نوهی موسولینی از نقاشی جیم کری از جنازهی پدربزرگش شاکی است. حق با چه کسی است؟
در تاریخ سیام مارس ۲۰۱۹ جیم کری طرحی کشید از عکس معروف بنیتو موسولینی و معشوقهاش کلارتا که جنازهیشان در ملاءعام از پا آویزان شده است.
اگر در جریان اخبار سلبریتیها باشید، احتمالاً خبر دارید که جیم کری مدتیست در توییتر طرحها و کاریکارتورهایی با سوژهی عمدتاً سیاسی (بخوانید ضد ترامپ و ضد جناح راست) منتشر میکند و در بالای طرح یا کاریکاتور بیانیهای همسو با عقاید لیبرالش منتشر میکند. در تاریخ سیام مارس ۲۰۱۹ جیم کری طرحی کشید از عکس معروف بنیتو موسولینی و معشوقهاش کلارتا که جنازهیشان در ملاءعام از پا آویزان شده است. این عکس موسولینی جنبهی نمادین پیدا کرده است: سرنوشت موسولینی سرنوشت تمام رهبران فاشیست و نفرتافکن است. این عکس از یک لحاظ بسیار تاثیرگذار است: در آن بنیتو و کلارتا هردویشان شبیه حیوانی سلاخیشده به نظر میرسند، نه یک انسان. جلوتر بیشتر به این موضوع خواهیم پرداخت. فعلاً اجازه دهید به اصل ماجرا بپردازیم.
این توییت و عکسیست که جیم کری منتشر کرده است:
اگه میخواید بدونید فاشیسم آخرش به کجا ختم میشه، از بنیتو موسولینی و معشوقهش کلارتا بپرسید.
الساندرا موسولینی (Alessandra Mussolini)، نوهی بنیتو به نقاشی جیم کری یک واکنش ساده، ولی عمقی نشان داد. او زیر توییت جیم کری نوشت:
«تو یه حرومزادهای.»
تقابل بین جیم کری و الساندرا موسولینی موقعیت اخلاقی جالب و نادری را پدید آورده است: آیا اگر کسی عکس ناجوری از پدربزرگ شما کشید، ولی پدربزرگ شما یکی از بزرگترین و مخربترین دیکتاتورهای قرن بیستم بود، حق دارید از دستش ناراحت شوید؟
بیشتر بخوانید: رسانههای مدرن تا چه حد روی استقلال فکری ما تأثیر میگذارند؟
الساندرا موسولینی خودش هم سیاستمدار است و از سال ۲۰۱۳ تاکنون عضوی از مجلس سنای ایتالیا بوده است. من نمیدانم که جامعهی ایتالیا چطور نوهی موسولینی را (که قبلاً بازیگر و مدل بوده) بهعنوان سیاستمدار پذیرفته است، چون بعید میدانم اگر نوهی هیتلر اکنون زنده بود، میتوانست در سیاست آلمان نقشی ایفا کند. البته کاری که مردم ایتالیا کردهاند از لحاظ اخلاقی درست است. هر انسان مسئول کارها و باورهای خودش است و هیچکس را نباید صرفاً بابت اینکه با یک آدم بد رابطهی خونی دارد، از حق داشتن قدرت و نفوذ محروم کرد. ولی ما همه میدانیم که دنیای سیاست از این قوانین ساده و اخلاقی پیروی نمیکند.
هیچ بعید نیست که قدرت و نفوذ الساندرا موسولینی به خاطر نسبت خونیاش با آن آدم بد تأمین شده باشد. الساندرا تاکنون در هر حزبی فعالیت داشته، آن حزب نئوفاشیست، راستگرا، راستگرای افراطی، ناسیونالیست و محافظهکار بوده است. دیگر آدم هرچقدر خوشبین باشد و خودش را بزند به آن راه، نمیتواند الگویی را که این وسط وجود دارد نادیده بگیرد. این حقیقت بر کسی پوشیده نیست که بسیاری از راستگراهای ایتالیایی در خفا یا به صورت علنی نسبت به موسولینی و آرمانهایش حسی مثبت دارند و اگر روزی فرصت برای احیای یک حکومت فاشیستی به وجود بیاید، صد در صد از این فرصت استفاده خواهند کرد. شاید دلیل اینکه الساندرا را به جمع خود راه دادهاند، نه درک سیاسی بالای او، بلکه اهمیت نمادین او برای ایتالیا باشد. بههرحال، اگر الساندرا جا پای محکمی نداشت، نمیآمد به نقاشی جیم کری اعتراض کند. صرفاً سکوت میکرد. بنیتو موسولینی بدنامتر از این حرفهاست که نقاشی جیم کری بخواهد بیآبرویش کند. با این وجود، من قصد ندارم به کسی انگ بچسبانم و وانمود کنم که میدانم در ذهن الساندرا و پشت درهای بستهی مقر راستگرایان ایتالیا چه میگذرد. این مشاهدات صرفاً در حد گمانهزنی باقی میمانند.
