کار هموار سازی بستر ساخت راه آهن برینگتون-روتلند بودند. کاری پر خطر که دستمز چندانی هم نداشت؛ برای منفجر کردن صخرهها باید سوراخهای عمیقی در آنها ایجاد میکردند تا با باروت پر شوند.
حوالی ساعت شانزده و سی دقیقه بعد از ظهر؛ در اثر ضربههای متوالی میلهای که سرکارگر با آن باروت را فشرده میکرد جرقه ای ایجاد شد و با انفجار باروت یکی از مشهورترین داستانهای تاریخ علم اعصاب شناسی شروع شد تا برای فینیاس گیج جوان نوع عجیبی از شهرت را ایجاد کند.
موج این انفجار، میله را از فک پایین به سر فینیاس وارد کرد و این میلهی صد و ده سانتی متری پس از عبور از پشت چشم چپ، مغز فینیاس را شکافت و راه خود را به بیرون جمجمه ی گِیج باز کرد تا آغشته به خون و مغز، بیست و پنج متر دور تر از محل انفجار در خاک فرو رود.
بیشتر بخوانید: جراحی که میخواهد با کاشت ریزتراشهای در مغز، آدمها را به اینترنت وصل کند
کارگران جلو می رفتند تا جسد فینیاس را از روی زمین بردارند ولی فینیاس با سر و روی سوخته از جای خود بلند شد و به قدری هوشیار بود که حتی چند کلمهای صحبت کرد! هم چنین با وجود آنچه که رخ داده بود فینیاس توانست مسیر یک کیلومتریی که برای رسیدن به پزشک طی شد را در گاری بنشیند.
بهت زدگی دکتر ویلیامز از کارگران راه آهن بیشتر بود. ویلیامز با وجود اینکه حفرهی بالای سر فینیاس را میدید، نمیتوانست آنچه به او میگفتند را باور کند. چطور ممکن بود با چنان جراحتی نه تنها زنده بماند بلکه حتی هوشیار باشد و حرف بزند.
شاید آنچه شک دکتر ویلیامز را برطرف کرد این بود که فینیاس در آن لحظات بالا آورد و فشار ناشی از استفراغ نیم فنجان مغز از سر او را روی زمین انداخت.
آن شب ادوارد ویلیامز مشغول مداوای مدرک زندهی ارتباط بین مغز و رفتار بود و به احتمال مرگش فکر میکرد اما این مدرک زنده ای که ارتباط میان آسیب فیزیکی مغز و تغییر رفتاری را ثابت میکرد، در تخت آغشته به خونش دراز کشیده بود و به دکتر ویلیامز تاکید میکرد که باید ظرف چند روز آینده به کار خود در راه آهن بازگردد!
در کنار آسیب فیزیکی به لُب پیشانی فینیاس، محل جراحت دچار عفونت شد و این بهبودی فینیاس را به تاخیر میانداخت.
او از بیست و سوم سپتامبر الی سوم اکتبر در حالت نیمه اغماء بود و مرگ وی را چنان حتمی میدانستند که برایش تابوت تهیه کرده بودند. اما فینیاس گیج به مدت دوازده سال مقاومت کرد.
ده هفته بعد از حادثه، یعنی در بیست و پنجم نوامبر سال هزار و سیصد و چهل و هشت میلادی، فینیاس گیج از نظر جسمی به قدری بهبود یافته بود که به خانهی والدینش در نیوهمپشایر بازگشت. او نتوانست شغلش در راه آهن را حفظ کند و پس از طی دورهی نقاحتش در ماه دسامبر در اسطبلی مشغول به کار شد.
این تنها شغلی نبود که فینیاس پس از حادثه داشت. او رانندگی کالسکه و کار در مزرعه را هم پس از کار در اسطبل تجربه کرد؛ حتی برخی بر این باورند که فینیاس همراه با میلهی محبوبش به بریتانیا و ایتالیا سفر کرد تا به عنوان “قهرمانی که زنده ماند” چشم چپ کوره شده و حفره ی جمجمه اش را به نمایش بگذارد.
این درست است که فینیاس برعکس سایر افرادی که دچار ضایعات بدنی عجیب و غریب بودند هیچوقت به زور وارد سیرکی نشد، اما او خودخواسته میلهی محبوبش را همیشه همراه خود داشت و به وسیلهی آن متعمدانه توجه عموم را به خود جلب میکرد.
