مسئلهی نسبیت در هنر و آزادی
نوشتهی زیر به قلم سارا اسکوایر، عضو انجمن «لیبرتی فاند» و نویسندهی کتاب درسی محبوب دانشگاهی «نوشتن با پایاننامه» و بیانگر دیدگاه او نسبت به مقولهی آزادی و هنر و ارتباطشان با یکدیگر است.
بیآزادی هنر نیست و بیهنر آزادی
سارا اسکوایر (Sarah Squire)
خیلیها میگویند وضعیت آزادی برای خلق هنر لازم است و هنر در بستر آزادی شکل میگیرد، از سوی دیگر اما کنش هنری هم برای تحقق وضعیت آزادی ضروری است. هنر الگوهای کهنه و کهن را مختل میکند و ما را به تفکر وا میدارد. نمودکرد هنر جز در وضعیت آزادی مقدور نیست، اما آزادی هم بدون حضور هنر میسر نخواهد شد.
نوشتهی زیر به قلم سارا اسکوایر، عضو انجمن «لیبرتی فاند» و نویسندهی کتاب درسی محبوب دانشگاهی «نوشتن با پایاننامه» و بیانگر دیدگاه او نسبت به مقولهی آزادی و هنر و ارتباطشان با یکدیگر است.
در سال ۳۸۰ پیش از میلاد، افلاطون شاعران را چنان خطرناک میشمرد که در نقلی از استدلالی منسوب به او، شاعران اجازهی زندگی در جمهوری ایدهآل وی را نمییابند.
در سال 88 میلادی اوویدیوس از رم تبعید شد. بهانهی این تبعید به بیان خود وی «شعری و خطایی» بوده است.
در سال ۷۲۲ میلادی شاعر ژاپنی، اسومیویو هازومی، به جرم انتقاد از امپراطور به جزیرهی سادو تبعید شد.
در سال ۱۶۴۲ میلادی دولت اولیور کرامول (دورهی کوتاهی در تاریخ انگلستان که این کشور حکومت جمهوری داشت.) دستور تعطیل کلیهی تئاترهای لندن را صادر کرد.
در سال ۱۸۱۵ میلادی محکمهی تفتیش عقاید اسپانیا فرانسیسکو گویا را پای میز محاکمه کشید و در باب هویت سفارشدهندهی تابلوی «ماجای برهنه» استنتاقش کرد. اندکی بعد گویا از منصب نقاش دربار اسپانیا عزل شد.
در سال ۲۰۱۲ میلادی، اعضای پوسی رایت، گروه موسیقی پانک روسی، به جرم اجرای ترانهای ضددولتی در یک کلیسای جامع دستگیر و محاکمه شده و به دو سال اقامت در کلنی تعزیری محکوم شدند.
در طول تاریخ همواره هنرمند بودن به معنی لغزندگی و آسیبپذیری در برابر دولتها و دستگاههای حکومتی بوده است. «پاکسازی کبیر» استالین طی دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی به حبس دو هزار نویسنده، هنرمند و روشنفکر انجامید. قریب به هزار و پانصد نفر ایشان در زندان درگذشتند. دولت ناسیونال سوسیالیست هیتلر، در سال ۱۹۳۳، اختیار کلیهی آثار هنری و امور مربوط به هنر را به «وزارت تبلیغات» واگذار کرد. کمپ ترهزییناشتات را هم در همین راستا به عنوان زندان و قتلگاه هنرمندان و روشنفکران بر پا کردند. و بدتر از همهی اینها هنوز هم که هنوز است نمیدانیم در «دههی گمشده» (سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶) یعنی دورهی «انقلاب فرهنگی مائو»، چند هنرمند به قتل رسیده یا مفقود شده یا زندگی و آثارشان تا ابد نابود شده است و دیگر بازیافت نخواهد شد.
هنرمندان خوششانس و نیکبختی که سعادت آفرینش هنری در آزادی غرب قرن بیست و یکم چشیدهاند، به سبب بخت خوب و اقبال نیکوشان نیازمند اندیشیدن زیاده از حد دربارهی آزادی هنری نبودهاند. اما وقتی با دقت بیشتری به مسئله نگاه کنیم، درمییابیم که دریافت انسانهای آزاد از آزادی هنری کیفیتی زیباییشناسانه خواهد داشت. یعنی آزادی آفرینش شخصی در انتخاب ابزار مطلوب و مورد نظر و کاربرد روش و سبکی که با روان ما بیشترین همنوایی را داشته باشد.