اگر برای رعایت انصاف، جنبهی سیاسی اعتراض الساندرا را نادیده بگیریم و وانمود کنیم که این جنبهی سیاسی وجود ندارد، سوالی که پیش میآید این است که اصلاً چرا الساندرا از نقاشی جیم کری ناراحت شد؟ جیم کری از خودش چیزی درنیاورده است. عکسی که او نقاشیاش را کشیده، یک عکس معروف تاریخیست. الساندرا باید از مردم ایتالیا ناراحت باشد که پدربزرگش را بدون برگزاری دادگاه محاکمه کشتند، از لنگ آویزان کردند و بعد از او عکس گرفتند.
اینجا بحث روابط احساسی پیش میآید. بنیتو موسولینی شاید یک دیکتاتور قاتل باشد، ولی این دیکتاتور قاتل پدربزرگ الساندرا است. الساندرا وجود خود را به او وابسته است. الساندرا حتی نام خانوادگیاش را هم عوض نکرده است. او همچنان یک موسولینی است. این طبیعیست که دوست نداشته باشد نام و یاد تبار موسولینی و میراث تاریخی پیچیدهی او برای دنیا و کشور ایتالیا ابزاری برای یک کمدین معروف باشد تا به مردم آمریکا درس عبرت یاد دهد و به راستگراهای کشورشان توییت هوایی بزند. این طرز فکر از توییتهای متعاقب الساندرا مشخص است. او در اکانت توییتر خود این عکسها را منتشر کرد:
و گفت چرا جیم کری از فاشیسم تاریخی خود آمریکاییها نقاشی نمیکشد؟ بهعبارتی حرف او بود که از تاریخ کشور خودتان مایه بگذارید (البته جیم کری کاناداییست، ولی هالیوودیها را میتوان آمریکایيهای افتخاری حساب کرد).
البته توجه داشته باشید که من سعی ندارم واکنش الساندرا را توجیه کنم. در واقع واکنش او بسیار ناشیانه و تلاش او برای توجیه کردن واکنشاش از راه استفاده از تکنیک پسچهایسم (Whataboutism) سادهانگارانه است. صرفاً میخواهم موضع او را درک کنم. در واقع من اگر جای او بودم، حتی اگر ناراحت میشدم چیزی نمیگفتم، چون موسولینی واقعاً قابل دفاع نیست. حتی اگر اخلاقیات را کنار بگذاریم و نگرش عملگرایانهی تانوسی اتخاذ کنیم، باز هم موسولینی قابلدفاع نیست. چون او رهبری ناکارآمد بود و بیفایده بودن ایتالیا در جنگ جهانی دوم و توخالی بودن ایدئولوژی فاشیسم ایتالیایی بساط خندهی کسانیست که در مباحث تاریخی فیلترنشده شرکت میکنند.
