چه شد که مرگ باحال شد؟

0
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

مرگ خوب وسواس شاکله‌بخش دوران ماست.

جریان داغ این روزهای مرگ، چیزی است بین هوگه[1] و آنچه ماری کوندو[2] می‌گوید؛ نشانه‌ای بر اینکه مرگ خوب به وسواس تعیین‌کننده‌ی دوران ما بدل شده است.

بهار پیش در گورستان گرین‌وود[3] در بروکلین، مدفن هنرمند مشهور ژان-میشل باسکیات[4]، یکی از هنرمندان مفهومی به نام سوفی کل[5]، از اثری رونمایی کرد که چنین نام داشت: اینجا اسرار بازدیدکنندگان گورستان گرین‌وود آرمیده است[6].

به مدت ۲۵ سال گذر هرکس به این گورستان بیافتد، می‌تواند اسرار مگوی‌اش را روی برگه‌‌ای بنویسد و در گوری به خاک بسپارد که این هنرمند ساخته است. علاوه بر این برنامه‌هایی نظیر مهمانی‌ مهتاب، کوکتل‌پارتی، اجرای رقص و کلاس یوگا به طور مداوم در این گورستان برگزار می‌شود.

مرگ امروز موضوعی داغ به حساب می‌آید و گردهم‌آیی‌های پرشور و حال در گورستان‌ها تنها بخش کوچکی از این جریان را تشکیل می‌دهد. یکی از مهم‌ترین اشتیاقات دوران ما این است که بر هر چیز دست می‌گذاریم آن را به بازتابی از خود تبدیل کنیم؛ چنان‌که همه‌چیز نمایان‌گر نحوه‌ی زندگی ما و تصویری باشد که می‌خواهیم در ذهن دیگران از خود بسازیم. مرگ هم از این قائده مستثنا نیست. مردن که روزی تنها پدیده‌ای گریزناپذیر به حساب می‌آمد، امروز به مثابه‌ی رویدادی بورژوازی برای بزرگداشت نقطه‌ی گذار، هم‌چون تولد و ازدواج با دقتی عمیق برنامه‌ریزی و شخصی‌سازی می‌شود. از گرایش پرستش‌وار به مرگ در دوره‌ی ویکتوریایی، با آن جامه‌های یک‌سر سیاه، جواهرات عزاداری پرزرق‌و‌برق و جلسات احضار ارواح، هرگز مرگ را این‌چنین، به مثابه‌ی بسته‌ای خوش‌آب‌ورنگ نمی‌دیدیم. هر مرگی باید به نوعی منحصر‌به‌فرد و دنباله‌رویی از جریان باشد؛ سر آخر نوپرست‌ها می‌توانند همان‌گونه بمیرند که زندگی کرده بودند.

اگر دلتان می‌خواهد مراسم کفن‌ و دفن‌تان سازگار با محیط زیست باشد، یکی از گزینه‌ها این است که با پارچه‌ی دست‌باف و قابل‌تجزیه‌ی شرکت ویل، تزئین‌شده مطابق جزئی‌ترین سلایق‌تان کفن‌پوش شوید، آن هم فقط با ۵۴۵ دلار(۶۸ دلار برای حیوانات خانگی). حتی می‌توانید چنان‌که آلیس واترز[7]، سرآشپز پرآوازه‌ی کالیفرنیایی می‌گوید، با لباس‌خوابی دفن شوید که درتار و پودش بذر نوعی قارچ کاشته‌اند و این قارچ باعث تجزیه‌ی سریع‌تر بدن‌تان می‌شود. چند سال پیش، هنرمندی به نام جی ریم لی[8] در سخن‌رانی‌اش در تد یکی از همین لباس‌خواب‌ها را پوشیده بود؛ سرهمی کلاه‌دار و سیاهی که رگه‌های سفید هاگ‌های قارچ روی آن نقش بسته بود. لی در سخن‌رانی‌اش با اشتیاق توضیح داد که با تربیت قارچ‌ها و تغذیه‌شان با مو، ناخن و پوست مرده‌اش، آن‌ها را به بدن خود عادت می‌دهد و فرآیند تجزیه را بعد از مرگ سرعت می‌بخشد.

اما برای آن‌هایی که بیش‌تر از محیط‌‌ زیست دورنمای وحشت‌آور مرگ نگران‌شان می‌کند، اکنون راه‌حل‌هایی‌(دست‌کم جزئی) وجود دارد. می‌توانید برای خودتان همراه مرگ استخدام کنید[9]؛ متخصصی تعلیم‌دیده که در واپسین لحظات عمر کنار شما خواهد بود، درست مانند «همراه زائو» که تمام نیازهای وقت زایمان را برآورده می‌کند. از طرفی می‌توانید برای خودتان مراسم تشییع در خانه برگزار کنید، مراسمی که طی آن دوستان و آشنایان در محیط گرم و راحت نشیمن خانه‌تان به جسد شما ادای احترام می‌کنند، آن هم با دقت و شکوه مراسم عروسی. و حتی پیش از فرا رسیدن آن روز، می‌توانید در یکی از کافه‌های مرگ در مورد حقایق مرگ و تصوراتتان از این اتفاق با هم‌فکرانتان به بحث بنشینید؛ جنبشی جهانی که جان آندروود[10] در سال ۲۰۱۱، به بهانه‌ی گردهم‌آیی و بحث درباه‌ی میرایی انسان به راه انداخت(آندروود تابستان گذشته در اثر لوسمی پرومیلوسیتیک حاد درگذشت).

