ماربیتو و وحشت از جهان توخالی
ماربیتو یکی از معدود اقتباسهای خوب لاوکرفتی است که سعی میکند «وحشت از منبع ناشناخته» را با وجود پیچیده بودن موضوع، به درستی به نمایش بگذارد و موفق هم میشود.
سینمای وحشت ژاپن کمتر از تروپ و کلیشهی بچه/روح و زن/روح فاصله میگیرد، لااقل آنهایی که به بقیهی دنیا میرسند اینطورند. برای همین دیدن فیلم ماربیتو (Marebito – 2004) که ترجمهی تقریبیاش میشود «غریبهای که از جایی دور آمد»، از کارگردانی که مجموعهی کینه (گراج به انگلیسی و جوئن به ژاپنی) را کارگردانی کرده، تاکاشی شیمیزو، برای طرفداران وحشت ژاپن که از تکرار مکررات وحشت دههی نود ژاپن خسته شدهاند، باید لذتبخش باشد.
فیلم در ژانر ویردفیکشن قرار میگیرد. روایتش شنیع و هتاک است و هرچند که بیشتر شبیه پروژهی داشنجویی است و خیلی جاها به قول انگلیسیها توپ از دستش میافتد، با وجود همهی «ردهی ب» بودنش، یکی از نمونههای موفق ژانر «وحشت از منبع ناشناخته» یا اصطلاحاً «وحشت لاوکرفتی» است که با تکنوفوبیا قاطی شده است.
نویسندهاش کسی نیست جز چیاکی جی. کوناکا که به خاطر نوشتن فیلمنامه Serial Experiment Lain و Texhnolyze معروف است. بازیگر نقش اولش هم شینیا تسوکاموتو است که وقتی مشغول کارگردانی نیست، بازیگری میکند که پول پروژههای مستقلش را در بیاورد. طرفداران وحشت ژاپنی او را برای کارگردانی Tetsuo the Iron Man میشناسند. تسوکاموتو با سری تتسوئو و فیلمهایی مثل Gemini و Vital سردمدار سینمای لایو اکشن سایبرپانک ژاپنی است و تا حد زیادی پیرنگ و لحن و ضرباهنگ این سینما را به وجود آورده است.
تکنوگنوسیس کلمهی رمز این فلیمهاست. نوعی از وحشت که به واسطهی سوژهی موهوم، نمایش آن به خصوص در غالب سینمایی، سخت است (در حالی که کارتون، انیمه و بازی رسانههای راحتتری برای پرداختن به آن هستند) و معمولاً فیلمهایی مثل ماربیتو با بودجههای محدود و کارگردانهای آماتور و علاقمند هستند.
در این فیلمها تکنولوژی و نیروهای تاریک اوکالت در یک سطح هستند.
شاید تنها فیلمهای دیگری که همینقدر موفق به موضوع پرداختهاند، They Live جان کارپنتر و Ringu هیدئو ناکاتا هستند که آنها هم فیلمهای درخشانی با استانداردهای هالیوودی نیستند.
وحشت لاوکرفتی به خاطر خاستگاهش از ادبیات، وابستهی نثر است یا در واقع میشود گفت وحشتش را منحصراً از نثر میگیرد. در نتیجه در اقتباسهای سینماییاش گام کندی دارد و برای ساختن محل وحشتش و ترجمهی آن از متن به تصویر نیاز به مقدمهچینی و پیشزمینهسازی زیادی دارد. از این رو عجیب نیست که اکثر این فیلمها برچسبهایی مثل «روشنفکری» یا «هنری» میخورند که از جهتی تضمینی بر هرگز دیدهنشدنشان است.
تکنوفوبیا هم با این که در سینمای وحشت ژاپنی نقش ویژهای دارد، از آکیرا تا سریال اکسپریمنت لین تا Pulse کیوشی کوروساوا، همچنان مثل سایر سوژههای وحشت، از سر باز میشود. انگار این تصویر هزاران سیم بیرون آمده و وصل شده به بدن بیولوژیکی که مرز زیستی را مثل آثار وحشت تن کلایو بارکر میدرند آنقدر هم خوشایند نیست.
بیشتر بخوانید: ده فیلم از سینمای ژاپن که هر کسی باید ببیند
ادبیات غریب: طبق تعریف ویکیپدیا، ادبیات غریب (Weird Fiction) گونهای از ادبیات گمانهزن است که بدنهی کلیاش میتواند داستان وحشت، علمیتخیلی یا فانتزی یا ترکیبی از هر کدام دوبهدو و یا هر سه باشد که در آن خواننده در لحظاتی از شک و شگفتی نسبت به اتفاقی در پسزمینهی داستانی قرار میگیرد که منطق و قرارداد داستان را مورد هتاکی قرار میدهد. در این گونهی ادبی، مسیر اتفاقات و روایت داستانی، دستخوش جابهجاییهای در منطق و انتظارات اولیه میشوند که عمدتا به منظور برهمزدن پیشقصاوت خواننده نسبت به قرارداد داستانی و القای حس عدم کنترل در او(خواننده)، پدید میآیند. این داستانها، معمولا از مسائلی همچون علوم خفیه (Occult)، باشندههای فراتر از انسان و جهان او و کنتراست (Contrast) تیز و شایانتوجه در پسزمینهی داستانی، نیرو میگیرند.
