خودآگاهی خفاش کور – یادداشتی برای بتمن مت ریوز
انتقامجوی تاریکی برگشته. بعد از ده سال که از بتمن سوم نولان میگذرد و بعد از این که بن افلک سه بار نقش بتمن را در سه فیلم مختلف بازی میکند. رابرت پتینسون بتمن خوبی بازی میکند، ولی آیا مت ریوز داستان خوبی ارائه میدهد؟
«من هیچوقت این کارم را دوست نداشتم؛ فکر میکنم بار ملودرامیک زیادی روی دوش شخصیتهایی گذاشتم که توان حملشان را نداشتند و برای این کار طراحی نشده بودند… اگر خدایی نکرده باز هم برای بتمن داستانی بنویسم؛ بتمنی شاد و خندان خواهم نوشت که در کنار بتمایت و سگش خوشگذرانی میکند. فکر میکنم دنیا تا این حد به انتقامجویان روانی نیاز ندارد.»
پاراگرافی که مطالعه کردید بخشی از مصاحبهی الن مور، تنها چند ماه بعد از انتشار «جوک کشنده» بود که نه تنها بهعنوان شاهکاری بیبدیل در تاریخ کامیک غرب شناخته میشود بلکه تأثیر بسیاری روی بتمن و اقتباسهای مدرن آن گذاشته.
تصویری از داستان «سه جوکر» که سال 2020 منتشر شد – هنوز که هنوز از دیسی کامیکس دست از سر جوکرِ الن مور برنمیدارد!
بهنظر من این مصاحبه ییش از هر زمان دیگری قابل تأمل است و دوست دارم باتوجه به گفتههای الن مور نیم نگاهی به فیلم جدید بتمن بیاندازیم و از خود بپرسیم که آیا همچنان این شخصیتها قادر به حمل چنین بارهای ملودرامیکی نیستند؟ چراکه امروزه بیشتر از هر زمان دیگری وزنههای سنگینی را به دوش شخصیتهای خیالی و کارتونی میگذارند.
فیلم بتمن (The Batman) بعد از «جوکر» یکی از بحثبرانگیزترین فیلمهای سوپرهیروئی است که در سالهای اخیر اکران شده و توجهِ بسیاری را به خود جلب کرده. نکتهای که فیلم بتمن را از دیگر اقتباسهای مشابه شوالیهی تاریکی جدا میکند، رویکرد آن نسبت به فلسفهی ذاتی بتمن است. تمام اقتباسهایی که تابحال دیدهایم؛ از بتمن لوده و رقاص آدام وست گرفته تا بتمن بدصدا و پلیسپرست کریستوفر نولان؛ همه روی اصول اولیهای سوار بودهاند که بتمن یک یتیم از خانوادهای بسیار ثروتمند و «نجیب» است و با میلیاردها دلار پولی که دارد به جنگ جرم و جنایت میرود.
بتمنِ مت ریوز، اولین اقتباس سینمایی است که این اصول اولیه را زیر سوال میبرد به شکلی که حتی مشابهِ این ساختارزدایی را در کامیکها هم -که دست نویسندگان به مراتب بازتر است- نمیبینیم.
آقای کریستین بیکر (منتقد باسابقهی سینما و تلویزیون) در وبسایت Inverse مقالهی بسیار جالبی نوشته تحت عنوان «فیلم بتمن به شکلی تاریخی بروس وین را متهم میکند» و توصیه میکنم که حتماً آن را مطالعه کنید. گرچه من با آقای بیکر در بسیاری از موارد موافق نیستم اما فکر میکنم به نکتهی مهمی در فیلم بتمن اشاره میکند:
«فیلم بتمن نسبت به قدرت مادی بروس وین آگاه است و بهجای فرار از آن ]مانند دیگر اقتباسها[، مت ریوز از این فرصت برای وارسی آن استفاده میکند.»
یکی از تنپرورانهترین روشهای فرار از موضوعیت ثروت و قدرت بروس وین همیشه در داستانهای این بوده که جایی اشاره میکنند که بروس فلان قدر میلیون دلار به خیریه اهدا کرده!
فکر میکنم عصبانی شدن امثال آقای بن شاپیرو نشان میدهد که فیلم بتمن رویکردی نسبتاً صحیح در ساختارشکنی این سوپرهیروی محبوب در پیش گرفته است. اما من در این مطلب نمیخواهم مجدد سخنان آقای بیکر را بازگو کنم و اینکه چهطور بتمن به موضوعیت فاصلهی طبقاتی و نزاع بین کلاسها میپردازد؛ منابع زیادی در این مورد وجود دارند.