یکی از پیش‌گامان این راه‌ و رسم جدید در مواجهه با مرگ کیتلین داوتی[11] نام دارد، متصدی کفن‌ و دفن جوانی در لس‌آنجلس که به یکی از اعضای گم‌شده‌ی خانواده‌ی آدامز[12] می‌ماند. داوتی شرح‌حالی پرفروش از زندگی خودش را به چاپ رسانده‌ است، به ساخت و اجرای سریالی در یوتیوب  با نام «سوال‌هایت را از متصدی کفن‌ و دفن بپرس» می‌پردازد و موسس اجتماعی برای پذیرش مرگ است که «محفل مرگ خوب» نام دارد. هدف از تأسیس این اجتماع ترویج ذهنیتی مثبت در مواجهه با مرگ و میرایی برای اعضای جوان آن است.

بعدازظهر یکی از روزهای پاییزی سال گذشته، حین رانندگی درخیابان‌های لس‌آنجلس با داوتی گفت‌وگو کردم.

«ایرادای ندارد که آدم‌ها آشکارا از رسومات مرگ خوش‌شان بیایند. این کار از آدم‌ها موجوداتی آگاه می‌سازد که به تمام جنبه‌های زندگی اهمیت می‌دهند. تقلیل دادن و منحصر دانستن این کار برای گات‌ها، آدم‌های عجیب‌وغریب، ضد‌ اجتماع و آن‌هایی که خود را در قصه‌های آدم‌کشی غرق می‌کنند، جلوی هر گفت‌وگوی صادقانه‌ای را راجع به مرگ در جهان غرب می‌گیرد.»

علاقه‌ی روزافزون به «مرسومات مرگ» جایگزین، از آن‌جا برخاست که دیگر نمی‌خواستیم مرگ در چارچوب سودجویانه‌ی مشاغل مربوط به کفن‌ و دفن و الگوی کلیشه‌ی آن‌ها محدود شود. به علاوه، رسوم نوظهور به مذاق گروه‌های متنوعی از مردم خوش آمد. داوتی در این‌باره می‌گوید: «اشتیاق نسبت به دفن جعبه‌ای از چوب کاج در زمین می‌تواند همه‌جور آدمی را دور هم جمع کند؛ از هیپی‌ها بگیر تا آزادی‌خواهان، اسلحه‌به‌دستانی که «از ملک من گم‌شو بیرون» ورد زبانشان است، آدم‌های مذهبی و رأی‌دهندگان به ترامپ که هیچ خوش‌شان نمی‌آید کسب‌ و کارهای بزرگ خواسته‌ها‌ی‌شان را نادیده بگیرند. شاید دیدگاه همه‌ی آن‌ها نسبت به «بازگشت به خاک» یکی نباشد، اما همه برای حقوق اساسی‌شان به جنگی مشترک تن داده‌اند. هیچ‌کس دلش نمی‌خواهد زیرساخت‌های کسالت‌آور شرکتی تعیین‌کننده‌ی اتفاقی باشد که برای بقایای تن فانی‌اش می‌افتد. چرا که این فرایند خود به نوعی نمایان‌گر سبک زندگی هر فرد است.»

بدیهی است هنگامی که ایده‌ی بازنگری مرگ، میلیون‌ها انسان خسته از سودگرایی و یکنواختی زندگی مدرن را به خود مشغول کرده است، سودگرایان می‌کوشند هر چه سریع‌تر خود را با این موج همراه کنند. همان‌طور که مفهوم دانمارکی هوگه به شکل شمع‌های معطر و جوراب‌های پشمی دست‌بافت به مشتریانی که در روزهای سخت به دنبال اندکی آرامشند فروخته می‌شود، اشتیاق همه‌ی ما نسبت به «مرگ خوب» نیز ایده‌ای پول‌ساز به حساب می‌آید.

ناشران به طور ویژه از این موج تغذیه می‌کنند. البته که کتاب درباره‌ی مرگ چیز تازه‌ای نیست، با این حال به نظر می‌رسد سرعت انتشار چنین آثاری افزایش یافته است. در سال گذشته شاهد انتشار پشته‌ای از شرح‌حال‌های ادبی درباره‌ی مرگ بودیم، با نویسندگانی چون ادویج دانتیکت[13] و رابرت مک‌کروم[14]. کوین تولیس[15] نویسنده‌ی شرح‌حالی با نام «بیداری پدرم» دیدگاه ایرلندی‌ها را درباره‌ی مرگ تأیید می‌کند، در حالی که کیتلین دراوتی در آخرین کتابش «از این‌جا تا ابدیت؛ سفر در جهان برای کشف مرگ خوب»، به کشف فرهنگ‌های مختلف جهان را در مواجهه با مرگ می‌رود؛ از اندونزی تا بولیوی و ژاپن.

