جگوارها برای زندگی در عصر انسان ساخته شده‌اند

0
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

رویارویی نویسنده‌ای با یک جگوار در قلب آمازون باعث می‌شود انعطاف‌پذیریِ شگرفِ این حیوان در برابر معضلِ شکار غیرمجاز و از دست‌دادنِ سکونتگاه برای نویسنده جلوه‌ی تازه‌ای پیدا کند.

ژرژ اُلاه با لبخندی محو به من گفت، «توی بانو [baño] یک جگوار هست.»

گفتم: «هان؟» و زیرچشمی به جنگل تاریک آمازون که کمپ ما را احاطه کرده بود نیم‌نگاهی انداختم.

اُلاه گفت، «پشت آن درخت است، دنبال یک پیکر خالدار بگرد.» و بعد در حالیکه به تنه‌ی درختی در فاصله‌ی 30 تا 40 پایی اشاره می‌کرد، گفت: «آنجا نه. به آن درخت نگاه کن. آن‌وری.»

در یک لحظه، آن صحنه را در ذهنم ثبت کردم، بله، درختانی که برای ساخت محفظه‌ی توالت از جنگل‌های پرو قطع کرده بودیم در واقع مأوای یکی از بزرگترین گربه‌سانان آمریکای جنوبی به شمار می‌آمد. آن حیوان آنقدر به ما نزدیک بود که اگر به سوی یکی از ما حمله‌ور می‌شد ظرف چند ثانیه کارمان ساخته بود.

همچنان که سریع حرکت می‌کردیم تا زاویه‌ی دید بهتری بدست آوریم -و در حالی که غیرمسلح بودیم و تنها یک جفت ساطور و یک تیرکمان کوچک داشتیم- گفتم: «ششششتتتتتت».

جگوارها، این شکارچیانِ قدرتمند که جمجمه‌ی طعمه‌شان را با گازهای سهمگین‌شان می‌درند، هم بر اکوسیستم‌ها و هم بر اسطوره‌ها حکمرانی می‌کنند. هر کسی وقتی از بخشی از پرو بازدید می‌کند این امید را دارد که روزی یکی از این گربه‌سانان خالدار را ببیند، و سابقاً من هم در چند وهله‌ این شانس را داشتم که در کناره‌ی رودخانه به این گربه‌سانان نیم‌نگاهی بیندازم. اما این اولین بار بود که از بیرون یک حفاظ لعنتی به جگوار برمی‌خوردم.

و این اولین باری بود که آن چیزی را تجربه کردم که بعداً یاد گرفتم اسمش می‌شود «حالت جگوار‌ی یا جگوارزدگی».


این دومین شب ما در کانادو وَلي در پرو بود، جایی که بین دو خط‌الرأس آند در جنوبی‌ترین نقطه‌ی این کشور واقع شده. اُلاه، یک دانشمند علم ژنتیک در دانشگاه ملی استرالیا، به دنبالِ این بود که طوطی‌های دم‌بلند و رنگارنگ آمازونی [معروف به ماکاو] را با استفاده از طوقه‌های ردیابِ ماهواره‌ای بگیرد و چیپی مکان‌نما بر بدنشان تعبیه کند، او همچنین امید داشت که در اینجا پرندگان رنگارنگ [موسوم به پرندگان بهشتی] را بیابد، درست اینجا، در یکی از پرت‌افتاده‌ترین مکان‌های دنیا.

برای رسیدن به کاندامو، سفری چند روزه با نوعی قایق موتوری داشتیم، ابتدا به سمت ریو تامبوپاتا بالا رفتیم، سپس بر تاوارای سریع و خطرناک، و سرانجام از مجموعه‌ای از تنداب‌ها روانه شدیم که از دهانه‌ی آن وادی حفاظت می‌کردند. دره‌ی کانادو بسیار پرت‌افتاده است، و رسیدن به آن دردسر زیادی دارد، تا جایی‌که نامِ کوچکِ «واپسین جنگل بارانی عاری از انسان» کاملا درخورِ این محل به نظر می‌رسد.

