کتاب: ماورا – سلسلهجنایتهای بین کهکشانی
ماورا را شاید بتوانید به شکل یک نمونهسازی مجسم از داستانگویی شرقی در قالب رمانی ژانری در نظر بگیرید. یعنی یک روایت ساکن از کاتورههای درهم خردهروایتهای همافزا و هایپرتکستها و بریدههای داستانهای ناتمام یا کلاژی چهلتکه از روایات هزار و یک شبی. یا شاید هم این رمان را بتوانید به عنوان حس شگرفِ ناشی از خلسهی عرفانی شرقی بر محمل روایت یک اپرای فضایی قرائت کنید.
تمام این قرائتها هم البته در جای خود درست خواهند بود. داستان گرچه یک شخصیت خاص، کمال سرادقی را دنبال میکند، ولی دنبال کردنِ او به معنی درک بدوی مخاطب از پلات نیست. داستان دربارهی سیارهایست به اسم «را»، که بیگانگانی باستانی (و حالا-احتمالاً-منقرض شده) به نام «ابدال» آن را ساختهاند و با تکنولوژی فرابشریشان بهشتی از جنس شهوات و لذات نفسانی و آرزوهای دنیوی برای خودشان بنا کردهاند و حالا آن را به ارث گذاشتهاند و سیاره، منزل مؤمنین فرقهی زمانیه شده است. پس شاید باید گفت رمان دربارهی این مذهب زمانیه است که پیامبر و سرسلسلهشان، حضرت وو، در مکاشفهای ناشی از تلاش برای تلهپورت از روش حالت دوگانی کوآنتومی میان ذرات تنش و تابانده شدنش در فضا و بازگشتش، به حقانیت آن پی میبرد و بنایش مینهد و همین سرگذشت زمانیهایهاست که شالودهی ماورا را میسازد، که موعودی دارند به نام ماشیغا که منتظر بازگشت اویند تا زمین را از دست ریفها آزاد کند. و بله، حالا که کار به اینجا رسید، شاید داستان دربارهی نبرد بر سر زمین باشد، که ریفها، موجوداتی لاوکرفتی و ناشناخته که حتی زنده بودنشان هم مسجل نیست، سالها پیش زمین را تصرف کردهاند و اصلا «وو» در حین فرار از زمین و از دست ریفها بود که زمانیه را بنا نهاد و مذهبی ساخت که پیروانش حالا به بهشت برین و به جاودانگی دست یافتهاند. و حالا که به جاودانگی اشاره شد، داستان شاید دربارهی شرکت یحیاست. ابرکورپوریشنی که انحصار تولید قرص و اسپری جاودانگی در سیارهی «را» در دستش است و سیاره را از پشت پرده کنترل میکند.
با تمام اینها وقتی ماورا را میخوانید، به تدریج درمییابید که کتاب، بیش و پیش از هرچیز، دربارهی سکون است. دربارهی یک جا نشستن و دیدریم کردن است و دربارهی تجربهی روانگردی در فضایی مجازی با گرامر و تکسچری شرقیست. ماورا اینفرنوی دانته است که در پارادیزو روایت شده باشد، که «را» همان بهشتی است که دانته در هیبت سیارات متفاوت میدیدش، و به قول اومبرتو اکو، کتاب پارادیزو هم چیزی نیست به جز تجلیل فضای مجازی، غیر مادیات، مکاشفات و الهامات ذهنی و زیستن در خطوط زمانیای که ریشه در خاک ندارند و گلاله در سیاراتِ یکی از دیگری درخشانتر بهشتِ دانته دارند. با این وجود سفر کمال سرادقی در سیارهی «را» نه از جنس بلوغ عرفانی دانته در پارادیزو، که از نوع تقلا برای خالی کردن بار گناهانش در اینفرنو است، مشروط به اینکه دانته آدمی پارانوئید و درونگرا بوده باشد. «ویرجیل»اش مهمانداری است از هولوگرامهای میزبان سیاره که گویا از فرشتگان بهشتِ «را» باشد، اما خلاف برنامهریزی خالقینش به کمال کمک میکند. گناهش قتل موعود زمانیه، ماشیغاست، و سیارهای که در آن میگردد هم با وجود بهشتنما بودنش دوزخ است، چون که دچار جنون سکون است.
ماورا داستانی جناییست دربارهی فرار از بهشت-دوزخِ شرکتِ یحیی که اصرار به تجسد و حیات ابدی دارد که انگار سختافزاری دوزخیست و رسیدن به دوزخ-بهشتِ استوا و در این میان، تجلیل مدام و مداوم نرمافزار است، درست به همان شکل که بهشت دانته انجامش داده بود. رمانی است که پیرنگ یا پلاتش را دو خط هم پیش نمیبرد، و در عین حال مطلقاً هم دچار اکسپوزیشن و جهانسازی تکنیکال و پوچ نمیشود، حدیث سلسلهالذهب ماجرای کهکشانی دور از زمین است که با همان روایت ساکنِ جهانش بیان شده و نقالِ داستان خوب میداند کجا باید چوب به تخته بکوبد و با یک قطعه/خاطره/ژورنال/هایپرتکست جدید، مخاطبش را در صفوف واژگان نگه دارد. تجربهی خواندن کتاب انگار از جنس مکاشفهی خود حضرت وو باشد که از زمان خارج شد و زمان را در یک زمان تجربه کرد و جهات و صفاتش را در آنی که میتواند قرنها بوده باشد درک کرد، چراکه کتاب هم روی محور زمان در یک جهت پیش نمیرود، و با پرت کردن خواننده به زمانهای متفاوت از منطق مکاشفات و وصل شدن به سایبراسپیسهای فیزیکی یا ذهنی و از معبر تغییر راوی، خواننده را به همان گمگشتگی زمانی دچار میکند. ماورا یک کمدیِ تقریباً الهی است. یک کمدیِ زمانی.