کتاب: عدل الحاقی Ancillary justice
در همین خط اول تکلیف را مشخص کنم که قصد دارم یک کتاب علمیتخیلی برای خواندن پیشنهاد بدهم، بله متاسفانه از آن کتابها نیست که بشود توی کتابخانهی پذیرایی گذاشت و با جلدش پز داد. حداقل فعلا نمیشود. اما ادبیات علمیتخیلی سالها است که خودش را از وادیِ نوشتههای زردِ صرفا به قصد سرگرمی بالا کشیده. حالا ادبیات علمیتخیلی و به طور کلیتر ادبیات ژانر، هم به لحاظ ادبی و فنون نگارشی حرف برای زدن دارند و هم به لحاظ محتوا و پیغام(اگر خیلی به این مسئله علاقه دارید.) علم حالا بخشی جدانشدنی از زندگی روزمرهی ما است، دیر نیست روزی که عصر موقع برگشت به خانه، وقتی در قطار شهری مثل گوشت قصابی شده از میلههای بلندی که ظاهرا برای اهالی قدبلند جای دیگری ساخته شدهاند، آویزان هستیم، صدای فروشندهی توی واگن را بشنوم که میگوید: «خانمها ایمپلنت چشم دارم، با دید در شب، دید عقابی از ارتفاع، ضد آب، قابلیت تغییر رنگ…» بله دیگر حالا علم و فناوری وارد زندگی ما شدهاند و ناگزیر در ادبیاتِ ما هم نقش دارند. ادبیات علمیتخیلی حالا دیگر بخشی از بدنهی اصلی ادبیات است.
بگذریم، برویم سراغ معرفی داستان. کتاب Ancillary justice که با نام «عدل الحاقی» به فارسی ترجمه شده، در زیرگونهی اپرای فضایی قرار میگیرد. اپرای فضایی چیست؟ ساده بگوییم این طوری میشود که سفینهي فضایی دارد و معمولا جهانسازیای به این صورت که انسانها بخش زیادی از کائنات را مسکونی کردهاند و در سیارههای مختلفی زندگی میکنند، کمی از پیشینهی این دنیا، آداب و رسوم و روابط سیاسی و اجتماعی و غیر هم در طول داستان آشکار میشود. اما سفینهها خیلی مهم هستند، مخصوصا سفینههایی که بینِ دنیاها سفر میکنند. از آنجا که اپراهای فضایی معمولا جهانسازیِ قویای دارند، به ترسیم جوامع مختلف میپردازند که شکل حکومت، مذهب و مناسبات اجتماعی متنوعی دارند و به این ترتیب از منظر گمانهزنی در زمینهی جامعهشناسی داستانهای ارزشمندی هستند. خیلی وقتها این داستانها ابزاری هستند برای نویسنده تا یک مسئلهی اجتماعی را مطرح کنند و به گمانهزنی دربارهی آن بپردازند.
داستان «عدل الحاقی» از این نظر مهم است که سه جایزهی مهم و معتبر دنیای ادبیات ژانری را یکجا از آن خود کرده: جایزهی هوگو، جایزهی نبیولا و جایزهی آرتور سی کلارک. حال ببینیم این مطرح شدن و اهمیت چه دلایلی میتوانسته داشته باشد.
به گمانِ نویسندهی این سطور یکی از مهمترین دلایلِ مطرح شدن این اثر، تکنیک ادبی است که نویسنده در روایتِ داستان استفاده کرده. راویِ این داستان موجودی است با پیکر انسانی و مغزی که ارتقا یافته و قابلیت استفاده از کامپیوترهای سختافزاری را هم دارد. شما فرض کنید نوعی «هوش مصنوعی» در قالبِ پیکر یک انسان. اما نه پیکر «یک انسان». راوی داستان دهها و صدها پیکر انسانی دارد که همگی به مثابهی یک جسمِ منفرد و در عین حال توزیعشده عمل میکنند. تمام این پیکرها در تمام لحظات به هم متصل هستند و جزیی از کل را تشکیل میدهند. اگرچه هر واحد قابلیت پردازش جداگانه دارد و اگرچه این پیکرههای انسانی تا حدی احساسات انسانی هم دارند، با اینحال همچنان همه با هم در قالب یک کل عمل میکنند. نویسندهی کتاب داستان را از زبانِ این راوی که میتواند هر لحظه در دهها مکان حضور داشته باشد روایت میکند، در ابتدای داستان برای آشنا کردنِ ذهنِ خواننده، این روایتهای همزمان از چند نقطه با وضوح بیشتری از هم تفکیک شدهاند و دائم اشاره میشود که کدام «من» گویندهی این خط است، اما کم کم با پیشرفت در داستان، این قضیه پیچیدهتر میشود و گاه در یک پاراگراف داستان از نقطهنظر پنج شش «من»ِ مستقر در چند مکان مختلف روایت میشود. به نظرم نویسنده این کار را با هنرمندی انجام داده و اصلا منجر به پیچیدگیِ بیش از حد پلات یا سردرگمی خواننده نشده.