به راستی هنوز هیچ کسی در کانادو زندگی نکرده است یا دست‌کم، هیچ گواهی برای سکونت مداوم بشر در اینجا وجود ندارد، گرچه شایعات حول قاچاقچیان مخدر زیاد است، قاچاقچی‌هایی که از 350 هزار جریب از زمین‌های جنگل‌های باران‌خیز برای انتقال هواییِ کالاهایشان به آنسوی مرز بولیوی استفاده می‌کنند. اما حتا قاچاقچیانِ کائوچو در قرن هجدهم، که دمار از درختان این ناحیه درآوردند، وقتی گذرشان به کانادو می‌افتاد اغلب کمی معطل می‌شدند. امروزه، تنها نشانه‌های پلکیدن‌شان در این منطقه را در پایین‌دستِ رودخانه در امتدادِ تاوارا می‌توان دید، که فاصله‌ی چندانی از آن محل ندارد که هم پرویی‌ها و هم دانشمندان خارجی زمانی کوشیدند یک ایستگاه تحقیقاتی در آن بسازند (کوششی که به نتیجه نرسید).

بدین‌ترتیب، حیات وحشِ کانادو خودش را به تعدادی محقق تحمیل کرد،  نیز به ژورنالیستی گاهاً خوش‌شانس، و به ماهیگیران بومی که تنها کسانی‌اند که مجوز شکار در این محل را دارند. به عبارت دیگر، این جنگل بارانی محتملاً یکی از اکیداً پرت‌افتاده‌ترین مکان‌های روی زمین است و برای کشف حیوانات اهلی‌نشده مکانی عالی به شمار می‌آید.

پیش از عزیمت به سمت کاندامو، به ما گفته شد که باید انتظار رفتارهای نامتعارف از طرف جانورانی که با بشر ناآشنا هستند را داشته باشیم. ما درباره‌ی میمون‌های این محل شنیده بودیم که ورجه‌ورجه‌کنان از درخت‌ها می‌پرند تا پسرعموهای عجیبِ ایستاده بر دوپای خود را ببینند؛ و وقتی به آنجا رسیدیم فورا متوجه شدیم که یک سوسمار نژاد کی‌من که در رودخانه آرمیده به رغمِ دیدنِ ما که داشتیم ظرف‌های غذای‌مان را در آب می‌شستیم، به خودش زحمت دورشدن نمی‌دهد.

اما آیا جگوارهایی که سینه‌خیز به محل کمپ‌ها سرک می‌کشند هم در برخورد با آدم‌هایی که نورافکن‌ بر سر بسته‌اند یا وقتِ رویارویی با غرش زنگ تلفن اُلاه که آهنگ پاپ احمقانه‌ای را مدام تکرار می‌کند بسیار خونسرد رفتار می‌کنند؟ کسی انتظار چنین رفتاری را ندارد.

بعد از آنکه کمی تحقیق کردم، متوجه شدم که، به یک معنا، تجربه‌ی ما آنقدرها هم نامتعارف نیست. بسیاری از انسان‌هایی که از جنگل‌های بارانیِ پرو بازدید کرده‌اند یکی دو جگوار را دیده‌اند که به آرامی آنها را نظاره می‌کردند. هرچند اغلب آنها نمی‌دانستند که این جگوارها تحت نظارت قرار دارند.

جماعتِ «اِسه‌اِجا»، نامی که به بومیان بر این ناحیه‌ی پرو اطلاق می‌شود، می‌گویند که  جگوار تنها وقتی خودش را به شما نشان می‌دهد که شما آماده‌ی دیدنش باشید، و می‌گویند که پانته‌را اونکا [نام بومی جگوار] عموماً تنها زندگی می‌کنند و شدیدا مراقب هستند که با انسان‌ها رویارو نشوند. در واقع، هرچند گزارش‌هایی وجود دارد که بر طبق آنها شیرها، ببرها و پلنگ‌های منفرد انسانی را شکار کرده‌اند، اما هرگز شنیده نشده که جگوارها به‌طور سیستماتیک به دنبال آدم‌ها بیفتند.