آشنایان فینیاس پس از حادثه تغییرات رفتاریی در وی مشاهده میکردند. به گفته آنها «او دیگر گیج نیست». قبل از حادثه فینیاس فردی مسئولیت پذیر، خوش برخورد و پر انرژی وصف میشد که علی رغم نداشتن تحصیلات، ذهنی پویا داشت (سرکارگر بودن او، این مواصفات را تا حدی تائید میکند) اما پس از حادثه فینیاس فردی بدل به فردی پرخاشگر و غیر قابل تحمل میشود.
البته نباید از این مسئله غافل بود که تحریف راه خود را به هر داستانی باز میکند. طبیعتا احتمال میرود که در مقایسهی رفتارهای قبل و بعد از جراحتهای فینیاس اغراق شده باشد. تا جایی که فقط یک روز پس از وقوع حادثه، روزنامهای که ماجرای فینیاس را نقل میکرد دربارهی قطر میلهای که سر فینیاس را شکافت دچار اشتباه شده بود.
جان مارتین هارلو که پس از دکتر ویلیامز مسئول مراقبت و بررسی سلامت فینیاس شده بود، هشت سال پس از مرگ فینیاس یعنی در سال هزار و هشتصد و شصت و هشت با گزارش مختصری در چند صد کلمه آنچه که در مدت نظارتش بر سلامت جسمی و روانی فینیاس گذشته بود را بیان کرد که این گزارش فاقد خط زمانی دقیق یا حتی نسبتا دقیقی بود.
هارلو مینویسد که گیج تعادل بین استعدادهای عقلانی و تمایلات حیوانی خود را از دست داده و شخصی شده است که در مقابل آنچه با امیالش مغایرت دارد ناشکیباست. او را غرق در فحاشی میشمرد و فینیاس را آدمی دمدمی مزاج، هتاک و فاقد توانایی تصمیم گیری میخواند.
ولی هارلو شرح دقیقی از مواردی که به عنوان تغییرات فینیاس ذکر میکند را ارائه نمیدهد و این راه ورود ابهام و تحریف و برداشتهای شخصی را به ماجرا باز میکند. تا جایی که حتی علم را با متافیزیک ترکیب میکنند و روح فینیاس را تقلیل یافته میخوانند و از او به عنوان فردی که ارادهی آزاد بشریاش سلب شده یاد میکنند.
ممکن است دیده باشید پس از مرگ فردی در توصیف حسنهای اخلاقی و رفتاری او اغراق صورت بگیرد که این اغراق دربارهی فینیاس قبل از حادثه رخ داد. حتی جملهی «او دیگر گیج نیست» میتواند به جای قضاوت صحیح، ناشی از انتظار و توقع تغییر شخصیت باشد(اما طبیعتا نه به قدری که هرگونه تغییر در شخصیت فینیاس را رد کنیم).
مالکوم مک میلان در کتاب خود به نام «نوع عجیبی از شهرت» مینویسد:
چیزی که اغلب مردم دربارهی گیج نمیدانند این است که تغییرات رفتاری فینیاس موقت بودهاند و پس از یک بازهی دو یا سه ساله فینیاس از نظر تواناییهای ذهنی سیر بهبودی داشت. زیرا گیج هفت سال به عنوان رانندهی کالسکه کار میکرده که به تمرکز و تبعیت از یک نظم زمانی نیاز دارد و این فعالیتها به بهبودی او کمک میکرد.
مسلم است که مردم ترجیح میدادند این بخش از زندگی فینیاس را نادیده بگیرند و با داستان فرشتهی سقوط کرده سرگرم شوند.
مالکوم مک میلان هم چنین مینویسد که داستان گیج ارزش به خاطر سپردن دارد زیرا نشان میدهد که چگونه به راحتی بخش اندکی از حقایق به یک اسطورهی علمی و محبوب تبدیل شده است.
دکتر جان ون هورن (محققی از دانشگاه کالیفرنیا) توضیح میدهد که حدود هر شش ماه فردی پیدا میشود که تجربهای مشابه با تجربهی فینیاس دارد منتهی اعصابشناسان علاقه دارند به عقب بازگردند و نتایج تحقیقات جدید را با موارد معروف گذشته -مانند فینیاس- پیوند بزنند. در کنار این فینیاس احتمالا اولین بیماری بوده که توجه جامعهی علمی را به ارتباط مغز به روان و شخصیت جلب میکند.
دوازده سال پس از حادثه، فینیاس در سن سی و شش سالگی در گذشت. برخلاف حادثه، مرگ او هیچ توجهی را به خود جلب نکرد اما دکتر هارلو از مرگ فینیاس با خبر شد و توانست خانوادهی وی را متقاعد سازد که با نبش قبر، جمجمه و میلهای که آن جمجمه را شکافته بود را برای اهداء به موزهی آناتومی وارن -در دانشگاه هاروارد- به او تحویل دهند.
