فیلم: مرگ استالین Death of Stalin
معروف است و منقول که کمدی تراژدی است به علاوهی زمان. از طرفی این هم قول متواتریست که تاریخ دو بار خودش را تکرار میکند، یک مرتبه به شکل تراژدی و بار دیگر به شمایل کمدی. «مرگ استالین»، اثر جدید آرماندو یوناچی، خالق سریالهای Veep و Thick of it و فیلم In the loop البته در هر دو تعریف بالا میگنجد. اما در عین حال خود سوال دیگری پیش پایمان میگذارد: اصلا از کجا معلوم که قصه همان بار اول هم کمدی نبوده باشد؟
اجازه بدهید شمهای از ماجرا را برایتان تصویر کنم: شب سردی در سال 1944 بود که استالین اجرای زندهای از کنشرتوی شماره 23 موتزارت را از رادیو مسکو شنید و از قطعه خوشش آمد و دستور داد یک نسخهی ضبط شده از اجرا را برایش بفرستند. اجرا البته ضبط نشده بود، ولی هیچیک از کارمندان رادیو جرأت نه گفتن به استالین را نداشتند. پس با عجله نوازندگان را دومرتبه دور هم جمع کردند و مردم را سر جایشان نشاندند تا قطعه از نو اجرا شود. متاسفانه رهبر ارکستر آنقدر ترسیده بود که از حال رفت. پس یک نفر دیگر را پیدا کردند تا به جایش قطعه را اجرا کند، ولی رهبر ارکستر دومی هم نتوانست زیر بار استرس تاب بیاورد و نهایتاً نفر سومی آمد و قائله ختم به خیر شد.
باورتان بشود یا نه، توصیف بالا مربوط به فیلم «مرگ استالین» نیست، بلکه روایتی از تاریخ محقق و وقایع واقع است. راستش حتی یوناچی مجبور شد در فیلم کمدیاش، صورت واقعی ماجرا را کمی هم تعدیل کند تا باورپذیر شود. مثلاً آنکه در فیلم به جای 3 رهبر ارکستر، فقط دو تا میبینیم و یک بار جابجایی صورت میگیرد. صورت اصلی ماجرا آنقدر ابزورد، آنقدر دور از واقعیت و مضحک و احمقانه و خندهدار بود که یوناچی مجبور شد جراحیاش کند و واقعگرایانهتر بسازدش.
به هر روی مرگ استالین روایتیست هجوآمیز از بازی قدرت میان سران کمیتهی مرکزی حزب کمونیسم اتحاد جماهیر شوروی بعد از مرگ جوزف استالین برای قبض قدرت و شاهدیست بر اینکه تاریخ مشحون است از وقایعی که برای ما که از پشت پردهی زمان نظارهشان میکنم، ترهات و مهملات و اباطیل و دواهی به نظر میآیند.
آنچه ولی بیش از همه به چشم میآید، این است که یوناچی چطور خودش را در قید و بند قالبسازیهای هالیوودی در پریود دراماهای مرسوم، محدود نمیبیند. هیچیک از بازیگران فیلم با لهجهی تصنعی روسی صحبت نمیکنند که هیچ، انبوهی از لهجههای اسکاتلندی و بلکپولی و بریستولی و لندنی و ایرلندی و غیره را از دهان خروشچف و باریا و استالین و باقی رفقا میشنویم. از آن مهمتر اصل شخصی مهمی است که یوناچی به آن معتقد است که چیزی به اسم پیچیدگی سیاسی وجود ندارد. علوم سیاسی توصیفگر چیزی به جز تلاشهای عدهای آدم معمولاً ابله برای اینکه زیرآب همدیگر را بزنند و کلاه از سر هم بردارند یا بر سر هم بدوزند و از پشت به هم خنجر بزنند و آب زیر کاه یکدیگر بریزند نیست. به واقع علم انتزاعی و مجرد و ابسترکتی مثل علوم سیاسی وجود ندارد. همه چیز رفتارهای آدمهاست و برای تصویر کردن یک بازی و موقعیت پیچیدهی سیاسی، حتی لازم نیست که بیننده از شرایط خاص و اقلیم اجتماعی و هایآرکی سیاسی بستر داستان مطلع باشد، بلکه کافیست آدمها و کاراکترهای درگیر ماجرا را بشناسد و صرفاً بداند اگر این آقا کچله این کار را کرد، برای آن بود که زیرآب آن یکی آقا کچله رو بزند و به این دلایل و با این شواهد و برای این مقصود هم کافیست که بیننده، آقا کچلهای مورد اشاره را به عنوان شخصیتهایی با امیالی کاملاً سطحی و تَبَعاً کاملا انسانی بشناسد. اینطور میشود که در «مرگ استالین» چیزی به جز دیالوگهای مضحک و پینگپونگی میان بازیگرانی که قرار است نقش رفقای حزب را بازی کنند نمیبینیم، ولی از همین تعاملات خندهدار، در نهایت شگفتی،تغییر چهرهی سیاسی یک کشور و حتی جهان را میبینیم و مسیر تاریخ را میبینیم که در جامهای کمدی دوختهی درزی زمان، مقابل چشممان رقم میخورد و از خود میپرسیم آخر انقدر کشکی؟ تاریخ شاهد است که دقیقاً همینقدر کشکی!