کسانی که به مطالعه‌ی حیات جگوارها پرداخته‌اند می‌گویند که جگوارها نوعی آگاهی غیرعادی و شگرف را در سایر جانوران حس می‌کنند، ترکیبی از انرژی منضبط و آگاهیِ رندانه که به جگوار مجال می‌دهد توانش را به شیوه‌های محاسبه‌شده رها سازد. آلن رابینوویتس در تقلای یافتنِ کلمه‌ی مناسب، این حالت را به سادگی «حالت جگواری» می‌نامد.

رابینوویتس، مدیر هیاتی از دانشمندان که برای سازمان صیانت جهانی از گربه‌سانان وحشی موسوم به «پنترا» کار می‌کنند، می‌گوید، «اصطلاح انگلیسی مناسبی وجود ندارد که بتوان برای توضیح این حالت به کارش گرفت. گاهی جگوارها را “عظیم‌الجثه‌های نجیب” می‌نامم، اما جگوار در بین گربه‌سانان نه واقعا عظیم‌الجثه است و نه آنقدرها نجیب. جگوار حیوان بسیار بسیار توانمندی است که می‌توانید به سویش قدم بردارید و بر سرش هوار بکشید و ببینید که چگونه راهش را می‌گیرد و می‌رود.»

کیفیت‌های ظاهراً متناقض جگوار، همراه با قابلیتِ درندگی شدیدش، این امید را برای این جانداران متصور می‌شود که در عصر استیلای بشر نیز همچنان بقا یابند.


کسی نمی‌داند که چند وقت است جگوارها حواس‌شان به بشر هست. اواخر غروب بود که زورق‌مان را به نقطه‌ی مورد نظر رساندیم، سپس قطعه‌ای از زمین پرعلف جنگل را تا فرادستِ رودخانه با ساطورها مسطح کردیم. بعد، زیر نگاه خیره‌ی چند میمون شام پختیم، و بعد از آن هم یکی از پرسنل گروه به سمت بانو [baño] رفت. او در طول راه به لطفِ روشناییِ نورافکنی که به سرش بسته بود متوجه دو کُره‌ی درخشان کوچک در میان جنگل شد.

دیوید آتیلا مولنار، که فیلمساز هم هست، اینطور گزارش کرد: «روشنایی نورافکن کافی نبود، مردمک‌های چشمان آن حیوان بسیار وحشی بودند. دو چشم درخشان سوسوزن دیدم که به طرز خطرناکی از همدیگر فاصله داشتند.»

مولنار سریعا عقب نشست و به کمپ برگشت اما جگوار، حتا وقتی هر نُه نفر ما رفتیم تا نگاهی بیندازیم، همانجا نزدیک درخت ایستاد. او گاهی خمیازه سر می‌داد، و دهان پر از دندانش را به رخ می‌کشید. سرانجام، خودش را لای برگ‌ها جمع کرد، مثل یک گربه‌ی خانگی که دمِ پنجره لم می‌دهد و به خواب می‌رود، تنها می‌شد از میان بوته‌زار گوش‌هایش را دید که گاهی می‌جنبیدند.

بعد از بیست دقیقه جُم خورد، بیدار شد، و چشمان طلایی‌اش را بار دیگر به ما دوخت.

ما با آمیزه‌ای از بهت و ترس، گزینه‌های پیشِ رویمان را سبک و سنگین کردیم. آیا باید به صورت جفتی و چرخشی نگهبانی بدهیم؟ آیا باید سعی کنیم آن حیوان را بترسانیم؟ آیا باید کلا این موقعیت را از یاد ببریم و راحت بخوابیم؟

بعد از یک روز طولانی سروکله‌زدن با دسته‌های حشرات، سرانجام به بستر خواب رفتم، با این مطایبه که چه بسا جگوار جانوری صمیمی از در کار در بیاید و یکهو خیال خوردن من به سرش نزند.


رافائل هوگشتین، یک گیاهخوار و زیست‌شناس اهل قسمت برزیلیِ ناحیه‌ی حاره‌ای پانتانال که از دهه هشتاد به مطالعه‌ی جگوارها پرداخته است، تنها یک مورد را به خاطر می‌آورد که در آن جگواری وحشی بدون اینکه تحریک شده باشد یک انسان را کشته است: در سال 2008، در ناحیه‌ی شمالیِ پانتانال، این جگوار یک ماهیگیر را از چادرش بیرون کشید و کشت، و بعد بخشی از صورت و گردنش را خورد.