بیشتر بخوانید: چرا خودکامهها عاشق شعر گفتنند؟
ولی با این حال باید اعتراف کنم که من همیشه به عکس بنیتو و کلارتای از لنگ آویزان حس بدی داشتم و این قضیه باعث شد که بالاخره پی ببرم منشاء این حس بد چیست. حرفم را بد برداشت نکنید، من نسبت به موسولینی و ایدئولوژیاس هیچ تعلقخاطری ندارم. صرفاً بهنظرم بلایی که سر موسولینی و کلارتا آمد، چیزی نیست که بهعنوان یک اتفاق مثبت به آن نگاه کنیم که قرار است درس اخلاقی به بشریت بیاموزد و انسانها را از فاشیسم دور نگه دارد. برای این حس دو دلیل دارم:
دلیل اول و سادهتر حضور کلارتا در این عکس است. من نمیخواهم بگویم کلارتا انسانی بیگناه است، ولی مطمئنم که رسم عدالت این نیست که سرنوشت او به هنگام مرگ و پس از مرگ با سرنوشت موسولینی برابری کند. گناه موسولینی به فنا دادن هویت ملی یک کشور و منابع انسانی و اقتصادی آن است، ولی گناه کلارتا این بود که به قدرتمندترین مرد کشورش پا داد و به شوهرش خیانت کرد و از قضا موقع دستگیری پیش موسولینی بود. آیا واقعاً جرمی که مرتکب شده، رفتاری را که با جنازهاش شده توجیه میکند؟ آیا کلارتا اصلاً کاری کرده که در مقیاس جنگ جهانی دوم جرم محسوب شود؟
مشاهدهی جسد کلارتا در این عکس همیشه برایم منزجرکننده بوده است. کشته شدن او برایم قابلدرک است؛ بههرحال در جنگ حلوا خیرات نمیکنند و افراد غیرنظامی قربانی اصلی جنگهای بزرگ هستند؛ ولی آویزان کردن جنازهی کلارتا در کنار جنازهی موسولینی اصلاً برایم قابلدرک نیست. این کار فقط میتواند از یک دیدگاه زنستیزانهی شدید نشات گرفته باشد. کسانی که جنازهی او را به جای چال کردن یا گذاشتن در سردخانه در کنار موسولینی آویزان کردند، احتمالاً پیش خود فکر کردند که چون کلارتا به موسولینی «حال» داده است، پس همسطح اوست. پیامی که اینجا منتقل میشود این است که اگر یک زن با مردی بخوابد، هویتش با هویت او گره خورده است. شاید فکر کنید دارم سخت میگیرم، ولی آخر کلارتا نه همسر موسولینی بود، نه حتی آدم معروف و نمادینی که مثلاً بگوییم کشته شدن و از پا آویزان شدن «کلارتا پتاچی» جلوی مردم نماد از بین رفتن رژیم فاشیستی ایتالیا و سرنگونی موسولینی است. در این عکس کلارتا صرفاً یک زن است که با موسولینی بوده و برای همین تا حد گوشت قصابیشده پایین آورده شده است. بهعبارت دیگر، کلارتا به خاطر زن بودنش مجازات شده است. بادیگاردهای موسولینی شریکجرمهای بهتری از کلارتا بودند، ولی همین که بودن آنها در کنار موسولینی خارج از تصور به نظر میرسد، منظورم را روشنتر بیان میکند.
این اتفاق نه منصفانه است، نه عادلانه است، نه حتی جیگر آدم را خنک میکند. مشاهدهی جنازهی از شکل افتاده کلارتا در کنار جنازهی موسولینی برای من نماد تفکر مخربیست که دارد جایگاه تفکر مخربی دیگر را غصب میکند. اگر جنازهی موسولینی در این عکس تنها بود، باز هم بهسختی میشد آن را اتفاقی خجسته قلمداد کرد. با وجود جنازهی کلارتا دفاع کردن از آن واقعاً سخت است.