با این حال به نظر می‌رسد که هنر مرگ خوب را نه بولیوی و ایرلند، بلکه سوئد به کمال رسانده است. در ماه‌های اخیر، به لطف کمپین‌هایی که توسط ناشرین در رسانه‌ها به راه افتاده، حتما چشمتان به کلمه‌ی döstädning خورده است؛ رسمی سوئدی که به آن «پاک‌سازی مرگ» می‌گویند. پاک‌سازی مرگ فرمول ساده‌ای برای سروسامان دادن به دارایی‌ها پیش از مرگ ارائه می‌دهد. در کتاب پرفروش و مشهور ماری کوندو «جادوی نظم؛ راهنمایی بر نظم‌بخشیدن به خانه و در نهایت زندگی شما»، سوالی اساسی مطرح می‌شود: آیا اشیاء برای شما نقش «شادی‌پراکن» دارند یا نه؟ در «پاک‌سازی مرگ» نیز به چنین سوالی می‌رسیم: «اگر این وسیله را نگه دارم، ممکن است روزی یکی از اطرافیانم را خوشحال کند یا نه؟»

درک این ضرورت کار آسانی است. «پاک‌سازی مرگ» جنبه‌های متنوعی از زندگی معاصر را تحت شعاع قرار می‌دهد، جنبه‌هایی که ما را بیش از هر چیز دیگر مضطرب می‌سازد. اگر گمان می‌کنید انباشت اشیاء مانعی بر مسیر رشد معنوی شما است، «پاک‌سازی مرگ» با روشی عملی دور و برتان را خلوت می‌کند. برای کسانی که نگران حریم خصوصی و افشای اسرارشان پس از مرگ هستند، «پاک‌سازی مرگ» اقدامات احتیاطیِ دقیقی تدارک دیده است. اگر هم دورنمای دوران پیری و پریشانی ذهنی و ناتوانی جسمی ناشی از کهن‌سالی شما را نگران می‌کند، «پاک‌سازی مرگ» با چشمانی باز و درک عمیق شما را به استقبال روزهای پیری می‌فرستد.

آن‌هنگام که میلیاردرهای سیلیکون ولی به دنبال درمانی برای مرگ می‌گردند، ما تنها به دنبال پذیرش مرگ، سامان‌دادن به روزهای آشفته‌ی کهن‌سالی و حفظ اقوام و آشنایان در کنار خودمان هستیم؛ کسانی که دورنمای مراقبت از ما در اوج ناتوانی و بی‌اختیاری حسابی به وحشت می‌اندازدشان. عمر طولانی نه تنها به معنای زمان طولانی‌تر برای اندیشیدن به مرگ است، بلکه هرج‌ومرج، بیماری و سردرگمی جزئی جدایی‌ناپذیر از آن خواهد بود. در این میان «پاک‌سازی مرگ» تلاشی شجاعانه برای مقابله با این وضعیت به حساب می‌آید.

«پاک‌سازی مرگ» سال‌هاست که یکی از موضوعات بحث در سوئد است، اما هنوز آن‌طور که باید و شاید به بخشی از فرهنگ این کشور تبدیل نشده است. در حقیقت بیش از آن‌که این رسم تازه دل‌مشغولی‌ مردم سوئد باشد، نقل محافل خارجی‌هایی است که اسکاندیناوی را سرزمینی با نظم و ترتیب مثال‌زدنی تجسم می‌کنند. با وجود کم‌توجهی سوئدی‌ها به döstädning، این مفهوم به‌وضوح بر اساس فلسفه‌ای اصیل و منحصربه‌فرد بنا شده است. کارین اولافسداتر[16] سفیر سوئد در ایالات متحده، به تازگی در مصاحبه‌ای با واشنگتن پست، پاک‌سازی مرگ را «رفتاری بیولوژیک» توصیف می‌کند؛ ثمره‌ی خودجوش جامعه‌ای که زندگی مستقل، مسئولانه و هوشمندانه را ارج می‌نهد. چنین روشی ریشه در سرزمینی دارد که بر مبنای این ایده‌آل‌ها بنا شده است.