  اما هوگشتین می‌گوید «آن جمعیت از جگوارها برای مدتی در معرض تاخت و تاز و حمله‌ی بشر قرار داشتند»، عملی که امروزه از سوی حکومت برزیل ممنوع شده است؛ آن حملات به جگوارها استراتژی‌ای بود که برای رام‌کردن جگوارها که در سواحل به کار می‌رفت طوریکه وقتی قایق‌هایی پر از توریست به ساحل می‌رسیدند، جگوارها هم به خاطر سودآوری با گوشت‌های مختلف تطمیع شده و در معرض دید توریست‌ها قرار می‌گرفتند.

هوگشتین می‌گوید، «وقتی به این گربه‌سانان گرفتار در قفس غذا نمی‌دهند آن‌ها عصبانی می‌شوند، و بعد موقع حوادث است، اما مردم همچنان به شکار جگوارها ادامه می‌دهند چون پول خوبی از توریست‌ها به جیب می‌زنند.»

شماری از سایر «حملاتِ ثبت‌شده‌ی جگوارها به انسان‌ها» ابتدا وقتی رخ دادند که این گربه‌سانان از سوی شکارچیان و سگ‌های‌شان تحریک شدند، جگوارهایی که در نزدیکی نخجیرگاه تازه‌شان مشوش شدند یا در حال حمایت از توله‌های‌شان بودند. در برخی موارد، حتا اصلا معلوم نیست که آیا حمله از جانب یک جگوار بوده یا یک پوما، دومین گربه‌سان بزرگ در جنگل‌های آمریکای جنوبی و مرکزی.

  هوگشتین می‌گوید، «واقعا هیچ دلیلی برای ترسیدن از جگوارها در دست نیست، به شرطی که با آنها درگیر نشوید و سربه‌سرشان نگذارید. در حالت عادی، جگوارها شما را به عنوان یک شکارچی بسیار توانمند در نظر می‌گیرند.»

هوگشتین می‌گوید از بیش از 160 مرتبه‌ای که با جگوارها برخورد داشته است تنها یکبار احساس تهدیدشدن کرده است، آن هم وقتی که یک جگوار مقابل او و همکارش فرناندو توتاتو قد علم کرد. او به یاد می‌آورد: «آن جگوار در حال دویدن بود، واقعا جنون‌آمیز، خشمگین، غرنده، دندان‌هایش را به ما نشان می‌داد، موهایش سیخ شده بودند، و آنوقت، تقریبا در 10 یا 12 متری ما ایستاد و بعد پرید وسط جاده. تقریبا زَهره تَرَک شده بودیم.»

آمار از پی آمار همگی نشان می‌دهند که، جگوارها اگر تحریک نشوند و در همان وحش‌بوم‌شان به حال خود رها شوند، واقعا تمایلی برای حمله به انسان‌ها ندارند (البته جگوارهایی که اسیر یا گرفتار شده باشند رفتار متفاوتی دارند)، گرچه یقیناً ما برای یک گربه‌سان که به‌طور معمول بین 100 تا 200 پوند وزن دارد طعمه‌ی راحتی هستیم، گربه‌سانی که حتا می‌تواند خزندگانِ زرهپوش و لاکِ سنگ‌پشت‌ها را هم با دندان‌هایش بدرد، و آنقدر قدرتمند هست که بتواند گاوها و خوک‌ها را هم تا بالای درخت حمل کند.

رابینوویتس می‌گوید، «من بیشتر از پرسه‌زدن در قلمرو خرس‌های گریزلی می‌ترسم تا از راه‌رفتن در قلمرو جگوارها.»


کمی بعد از چرت‌رفتن، با تکان‌های چادرم به‌سیله‌ی اُلاه بیدار شدم، او فریاد می‌کشید که باید کمپ را ول کنیم و سریعا سراغ زورق برویم، همین حالا. سریعاً دوربین‌ و کلاه‌ نورافکن‌دار را برداشتم و دریچه‌ی چادر را تا ته باز کردم، انتظار داشتم که هشت آدم وحشت‌زده ببینم که به سمتِ رودکنار سراسیمه می‌دوند، جگواری هم به دنبال‌شان.

