واندرومن: از خاطرات فمنیسم موج سوم تا صحت سیاسی در کمیک
واندرومن مثل هر فیلم با پروتاگونیست مونث دیگری آماج درگیریها بر سر صحت سیاسی است. در این راستا نگاهی به تاریخچهی واندرومن در کمیک داشتهایم.
با اینکه یک ماه از اکران “واندرومن”ِ برادران وارنر گذشته اما همچنان هیاهو و بحث و گفتمان حول محور این فیلم به قوت خود باقی مانده. البته که با در نظر گرفتنِ فاکتورهای منحصر بفرد واندرومن، چندان هم جای تعجب ندارد که چنین فیلمی مخاطبین بیشتری نسبت به “محافظین کهکشان” یا دیگر آثار برجستهی مارول جذب کند. هرچه نباشد، واندرومن اولین فیلم با محوریت یک ابرقهرمان مونث است که خوب ازاب درآمده!
علیرغم اهمیت بسزای اثر پتی جنکینز در زندگی دخترهای جوان و تصویر مدیا از زنان، میخواهم به چهرهای متفاوت و کمتر شناخته شده از واندرومن بپردازم. دیسی کامیکس سالهاست که سعی دارد این دورهی شرم آور را از زندگی شاهدخت دایانای محبوبش پاک کند اما همیشه خوانندگان و طرفدارانی وجود دارند که درمورد این عصر سیاه بنویسند.
ماجرا برمیگردد به دهه هفتاد که انتشارات DC اوضاع نابسامانی پیدا کرده بود و با بازیافت داستانهایی کلیشه و تکراری هرگز نمیتوانست به فروش دلخواهش دست یابد. از طرفی دیگر، انتشارات جدیدی ظهور کرده بود که با ارائهی ایدههای نو و شخصیتهایی مدرن توجه مردم را به خود جلب کرده بود. همانطور که حدس زدهاید، این کمپانی Marvel Comics نام داشت؛ شخصیتهای مارول برخلاف دیسی، از انسانهای عادی تشکیل شده بودند و موقعیتهایی که در آن قرار میگرفتند دور از واقعیات زندگی یک شهروند امریکایی نبود. “اسپایدر-من/پیترپارکر” به دغدغههای یک نوجوان منزوی میپرداخت، “اکس-من” مشکلات اقلیتهای نژادی و همجنس دوست را به رخ میکشید؛ درحالی که دیسی از همان فرمول کسالت آور همیشگیاش استفاده میکرد.
با نزول چشمگیر فروش کمیکهای واندرومن، آقای دنیس اونیل (یکی از کله گندههای DC) تصمیم گرفت تا شخصیت دایانا را تغییر دهد و بقولی وی را مرتبط تر به جامعهی امروزی بازسازی کند. مهم تر از هرچیز، شکل گیریِ موج دفاع از حقوق زنان و فمنیسم بود که در امریکا به اوج خود رسیده بود و بهترین فرصت برای اونیل محسوب میشد تا مهمترین ابرقهرمان مونث دنیای کامیک را به این سمت هدایت کند. هرچند تمام افکار و اهدافی که پشت کار اونیل بود تحسین برانگیز و منطقی بنظر میرسد اما نتیجهی کار با آنچه انتظار دارید فرسنگها فاصله داشت.
داستان از جایی آغاز میشود که استیو ترور خود را عاشق و دلباختهی شخصیت مخفی واندرومن یعنی دایانا پرینس میبیند و واندرومن پیش خود فکر میکند: “اگر استیو عاشق دایانا شده است پس عاشق هر زن دیگری ممکن است شود؛ در نتیجه باید برای همیشه هویت ابرقهرمانی خود را کنار بگذارم.” درحالی که دایانا در فکر کنار گذاشتنِ هویت واقعی و ابرقهرمانی خود است؛ از تمیسکیرا خبر میاورند که قدرت آمازونها بخاطر عمر طولانیشان رو به اتمام است و برای شارژ کردن باید به بعدِ دیگری از هستی سفر کنند! دایانا هم که منتظر بهانه نشسته بود، هرانچه وی را واندرومن میکرد مانند قدرتهایش و کمندش را کنار میگذارد. (نگران نباشید اگر کامل نتوانستید دلایل اعمال کرکترها را درک کنید، منطق روایی داستان به شکلی فاجعه آمیز احمقانه است.)