دلیل دوم و پیچیدهتر این است که کشتن موسولینی و کلارتا با ایدهی «کرامت انسانی» در تناقض است. شاید با دیدن عبارت کرامت انسانی حس کنید که میخواهم شعار دهم، ولی این حقوق بشری که ما ایرانیها اینقدر دنبالش هستیم بر پایهی مفهوم کرامت انسانی بنا شده است. اگر میبینید که در جایجای دنیا بساط اعدام (خصوصاً اعدام در ملاءعام) برچیده شده است، به خاطر این نیست که این روزها مردم سوسولتر شدهاند و در برابر جرم و جنایت کوتاه میآیند. این اعتراض به خاطر حفظ سدی است که برای به پایان رساندن شکنجههای قرون وسطایی و تماشای نابودی انسانها بهعنوان یک فعالیت تفریحی ساخته شد. بله، بعضی از انسانها واقعاً موجود پستی هستند و شاید لایق بدترین چیزها باشند، ولی وقتی ما بهعنوان یک جامعه تصمیم میگیریم که نه به شخصیت و اعمال مجرمان، بلکه به انسان بودنشان احترام بگذاریم و از تحقیر و گرفتن جانشان پرهیز کنیم و بهشان حق دفاع در دادگاه دهیم، این نگرش باعث میشود نسبت به گونهی خود احساس بهتری پیدا کنیم. این کار باعث میشود اگر روزی در معرض آشوب و جنگ قرار گرفتیم، یاد این بیفتیم که روزی روزگاری، ما به بدترین انسانها رحم و مروت نشان دادیم و از تحقیر و شکنجه کردنشان پرهیز کردیم. پس هیچ دلیلی ندارد که چنین رنجی را به یکدیگر روا داریم، چون ما به بدی آنها نیستیم. میتوانید تصور کنید که این سد چقدر قویست؟
وقتی متفقین مقامّهای عالیرتبهی آلمان نازی را دستگیر کردند، میتوانستند آنها را لخت در خیابانها بگردانند، مثل سگ بکشند، مثل موسولینی از لنگ آویزان بکنند و ازشان عکس بگیرند تا در تاریخ ثبت شود که چه بر سر نازیها آمد. بعید میدانم در آن شرایط احساسی کسی به این قضیه اعتراض میکرد. چون، بهعنوان مثال، مردم فرانسه با فرانسویهایی که با نازیها همکاری کردند (مثلاً زنانی که با سربازان آلمانی خوابیدند) بسیار بیرحمانه رفتار کردند. اگر آنها حاضر نبودند به هموطن خود رحم کنند، بعید بود به بیرحمی به دشمن خود واکنش نشان دهند. روسها هم که خودشان زخمخورده بودند و به خون آلمانیجماعت تشنه. ولی برای این افراد حق محاکمه در نظر گرفته شد. حتی استالین، با وجود بیرحمی مثالزدنیاش، روی این قضیه تاکید کرد که نازیها را نباید تحقیر و شکنجه کرد. بلکه باید برایشان حق محاکمه در نظر گرفت، چون در غیر این صورت تاریخ فکر میکند که آنها از محاکمه کردن نازیها واهمه داشتهاند. به نظر من، برگزاری دادگاه نورمبرگ یکی از نقاط عطف تاریخ است و یکی از امیدبخشترین اتفاقات برای هرکسی که عدالت و حقوق انسانی در نظرش یک ارزش است. تا موقعی که دادگاه نورمبرگ در حافظهی بشر باقی بماند، میتوان امیدوار بود که دیگر کسی نتواند جناح شکستخورده را به بدترین شکل ممکن تحقیر کند و در هم بکوبد و فکر کند دارد کار باحالی انجام میدهد.
حرف من این است که اگر بخواهم در راستای دوری از فاشیسم، از چیزی درس عبرت یاد بگیرم و درس عبرت بیاموزم، آن چیز دادگاه نورمبرگ و قوانین مربوط به حقوق بشر و درخواست پسران گاندی برای اعدام نکردن قاتل پدرشان است، نه عکس دو انسان که شبیه گوشت قربونی از پا آویزان شدهاند تا دل مردم خنک شود. طرز فکر کسانی که این صحنه را به وجود آوردهاند، برای من به اندازهی طرز فکر خود موسولینی مذموم است.
مذموم، و در عین حال قابل درک. برای همین خشمگین نیستم.