یکی از دوستان استکهلمی‌ام که تهیه‌کننده‌ی رادیوست یک‌بار برای‌ام گفت: «مادرم تجسم döstädning است. او شصت‌وپنج سال دارد و به شکل دیوانه‌واری مشغول پاک‌سازی است. خیال می‌کند که با دور ریختن همه‌چیز شرایط را بعد از مرگش برای ما بچه‌ها آسان‌تر می‌کند. از طرفی نمی‌خواهد دردسر جمع‌وجور کردن وسایلش گردن ما بیافتد و از طرف دیگر خوشش نمی‌آید لوازم شخصی‌اش به دست آدم‌های اشتباه برسد. از وقتی نوجوان بودم وادارم می‌کرد وسایلم را دور بیاندازم؛ از اولین نقاشی‌ای که کشیدم تا لباس‌های کهنه، کتاب‌های دوران کودکی و تمام چیزهایی که برای‌ام خاطره‌انگیز بودند. همیشه می‌گوید این کار به نفع همه است. نمی‌دانم می‌توان اسم این رفتار را سوئدی گذاشت یا نه، اما به نظرم خیلی خیلی منطقی و غیراحساسی است.»

بودجه‌های رفاهی کلان دولت سوئد، شرایطی فراهم کرده است که زندگی مستقل را برای شهروندان سال‌خورده ممکن می‌سازد. مایکل بوت[17]، نویسنده‌ی کتاب «مردم تقریبا نسبتا کامل»؛ که به گوناگونی فرهنگ‌های رایج در اسکاندیناوی می‌پردازد، در این باره می‌گوید: «شاید استقلال بر این احساس سالمندان دامن می‌زند که پیش از مرگ به زندگی‌شان سروسامان بدهند و مسئولیت این کار را بر دوش کس دیگری نیاندازند. سوئدی‌ها در ذات مردمی مسئولیت‌پذیرند. برای هر فرد سوئدی انجام کارها به بهترین نحو، باری بر دوش دیگران نبودن و مسئولیت‌پذیری در این راه از هر چیز دیگری مهم‌تر است. در یک کلام سوئد مردم «شایسته‌ای» دارد.»

بنا به نظریات بوت عنصر نظم‌بخشی در فرآیند پاک‌سازی مرگ‌ «در مفهومِ عامِ صرفه‌جویی و مینیمالیسم حاصل از لوترگرایی ریشه دارد؛ باوری که در جنبه‌های گوناگون فرهنگ اسکاندیناوی قابل مشاهده است. در سوئد کلمات «مدرن» و «نو» از ارزش ویژه‌ای برخورداند، به همین خاطر اگر روزی گذرتان به محل تخلیه‌ی زباله‌ی شهری‌ یا مراکز بازیافت بیافتد، از تماشای اشیای دور ریخته شده جا می‌خورید. محال است مردم بریتانیا چنین چیزهایی را دور بیاندازند.»

از طرفی به گمان عده‌ای «پاک‌سازی مرگ» را به‌طور خاص ثمره‌ی حساسیت سوئدی‌ها نیست. رابرت فرگوسن[18] در کتابش، «اسکاندیناوی‌ها؛ در جست‌وجوی روح شمال» به دلایل شیفتگی نسبت به اسکاندیناوی می‌پردازد. او در این باره می‌گوید: «پاک‌سازی مرگ به سه‌گانه‌ی ذهن-بدن-روحی می‌ماند که ممکن است هر خاستگاهی داشته باشد. راستش را بخواهید، من منتظر روزی‌ام که جهان لذت kalsarikänni را کشف کند؛ کلمه‌ای فنلاندی به معنای برای خودت در خانه با لباس زیر لم بده، آبجوی‌ات را سر بکش و فکر بیرون رفتن را از ذهنت بیرون کن

اما این مارگارتا مگنوسان[19] بود که با انتشار کتابی، «پاک‌سازی مرگ» را در سطح جهان ترویج بشارت داد، نویسنده‌ای سوئدی که به خودش «نمره‌ای بین ۸۰ تا ۱۰۰» می‌دهد. «هنر ظریف سوئدی پاک‌سازی مرگ: چگونه خود و خانواده‌تان را از بار یک عمر آشفتگی برهانید» چند ماه پیش در انگلستان منتشر شد. مگنوسان در بخشی از کتاب به ارائه‌ی رهنمودهای عملی برای سامان‌دادن به زندگی می‌پردازد و در بخش دیگر درباره‌ی پذیرش حقیقت مرگ به بحث می‌نشیند. او در ۳۸ فصل بسیار کوتاه، با عناوینی چون «اگر راز تو این بود، این‌گونه حفظش کن(یا پاک‌سازی مرگ برای چیزهای مخفی، سری و خطرناک)» برای مواجهه با میرایی مسیری عمل‌گرایانه و خوش‌بینانه پیش پای‌تان می‌گذارد. او می‌نویسد: «اگر دور و برمان را خلوت کنیم، زندگی خوش‌آیندتر و آسوده‌تری خواهیم داشت.»