شبکهی جهانی تونل مترو که ماربیتو تویش پنهان شده
روایت ماربیتو در پسزمینهی سوراخ و چاه و خالی و تهی شکل میگیرد. منظورم فقط وجه استعاریاش نیست. عمدهی داستان در مسیرهای زیرزمینی، تونلهای فراموششدهی مترو، بخشهای خالی شهر روایت میشود که در فضای فراموششدهی بین پروژههای تجاری و مالها و ابرمجتمعهای آپارتمانی قرار میگیرند که به گونهای از حیاتِ عاصیِ آدمهای نامطلوب مأمن میدهند. خود فیلم هم در فضای خالی ۸ روزه بین دو پروژهی سینمایی دیگر شیمیزو (دو قسمت مختلف از فیلم جوئن) فیلمبرداری میشود.
فیلمی در مورد خالیبودن است. در مورد تهیوارگی. در مورد جنونی که از فکر کردن و به قول نیچه نگاه کردن به درون این عمق بیانتها بر آدم مستولی میشود. در مورد همهی کارهایی که میکنیم تا بین خودمان و این تهیبودن فاصلهای ایجاد کنیم یا همهی کارهایی که میکنیم تا توی شکمش برویم و ببینیم چیست. شخصیت اصلی داستان ماسوئوکا (فیلمبردار فریلنسر که فوتیج فیلمبرداریاش را به شبکههای خبری میفروشد) خیلی وقتها هر دو کار را میکند.
به واسطهی دوربینی که هم حکم فیلتر کمبیناسیون را دارد و هم میکروسکوپ. آدمی که کاملاً شهری (اربنایز) شده (تغذیه و جای خوابش مشخص است/جلوتر میبینی به مثابه خونآشامی است که از این تور محافظ تمدن تغذیه میکند) و رام است و همسانسازی شده و همهی اینها به واسطهی بسپارش (پلیمر) رسانهای است که در قامت پیلهای، دورش تنیده شده. تنها فرقش این است که تمایل فتیشگونهای به نظارت و رصد دارد.
بجز این فیلم از لحاظ داستانی هم پر از سوراخ است. از سوراخهای روایی که دنبال کردن روایت را طاقتفرسا میکنند تا انگیزههای شخصیای که قبل از این که بار بنشینند و کاملاً صلب شوند، تصعید میشوند و به شخصیتها جلوهای ناقص میدهند. سرنخهایی که گم میشوند.
مثلاً این ایده که زیر شهر پر از تونلهای خالی است که میتوان از طریقشان به هر جایی سفر کرد ولی در ادامه انگار از خاطرهی فیلم بالکل فراموش میشود. از سویی میتوان گفت همهاش آگاهانه رخ داده و شیمیزو میخواهد حالت رویاگونه/کابوسوار و اوکالت داستان را با این روایت آشفته تشدید کند. از طرفی هم میتواند به گردن فیلمبرداری هشتروزهاش باشد. شاید هم این روایت آشفته گلیچ فرهنگی است که برای مخاطب غیر ژاپنی قابل درک نیست.
شاید مشکل مثل همیشه به زیرنویسهای فیلم ژاپنی برگردد و آن سد ترجمهی زبانی/فرهنگی که برای مخاطب این سر دنیا بیمعنیست یا ظرایفی که صرفاً بر اثر تجربه برای مخاطب قابل درک میشود. این را بگذارید کنار این واقعیت که مجموعهی جوئن، ساختهی دیگر شیمیزو، در واقع بستهای از روایتهای کوتاه است که تماشایش بیشباهت به خواندن مجموعهای از داستان کوتاه نیست. اما با این وجود انسجام رواییاش را حفظ میکند.
بیشتر بخوانید: وحشت ژاپن و ده فیلمی که باید دید
شخصیت اصلی داستان شیفتهی نگاه وحشتزدهی مردی میشود که در مترو خودکشی میکند. برحسب اتفاق او سر صحنه حضور دارد و از این نگاه وحشت نهایی فیلم میگیرد. حالا تمام ذهنش در تصرف این نگاه است و سعی میکند به هر ترتیب که شده راز پشت این پایان فنتاسماگور را درک کند. این تنش درونی در نهایت او را به زیر توکیو میکشاند و نردبان اشری که انگار پایانی ندارد و دست آخر به جایی میرسد که خودش نامش را Netherworld یا به فارسی «پستجهان» میگذارد. در اینجا او روح مردی که خودکشی کرده را ملاقات میکند و با او وارد مکالمهی فلسفی در مورد تئوریهای مختلف مثل «زمین توخالی» یا Hollow Earth و نظریهی ریچارد شیور، DERO یا رباتهای مجنون میشود. در نهایت ماسوئوکا، فیلم لحظهی خودکشی را به روح نشان میدهد و روح ناپدید میشود.
