حادثهاي كه خبر نكرد -كنكاشي در چيستي ادبيات گمانهزن-
قالب ادبيات ژانري مدتي است كه ميرود جاي خود را در ميان مخاطبان فارسيزبان پيدا كند. اين نوع ادبيات كه همزمان با توليدات سينمايي مقتبس از آثار ادبي آرام آرام به پرطرفدارترين گونه ادبي قرن حاضر بدل ميشود، دامنه وسيعی از آثار ادبی را در بر ميگيرد؛ ادبيات وحشت، علمي- تخيلي، فانتزی و كارآگاهي همگي نمونههای نامآشنايي از ادبيات ژانري هستند.
گروه ادبی گمانهزن طي سالهاي فعاليت خود تلاشهاي قابل ملاحظهاي در باره تبيين و تعريف ادبيات ژانري انجام دادهاست با اين وجود هنوز كنكاشهاي نظری درباره چيستي اينگونه ادبيات در ميان اهل قلم ادامه دارد؛ يادداشت حاضر شرحي است مختصر بر نقطهنظر تزودان تودوروف، منتقد و متفکر فرانسوی.
تزودان تودوروف در رسالهاي تحت عنوان «فانتاستيك، رويكردي ساختارگرايانه به ادبيات ژانري» در سال 1973 ميلادي نقطه نظر نويني را در باره چيستي ادبيات گمانهزن (ادبيات فانتاستيك) به دست ميدهد. با وجود آنكه نظر تودروف از آن زمان تاكنون با انتقادات و چالشهايي همراه بودهاست، ليكن يكي از مقبولترين نظريههاي موجود درباره ادبيات ژانري محسوب ميشود.
تودوروف در ابتداي رساله خود مفروضات و محكمات عقلي حاكم بر طبقهبندي ادبياش را بيان ميكند. در اين ميان دانستن تعريف مفهوم «فانتاستيك»(fantastic)از اهميت كليدي برخوردار است. در ابتدا سه خصلت اساسي براي مفهوم فانتاستيك بيان ميشود:
نخست: متن ادبي ميبايست بتواند مخاطب خود را به گمان و ترديد بيندازد كه آيا حوادث و قوانين حاكم بر داستان همان قوانين معمول و شناختهشدهاست يا قوانين فراطبيعي بر آن حاكم است.
دوم، خود شخصيتهاي داستان هم ممكن است دچار همين ترديد و گمانهزني شوند و در واقعيت داشتن حوادث داستاني شك بكنند
و سوم آنكه در پايان ماجرا مخاطب بايد بتواند بر اساس شواهد و حقايق داستاني به قضاوت منطقي برسد كه آيا داستان واقعگرايانه بودهاست يا فراطبيعي.
پس از برشمردن اين سه خصلت اساسي، لازم است كه اين مفهوم را در تطبيق با مفاهيم نزديك به آن مقايسه و جايگاه آن را متمايز ساخت. در اين زمينه تودوروف به چهار مفهوم نزديك به فانتاستيك اشاره كرده و تفاوت آنها را مشخص ميكند. اين مفاهيم عبارتند از: تمثيل(allegory)، شعر(poetry)، شگرف(marvelous) و غريب(uncanny). نخست به تشريح موقعيت فانتاستيك در مقابل شگرف و غريب ميپردازيم. هنگامي كه از حادثهاي «شگرف» سخن ميگوييم منظورمان آن نوع از حوادث است كه در زندگي عادي و بر اساس قوانين شناختهشده «ناممكن» انگاشته ميشوند. وجود سنگ كيميا كه تماسش با اجسام آنها را به طلا تبديل ميكند از اين دست است. يقينا چنين حوادثي ريشه در تخيل و اميدهاي دستنيافتني بشر دارند ليكن عقل منطقگراي انسان وجود اين حوادث را نفي ميكند.