سوزانا لیا[20] نماینده‌ی مگنوسان درباره‌ی این کتاب می‌گوید: «پیام این است: باید بپذیریم که روزی می‌میریم. یا دوستان و اطرافیان‌مان را با آن‌‌چه پس از مرگ از ما باقی می‌ماند می‌رنجانیم، یا با سامان دادن به همه‌چیز خاطره‌ای خوب از خود به جا می‌گذاریم. شما کدام را ترجیح می‌دهید؟»

به محض آن‌که لیا طرح اولیه‌ی کتاب را مطرح کرد، ناشران سعی کردند آن را روی هوا بقاپند. ناشر آلمانی تنها ۴ ساعت پس از آن‌که طرح کتاب به دستش رسید به لیا پیشنهاد هم‌کاری داد. چند روز بعد کتاب به ناشری سوئدی واگذار شد و در سال ۲۰۱۶ لیا با شرکت در نمایشگاه کتاب فرانکفورت(بهترین مکان برای ارائه‌ی کتاب در مقیاس بین‌المللی)، حق انتشار کتاب را به انگلستان، آمریکا و استرالیا فروخت. تا امروز ۲۳ ترجمه از این کتاب در جهان منتشر شده است.

«جالب است بدانید که اروپای شرقی کم‌ترین استقبال را نسبت به کتاب نشان داد. به ما گفتند: «مرگ موضوعی نیست که در موردش صحبت کنیم». تصور می‌کردم که کشورهای لاتین تمایلی برای صحبت درباره‌ی مرگ نداشته باشند، اما به نظر می‌رسد که کتاب را خوب درک کرده‌اند.»

بحث‌های زیادی نیز بر سر عنوان کتاب درگرفته است. بعضی از کشورها دوست ندارند روی کتابی کوچک و باریک، با جلدی شبیه به کاغذ کادو و ظاهری مثل کتاب‌هایی که کنار صندوق فروشگاه‌ها قرار دارد، کلمه‌ی «مرگ» توی ذوق بزند. بعضی هم بر سر ترجمه‌ی درست عنوان کتاب توی دردسر افتاده‌اند. عنوان سوئدی کتاب یک کلمه است: Döstädning (با زیر عنوان این داستان غم‌انگیز نیست). با این حال عبارت nettoyage de la mort[21] با دستورزبان فرانسه جور درنمی‌آید. به همین خاطر کتاب در فرانسه La Vie en Ordre[22] نام گرفت. آلمانی‌ها هم مشکل‌شان را با چنین اسمی برطرف کردند:Frau Magnusson’s Art of Putting Her Life in Order [23].

از آن‌جایی که انتشار طرح اولیه‌ی کتاب با فراگیری جهانی «هوگه» و استقبال بی‌مانند از روش‌های سامان‌دهی ماری کوندو هم‌زمان شد، علاقه‌ی ناشران به این «ترکیب ماری کوندو و هوگه» عجیب به نظر نمی‌رسید. با این حال جیمی بینگ[24] ناشر کتاب در انگلستان سخت با این قیاس مخالف است. مدیر انتشارات کنن‌گیت[25] در این باره به من گفت: «ما به هیچ‌وجه دنبال ماری کوندوی لعنتی دیگری نبودیم، معلوم است که نه! بانوی سوئدی سال‌خورده‌ای کتابی نوشته بود در مورد ترک این جهان با نهایت متانت، آرامش و حداقل ریخت‌ و پاش. این ایده حسابی محسورم کرد. به نظرم شبیه به ذِن آمد، از نوع سوئدی‌اش.»

مگنوسان در آپارتمانی در محله‌ی توسعه‌یافته و وسیع سودرمالم در استکهلم ساکن است؛ در نزدیکی‌ فروشگاه‌ بارانی‌های‌ مد روز استاترهایم[26] (با شعار “مالیخولیای سوئدی، به خشک‌ترین شکل ممکن”) و مجموعه‌ای از فروشگاه‌های گران و شیک که به فروش مبلمان کم‌استفاد‌ه‌ی اسکاندیناویایی مشغولند. مگنوسان قدبلند و باریک‌اندام است، بلوزی راه‌راه با طرح ملوانی پوشیده، شلوار جین کهنه و کفش‌های کتانی به پا دارد و صورت کشیده و بیضی‌اش با موهای سفید احاطه شده است. با این حال در نگاه اول هیچ‌کدام از این ویژگی‌ها به اندازه‌ی چشمان آبی‌، درشت و مرطوبش جلب توجه نمی‌کند. سرحال و چابک به نظر می‌رسد و بی‌آن‌که تلاشی به خرج دهد خوش‌لباس است؛  مادربزرگی آرام، کمی عجیب و خردمند که با چنین جملاتی به شهرت رسیده است: «شاید در کشوی پدربزرگ لباس‌زیر زنانه پیدا کنید و شاید مادربزرگ بین وسایلش دیلدو مخفی کرده باشد، اما چه اهمیتی دارد؟ آن‌ها دیگر بین ما نیستند و اگر به‌راستی دوستشان داریم، جایی برای نگرانی نمی‌ماند.»