به هرحال برای مدرن سازی و مستقل کردنِ یک شخصیت زن چه راهی بهتر است تا وی همه چیز را -من جمله خواهران و مادرش- برای علاقه یک مرد فدا کند؟! قصد ندارم برچسب سکسیسم به اونیل بزنم اما میتوان راحت استنتاج کرد که نویسندهی عزیز بیش از اندازه در دنیای سوپرهیروها غرق شده بود و چیزی از زنان واقعی نمیدانست.
خنده دارترین بخش داستان اینجاست که در راستای فراگیریِ مُدهای عجیب آرایشی و لباس در ایالات متحده و انگلستان، واندرومن جدید ما نیز عاشق مُد روز و فشن شده بود و بجای مبارزه با خلافکاران در بوتیک شخصی خود لوازم آرایشی عرضه شده در بازار را امتحان میکرد! نه تنها دایانا دیگر آن قهرمان منطقی و خوش قلب نبود که مردم را نجات میداد؛ بلکه تبدیل شده بود به زنی نامتعادل که در هر شماره، شب را با مرد جدیدی صبح میکرد.
شاید باور نکنید اما ماجرا ازین هم مضحکتر میشود زمانی که با استاد جدید دایانا روبرو میشویم. یک پیرمرد نابینای شرقی با نام “I-Ching” که به انواع ورزشهای رزمی اشراف دارد. (بله، درست حدس زدید؛ یک ریپ آف بیشرمانه از استیکِ مارول/استاد دردویل) نکتهی حیرت انگیز اینجاست که پس از مدتی، آی-چینگ عنوان کامیک انحصاری واندرومن را ازان خود میکند.
خوشبختانه زیاد طول نکشید تا دیسی کامیکس متوجه گند به بار آمده در کامیکهای واندرومن شود و آن را حل و فصل کند. علیرغم اینکه تلاش DC برای لاپوشونیِ این واقعه خنده دار است و خصوصا در حال حاضر گذر انداختن به آن میتوان مسرت بخش باشد؛ نکتهی جالبی در دل این اشتباه فاحش اونیل نهفته است که مشابهاش را در سراسر مدیا شاهد هستیم.
چیزی که در حال حاضر با عنوان political correctness (صحت سیاسی، به یاد داشته باشید که اولین بار معادلش را در این مطلب خواندهاید!) در جهان غرب شناخته میشود، نمونهای مشابه با مقیاسی گسترده است از کاری که اونیل با واندرومن کرد. برای مثال مارول کامیکس خیلی وقت است که در دام PCها گرفتار شده و با تغییر مسیرهایی که فاقد هرگونه تفکر یا پرورش هستند، جهانی بی سر و ته خلق کرده که خواننده قادر نیست با شخصیت یا داستانهای زیادی ارتباط برقرار کند.
اینکه بخواهیم از استریوتایپِ مردان سفیدپوست فاصله بگیریم و جهان ابرقهرمانان را به مکانی متنوعتر بدل سازیم تا از هر اقلیتی بتوان در آن پیدا کرد، به هیچ عنوان کار اشتباهی نیست اما اینکه یک شخصیت با سابقه پنجاه ساله مثل “آیرون من/تونی استارک” را به کشتن دهیم و بجایش یک دختر سیاه پوستِ نوجوان -که سرجمع یک هفته است میشناسیم- را جایگزین کنیم؛ چندان توفیری با افتضاح دنیس اونیل نمیکند.
-
عالی بود مثل همیشه آقای قربان پور عزیز.