در عوض، هشت انسانِ ایستاده دیدم که تقریبا راحت سرجایشان میخکوب شده بودند، همگی مبهوتِ گربه‌سانی عظیم و خالدار که شکوهمند و در سکوت تپه را پایین می‌رفت. عضلات بدنش حین رفتن کشیده و منقبض می‌شدند، انگار که فنری حلقوی باشند، هر پا به کمال در جای مناسب فرود می‌آمد. وقتی جگوار زیبا به قطعه‌زمینِ کوچک و بوته‌زارِ جنگل رسید، توقف کرد، در شاخ‌و‌برگ‌ها آرام گرفت، و به ما خیره شد.

هیچکس نمی‌دانست چه باید کرد. گرچه گربه‌سان هیچ نشانی از پرخاشگری نداشت، ولی ما به اندازه‌ی یک جَست از سر شکارچیِ قهاری که تنها با یک ضربه طعمه‌اش را می‌درد فاصله داشتیم، شکارچی‌ای که وزنش تنها از کوچکترین عضو گروه ما بیشتر بود.

ما همگی غیرمسلح بودیم، چند نفر از اعضای تیم ما با این استدلال که شاید این جگوار همچون یک پوما رفتار کند ــ که معمولا از انسان‌ها فاصله می‌گیرد و مزاحم جانوران بزرگتر هم نمی‌شود ــ تصمیم گرفتند که بازو به بازوی هم به آرامی به سوی جگوار بروند، با این نیت که با ملایمت او را به سوی جنگل بازگردانند. اما همین‌که زنجیره‌ی انسانی شروع به حرکت کرد، شرزه‌ترین جانور جنگل روی پنجه‌ها برخاست و غیرمنتظره‌ترین کار ممکن را کرد: جگوار به سوی زنجیره انسانی به راه افتاد. جگوار به آرامی، ساکت، پایی از پی پایی، به سوی نقطه‌ی تلاقی با تنومندترین اعضای گروه ما رفت؛ نقطه‌ای که حتا از کمپ ما فاصله دورتری هم داشت.


یکبار در بلیز، رابینوویتس با یک جگوار مواجهه‌ای داشت که تجربه‌ی ما در پرو را نیز منعکس می‌کند. او مدتی پیِ این گربه‌سان افتاد تا اینکه ناگهان شست‌اش خبردار شد که جگوار او را به شوخی گرفته و او را دور زده و اصلاً پشت سرش راه افتاده. خیلی زود، با آن جگوار رودررو شد و مطمئن نبود که باید چه کار کند، پس رابینوویتس گزینه‌ی انفعال را انتخاب کرد.

او گفت، «می‌توانستم جیغ و داد کنم و کارهای دیوانه‌وار انجام دهم اما او هیچ کاری نمی‌کرد، فقط کنجکاوانه راه می‌رفت. در نتیجه زانو زدم. و جگوار هم نشست. انتظارش را نداشتم.»

کمی که گذشتف رابینوویتس سر پا ایستاد و به آرامی رو به عقب دور شد. جگوار هم همین‌کار را کرد.

رابینوویتس به یاد دارد که «جگوار ایستاده بود، دور می‌شد، و به عقب نگاه می‌کرد. باورنکردنی بود. خُب، هر بار وقتی به گذشته نگاه می‌کنم به نظرم باورنکردنی می‌آید.  در آن زمان واقعا ترسیده بودم. می‌دانی، آخر هیچ کاری از دست آدم برنمی‌آید اگر چنین حیوانی بخواهد یک لقمه خام‌ات بکند.»