از سوي ديگر وقتي به مفهوم «غريب» ميپردازيم منظورمان آن دست از حوادث است كه ميتوان وجودشان را با قوانين شناخته شده توضيح داد ليكن احتمال وقوع چنان حوادثي بسيار كم و دور از ذهن است. هنگامي كه درباره از جاي برخاستن مردي صحبت ميكنيم كه در بيمارستان به لحاظ پزشكي فوت شده بود داريم درباره حادثهاي غريب صحبت ميكنيم. حال حادثه فانتاستيك نوعي از حادثه است كه مخاطب خود را بين دو موقعيت «شگرف» يا «غريب» به ترديد مياندازد. به ديگر بيان هنگامي كه مخاطب اثر با حادثه فانتاستيك روبهرو ميشود به ترديد و گمانهزني ميافتد كه آيا با حادثهاي «غريب» روبهروست كه توضيحي در دنياي ممكنات براي آن متصور است يا اينكه حادثه از جنس تخيلات نويسنده است و قوانيني ناممكن بر دنياي برساخته نويسنده حاكم است.
بيان يك مثال ميتواند در اين زمينه راهگشا باشد. دنياي حاكم بر رمان سه گانه «ارباب حلقهها» اثر جي. آر. آر تالكين، بيشك دنيايي شگرف است. مخاطب اين داستان به زودي در مييابد با جهاني روبهروست كه قوانيني به جز از قوانين واقعي بر آن حاكم است. دنيايي با تاريخچهاي ساختگي كه در آن جادو حضور دارد و نژادهايي هوشمند به جز انسانها در آن زندگي ميكنند. از سوي ديگر در داستان «هيولاي باسكرويل» اثر سر آرتور كانن دويل، در پايان داستان آشكار ميشود كه حوادث و جنايات رخداده شده نه توسط هيولايي فراطبيعي كه توسط سگي غيرعادي به وقوع ميرسد. اين دليل اگرچه نامحتمل است ليكن غيرممكن نيست.حال بجاست كه موقعيت «فانتاستيك» را نه به لحاظ موقعيت خود حوادث بلكه به لحاظ موضع متن در مقابل حوادث بررسي كنيم. اينجاست كه لازم است «فانتاستيك» را در مقابل دو گونه «شعر» و «تمثيل» تعريف كنيم. هنگامي كه با شعر روبهرو هستيم، پيشاپيش پذيرفتهايم كه منطق حاكم بر متن ادبي نه قوانيني «تبييني» بلكه قوانيني «استعاري» هستند. در اينجا، نمادها و سمبلها هستند كه نقش بازي ميكنند و ارتباط ميان نمادها نه لزوما تابع قوانين منطقي بلكه تابع قوانين عاطفي و زباني است. در دنياي شعر اگر هم رايحهاي از منطق بر حوادث سايه افكند در راستاي ايجاد عاطفه مقصود شاعر است.
به عنوان مثال شعر «زمستان» اثر اخوانثالث شايد در وهله نخست بسيار خيالانگيز به نظر آيد ليكن پر واضح است كه موضع متن در قبال حوادثش نه حقيقي و منطقي كه موضعي عاطفي و شعر گونه و بهتر بگوييم نمادين و استعارياست. اين موضع بلاواسطه به مخاطب متن نيز منتقل ميشود و مخاطب شعر هرگز درباره حوادث شعر به ديده ترديد نمينگرد چرا كه از ابتدا خويش را براي مواجهه با متني «فرامنطقي» آماده كردهاست. در تمثيل گونه ديگري از همين مضمون را داريم. اينجا در همان ابتداي كار ميدانيم كه متن ادبي تقابلي نظير به نظير با واقعيت دارد و باز عملا هيچگونه ترديدي در قبال ماهيت حوادث رخ نخواهد داد. در اينجا هم موضع متن در قبال حوادثش نه موضعي منطقي و تبييني بلكه موضعي «تقلبي» است. به عنوان مثال در «كليله و دمنه» داستانها از زبان شخصيتهاي حيواني گفته ميشود ليكن مخاطب اثر بلافاصله در مييابد كه موضع متن در قبال حوادث نهموضعي حقيقي كه موضعي «تمثيلي» و «تقلبي» است و به همين دليل است كه در مقام قضاوت صحت حوادث برنميآيد.
این یادداشت اولین بار در تاریخ 26 بهمن 1391 در روزنامهی تهران امروز منتشر شده بود