عبور میله از سر فینیاس اثری در جمجمهاش به جا گذاشت که نشان میدهد فینیاس در لب پیشانی (قسمت جلویی مغز) دچار آسیب شده بود. این بخش مرکز کارکردهای ادراکی و شناختی برتر ماست؛ وظایفی را برعهده دارد که از میان آنها میتوان به شکلدهی و بروز احساسات، حافظهی کوتاهمدت، انگیزش، تصمیمگیری، برنامهریزی برای آینده، بازدارنگی، قضاوت و قضاوت اجتماعی اشاره کرد.
در صورت وارد شدن آسیب به لب پیشانی، کارکردهای آن دچار اختلال میشوند که میزان اختلال به وخامت آسیب وارد شده بستگی دارد. برای مثال با مصرف مشروبات الکی این بخش از مغز تحت تاثیر قرار میگیرد و فرد کارهایی را انجام میدهد که حین هوشیاری از انجام آنها خودداری میکند.
حتی با وجود شک به اینکه دانشمندان در نگاه به داستان آقای گیج به جای اینکه تاثیرات را همانگونه که هست ببینند و گزارش هارلو را بر اساس یافتههای جدیدتر تفسیر کنند، باز هم نمیتوان این حقیقت را نادیده گرفت که آنچه دربارهی فینیاس از صد و هشتاد سال قبل به ما رسیده (ولو با اغراق) با یافتههای کنونی تطابق قابل توجهی دارد. در حالی که در آن دوره نه تنها عصب شناسی در ابتدای مسیر خود بوده بلکه جمجمه شناسها – که هارلو یکی از پیروان آنها بوده- خاستگاه کارکردهای ادراکی را به جای مغز در فرو رفتگی و برجستگیهای استخوان جمجمه جستجو میکردند.
به نقل از هارلو، فینیاس گیج نمیتوانست چند سنگ ریزهای که در رودخانه یافته بود را با چند هزار دلار معاوضه کند زیرا در قضاوت منطقی و تصمیم گیری دچار اشکال شده بود و این دو، از کارکردهای ذکر شده ی لب پیشانی هستند.
این تطابقهای اختلالات جای تعجب هم ندارد زیرا فینیاس خود بر مسیر مطالعات علوم اعصاب اثر گذاشته و در طول این صد و هشتاد سال دانشمندانی به اسطورهی فینیاس جذب شده و میراث او، جمجمهاش، را بررسی کردهاند.
بیشتر بخوانید: اهمیت جنون در نویسندگی
در سال هزار و نهصد و نود چهار داماسیو -یکی از دانشمندانی که به همراه همسرش روی جمجمهی فینیاس مطالعاتی را صورت دادند- در کتاب خود به نام «اشتباه دکارت» مینویسد که دوازده مورد از بیمارهایی که مانند فینیاس در ناحیه ی پیشانی دچار آسیب شده بودند را بررسی کردهاند و همهی آنها بلا استثناء دچار اختلال در تصمیم گیری شده بودند.
اما با این حال داستان فینیاس کماکان ابهام دارد زیرا برای مثال در سال هزار و نهصد و نود و چهار مطالعهای بر جمجمهی فینیاس صورت گرفت و گزارش شد که فینیاس در هر دو نیمهی لب پیشانی دچار آسیب شده اما نتیجهی بررسیهای سال دو هزار و چهار این بود که آسیب وارد شده به مغز فینیاس محدود به نیمهی چپ لب پیشانی بوده.
این عدم قطعیتها و ابهامهای باقی مانده به ما نشان میدهد که داستان فینیاس هنوز به پایان نرسیده و موج انفجار باروت هنوز در زمان سفر میکند تا به کتابها و مقالات جدیدتر میرسد، تا زمانی که تمام سطور ناگفتهی داستان فینیاس نوشته و شکوه اساطیری این داستان محو شود.
-
مفید و مختصر با ترجمه عالی و نثر روان👍👍👍👍
-
خیلی خیلی زیبا بود، متشکرم 🙏
-
جالب بود
-
بسیار جالب و روان بود خسته نباشید🙏🌹
-
ترجمه عالی و داستان جالب و زیبا👏
-
عالی بود، بسیار لذت بردیم:]
فقط کاش بیشتر بنویسید
-
خسته نباشبد
-
بسیار مقاله زیبایی بود خیلی ممنون❤🤝🏻
-
نورای عزیزم عالی بود ممنونم 🙂
-
بسیار عالی و جالب بود 👏بیشتر بنویسید لطفا خسته نباشید
-
جالب بود 👍🏻