مبحثی که دوست دارم به آن بپردازم این نیست که آیا فیلم بتمن با اشاره و بررسی این کنشها و کانسپتهای اجتماعی-سیاسی-اقتصادی مسیر درستی را طی میکند؛ بلکه دوست دارم کمی درمورد این فکر کنیم که آیا در اجرای این ایدهها موفق است؟ و آیا به اندازهی کافی در این مسیر قدمهای بزرگ برمیدارد؟
بگذارید آب پاکی را همینجا روی دستانتان بریزم؛ من فیلم بتمن را دوست دارم، خیلی هم دوستش دارم. بهنظرم از دیگر فیلمهای بتمن فکرشدهتر، صادقتر، زیباتر و هدفمندتر است. فیلم بتمن اولین فیلمی است که میگذارد بتمن رشد کند و برخلاف فیلمهای نولان که ادعای واقعگرایی دارند، با رویکردی عینی روحیات آسیبدیده و شکنندهی بتمن را به تصویر میکشد و آن را در محاصرهی واقعیت لخت میکند. هیچ فیلمی پیش از مت ریوز به خود این جرئت را نمیداد تا از بتمن بپرسد: «چرا یتیم شدن بروس وینِ مولتیمیلیاردر اینقدر مهم است وقتی یتیمان هر سال در یتیمخوانهها به شکلی وحشتناک جان میدهند؟»
بیشتر بخوانید: درگیریهای اخلاقی بتمن و مسئلهی اتوبوس ریلی
در دو پردهی اول ما یک قاتل سریالی (ریدلر) نخبه را داریم که برای پرده برداشتن از واقعیات سیاسی و اقتصادی گاتهام (استعارهای از ایالات متحده) ثروتمندترین و قدرتمندترین افراد جامعه را به حقانیت به قتل میرساند و حتی بتمن نمیتواند از جایگاهی اخلاقی کارش را زیر سوال ببرد در حدی که گوردون در یکی از صحنهها شک میکند که آیا بتمن با ریدلر موافق است یا نه. اقدامات ریدلر به بروس کمک میکند تا دید وسیعتری نسبت به عنصر جنایت پیدا کند و بفهمد که جنایتکاران واقعی مردم آسیبدیده مانند سلینا کایل (کتوُمن) نیستند که برای بقای خویش مجبورند دزدی کنند، بلکه مردان ثروتمند و قدرتمندی هستند که جامعه را به شکلی ساخته و هدایت میکنند تا اکثریت مردم در فقر و فلاکت به سر ببرند و این مردان از دسترنجشان برای خود کاخ بسازند. مت ریوز با شجاعت والدین بروس وین را نیز بهعنوان عناصری قابل تأمل وارد بحث میکند و با قداستزداییشان میگوید که حتی افرادی که بهصورت فردی «خوب» شناخته میشوند نیز با داشتن ثروت و قدرت به سمت پلیدی و آسیب رساندن به مظلومان کشانده خواهند شد. درواقع مت ریوز جزو معدود کارگردانانیست که مقابل این توهم نیولیبرال که صرفاً با حذف کردن عدهای ناشایست از سیستم همه چیز اصلاح میشود میایستند و تمامیت سیستم را متهم میکند.
«هر کسی که هستی، مشخصه توی پر غو بزرگ شدی» کتوُمن با استدلالهای کوتهفکرانهی بتمن به ثروت و قدرتش پی میبرد.
با تمام این اوصاف، نکتهای که باعث میشود دیدی منتقدانه به فیلم پیدا کنم پردهی سوم آن است و فکر میکنم که فیلم عملاً هر آنچه رشته را تا حد زیادی پنبه میکند. برای مثال هیچ کجا، فیلم نمیتواند حقیقتاً اعمال و تفکر ریدلر را رد کند و مخاطب نیز کنجکاو است تا ببیند این شخصیت بهظاهر مجنون چه چیزی برای گفتن دارد و مطمئناً بسیاری برای موفقیتش دست میزنند. ولیکن ریدلری که فقط ثروتمندان و قدرتمندان فاسد را مورد هدف قرار داده بود تا از مردم مظلوم طبقهی متوسط و پایین حفاظت کند، ناگهان مسیرش را عوض میکند و شهروندان عادی را مورد هدف قرار میدهد! فیلم هیچ توضیح منطقیای نمیدهد که چرا ریدلر باید ناگهان دست به چنین عمل پلیدی بزند جز اینکه ذاتاً شخصیتی پلید است و حتماً باید یک جای کار ما از او متنفر شویم. چرا فیلمی که سه ساعت از وقتش را صرف نقد سیستم سیاسی و اقتصادی شهری استعاری کرده باید با برنده شدن یک شهردار (بخوانید رئیسجمهور) ظاهراً دموکرات و پروگرسیو تمام شود. مگر قرار نبود تمام این سیستم فاسد را زیر سوال ببریم؟
«کاپیتالیسم یک انگل انتزاعی است، یک خونآشام سیریناپذیر و زامبیساز و گوشت زندهای که به مرگ تبدیل میکند دسترنج ماست و زامبیهایی که میسازد خود ما هستیم.»