این دسته هنرمندان آزادی هنری را تحقق و برآوردگی خواستهی خود برای ایجاد تصاویری میبینند که خود بخواهند. یا به زبان آوردن و نوشتن واژگانی مطلوب خود، بیآنکه در چنگال سنجههای ادیبانهی حصری و محدودکننده گرفتار شوند (بن شان، نقاش و عکاس، مینویسد اگر انتخاب برچسب آثار هنرمندان به خود ایشان سپرده میشد، انتخابی در کار نبود و برچسبی انتخاب نمیشد.).
شاید سربسته به گوشمان رسیده باشد که در سال ۲۰۰۱، FCC ایستگاهی رادیویی را به جرم پخش ترانهی سارا جونز، «انقلابی از تو میان این رانها نخواهد شد»، به پرداخت ۷۰۰۰ دلار جریمهی نقدی محکوم کرد. تضاد شگفتانگیز این حکم آن قدر واضح است که هر کس را به خنده وا میدارد. این حکم، رپی که برای اعتراض به برخورد ابزاری و شیءوارگی جنسی زنان در موسیقی هیپهاپ نوشته شده است را حاوی «ارجاعات جنسی تهاجمی آشکارا واضح تردیدناپذیر» میداند که «به نظر به هدف جاکشی و تکاندهندگی تحریر شدهاند.».
معمولاً روال بر این است که متسامحانه این قبیل سرکوبهای به ظاهر جزیی و کوچک را به حساب نیاوریم و به رخداد آنها به دیدهی اغماض بنگریم. در فرهنگ غرب قرن بیست و یکم، سانسور هنری کار آدمهای کوتهفکرِ کوچکنهادی است که به راحتی سراسیمه شده و خود را در معرض لطمه و آسیب میبینند. احمق است آن کس که به هری پاتر اعتراض میکند، آن هم به بهانهی واهی ترویج شیطانپرستی. کسانی که فهرست «پانزده کثیف» (منتشر شده از سوی مرکز منابع موسیقی والدین که پانزده ترانهی راک «کثیف» را به تشخیص خودشان برای گوش کودکان خطرناک میدانند) را تأیید کرده و بیرون میدهند هم در همین دسته جای میگیرند. همچنان که یوجین اونیل نمایشنامهنویس، میگوید: «سانسور هر چیزی، در هر زمانی، در هر مکانی، با هر بهانهای آخرین ملجاء سفیهان و متعصبان بوده، هست و خواهد بود.».
مایی که این را میدانیم به خنده میافتیم. اما شاید نباید مسئله را به خنده برگزار کنیم. زندگی با جریمههای ناچیز و برچسبهای اخطار را به راحتی میتوان آموخت. اما این قبیل چیزها ممکن است هنرمند را وادارند تا مادهی سوژهی خود را محدود کرده و در بیان کامل و تام و تمام خلاقیت خویش دستخوش تردید و خودسانسوری شوند. این چیزهای کوچک مقدمههایی سهل و دستیافتنیاند برای فرا رسیدن روزهایی بسیار بد.
نباید به بهانهی اینکه امروز آزادی هنری عظیمی داریم، خاطر آسوده داریم و فراموش کنیم که آزادی آفرینش هنری، سخت شکننده و فرّار است. نباید از یاد ببریم چقدر ما و آزادیمان آسیبپذیریم. از همه مهمتر همواره باید به خاطر داشته باشیم که بارها و بارها در طول تاریخ آزادی آفرینش هنری از دست رفته است.
از یاد بردن نبردهایی که برای همین آزادی هنری در طول تاریخ در گرفته است دست کم از تراژدی ندارد. نه تنها از آن جهت که فراموش کردن فداکاریهای آنانی که پیش از ما آمدند به خاطر آزادی و هنر خودشان را به آب و آتش زدهاند، قدرناشناسی و ناسپاسی است، بلکه روی دیگر و دردناکتر این تراژدی آنجا نمود پیدا میکند که معنی این فراموشی، از یاد بردن قدرتی است که هنر در تحقق و حفظ آزادی دارد.