***
من نمیدانم آیا جیم کری با کشیدن این نقاشی دارد بلایی را که سر موسولینی و کلارتا آمد بهَعنوان یک اتفاق خجسته و عادلانه به تصویر میکشد یا صرفاً دارد میگوید قانون جنگل این است و اگر فاشیستبازی دربیاورید، فارغ از درست یا غلط بودن ماجرا، این بلاییست که سرتان میآید. ولی این وسط یک مسالهای وجود دارد و آن هم این است که خلق اثر هنری راجعبه چیزی، این تصور را در ذهن ایجاد میکند که هنرمند برای آن چیز اهمیت و ارزش قائل است. شاید این یک سوگیری شناختی (Cognitive Bias) باشد، ولی بهنظرم اگر کمی عمیقتر راجعبه آن فکر کنیم، منطقی به نظر میرسد. آیا اگر نقاش بودید، حاضر بودید روی کشیدن همسایهای که ازش متنفرید، همکلاسیای که نسبت به او بیتفاوتاید یا منظرهای که هیچ حسی به آن ندارید وقت و انرژی بگذارید؟ هنر فینفسه اهمیتبخش و ارزشدهنده است. اگر جیم کری به جای کشیدن نقاشی موسولینی و کلارتا صرفاً عکسشان را میگذاشت، شاید چنین واکنشی را از الساندرا دریافت نمیکرد. ولی نقاشی او، بهصرف نقاشی بودن، این پیام را منتقل میکند که او بلایی را که سر موسولینی و کلارتا آمده تایید میکند و به کسانی که این منظرهی ناخوشایند را تدارک دیدند، اعتبار میبخشد.
بیشتر بخوانید: حرف شما صحیح اما… چرا حقیقت نظر ما را تغییر نمیدهد؟
پس از اینکه الساندرا به جیم کری گفت: «تو یه حرومزادهای»، تقریباً قریب به اکثریت توییتریها به اشکال مختلف به او تاختند. یک نفر به او گفت: «فکر کنم جیم کری رو با پدربزرگ قاتلت اشتباه گرفتی» و یک نفر دیگر هم گفت: «تو رو هم باید مثل بابابزرگت از پا آویزون کنن.»
جیم کری جزو محبوبترین کمدینهاست، بنیتو موسولینی جزو منفورترین دیکتاتورهاست و الساندرو موسولینی هم استدلال قویای برای واکنشش مطرح نکرده و خودش هم شخصیت آنچنان مهمی نیست. بنابراین حتی برای شخص خودم هم عجیب است که توانستم از چنین موقعیت اخلاقی شفافی یک مقالهی دو هزار کلمهای دربیاورم که نتیجهاش تا حدودی به نفع موضع الساندرو موسولینی (و نه لزوماً خود او و منافعش) تمام میشود. ولی باید با این حقیقت روبرو شد که یکی از دلایل بد بودن فاشیسم این است که میخواهد فردیت انسانها و حس سمپاتیشان را نسبت به یکدیگر سرکوب کند. بنابراین خلق هنر عبرتآموز از حادثهای که در آن دو انسان بدون محاکمه و فرصت برای دفاع از خود کشته شدند و بعد جنازهیشان به تحقیرآمیزترین شکل ممکن مورد بیحرمتی قرار گرفت، شاید بهترین راه برای مبارزه با فاشیسم نباشد.
-
با تشکر از نویسنده ی محترم .
از منظر فلسفه ی حقوق ، فرمایشتون در مورد دلیل حذف مجازات اعدام صحیح نیست . حذف مجازات اعدام و کلا کاهش شدت خشونت مجازات ها بر پایه ی اصل ” آستانه ی بازدارندگی مجازات از بزه ” هست که با اتفاقا با سطح رفاه و جابجایی اولویت ها زندگی یا همون “سوسول ” شدن مردم رابطه ی تنگاتنگی داره .در جایی مثه اسکاندیناوی تنها محروم کردن از ارتباطات اجتماعی میتونه بازدارنده باشه ولی در جایی مثه عراق اعدام خالی ! هم به تنهایی چندان بازدارنده نیست . به همین علته که مجازات های جهان اولی در کشورهای جهان سومی مثه مکزیک و کلمبیا جواب نمیده و آمارهای جرم و جنایت همش در حال افزایشه . حالا هر چقدر سیاستمداران اخلاق دوست میخواهند موعظه کنند و هنرمندان هم فیلم بسازند .