نکتهی مهم دیگر این داستان، همانطور که گفتم بحث جامعهشناسی است که در دل پلاتِ اصلی مطرح میشود. در زبانِ اصلی داستان، تمام ضمایر به کار رفته در داستان مونث هستند. حتی شخصیتهای مذکر هم با ضمیر مونث خطاب میشوند. این نکته متاسفانه در ترجمه به فارسی امکانپذیر نبوده و تنها از طریق پانویس به خواننده اطلاع داده شده. اما دلیلش چیست؟
نویسنده دنیایی را به تصویر میکشد که در آن کشمکش بر سر تعریف جنسیت از بین رفته. دیگر خطکشیهای صفر و یکی که امروزه در تمام جوامع از مدرن بگیرید تا سنتی بلای جانِ عدهای از انسانها است وجود ندارد. در دنیای «عدل الحاقی» شما نمیتوانید با نگاه کردن به ظاهر یک نفر بگویید مرد است یا زن. دیگر نمیتوانید مردی را به خاطر بلند کردن موهایش یا زنی را برای علاقه به کفش کتانی به جای پاشنهبلند، متهم به انحراف جنسی بکنید. هر کسی میتواند هر ظاهری که دلش میخواهد انتخاب کند و مرد یا زن باشد. اما قضیه فراتر از ظواهر امر است. در جامعهی عظیمِ این داستان که یک امپراطوری کهکشانی را در بر میگیرد، جنسیت دیگر ابزاری برای تحقیر، سواستفاده و فریبدادن نیست. جنسیت نمیتواند دستاویزی برای پیشرفت باشد و اگرچه همچنان ازدواج میانِ خاندانهای بزرگ و قدرتمند امری سیاسی به حساب می آید، اما جنسیتِ افراد فیالنفسه امکان سواستفاده را فراهم نمیکند. کسی با جنسیتش در این جامعه قضاوت نمیشود. اشتباه نکنید، جامعهی داستان اصلا آرمانشهر نیست. اصلا کل داستان را بخواهیم در یک خط خلاصه کنیم میشود این که یک امپراطور ظالمی هست و کسی که میخواهد به ظلم و جورش پایان دهد. تمام آنچه گفتم در زمینهي داستان رخ میدهد.
داستانهای علمیتخیلی زیادی به این مسئله پرداختهاند و شاید معروفترینشان دستِ چپِ تاریکی نوشتهی «اورسولا ک لگوییون» باشد که فمینیستی کهنهکار است. رمان لگویین رویکردی استعاری و تند در پیش گرفته تا جامعهای جنسیتزدایی شده را به تصویر بکشد. اما رمانِ خانم لکی به آن مرحلهی گذری که به نظر میرسد جوامعِ ما در حال تجربه کردن هستند نزدیکتر است. حالا ما در گیر تساویِ حقوق زن و مرد و احقاقِ حقوق اقلیتهای دیگر هستیم. در این داستان تمام این مرزبندیهای صفر و یکی حذف شدهاند و حداقل در ظاهر امر مهم نیست شما مرد باشی یا زن تا بتوانی شغلی و مقامی خاص را تصاحب کنی. هنرمندی نویسنده در آن است که شما در کل داستان نمیتوانید تصویری از شخصیتها در ذهنتان پرورش دهید. این ضعف نویسنده و سطحی بودن شخصیتها نیست، به عکس هنرمندی نویسنده در خلق شخصیتهایی است که اگرچه گاه و بیگاه میُفهمید زن یا مرد هستند، اما ظاهرشان در پیشبرد داستان نقش بازی نمیکند. مهم نیست این یکی زیبا است و آن یکی نازیبا. اگر دوست دارید داستان را اعتراضی بر تبعیضهای جنسیتی در شکلها و رنگهای مختلف فرض کنید.
به نظرتان ارزش یک بار خواندن را دارد؟ من باشم که میگویم دارد. دربارهی خطِ داستانی زیاد چیزی نگفتم که داستان به قولی برایتان بیمزه نشود. همانطور که گفتم راوی همان «هوش مصنوعی» توزیعشده با پیکرهای بسیار است که حالا از قضا از تمام پیکرهایش دورافتاده و تک و تنها میخواهد به نبردی نابرابر با حاکمِ ظالم این امپراطوریِ عظیم کهکشانی برود. داستانی به ظاهر کلیشهای و بارها تعریف شده. ولی مگر تمام داستانها چنین نیستند؟ مهم این است که با چه چاشنیای تعریف شوند و این داستان توانسته ماجرای قدیمی و هزاربار گفته شده را جوری روایت کند که باز هم خواننده را تا خط آخر همراه کتاب نگهدارد.
اگر دوست دارید انگلیسی بخوانید که هیچ، اگر به فارسیاش علاقهمند شدید میتوانید ترجمهاش را تهیه کنید.
-
اسم ترجمه شده کتاب خیلی خیلی بد و غیر جذابه
-
ترجمهی دقیق و بدون شبههایه از قضا. غیر جذاب هم نظر شخصیه. پیشنهاد خودتون چیه.
-
-
من دو سال پیش که سه جلدش رو خونددم کلی ذوقکردم و خواستم ترجمهش کنم و بطور موقت هم اسم «عدل کمکی» رو انتخاب کردم. بعد سرچ کردم دیدم یکی ترجمهش کرده خورد تو ذوقم.