لازم به تأکید است که منظور از قدرت هنر در کارکرد بهسود آزادی، هنر آموزشی یا روشنگری از روشهای هنری نیست؛ یعنی آن دسته از تبیینها و اکسپرسیونی که به طور اخص به ترویج و تبلیغ آزادی میپردازد یا قدرت دولتی را مورد تخطئه قرار میدهند. یقیناً این نوع هنر هم تأثیرات عمیقی دارد و هم بسیار برانگیزاننده است. مستأثر و متأثر است. در مورد نمونههای عالی این شاخهی خبر مثلاً میتوان به هنر خیابانی معاصر به دست هنرمندانی چون بنسکی و موسیقی خوانندهی فولک، فرانک ترنر، اشاره کرد و تأثیرات عمیق این نوع هنر در نوع عالیاش را مشاهده کرد.
اما جدا از این حتی هنری که هدف از آفرینش آن ترویج آزادی نبوده است هم به واقع هنری است که برای آزادی کار میکند و در راستای آن است. دستگیری و محاکمهی اعضای باند موسیقی راک چک «مردمان پلاستیکی جهان» جرقهی آغاز انقلاب مخملی بود. نه به این دلیل که موسیقی این گروه آشکارا سیاسی و معترض بوده باشد، بلکه همان طور که واتسلاو هاول مینویسد: «آزادی نواختن موسیقی راک را باید به عنوان یک آزادی انسانی محسوب کرد و به همین دلیل این آزادی در اصل همان آزادی شرکت در بحث فلسفی و سیاسی، یا آزادی نوشتن، آزادی بیان و دفاع از جنبهها و جلوههای مختلف اجتماعی و سیاسی جامعه است.».
این طور که از شواهد و قراین و تجربههای تاریخی بسیار برمیآید، اگر جامعه و اعضای آن در آفرینش هنری آزاد نباشند، «زندگی با حقیقت» غیرممکن است.
توضیح اریک آیدل، از اعضای مانتی پایتن، در این مورد مفید است. وی مینویسد: «حداقل یکی از راههای اندازهگیری آزادیِ هر جامعهای میزان کمدی مجاز آن است و مسلماً در یک جامعهی سالم نسبت به یک جامعهی سرکوبگر، گفتار، نوشتار و بیان طنز یا هجو یا هزل بیشتری مجاز است.». هر چند در برخی موارد میتوان اشارههای سیاسی واضح و آشکاری در آثار مانتی پایتن یافت (مثلاً «زندگی برایان» یا «مانتی پایتن و جام مقدس»)، اما گفتهی آیدل مبین این است که نفس آفرینش کمدی در واقع عملی سیاسی است. عملی که بنا بر طبیعت خود در راستای آزادی عمل میکند. «اسکچ طوطی» (یکی از طرحهای مانتی پایتن که در فصل اول این مجموعه در ۱۹۶۹ پخش شد و به تلبیس مرگ در فرهنگ بریتانیا پرداخت.) فقط و فقط به واسطهی وجود داشتنش به همان اندازه در جهت پیشبرد آزادی است که بحث دربارهی مشروعیت انواع مختلف دولت در «جام مقدس».
مارک تواین میگوید: «بیحرمتی، شهسوار محافظ آزادی و مدافعی مطمئن برای اوست.».
هنر گاه ممکن است نفاقافکن و آشفتهساز باشد. هنر در هر قالبی که قرار گیرد، مشاهدهگر را وا میدارد تا ایدههای قدیمی خود را میزان کرده و در آنها بازنگری کند، در ادراک پیشین خود مجدداً غور کرده و تجدید نظر کند و برنامهریزی قدیمی را از نو قالببندی کند. به گفتهی امیلی دیکینسون: «اگر حال جسمیام چنان باشد که انگار تمام بالای سرم را برداشتهاند، میفهمم که سر و کارم با شعر و شاعری افتاده است.». ای. ای. کامینگز هم همین حس را توصیف کرده است. وی میگوید دیدگاهش درباب روشهای نظمی و بوطیقا را میتوان «در پانزده کلمه بیان کرد. با نقل قول از “پرسش ازلی و پاسخ ابدی” برلسک ویز: “- زنی را با کودکش خواهی زد؟ – نه، او را با سنگ خواهم زد.”.». مارگرت آتوود، تجربهاش را برای خواننده بر صفحهی کاغذ میآفریند. شعر «در من گنجیدهای.».