در اولین نگاه متوجه می‌شوید که آپارتمان مگنوسان به هیچ وجه از شیوه‌های مینیمالیستی پیروی نمی‌کند. در نشیمن خانه‌اش کتابخانه‌ای با صدها جلد کتاب قرار دارد و دیوارها‌ را با نقاشی‌های ابسترکت و آرامش‌بخشی که کار خودش است پر کرده. تعداد زیاد عروسک‌ها و ماسک‌های آسیاسی در گوشه و کنار خانه باعث تعجبتان می‌شود(شوهر سابق او گرچه اصالتا اهل سوئد، اما در ژاپن متولد شده بود و مگنوسان همراه با خانواده‌اش اوقات زیادی را به خاطر شغل همسرش در سنگاپور و هنگ‌کنگ گذرانده بود). البته بدیهی است که همه‌ی این وسایل به پرسش «آیا بعد از مرگم باعث خوشحالی دیگران می‌شود؟» پاسخ مثبت داده‌اند. در هر گوشه‌ای از آپارتمان دسته‌ای از وسایل روی هم قرار گرفته‌اند؛ درست مثل آپاتمان هر فرد مسنی که روزی در خانه‌ای بسیار بزرگ‌تر از این زندگی می‌کرده است. همه‌جا مملو از وسایل زیبا و فرحبخش است که با نظم و ترتیبی بی‌مانند کنار هم قرار گرفته‌اند.

به گمان مگنوسان سوئد روزی خانه‌ی شرکت‌های بزرگ و باکیفیتی بود که محصولتشان اگر نه برای نسل‌های بعد، دست‌کم تا مدتی طولانی باقی می‌ماند.

«مثلا کبریت‌های بی‌‌خطر سوئدی و ولوو؛ امن‌ترین ماشین جهان. اما امروز سوئد پر از اچ اند ام و آیکیا شده، که اگر خوش‌شانس باشید پنج سال برای‌تان کار می‌کنند، نه بیشتر. به گمان من این مسأله به نوعی روی فرهنگ کشور تأثیر گذاشته است.»

بر دیوار اتاق او کلاژ بزرگی از عکس‌های خانوادگی به چشم می‌خورد: تصویر خواهر و برادرش، که هر دو مرده‌اند و تصویر همسرش که در میانه‌ی ۷۰ سالگی درگذشت. بر اساس کتاب مگنوسان «پاک‌سازی مرگ» را نباید از عکس‌ها شروع کرد؛ خاطرات زیادی در تصاویر نهفته‌اند و احساسات بیش از آن‌که باید شما را درگیر خواهد کرد. بهترین نقطه برای آغاز این فرآیند همیشه آشپزخانه است، اما وقتی نوبت به عکس‌ها رسید توصیه‌ی او برخورد بی‌رحمانه است. اگر اسم آدم‌های درون عکس را به یاد نمی‌آورید، بی‌درنگ در دهان کاغذخردکن بریزیدش.

مگنوسان زندگی‌اش را با لحن ادبی راوی رمان‌ها توصیف می‌کند. هر جمله‌ی کتابش شبیه به جمله‌ی آغازین زندگی‌نامه‌ای خودآگاه است. او برایم گفت: «در شب سال نو به دنیا آمدم و دوران کودکی‌ام در گوتنبرگ، در سواحل غربی سوئد گذشت. به گمانم تولدم با خوشحالی همراه بود. نمی‌دانم، اما حس می‌کنم همه‌چیز با خوشحالی آغاز شد.»

چنان‌که رفتار پراگماتیکش نشان می‌داد، توضیح چنین ایده‌های پیش پا افتاده‌ای در مورد مرگ و سامان‌دهی برای غیر سوئدی‌ای مثل من خسته‌اش می‌کرد. او تصمیم دارد بعد از مرگ جسدش را بسوزانند و لوح یادبودی برای‌اش نصب کنند تا خانواده‌اش جایی برای بازدید از او داشته باشند. او می‌گوید: «به زندگی بعد از مرگ باور ندارم. وقتی مردم، دیگر مرده‌ام.»

«این فکر که ممکن است روزی از پس خودت برنیایی… که از آن‌چه قرار است اتفاق بیافتد بی‌خبری، آدم را می‌ترساند. من چنین ترسی ندارم. چند سال پیش تا دو قدمی مرگ رفتم.»

مگنوسان از نیمه‌شبی حرف می‌زد که با درد سینه از خواب پریده بود.

«در راه بیمارستان تقریبا مردم. و بعد به چشم دیدم که از نور انتهای تونل خبری نیست. به هوش که آمدم خیلی خوشحال بودم، اما برای همیشه مطمئن شدم که قرار نیست پس از مرگ اتفاقی بیافتد.»

او می‌گوید در زندگی مقطعی هست که تو را به خودت می‌آورد؛ وقتی متوجه می‌شوی که بیشتر از عروسی، مشغول شرکت در مراسم خاک‌سپاری هستی.

«شروع این حال شاید در ۵۰ یا ۶۰ سالگی باشد: پدرومادرم، مادر همسرم، همسرم و دوستانم…»

همان لحظه دختر مگنوسان که جین نام دارد و ساکن خانه‌ای در آن سمت خیابان است از راه رسید.