او و سایرین بر این گمان هستند که تاریخچه‌ی تکاملِ جگوار چنان پیش رفته که این حیوان را از سایر اعضای خشن‌ترِ گونه‌ی پانترا جدا کرده است. از یک سو، همه‌ی گربه‌سانان بزرگ به انسان‌ها حمله‌ور می‌شوند، منظورم شیرها، ببرها، و پلنگ‌هاست که میلیون‌ها سال تاریخ تکامل را با گونه‌های انسان‌نما از سر گذرانده‌اند، هم گونه‌های کهن و هم معاصر؛ اتفاقی که یک توالی ساده از نوعِ توزیعِ جغرافیایی به شمار می‌آید.

اما از سوی دیگر، جگوارها از این قاعده مستثنا هستند. گرچه، شجره‌ی تکاملی‌شان در بهترین حالت تکه‌تکه و منقطع است، اما دانشمندان گمان می‌برند که جگوارها اخلافِ پلنگ‌ها یا یوزهای تیره‌ی آسیایی هستند. چندصد هزار سال پیش، جگوارهای پیشاتاریخی ــ که احتمالا لندوک‌تر و بزرگتر از گربه‌های امروزی بودند ــ از سرزمین‌های برنجی [ناحیه‌ای در حد فاصل آلاسکا و سیبری] عبور کردند؛ همان سرزمین‌هایی که بر شمالگان پل می‌زنند. و همچنانکه راهشان را به پایین به سوی قاره‌های آمریکای مرکزی و جنوبی طی می‌کردند، در قلمروی سکنی گزیدند که زمانی از آمریکای شمالی تا جنوب آرژانتین گسترانده شده بود؛ جگوارها با گرگ‌های ترسناک زیبا، گربه‌سانانِ تیز‌ـ‌دندان، و ماموت‌های عظیم رویارو شدند، اما هنوز هیچ انسانی در کار نبود.

انسان‌ها هنوز تا 20000 سال پیش به دنبال این گربه‌سانان از پل شمالگان گذر نکردند، و انسان‌ها به عنوان افزوده‌ی متاخری به قاره‌های آمریکایی هرگز به واقع با جگوارها به ستیز وارد نشدند ــ دست‌کم، نه تا زمانی که از لحاظ زمین‌شناختی مثل یک چشم بر هم زدن است. در طول قرونی که انسان غایب بود، این گربه‌ها به زندگی تقریبا خلوت‌گزین در صحراها و سکونتگاه‌های جنگل انبوه خو گرفتند و بالیدند، سایر گونه‌هایی که حکم طعمه را برای‌شان داشتند و روی دو پا هم راه نمی‌رفتند بقای جگوارها را تضمین می‌کردند.

هوگشتین همچنین به تاثیراتِ مهاجرت و مستعمره‌سازی و نیز به رشد فزاینده و ویرانگرِ امروزی در زمینه‌ی تجارت پوست حیوانات اشاره می‌کند؛ هر دوی این عوامل می‌توانند به برخورد تازه‌ی جگوارها در قبال بشر سروشکل بدهند.

هوگشتین می‌گوید، «صدهاهزار جگوار در سرتاسر آمریکای لاتین کشتار شدند. آن بخشی که از این نسل‌کشی جان به در بردند، بیشتر محتاط، شدیدا پنهانکار، و کمتر از بقیه انگشت‌نما بودند.»

چنان صفاتی خواه از طریقِ ژن‌ها، خواه از طریقِ یادگیری، یا ترکیبی از این دو عامل، احتمالا در جمعیت رو به زوالِ جگوارهای امروزی صفات غالب به شمار می‌آیند، جگوارهایی که امروزه از سوی «اتحادیه‌ی بین‌المللیِ صیانت از طبیعت» به عنوان «گونه‌ی در معرض تهدید» طبقه‌بندی می‌شوند. تعدادِ کنونیِ جگوارها درصد ناچیزی از جگوارهای آن گستره‌ی تاریخی پیشین را در خود جای داده است، و عمدتاً از کشورهای آرژانتین، السالوادور، و اوروگوئه محو شده‌اند. و اگرچه جگوارها از دهه‌ی 1900 تا همین حالا در حوالی گرند کنیون و در امتدادِ کرانه غربی کالیفرنیا وجود دارند، اما تنها تعداد اندکی از این گربه‌سانان در صحراهای جنوبی‌ترین نقاط آمریکا رویت شده‌اند.