آقای مارک فیشر (فیلسوف و نویسنده) در دههی نود کتابی انتقلابی منتشر کرد تحت عنوان «رئالیسم کاپیتالیستی: آیا واقعاً آلترنتیوی وجود ندارد؟» و میشود محوریت بحث وی در کتاب را اینطور خلاصه کرد که کاپیتالیسم در عصر مدرن به شکل یک سیستم اقتصادی گذرا دیده نمیشود که روزی گزینهی بهتری قرار است جایگزینش شود (همانطور که در گذشته طبقهی بورژوا با کنار زدن طبقهی اشرافزاده سیستم اقتصادی را از فئودالیسم-سوداگرایی به کاپیتالیسم تغییر دادند.) بلکه بهعنوان یک شرایط ابدی تجسم میشود که هرگز گزینهی بهتری قرار نیست جایگزینش شود و هر تلاشی برای رسیدن به آن را باید سریعاً سرکوب کرد.
آقای فیشر استدلال میکند که این ذهنیت تا حدی در ما نهادینه شده است که حتی قادر به تصور پایان کاپیتالیسم نیستیم: «تصور پایان دنیا راحتتر از تصور پایان کاپیتالیسم است.» این واقعیت ترسناک امروزه بیشتر از هر زمان دیگری قابل مشاهده است که حتی آثار «ضدکاپیتالیست» مانند بتمن مت ریوز نیز در نهایت از تجسم دنیایی بهتر یا حتی قدم برداشتن برای آن عاجز میمانند و بهجای اینکه دم از تغییر واقعی بزنند بروس وین را در مونتاژی خندهدار نشان میدهند که درحال کمک به کودکان سیلزده است؛ توگویی با کمک به کودکان سیلزده، فاصلهی طبقاتی از بین میرود.
عنوان «رئالیسم کاپیتالیستی: آیا واقعاً آلترنتیوی وجود ندارد؟» به این جملهی مشهور از خانم مارگارت تچر برمیگردد که گفت هیچ آلترنتیوی نسبت به کاپیتالیسم [مخصوصاً در قالب نیولیبرالیسم] وجود ندارد.
بهنظرم محصولات مدرن که آگاهانه و ناآگاهانه به نقد از سیستمهای سیاسی-اقتصادی مدرن میپردازند نمودی آیرونیک از رئالیسم کاپیتالیستی آقای فیشر هستند. ما به حدی در این توهم غرق شدهایم که دیگر کاپیتالیستها واهمهای ندارند تا به ما طنابی را بفروشند که دوست داریم با آن دارشان بزنیم.
بیشتر بخوانید: بتمن شرور بیشتر با عقل جور در میآید
مانگای «موریارتی وطنپرست» نمونهی دیگریست از محصولی که سعی میکند تا با استفاده از یک ویلن واقعیت زشت دنیایمان را به رخ بکشد و گرچه فکر میکنم این مانگا خیلی بهتر از فیلم بتمن عمل میکند اما باز هم ناخواسته در مرداب توهمی گرفتار میشود که آیندهی روشنی را نمیتوان برایش تصور کرد. یک جورهایی میشود گفت این آثار طبق عرف داستانهای امیدبخش دوست دارند پایانی خوش را برای مخاطب تداعی کنند؛ همانطور که در انتهای فیلم، بتمن میگوید که مردم نیاز به امید دارند تا انتقام اما در عمل جای این امید تهی است و جز شعارهایی نامشخص به گذر از سیستمی که در صدد نقدش هستند فکر نمیشود.
قاعدتاً از یک فیلم سوپرهیروئی انتظار نمیرود تا تئوریهای سیاسی و اقتصادی بدهد و همینکه برخلاف گذشته به این مسائل پرداخته جای تحسین دارد اما دوست دارم فکر کنم که بعضی هستند که مانند بونگ جون-هو و فیلم برفشکنش به آیندهای فرای این قطار کهنه، ظالم و زوار دررفته فکر کنند.
آیا میتوان آلترنتیو دیگری خارج از این قطار که ما را به سمت تباهی میبرد یافت؟