در مورد فاشیسم هم به نظر نوع حکومت رو با روش اون خلط کردین . حکومت موسولینی پیرو تفکر فاشیسم بود همونطور که آلمان نازی هم شاخه ای از فاشیسم بود همونطور که ژاپن در جنگ دوم فاشیست بود . مشکل اصلی اما از توتالیتریسم بود . شوروی کمونیست هم توتالیتر بود چین مائوئیست هم هکذا . عربستان پادشاهی که با ایده ی اسلامی خلافت اداره میشه هم توتالیتر هست یک نظام سرمایه داری هم میتونه توتالیتر باشه . کنترل مدیا ، سانسور ، نقض حقوق بشر ، نقض حقوق شهروندی ، نقض حریم خصوصی ، حذف مخالفین ، شکنجه و …. همه از لوازم تمامیت خواهی هست . البته شاید بشه گفت برخی ایدئولوژی ها میل بیشتری برای غش کردن به سمت توتالیتریسم دارن ولی لزوما اینطور نیست که یه نظام با تفکر فاشیستی دست به نقض حقوق مردم و شکنجه و …. بزنه . -
از منظر فلسفه ی حقوق ، فرمایشتون در مورد دلیل حذف مجازات اعدام صحیحه، ولی من داشتم راجعبه فلسفهی اخلاقی (Ethics) حرف زدم. چون به هر حال هر قانونی یه نگرش اخلاقی پشتشه.
در جواب به چیزی که راجعبه کشورهای جهان اول (البته این لفظ منسوخ شده، ولی حالا بگذریم) هم ازتون درخوستی دارم: از خودتون بپرسید که چرا توی عراق و مکزیک و کلمبیا این روش جواب نمیده؟ به خاطر اینکه تودهی مردم کلی ایده راجعبه کشتن آدمها دارن. اگه بری باهاشون راجعبه کرامت انسان و ارزش جون انسان حرف بزنی شاید به روت بخندن. موقعی این کشورها از این باتلاقی که توش گیر افتادن درمیان که این ایدههای به قول شما جهان اولی توی کشورشون جا بیفته. این کاریه که سیاستمداران اخلاق دوست و هنرمندا (حالا موثر یا غیرموثر) سعی دارن انجام بدن. این کاریه که من با نوشتن این مقاله سعی دارم انجام بدم.
راجعبه فاشیسم هم فکر کنم سوءتفاهم پیش اومده. من اتفاقاً از عمد عبارت «فاشیسم ایتالیایی» و «موسولینی و ایدئولوژیاش» رو به کار بردم تا مشخص باشه دارم راجعبه حکومت موسولینی حرف میزنم و به طور کلی راجعبه فاشیسم صحبت نمیکنم.
ولی همونطور که خودتون گفتید، بعضی ایدئولوژیها تمایل بیشتری به تمامیتخواهی دارن و فاشیسم در این زمینه مدال طلا یا حداقل نقره رو کسب میکنه. بنابراین توی این مورد خاص مشت (حکومت موسولینی) واقعاً نمونهی خرواره (فاشیسم بهعنوان یه کلانایده).
-
«…این کار باعث میشود اگر روزی در معرض آشوب و جنگ قرار گرفتیم، یاد این بیفتیم که روزی روزگاری، ما به بدترین انسانها رحم و مروت نشان دادیم و از تحقیر و شکنجه کردنشان پرهیز کردیم. پس هیچ دلیلی ندارد که چنین رنجی را به یکدیگر روا داریم»
من واقعن نفهمیدم نویسنده مطلب بر چه اساسی چنین نتیجه گیریای کرده. الان تو آمریکا بساط اعدام جمع شده (جز تو چندتا ایالت) به انسانیت مجرم احترام گذاشته میشه و حق دفاع هم بهش میدن. اما همه اینها باعث نشد چند سال پیش که عراق رو «در معرض آشوب و جنگ» قرار دادن نیم میلیون غیر نظامی رو قتل عام نکنن و چنین رنجی رو بهشون روا ندارن.
از طرف دیگه اشاره نویسنده به نورمبرگ یه مغلطه بزرگ تو خودش داره. اشاره کرده به برگزاری دادگاه و حفظ شان انسانی طرف شکست خورده یعنی نازی ها، اما جنایت های جنگی که متفقین برای اینکه به جایگاه فاتح جنگ برسن (که بعد بتونن ژست انسانیت بگیرن) مرتکب شدن رو نادیده گرفته. یعنی عیب نداره شما برای اینکه جنگ رو برنده بشی ۲۲۰ هزار نفر بی گناه رو بکشی، چون بعد میای برای ۲۵ نفر دادگاه برگزار میکنی و میشی آدم خوبه! -
1. منظورم از جنگ و آشوب یه اتفاق تو مقیاس وسیعتر و مخربتر بود. مثلاً اتفاقی مثل جنگ جهانی سوم یا جنگ تمام عیار (Total War) و نتایج بعدش. من آدم واقعبینی هستم. میدونم تا ابدالدهر انسانها با هم خواهند جنگید. حتی سازمان ملل متحد هم وجود جنگ رو پذیرفته و راجع بهش قانون تعیین کرده (بهقولی بین جنگ و جنایت جنگی تمایز قائل شده). چیزی که اینجا مطرحه اینه که جنگ و نفرتپراکنی از یه حدی فراتر نره.