گرچه، جگوار مورد اشاره‌ی ما، که در اعماق این دره و به دور از حضور انبوه آدمیان می‌زید، ظاهرا هرگز یاد نگرفته که چنان حدی از کنجکاوی گاهاً می‌تواند به مرگ یک جگوار بیانجامد.


همگی در بوته‌زارِ مسطح کوچکی پشت کمپ ما ایستاده بودند. جگوار تنها چند قدم از چهار انسانی که زل زده بودند فاصله داشت، یک جست ساده بین او و نقطه‌ای که باقی ما مشغول تماشایش بودیم فاصله بود.

پس از به گوش‌رسیدن صدایی، هم انسان‌ها و هم جگوار، موقرانه برگشتند و دور شدند. وقتی کسی پیشنهاد کرد که احتمالا باید با استفاده از تیرکمان‌هایی که برای پرتاب طناب‌های صعود در خیمه‌ی جنگلی استفاده می‌کردیم، چند سنگ کوچک به سمت آن جگوار پرت می‌کردیم، بیش از هر زمان دیگری تدریجاً شروع کردم به پذیرشِ اینکه گوشتخواری که در کمین است تنها یک واقعیت جدید است که تا سپیده‌دم باید آنرا تاب آورد ــ پس بیایید پاس شب را در هر دو نوبت به عهده‌ی جگوار بگذاریم و راحت بخوابیم!

قایقران ما، براولیو میشاجا ــ که از اهالی اسه‌اجای ایفیرنو، نزدیکِ پوئترو مالدونادو است ــ با ملایمت شروع کرد به انداختن سنگ به سمت آن گربه‌ بزرگ. سنگ‌ها ضمن پرتاب در هوا صدای فش‌فشی تولید می‌کردند، و در نزدیکی حیوان در سبزه‌ها فرود می‌آمدند. یکبار، دوبار، سه بار. بعد از یک وقفه‌ی طولانی، جگوار برخاست، برگشت، و آهسته به سمت تپه رفت و در جنگل ناپدید شد.

از پوخه میشاخا پرسیدم: جگوار در فرهنگ شما در اسه‌اجا یعنی چه؟

او پاسخ داد: «سلطان جنگل».

بسیاری از انسان‌ها واقعا نمی‌دانند که می‌توانند با جانوران عظیم‌الجثه‌ی تیزدندان مدارا کنند، درست همانطور که با همسایه‌ها مدارا می‌کنند، از این بگذریم که آن جانوران تا چه میزان می‌توانند صلح‌جو باشند. در آمریکای شمالی، ما به طور چشمگیری شاهد کاهش تعداد پوماها، خرس‌ها، و گرگ‌ها هستیم، حیواناتی که درگیرِ «معضلِ» قلع‌و‌قمع هستند، حیواناتی که پوست‌شان به‌منزله‌ی نشانِ افتخار کنده می‌شود، و از همین‌رو به قلمروهایی می‌گریزند که واقعا نمی‌توان در آنجاها از سلامتی هر دو دسته‌ی انسان‌ها و شکارچیان صیانت کرد. گاهی، اَعمال ما باعث انقراض کل نسل یک زیرگونه می‌شود، و یقینا تلف‌شدنِ این گوشتخواران رده بالا آسیب جدی به تمام اکوسیستم وارد می‌کند؛ اثرات این گزند کم‌کم دارند خودشان را نشان می‌دهند.

در آفریقا، ظرف تنها دو دهه تقریبا نیمی از جعیت شیرها کاسته شده است و در سرتاسر آسیا، ببرها نیز به همین اندازه در معرض تهدید قرار دارند. در آمریکای لاتین هم جگوارها از تلف‌شدن‌های گسترده رنج می‌برد. تعداد دقیقِ جگوارهایی هر ساله معدوم می‌شوند نامعلوم است ــ کشتنِ گربه‌سانانی از این قسم غیرقانونی است، در نتیجه داده‌ها اندک و ناموثق‌اند ــ اما زیست‌شناسان برآورد می‌کنند که تعداد کشتار سالیانه‌ی جگوارها به صدها تن برسد، خصوصا در کشورهایی چون برزیل، جایی‌که اکثریتِ جمعیت جگوارها می‌زیند.