تمام پسزمینه در جهان زیرین با مت آرت و سیجی درست شده. ماربیتو عملاً فیلمی بدون بودجه است.
ماسوئوکا به پایین رفتن ادامه میدهد تا این که به خرابههایی زیر جهان میرسد که شبیه توصیف داستان «موشها میان دیوارها» از لاوکرفت است. اسم این فضای جدید «کوهستان جنون» است که اشاره به داستان بلند لاوکرفت به همین نام دارد. برای نشان دادن فضای مورد بحث، از مت-فوتوگرافی استفاده شده که هرچند بودجهپایین است، خلاقانه فضایی مجنونی را بازتولید میکند که تکنولوژی سیجی از آن عاجز است.
حین جستوجو در کوهستان جنون، به اوبلیت، یا به قولی، سیاهچالهای که تنها ورودیاش از بالاست، برمیخورد که زنی را درونش به زنجیر بستهاند. زن رنگپریده و ترسناک است ولی بیحال است. تصویری دهشتانگیز که به نظرم مستقیم از وسط کابوسی مریض بیرون آمده که در ذهن داغ میشود و میماند. دختر لال و کاتاتونیک است و سوءتغذیه دارد و خوی حیوانیاش بر هیأت انسانیاش غلبه دارد.
با این همه ماسوئوکا تصمیم میگیرد او را همراه خود به جهان بیرون ببرد و همین کار را هم میکند. چندان تصویری از سفر بازگشت در فیلم دست نمیدهد ولی در نهایت میبینیم که به آپارتمان گنجهطور ماسوئوکا رسیدهاند که تا خرتناق پر است از تجهیزات نظارت و مانیتورهای فید پایش و وسایل استراق بصر و سمع. دختر (که اسمش را F میگذارد) همان اول میرود و در تنگترین فضای محصوری که پیدا میکند، به حالت جنینی گلوله میشود و میخوابد. بقیهی فیلم، ماسوئوکا را نشان میدهد که چطور با تجهیزات نظارت و گوشیاش دختر را زیر نظر دارد. کم کم شاهد اتفاقات عجیبی در این تصاویر هستیم و خود بینش ماسوئوکا خدشهدار میشود.
شینیا تسوکاموتو کارگردان سری تتسو آیرون من در نقش ماسوئوکا
حال F به تدریج بدتر میشود و در همین اثنا، ماسوئوکا تلفنهایی دریافت میکند که با صدای الکترونیکی عجیب به او میگویند که دختر نباید به سطح زمین میآمد و حالا روبهمرگ است. خیلی اتفاقی ماسوئوکا متوجه میشود که F تنها غذایی که میتواند بخورد، خون است. هرچند خون حیوانات برایش کافی است، از خون انسان لذت ویژهای میبرد. او که خودش هم عملاً هیولایی است که به واسطهی فتیشهای غریبش از جامعه جدا افتاده، برداشتن قدم منطقی بعدی به جهت احیای F برایش کاری ندارد.
در انتها ماسوئوکا به قهرمان لاوکرفتی کلاسیکی بدل میشود که وسواسش او را در خود غرق میکند و به واسطهی همان دانشی که به کشفش متمایل است نابود میشود.
بازیگرهای ماربیتو شینیا تسوکاموتو (ماسوئوکا) و تومومی میاشیتا (F) دو قطب متضادند. در نگاه اول شینیا نابازیگری است که در نشان دادن احساساتش مشکل دارد. اما شیمیزو از قصد چهرهی او را برای ماسوئوکا میخواهد. این چیزی که بینندهی غیر ژاپنی ممکن است نابازیگری ببیند صرفاً باعث میشود که حس خانهنشین هرزهای که فتیش نظارت دارد (هنتای یا Pervert) را بهتر نشان بدهد. در ادامه شاید همین نارسایی رفتاری باعث میشود حس جنونی که دارد تویش غرق میشود بهتر دیده شود.
بازی میاشیتا در ماربیتو یادآور تئاتر نوه است. حالت صورت و بدنش به هیولایی حیوانی تجسم میبخشد که ناخوشایند و چندشآور است. رویاگون و کابوسوار، به طور همزمان.
«آنجا که شکافهای زمین بود، تونلهای عظیمی حفر کردند و آن موجوداتی که باید میخزیدند، به واسطهی ارتفاع گرفتن سقف، راه رفتن آموختند.»
فستیوال – اچ. پی لاوکرفت
ماربیتو به خاطر دوربینی که برای فیلمبرداریاش استفاده میشود، زشت و خام ولی در عین حال واقعی و نزدیک است. انگار هرزهنگاری خانهساز باشد و همین حس هتاکی را باعث میشود و عجیب نیست که بیننده بلافاصله از دیدنش آزردگی خاطر پیدا کند. این عناصر در کنار هم در نهایت باعث میشود این بهترین اقتباس از لاوکرفت در سینما باشد که از هیچ داستان لاوکرفتیای به صورت مستقیم اقتباس نشده است.