در من گنجیدهای
چون قلابی در یک چشم
یک قلابِ ماهی
یک چشمِ باز
رخداد هنر آن زمان اتفاق میافتد که ادراک ما [بر عرصهی شناخت ماهیتاً[ جابهجا میشود؛ مثل درک بصری از تابلویی با تکنیک پوینتیلیسم (نقطهچینی) وقتی از یک متری دیده میشود و باز وقتی از ان سوی اتاق تماشایش میکنیم؛ یا تفاوتها و تقابلها و کنتراست میان برداشتهای لارنس اولیویر و کنت برانا از نمایشنامهی هنری پنجم شکسپیر؛ یا اصرار هنر دیدگانی (اُپ آرت) بر تلقی اشیاءِ مورد استفاده در زندگی روزمره به عنوان آثار هنری. حکم جان کیج مبنی بر این که سکوت بذّاته موسیقیِ خود است. هنر از ما انتظار دارد به روشی همزمان و پیوسته و سازگار در انتظارات خود بازنگری کنیم و ادراک خود را از دانستههای مفروضمان (آنچه به نظر خودمان میدانیم.) را باز بیازماییم. تجربهی هنر، در نقش آفریننده یا در نقش مخاطب، انعطافپذیری در تفکر را به ما میآموزد. این امر، در ذات خود، نوعی آزادی است.
اما آنچه مرا وا میدارد بگویم هنر برای آزادی به پیش میرود، تنها حس آزادی توأم همراهشده با واکنشهای زیباییشناسانهی ما نیست. مطالبهی هنر از ما، اندیشیدن است. اما هنر در عین حال از ما نمیخواهد که تنها به یک چیز بیاندیشیم. هنر ما را آزاد میگذارد تا بتوانیم چندگانگی توأمان اندیشههایمان را درک و اظهار کرده، به زبان بیاوریم. هنر، همانند آزادی، طاقت تحمل ایدئولوژی را ندارد. والت ویتمن مینویسد:
من آیا خودمتناقضم؟
پس باشد، من خود متناقضم
(بزرگم، سرشار از گونهگونی)
نظر رالف والدو امرسن هم همین است. مشاهدات وی حاکی از این است که «پایایی ابلهانه به واقع بلای جان ذهنهای کوچک است و مورد تحسین سیاستمداران و فلاسفه و خدایان کوچک. اذهان بزرگ در وضعیت پایایی کاری برای انجام ندارند.». از دید بسیاری هنرمندان تصور ثابتالرأی بودن و داشتن عقیدهای نهایی در مورد هر موضوعی واقعاً بیمعنی است. فهمیدن از فرایند آفرینش هنر برمیآید؛ همان طور که معرفت و شناخت از تعاملات درونی جامعهی آزاد میآید، یا آن طوری که قیمتها در برهمکنشهای بازار آزاد تعیین میشوند. گراهام والاس، یکی از مؤسسان مدرسهی اقتصاد لندن، مینویسد: «دخترک که جرقههای شاعری را در خود داشت، همو که وقتی به او گفتند قبل از حرف زدن، باید معنی حرف را بداند، همو گفت: “چطور بدانم چه فکر می کنم وقتی هنوز ندیدهام که چه میگویم؟”». هنر ما را مجاز میدارد که تصمیم بگیریم و بیاندیشیم odi et amo، همزمان، هم بیزارم، هم عاشق. ادراک هنر است که روا میدارد هم شجاعت و گردآوری هنری پنجم را بستاییم و در همان حال هم عزای هزینههای جنگ بر دلمان سنگینی کند. افشاگری هنر آن است که در هر آن میشود بیش از یک برداشت صحیح باشد و هر صحنهای را میتوان از چشماندازها و زوایای متعدد گوناگونی مشاهده و تفسیر کرد.
در سایهی هنر، ایدهها خلاقانه بازی میکنند. دقیقاً از دل همین نوع بازی خلاقانه است که بزرگترین نوآوریها به دنیا میآیند. منظور مت ریدلی، دانشمند، هم از جملهی آتی عیناً همین است: «باید بفهمیم چطور افراد بشر مغزهایشان را گرد هم میآورند تا افکارشان بتوانند با هم ترکیب شده و در هم بیامیزند، تا این افکار با هم جفت شوند و حتی به راستی جفتگیری کنند. به عبارت دیگر باید بفهمیم چطور ایدهها با یکدیگر آمیزش میکنند.». رونالد ریگان که پیش از ریاست جمهوری سابقهی طولانی بازیگری دارد در اشاره به همین نوع فضای آزاد ذهنی و هنری میگوید: «در جو و هوای آزادی، هنرمند و طرفداران هنرمند در فکر کردن به فکرناکردنیها و آفرینش آثار متهورانه و پردهدرانه آزاد هستند؛ همه در خلق اشتباهات دهشتناک و شادمانیهای شکوهمندانه آزادند.».