امروزه، اکثرِ این گربه‌ها از روی ترس یا از سر انتقامجویی بابت حمله به احشام کشته می‌شوند، اما تهدیدی رو به افزایش در بولیوی وجود دارد، آنجاکه فشار خرید جگوارها از طرف بازارهای طب سنتی چینی انگشت شومش را بر این گربه‌های خالدار نهاده است. خریداران چینی شاید بیش از 100 دلار برای یک دندان نیش جگوار هزینه بپردازند ــ و با فرض اینکه هر جگوار چهار دندان نیش دارد، و قوانین منع کشتار جگوار ندرتاً اِعمال می‌شوند، پس این تجارت برای شکارچیان قاچاقی حتا بیش از اندازه مایه مسرت و دلگرمی اقتصادی است.

دنیل کوسیرو، یک زیست‌شناس که نزدیک مرز بولیوی در حفاظت‌گاهِ ملیِ تامبوپاتای پرو کار می‌کند، می‌گوید «زمان زیادی طول نخواهد کشید که پای این سوداگران به اینجا هم باز شود.»

اما یک تخمینِ جمعیتی تازه، که عمدتاً بر اساس نتایجِ استخراج‌شده از بررسی تصاویر 117 دوربین صورت گرفته و در کنارش از برخی مدل‌های تراکم جمعیت انسان نیز بهره برده، نشان می‌دهد که در سرتاسر قاره آمریکا بیش از 170000 جگوار می‌توانند وجود داشته باشند. این عدد شاید چندان هم بد نباشد، اما محققان هشدار می‌دهند که این برآورد احتمالا خوش‌بینانه است ــ و اینکه شمار جمعیت جگوارها می‌توانست بسیار بیشتر باشد اگر این گربه‌سانان می‌توانستند قلمروهای اجدادی‌شان را از نو به دست آورند.

در نتیجه، هنوز امیدی برای جگوارها وجود دارد. جگوار احتمالا بیشتر از هر گونه‌ی دیگر از خویشاوندانِ پانترا، یک تهدید سه گانه به شمار می‌آید: جانوری بسیار ماهر در شناکردن، بالارفتن از درخت‌ها، و پرسه‌زدن بر روی زمین. توانایی جگوار در بهره بردن از دورنما یقیناً به این جاندار برای جان به در بردن از انقراض سرتاسری در انتهای دوره‌ی پلیستوسن یاری رساند، دوره‌ای که تنها دو گونه گربه‌سان عظیم در قاره آمریکا از آن جان به در بردند، و فهرست متنوع جانداران بقایافته از این دوره یعنی تقریبا همیشه چیزی وجود دارد که یک جگوار می‌تواند شکار کند و بخورد. شاید مهمترین نکته این باشد که سرشتِ انزواطلب جگوار یعنی این جاندار می‌تواند بر حواشی و لبه‌های سکونتگاه‌های انسانی بزید، از میان درختچه‌ها و بوته‌ها در جستجوی جوندگان بزرگ و سایر خوراک‌هایش پنهانی گام بردارد، و اغلب اوقات هم شناسایی نشود.

مایکل اشتاینبرگ از دانشگاه آلاباما که در بلیز «رویکردها در قبال جگوارها در میان مردمان مایا» را بررسی می‌کند اینطور می‌گوید: «توانایی در وفق‌یابی با گستره‌ای از محیط‌ها، از جمله محیط‌های «آستانه‌ای [یا لبه‌ها و حواشی]» باعث می‌شود جگوارها بهتر با دنیای انسان‌ریخت‌شده سازگار شوند. جگوارها بدون “یک جمعیتِ انسانیِ محلیِ همدل یا دست‌کم بی‌طرف” بقا نخواهند یافت، و یقینا به نواحی جنگلی نیاز دارند تا از خلالش بتوانند تحرک داشته باشند، شکار کنند، و خلوت بگزینند.»

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
مترجم: کوهستان بهزادی
مشاهده نظرات

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • رزونانس

    نویسنده: م.ر. ایدرم