جین گفت: «جمعه به خاک‌سپاری رفته بود. مراسم دل‌نشینی بود.»

مگنوسان پاسخ داد: «بله، خیلی لذت‌بخش است. فرصتی است که با دوستان مشترک دیدار تازه کنی.»

«و می‌توانی یک دل سیر گریه کنی.»

«بله، یک دل سیر گریه کنی… و البته یک دل سیر بخندی.»

پاک‌سازی مرگ سوئدی همتایی در آمریکا برای خودش دست‌وپا کرده است؛ دو مرد جوان از اهالی اوهایو که نام خودشان را «مینیمالیست‌ها» گذاشته‌اند. وقتی جاشوآ فیلدز میلبرن[27]، مادرش را در سال ۲۰۰۹ از دست داد، هیچ نمی‌دانست با وسایلی که در آپارتمان کوچک او روی هم تلنبار شده چه کند. او در نهایت تصمیم گرفت که همه‌چیز را به خیریه واگذار کند، اما این اتفاق برای میلبرن به نقطه‌ای تعیین‌کننده تبدیل شد. او هر روز به مدت یک ماه یکی از وسایلش را دور ریخت، روندی که در نهایت سنگ‌بنای تفکر مینیمالیستی این زوج را گذاشت: «خاطرات نه درون اشیاء، بلکه درون ماست.»

اکنون با گذشت یک دهه از آن روز امپراطوری مینمالیستی میلبرن و دوستش رایان نیکودموس[28]، با انتشار کتاب، ساخت پادکست، مستند و برگزاری تورهای سخن‌رانی در حال گسترش است. بنا به عقیده‌ی این زوج انباشت اشیاء تنها دست‌آویزی است که ما را از مواجهه با مشکلات حقیقی دور نگه دارد؛ مشکلاتی چون کمبود اعتماد به نفس در کار، عشق، زندگی و درنهایت کتمان این حقیقت که مرگ سرنوشتی ناگزیر است.

آیا مردن تنها علت سامان‌دادن به زندگی است؟ این سوال را از داوتی، متصدی دفن‌وکفن در لس‌آنجلس پرسیدم.

«دور انداختن یادگاری و اشیاء ارزشمند نوعی مرگ جزئی است. توجه به ضرورت یا عدم ضرورت وسایل برای خیلی‌ها ناخوشایند است، چرا که نوعی تهدید برای زندگی محسوب می‌شود و یادآور میرایی است.»

برای بیشتر ما متدوال‌ترین روش برخورد با مرگ بی‌توجهی به آن است. یکی از دل‌مشغولی‌های والدین من این است که بعد از مرگ چه بلایی سر اجسادشان می‌آید. مادرم نقشه‌های متنوعی در سر دارد؛ از ریختن خاکسترش در توالت تا خوراندن جسدش به سگ‌ها. برای او این جزئیات عجیب و غریب مواجهه با مرگ را آسان می‌کند. در مقابل پدرم در مقابل نوشتن وصیت‌نامه مقاومت می‌کند. او وقت و بی‌وقت از کالیفرنیا به من زنگ می‌زند تا برای به انجام رساندن و نرساندن کارهای مختلف به او قول بدهم(مثلا این‌که اجازه ندهم خانه‌اش به دست غریبه‌ها بیافتد و حواسم باشد فلان‌ شخص را به مراسم خاک‌سپاری‌اش دعوت کنم).

آگاهی عمیق والدینم نسبت به میرایی و دقت و توجهشان در انتخاب نحوه‌ی خاک‌سپاری، بی‌آن‌که کوچک‌ترین تصوری نسبت به هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌های پس از مرگشان داشته باشند، مرا به این فکر وامی‌دارد که عامدانه قصد دارند با موحودیت پررنگ خود پس از مرگ نیز زندگی‌ام را تسخیر کنند. یا به کلامی مودبانه‌تر، تا حد ممکن از حضور دائمی خود در زندگی‌ام اطمینان پیدا کنند.

با تمام این اوصاف والدینم هم‌دردی‌ام را برمی‌انگیزند. پدرومادرم هر دو ۶۶ سال دارند و امیدوارم به این زودی‌ها از پیشمان نروند. سامان دادن به میراث آدم‌‌ها مسئولیت پرمخاطره‌ای است. در قدم اول باید پذیرفت که آن‌چه پس از مرگمان باقی می‌ماند، به ندرت برای کسی اهمیت جز خود ما اهمیت دارد. هم‌زمان باید به کسانی که پشت سر به جا می‌گذاریم بیاندیشیم. آیا می‌خواهید آخرین هدیه‌ی شما به عزیزانتان چند وسیله‌ی ارزشمند باشد، یا آلبوم عکس‌هایتان را برایشان باقی می‌گذارید؟ شاید هم شامل لطفتان شوند و بار جمع‌آوری یک عمر وسیله بر دوششان نیافتد.