آفریدههایی چنان بیپروا و متهور، چنین جفتگیری پرثمر اذهان، همه جا رخ میدهد، حتی تحت بدترین شرایط. موسیقیدان آزادیخواه لیندی ووپنفیورد میگوید: «شهوت آزادی قویترین نیروی محرکه و مولدهی خلاقیت و آفرینندگی در هنرمند است. به همین دلیل است که حتی تحت لوای ستمپیشهترین سلطهگریها هم برخی از زیباترین و نیرومندترین آثار هنری زاده شدهاند.». در کمال تعجب، برخی چنین اظهار کردهاند که سرزندگی و نیروی حیاتی روح هنری که در رویارویی با سلطهی ستمپیشه پایدار و سمج ایستاده، نشان میدهد که یکی از شرایط آفرینش بهترین آثار هنری وجود اندکی استبداد است. استدلال فردریکو فلینی در این باره چنین است: «اگر هنرمند را به حال خود بگذارند و آزاد باشد تا هر کاری دوست دارد بکند، در نهایت کاری از وی سرنخواهد زد. وقتی هنرمند در انتظار الهام و جرقهی اولیه ایستاده است، اگر تنها یک چیز برای وی خطرناک باشد، دقیقاً همین قضیهی آزادی مطلق است.». اگر هنرمند چیزی نداشته باشد که به آن اعتراض کند، محرکی که به انگیزش هنری وی سیخ بزند از کجا خواهد آمد؟
این هم برای خود نقطهنظری است. هر چند آلبر کامو مصرانه معتقد است که هر گونه محدودیتی باید برآمده از خود و به ارادهی شخص باشد. وی مینویسد: «بی آزادی، هنری در کار نخواهد بود؛ هنر در چهارچوب محدودیتهای که خود وضع کرده باشد میتواند زنده بماند و هر محدودیت دیگری او را خواهد کشت.». قانونی که به منظور مبارزهطلبی هنرمندانه وضع شده باشد، از نظر بنیادی با دیکتهی محدودیت از بیرون متفاوت است. کیتس در شعر خود «در باب غزل» بحثی مشابه را پیش میکشد. وی مینویسد:
«اگر باید مجبور باشیم…/ اگر حق نداریم میوز خود را آزاد بگذاریم/به تاج گل خویش محدود میشود».
پس باید از هنر محافظت کنیم و در مقابل کسانی از آن حمایت کنیم که میخواهند محدودیتهای غیر قابل قبول خود را بر آفریدههای بیشرم ما تحمیل کنند. حال ادعای ایشان «برای خیر و صلاح خود ما» باشد «یا برای صلاح جامعه».
استدلال ایوان گریگوریویچ، شخصیت اصلی رمان نویسندهی روسی، واسیلی گروسمن، به نام «جاری تا ابد» این است که جداییپذیر شمردن آزادیهای سیاسی، اجتماعی و هنری ما عبث بوده و باطل است.
من فکر میکردم آزادی مثلاً آزادی بیان، آزادی مطبوعات یا آزادی وجدان است. اما آزادی تمام زندگی همه است. تا به آنجا حساب است که: باید حق داشته باشی هر چه دلت میخواهد بکاری، حق داشته باشی کفش یا کت بدوزی، از گرد آرد دانهای که کاشتهای نان بپزی و دلت خواست بفروشی یا دلت خواست نفروشی؛ برای تراشکار و فولادساز و هنرمند آزادی آن است که هر طور بخواهند زندگی کنند و هر طور بخواهند کار کنند و نه آن طور که جابران دستور میدهند.
به خاطر به کار بستن دوربینها و قلمها و قلمموها و تیشهها و سازها و کفشهای رقصی که امروز با آنها هنر خود را میآفرینیم، هنرمندانی جان باختهاند. پس بر ماست که همین ابزارها را آن طور برای آفرینش هنر به کار ببریم که خود میخواهیم و کار خود را چنان که میپسندیم انجام دهیم تا ادامهی وجود هنر و آزادی دیگران میسر گردد. هنر از آزادی زاده میشود و به نوبهی خود آزادی را به دنیا میآورد. سهل است و ممتنع، گروتسک است؛ دهشتبار و زیبا. هنر، به خودی خود ناجی ما نخواهد بود. اما بدون آن هم نجاتی در کار نیست. هنر چنان که ریچارد ویلبر میگوید: «همواره قصهای است، دلبندم / از مرگ و زندگی، فراموشم شده بود».