آمریکا، به خاطر جنگ ویتنام و عراق تبلیغات منفی شدیدی علیهش راه افتاد و بوش هم عموماً بهعنوان بدترین رییسجمهور آمریکا شناخته میشه و من توی موقعیتهای مختلف شنیدم که دیک چینی باید بهعنوان جنایتکار جنگی محاکمه بشه. این تبلیغات منفی علیه آمریکا (و جنجال شدیدی که سر انتشار عکسهای ابوغریب راه افتاد) نشون میده که این سدهایی که تاریخ ایجاد کرده تا حدی جوابگو بودن.
در آخر، من هیچجا ادعا نکردم که آمریکا در زمینهی صلح و عدالت یه کشور مثالزدنیه. اتفاقاً یکی از مشکلات آمریکا اینه که حافظهی تاریخی قویای خارج از اتفاقات کشور خودش نداره و همهچیز به طور آزاردهندهای توی «لحظه» اتفاق میافته. مثال خوب از حافظهی تاریخی خوب و پرهیز از خشونت کشور آلمانه.
۲. من به هیچعنوان ادعا نکردم که متفقین آدم خوبهی ماجران. اتفاقاً یکی از مشکلات من اینه که جنایات جنگی متفقین (مثل تجاوز شوروی به برلین و قحطی وحشتناکی که انگلیس توی بنگال راه انداخت) به قدر کافی پوشش داده نمیشن.
چیزی که من ازش حرف زدم، اهمیت سمبولیک دادگاه نورمبرگه. مثلاً یکی از ادعاهای معروف چامسکی اینه که اگه رییسجمهوری آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم بر اساس استانداردهای نورمبرگ محاکمه میشدن، همهشون جنایتکار جنگی به حساب میاومدن. الان دادگاه نورمبرگ تبدیل شده به معیار برای اینکه یه آمریکایی از جنایات جنگی رییسجمهورهای کشور خودش انتقاد میکنه. اگه دادگاه نورمبرگ برگزار نمیشد چنین معیاری وجود نداشت. اگه دادگاه نورمبرگ برای موسولینی هم برگزار میشد، یه معیار دیگه داشتیم، چون موسولینی در هر صورت به خاطر جنایات جنگی اعدام میشد، ولی با رعایت عدالت، طوری که بعداً کسی (مثل نوهش) نتونه باهاش احساس همذاتپنداری کنه.
-
انتقاداتی که به مقاله میشه عمدتا به خاطر اینه که طرف مقاله رو درست نخونده یا حرف نویسنده رو نفهمیده. نویسنده همش باید توضیح بده من اینو نگفتم یا راجع به چیز دیگه ای حرف میزدم!
-
ب نظر من موسلینی یک واقعیت تاریخیه ک ب همون اندازه ک رفتار هولناکی داشته بعدها تاثیرات مثبتی نیز داشته ! اگ بدنبال مثالش میگردین خودتون کمی تفکر کنین چون نوشته طولانی خونده نمیشه
-
درود در مطالبی که گفتین اینکه استالین دستور داده بود با نازی ها رفتار وحشیانه نداشته باشند بهتره بدونید بعد از وارد شدن ارتش سرخ به دستور استالین به دو میلیون زن آلمانی تجاوز شد خیلی ها خودکشی کردن حتی خیلی از زنان آبستن بودن و دولت آلمان ناچار شد قانون سقط جنین رو عملی کنه برای تایید گفته هام میتونید در گوگل خاطرات زنانی که بهشون تجاوز شده رو سرچ کنید جنایات سربازان ارتش سرخ در آلمان