داوتی معتقد است: «اگر والدینی از گفت‌وگو درباره‌ی مرگ با فرزندان بیچاره‌اش پرهیز کند، رفتارش عین بی‌رحمی است.»

داوتی ۳۳ سال دارد، با این حال وصیت‌نامه‌اش را آماده و سرنوشت کسب‌وکار و کلبه‌ی کوچکش را تا کوچک‌ترین جزئیات مشخص کرده است. او می‌گوید که این کار به او آرامش زیادی می‌بخشد. من اکنون ۴۰ ساله‌ام، اما هنوز هیچ برنامه‌ای برای روزهای پس از مرگم ندارم، البته اگر قولی را که در هنگام مستی برای نگه‌داری از سگ یتیمم از دوستانم گرفته‌ام به حساب نیاورید. شاید بیشتر از آن‌که دلم بخواهد به پدرومادرم شباهت پیدا کرده‌ام.

برنامه‌ریزی برای مرگ خودتان کار دشواری است، چرا که بیش از هر چیز باید بپذیرید هیچ‌کس به اندازه‌ی خود شما به میراثتان اهمیت نمی‌دهد. برای برنامه‌ریزی برای مرگ باید این دو چیز را هم‌زمان بپذیرید. داوتی می‌گوید: «شاید در بستر مرگ هیچ‌کس را کنار خود نداشته باشید. شاید جسدتان دو روز روی زمین بماند و سرآخر غذای گربه‌ها شود. همه این‌ها ممکن است… اما به خاطر داشته باشید که شما به تنهایی از دروازه‌ی زندگی عبور خواهید کرد، حتی اگر میان عزیزانتان باشید. باید به تنهایی عازم این سفر شد.»

ایده‌ی مردن به مثابه‌ی سفر تک‌نفره، چندان با روش‌های «زندگی بهتر» جور درنمی‌آید؛ رژیم گرفتن، کاهش وزن و تمرین‌های ذهن‌آگاهی چنین نگاهی را برنمی‌تابد. این دیدگاه تازه نسبت به مرگ نیز از یکی از گرایشات اخیر ریشه می‌گیرد: خودمراقبتی، مراقبت از خود به مثابه‌ی رفتاری سیاست‌مدارانه و توانایی سرپاماندن و مواجهه با جهان. «خودمراقبتی» نیز رفته‌رفته به محصولات شست‌وشو، ماساژ، ماسک صورت و تمرینات عزلت‌نشینی یوگا تقلیل پیدا کرده است، جریانی که شما را مجاز به خرید محصولات گوناگون می‌کند. در نهایت تجاری‌سازی مرگ نیز ثمره‌ی ناگزیر سودجویی از باقی جنبه‌های زندگی است.

با این حال شاید «پاک‌سازی مرگ» نسبت به دیگر روش‌های باب روزِ خودسازی از ظرفیت بیشتری برخوردار باشد، گرایشاتی که به عمیق‌ترین احساسات انسانی تلنگر می‌زنند: ترس، گناه و پشیمانی. صنعت مرگ از احساس بی‌کفایتی مردم سوءاستفاده می‌کند: نمی‌شود به سادگی مرد. حداقل این است که از راهنمای پاک‌سازی خانه مشورت بگیرد، همراه مرگ کنارتان باشد، کفن سازگار با محیط ‌زیست سفارش دهید و مراسم ترحیم را در خانه برگزار کنید. این تنها راه اثبات زندگی پرباری است که پشت سر گذاشته‌اید.


[1] Hyggeواژه‌ای نروژی که نهایت رضایت‌خاطر و آسایش روحی وجسمی را توصیف می‌کند.

[2] Marie Kondo

[3] Green-Wood

[4] Jean-Michel Basquiat

[5] Sophie Calle

[6] Here Lie the Secrets of the Visitors of Green-Wood Cemetery

[7] Alice Waters

[8] Jae Rhim Lee

[9] Doula شخصی است که در هنگام زایمان، مادر را همراهی و راهنمایی می‌کند. در متن از عبارت death doula استفاده شده است. م

[10] Jon Underwood

[11] Caitlin Doughty

[12] Addams Family خاندانی تخیلی با درون‌مایه‌های وحشت، گوتیک و طنز، زاده‌ی چارلز آدامز، کارتونیست آمریکایی

[13] Edwidge Danticat

[14] Robert McCrum

[15] Kevin Toolis

[16] Karin Olofsdotter

[17] Michael Booth

[18] Robert Ferguson

[19] Margareta Magnusson

[20] Susanna Lea

[21]  به زبان فرانسه، به معنای تمیز کردن مرگ.

[22]  زندگی منظم

[23]  هنر خانم ماگنوسان در نظم‌بخشیدن به زندگی‌اش

[24] Jamie Byng

[25] Canongate

[26] Stutterheim

[27] Joshua Fields Millburn

[28] Ryan Nicodemus

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مترجم: نیلوفر شیرازیان
مشاهده نظرات

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر: