چهار راه برای اینکه فارسی را بهتر و زیباتر بنویسیم
چه نکاتی در یک نثر خوب هست که در هر سطحی از نویسندگی باید مراعات کرد تا به قولی نوشتنتان هنر تلقی شود و از یک نوشتهی عادی فاصله بگیرد؟ پاسخ من به این سوال، این نوشتهی نسبتا طولانی و خستهکننده شده.
هنوز که هنوز است تاریخی که «خواجه ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی» تصنیف کرده خوانده میشود نه فقط به دلیل استعداد ماجراهایی که روایت کرده که عمدتا به دلیل قدرتش در بازی با جملات و کلمات و آهنگسازی خیرهکنندهاش در تدوین اجزای نوشته. که همانطور که شما به صدای خوانندگان خوشالحان فارغ از این که محتوای ترانهشان چه باشد دل میدهید، به نویسندهای هم که نثر ورزیدهای دارد فرصت میدهید تا تفکراتش را عرضه کند چون حداقلِ حداقل از این نوایی که در ذهنتان میسازد، محظوظ خواهید شد.
… امیر سخت تنگدل شد و در حال چیزی نگفت، دیگر روز چون باربگسست، وزیر را بازگرفت و استادم ابونصر را و گفت که نامههایی که مهر کرده بودند بیارید، بیاوردند و با این دو تن خالی کردند و حالها باز گفتند. امیر گفت : من طاهر را شناخته بودم در رعونت و نابکاری، و محال بودی وی را آنجا فرستادن، خواجه گفت: هنوز چیزی نشده است، نامهها باید نوشت به انکار وی و ملامت تا نیز چنان نکند و سوگند دهند تا یک سال شراب نخورد…
البته همیشه بخشی از وظایف به عهدهی ویراستار است و شما هرگز نباید زحمت فکر کردن بهشان را به خودتان بدهید که مبادا از حرف اصلیای که قرار است بزنید دور شوید. طبیعی است که غلطهای املایی هم همیشه وجود خواهند داشت و گاهی بعد از بیست-سی بار بازنویسی هم همچنان اشتباههای نگارشی و ویرایشی از گوشه و کنار کارتان بیرون خواهد زد. هر چقدر هم که سختگیر باشید به هر حال همانطور که مخاطبین شما حوصله و وقت قدیم را ندارند، شما هم از انگیزه و پشتکاری چون دبیری ورزیده و کارآزموده چون بیهقی بیبهرهاید و اینقدر عجله دارید که بخواهید هم نمیشود همهی نکات دستوری و ادبی را موقع نوشتن لحاظ کنید. اما چه نکاتی در یک نثر خوب هست که در هر سطحی از نویسندگی باید مراعات کرد تا به قولی نوشتنتان هنر تلقی شود و از یک نوشتهی عادی فاصله بگیرد؟ پاسخ من به این سوال، این نوشتهی نسبتا طولانی و خستهکننده شده:
یک) آیا واژههایی که انتخاب کردهام مناسبترینند؟
برای نویسنده هیچ چیزی از خود «واژه» مهم تر نیست. آنها ابزار کار شما هستند و شما باید بهتر از هر کسی بدانید که برای هر کاری کدام ابزارتان بهینهتر و کارآمدتر است. البته قطعا همهچیز هم همین ابزار نیست که اگر مکانیکی بیشترین تعداد آچار دنیا را هم داشته باشد باز بخش مهم قضیه این است که باید بداند کی و چطور از محتویات جعبهابزارش استفاده کند. با همین منطق در موقع نوشتن لغتنامهها بهترین همدم شما هستند چون هر وقت احساس سردرگمی کردید راه جدید و راحتتری را برای بیان تفکراتتان به شما پیشنهاد میکنند.
حتی به عنوان «تفریحی نویسندگانه» بدک نیست که شده برای لذت بردن همینطور اتفاقی لغتنامههایتان را باز کنید تا میان تفألهایتان با واژهها انس و الفتی بیشتر بگیرید. اما متاسفانه اگر تمام کلمات لغتنامه را هم از بر بشوید باز ممکن است در «بازی واژه ها» برنده از زمین بیرون نیایید.
خیلی مهم است که به عنوان کسی که نویسنده است هر واژهی خوبی که شنیدید را برای استفاده در متنهای خودتان بقاپید چون در مقام یک هنرمند شما موظف به خوشسلیقگی هستید و خیلی ناامیدکننده می شود اگر به واژههایی که روز و شب در محاورههای عادی مردم پیرامونتان می شنوید اهمیتی ندهید. پس مطمئن باشید هیچ لغتنامهای تمام واژهها را ثبت نکرده و سیر تحولات زبان چنان سریع است که استفاده از لغتنامه هر چند که لازم باشد کافی نخواهد بود.
جالب اینجاست که حتی همین هم باز ممکن است مشکل شما را تماما حل نکند زیرا که به غیر از لغتنامه و واژگان محاورهای به سلاح دیگری هم نیازمندید و آن هم چیزی نیست مگر واژههایی که خودتان باید بسازید. شاید این حساسترین بخش ماجرا باشد با این تشبیه که شما باید تصور کنید که سرآشپزی هستید در یک رستوران خیلی مشهور. پس از طرفی شما باید بر تمام دستورهای پخت و پز قدیمی چیره باشید و به طعامتان در ادامهی ذائقهی هزارانسالهی مشتری ها طعم بدهید و از طرفی دیگر نیز همیشه باید یک چیز نو و شخصیای هم در غذاهایتان (نوشتههایتان) داشته باشد که شما را به سرآشپزهای دیگر ترجیح بدهند. حالا چه دستوری یکسره نو، چه دستوری سرّی یا ترکیبی از چند دستور قدیمی و چه حتی ادویهای که با تغییری اندک مزهها را یکسره نو بگرداند.
شما باید شجاعت این را داشته باشید که در صورت لزوم واژهها را با هم ترکیب کنید یا دوباره در کالبد ترکیبهای کهنه روحی بدمید. حتی اگر باز بنا بر نیاز نوشتهتان تشخیص بدهید که واژهای متعلق به زبانی دیگر را باید وام بگیرید که فقط او از پس رساندن مفهومتان بر می آید هیچ کس به شما خرده نخواهد گرفت. علاوه بر این خوب است که با سیستمهای ترکیب اجزای کلمات در زبان مادریتان نیز بیشتر آشنا بشوید و طرز ساخت واژههای جدید را از زبان نویسندگان دیگر یاد بگیرید که به جای این که «ماهی از این و آن بگیرید، خودِ ماهیگیری را یاد بگیرد». پس مطمئن باشید اگر قرار باشد واژهای جدید برای بیان مفهومی نو که شخص شما آفریدهاید ساخته شود هیچکس از خودتان مناسبتر نخواهد بود.
گستردگی دایرهی واژگان ممکن است نثر شما را از یکدستی در بیاورد و استفادهی درست از مترادفات هم احتمالا نوشتهتان را صریحتر، دقیقتر و خوشآهنگتر میکند ولی نباید فراموش کنید که تعداد واژههایی که استفاده میکنید همه چیز نیست و هیچ الزامی وجود ندارد که سازی که اکتاو بیشتری دارد موسیقی بهتری بنوازد. همه چیز به درک درست شما از مفهوم لغت و بازی با معناها و نواهای ذهنی مخاطبتان بستگی دارد.
در آخر مثالی میزنم از یک نثر تخت که نویسنده قصد دارد بدون هیچ نوآوریای مقصودش را بیان کند. استفاده از تعابیر مندرس و بارهااستفادهشده شاید علاج درد گزارشگران تلویزیون و نویسندگان بخشهای خبری باشد ولی هرگز گرهای از کار شمای نویسنده باز نخواهد کرد:
روی دیوار، محمود بدون اینکه تغییری در لحن سردش ایجاد شود، می گوید: «دفعهی دیگه اوّل شنلم رو می پوشم، بعد میآم دنبالت میکنم.» در انتهای حرفش نیشخندی از سر شیطنت میزند و میگوید: «شنلت رو هم بر میدارم تا یه کمی ادب شی.»
لبخندی میزنم. حرفهایش در کمال سادگی و بیمزگی، نشان از قلب مهربانش دارد. هر کس دیگری جای او بود، تکهتکهام میکرد.
محمود ، طوری که از حرفش خجالت کشیده باشد، رویش را از من بر میگرداند و با یک پرش، شنلش را باز میکند. با انجام دادن حرکتی مشابه، به او میپیوندم.
چند ثانیه سکوت برقرار است تا اینکه محمود آن را میشکند: «حالا چی شد که اون مسخرهبازیها رو در آوردی؟»
حالا اگر قرار باشد فقط با جابهجایی مترادفات و ساختن ترکیبات نو نثر بالا را غنیسازی کنیم تقریبا چنین چیزی حاصل خواهد شد :
هر دو بر لبهی دیوار ایستاده بودیم که محمود با حفظ همان لحن بیاوج و فرود همیشگیاش بامزگی کرد که: «این دفعه اول شنلم رو میپوشم بعد میام دنبالت میکنم » که بعد نیشش باز شد و با شوری شیطانی گفت: «البته قبلش شنل تو رو هم کِش میرم تا قشنگ ادب شی .»
با این که شوخی بیمزهای بود خندیدم نه فقط به این دلیل که میخواست به نوعی صمیمتش را به من نشان بدهد که بیشتر به این خاطر که شاید هر کس دیگری بود بعد از آن ماجرا به تکهتکهکردنم هم رضا نمیداد .
بعد هم محمود که طبق معمول از خودمانیشدن پشیمان شده بود، یکبار دیگر نگاهش را از من مخفی کرد تا بالاخره با شنلی باز از پشتبام خودش را پایین بیندازد که من هم دنبالش آمدم و خودم را حین سقوط به او رساندم که پس از فرود هنوز غریبی میکرد و ساکت بود تا اینکه باز سمتم برگشت و گفت: « حالا جدا از شوخی توضیح بده چرا اون مسخرهبازیها رو در آورده بودی؟»
دو) آیا نثرم دندانهدار است؟
ممکن است شما اینقدری مهارت کسب کرده باشید که واژهها، ایدهها و مفاهیم درستی را در نوشتهی خودتان گرد آورده باشید اما باز نتوانسته باشید که آرایش درستی به آرایهها بدهید و هنوز چیدمان کارتان ایراد داشته باشد. پس یکی از مسائل مهم دندانهدار بودن نوشته است و باید بدانید که معمولا چرکنویسهای شما نوشتههایی دندانه دارند چون وقتی برای اولینبار مفهومی را بیان میکنید عمدتا به پرداخت ایدهتان تمرکز دارید ولی به عنوان یک نویسنده باید خودتان را موظف بدانید که مدام به نوشتهتان بازگردید و با سمبادهکشی گوشههایش را نرم کنید و تیزی سطوحش را بگیرید. شاید این بحث یکی از مهمترین تواناییهای یک نویسنده در مقایسه با هر فرد عادیِ دیگری باشد که نوشتن بلد است. نویسندهها به تدوین جملهها و واژهها معتقدند و مثل مجسمهسازی که تختهسنگی را به فیگوری طبیعی بدل می کند؛ با توانایی ویژهشان از بین جملات تخت و واژههای بیاحساس یک ترنم ذهنی به یادماندنی ایجاد میکنند.
باید عادت کنید که بین نگارش نوشتهتان چنددقیقهای یکبار جملهها را باصدای بلند بخوانید. اگر جملهها به درستی به هم وصل میشوند و لحن خواندنتان شبیه انشاخوانی طفلان دبستانی نشده احتمالا از پس نثری روان و یکدست برآمده اید و اگرنه، بدانید که نثر دندانهدارتان مثل نوشتهای بدخط میماند که هر چقدر هم مفهوم زییابی در پسش نهفته باشد مخاطب از آن زده خواهد شد.
پس همیشه حین نوشتنتان و یا هنگام ویرایشکردنتان این سوالها را از خودتان بپرسید:
آیا ترتیب جملهها درست است؟
آیا فاصلهی بین فعلها و نهادها منطقی است؟
آیا متن از نظر معنایی پرش دارد؟
یا آیا تحت تاثیر نثرهای ترجمهای غلط این روزها قرار گرفته ام؟
یا آیا از قیدها و حروف ربط و اضافه به نحو احسن استفاده کردهام؟
مثلا نمونهای از وصل نشدن صحیح جملات در یک نثر دندانهدار:
جادوگر نگاه به زمین داشت. کف تالار همچون آینه بود. حتی میتوانست در آن گذشته را هم ببیند. اینکه چگونه در صف اول رو به دشمن میتاخت… اینکه چگونه دختر زیبا و نازنینش را در میان سنگهای تحت فرمانش له کرده بود… اینکه چگونه به پسرش، جانشینش، حتی اجازه نداده بود کلمه ” پدر” را تمام کند و بدون آتشگرفتن با جادویش او را به خاکستر تبدیل کرده بود چنان که نفس اسبش خاکسترش را بر هم زد…بزرگترین عشقش را، همسرش را از پشت به تباهی کشانده بود، طوری که به او فرصت نداده بود تا بفهمد که توسط چه کسی کشته شده… همه را خودش کشته بود… همه جادویش را بر علیه نابودی کسانی که دوستشان داشت به کار بسته بود، تنها به یک دلیل ، وفاداریش به نام پادشاه…
حالا وصل شدن جملات به شیوهای نرم تر تا سکته های متن را بگیریم و توقفها را نرمتر کنیم:
جادوگر خیره به کف آینهایِ تالار بود که گذشته را در همان انعکاسِ نقرهایشان دید. دید که آن وقتها چهطور در صف اول نبرد جانانه بر اسب میتازد و دید که چه چیزها پیش آمدند تا دختر زیبا و نازنینش با همان سنگهایی که تحت سحرِ خودش میجنبیدند تلف شود …
جملههایتان مثل سکانسهای فیلم هستند و شما تدوینگر و کارگردانی هستید که مدام باید تصمیم بگیرید که چه موقع دو سکانس را در یک سکانس بیاورید و چگونه اتصال بین دو سکانس ناهمگون را دوستداشتنی بکنید. گاهی باید انتخاب کنید که کدام سکانسها اضافیاند و بعضی اوقات هم همین عقب و جلو کردنشان کار اصلی را انجام خواهد داد. دنبال بهترین ترکیب جملاتتان بگردید و هرگز بعد از اولین پیشنویس نوشتهتان را تمام شده تلقی نکنید.
باز مثالی از اهمیت جابهجایی جملات:
حوالی ساعت دو بامداد به خانه رسیدند. به محض رسیدن، اکبر به اتاقش رفت. لباسهای راحتیاش را پوشید و رایانه را روشن کرد. خانه شان در آپارتمان شخصیساز چهارطبقهای واقع در طبقهی سوم بود. سه اتاق خواب داشت، کوچکترین اتاق متعلق به اکبر، یکی مخصوص دو خواهرش و دیگری هم اتاق پدر و مادرش بود.
مثلا میشد این طور پاراگراف را با کمترین تغییر بازنویسی کرد که:
حوالی ساعت دو بامداد به خانه رسیدند که آپارتمان شخصیسازی بود واقع در در طبقهی سوم ساختمان چهارطبقهای. به محض رسیدن هم به اتاق کوچکش رفت و لباسهای راحتیاش را پوشید و رایانه را روشن کرد.
سه) آیا فعلها را درست انتخاب کردهام؟
غول نعره زد و پای غولپیکرش را به زمین کوبید. رنگ پوستش طوسی بود. هیکلش بسیار بزرگ و چهرهاش شبیه انسان بود. با یک دست روی چشمش را گرفت و با دست دیگر به طرف اژدها حمله ور شد. مرد گریزی زد و از طرف دیگر به دیو حمله و دستش را قطع کرد. بر شدت نعره های درون سرسرا افزوده شد.
حسن مشغول نبرد با اهریمنی بود. دست این دیو به هر جای بدن انسان می خورد، آن جا گندیده می شد و با فاسد شدن بدن، روح انسان از تنش خارج می شد.
گاهی اوقات همه چیز زیر سر فعلهاست. آنها از بس تکرار شدهاند که نوشتهتان را مثل شعری کردهاند که از آغاز تا پایان مشغول تکرار یک ردیف و یک قافیهی یکسان شده. شما در این بخش از ماجرا هم باید خوشسلیقگی خودتان را اثبات کنید و به بقیه بفهمانید که غیر از «بودن» و «شدن» و «هستن» و «کردن» فعلهای دیگری هم بلدید. هر چند که وسیع کردن دامنهی فعلها خیلی دشوارتر است و این بار به راحتی نمیتوانید از زبان دیگری فعل قرض کنید ولی با کمی مطالعهی متون کلاسیک یا نثرهای محبوب، شگردهایی برای زنده کردن افعال فراموششده دستتان خواهد آمد و اگر کمی ذوق به خرج دهید گهگداری هم میتوانید از خودِ اسمها فعل هم بسازید که البته این دومی چندان توصیه نمیشود، چون ممکن است آتشش دامن کل نوشتهتان را بگیرد و متن جدیتان را یک شوخی گستاخانه با صرف و نحو و گرامرهای زبان جلوه بدهد. با این همه هر روز در زبان مردم کوچه و خیابان فعلهای جدیدی ظهور میکند که باز با کمی ذکاوت میتوانید برای غنیسازی نثرهایتان وجینشان کنید. اما قبل از آن مطمئن شوید که از همهی ظرفیتهای افعال پرکاربرد امروزی استفاده کرده اید و باز اگر راضی نشدید به سراغ افعال کم کاربردتر و فراموششده بروید که فقط وقتی دنبال راه ابتکاری مخصوص به خودتان بگردید که به راستی چارهای برایتان نمانده باشد.
نویسندهای که به افعال تسلط دارد نه تنها میتواند ضرباهنگ نثرش را تند کند و در یک پاراگراف کوتاه کنشهای بسیاری را از نظر خواننده بگذراند، که از پس نقل جملههای طولانی هم به راحتی بر میآید تا واقعه را پیوستهتر و با گام های بلندتر هم بتواند تعریف کند.
فراموش نکنید که همیشه باید از خودتان بپرسید که آیا روند حذف فعلها به قرینهی لفظی به بهترین وجه صورت گرفته؟ این یک قانون الهی نیست ولی بعضی اوقات تسلط شما را به زبانتان نشان می دهد و نثر را خلاصهتر و مفیدتر می گرداند. باز پیش میآید که میتوان با دور زدن قضیهی حذف افعال و قرینههای لفظی بر روی نکتهای خاص تاکید کرد و یا حتی ضرباهنگ مخصوصی به بخشی از جملات داد.
چهار) برآیندِ توصیفاتی که به کار بردهام چقدر به مفهومی که در ذهن داشتهام نزدیک شده؟
هیچکس به نویسندهها بابت ابهام نوشتههایشان جایزه نخواهد داد. حتی اگر مقصود شما تصویرکردن یک دنیای مهگرفته یا تیره و تار باشد باز این ابهام نباید زاییدهی تنبلی یا اعتماد بیش از حدتان به زیباییهای نثریتان باشد. مخاطب بسته به نوع نوشته و سبک نویسنده انتظار شکلگیری تصاویر را دارد و دوست دارد که در نهایت پارههای مختلف معنایی را دور هم بچینند. به خودی خود چیز بدی نیست که شما جورچینی بسازید که سر هم گنگ بماند و هیچ تصویر درشتی را نشان ندهد چون با معیارهای هنر امروزی نمیتوان به راحتی هر نوشتهای را فقط از نظر وضوح و درکپذیری ردهبندی کرد. ولی اگر شما چنین انتظاری را قبلا ایجاد کرده باشید (انتظار این که نوشته دربارهی یک مختصات خاصی صحبت میکند) و بعد راه دیگری را رفته باشید، در واقع به نوعی کلاهبرداری کردهاید و خواننده هم از دست شما دلآزرده و رنجور خواهد شد. باید بدانید که اگر قرار است خواننده برای سرهم کردن تکههای پازلتان آب و آتش بزند و همهی جملاتتان را با چنگ و دندان بگیرد ولی باز چیز قبلی دستش نیابد، خیلی نویسندهی محبوبی نخواهید شد. پس همیشه بعد از فاصله گرفتن از نوشتهتان یکبار دیگر به این نیت محتوایش را بررسی کنید که آیا محصول نهایی دقیقا همان تصور ذهنی شماست؟ و حتی که آیا خود تصور شخصی شما به اندازهی کافی برای نوشتن نظاممند شده؟
بالاخره فارغ از اینکه شما یک نویسندهی سادهنویسِ باشید یا که رهروِ راهِ پیچیدهنویسی باز باید مطمئن شوید که یک معنا یا یک احساس مشخص به سمت خواننده در جریان باشد. شما باید نشان بدهید که در خودآگاه یا ناخودآگاهتان برای خواننده برنامهریزیای دارید و قرار است او را به سفری ببرید وگرنه شما یا یک نویسندهی شلخته هستید و یا یک نویسندهی تنبل.
در واقع مهمترین اتفاق نثریای که در بازنویسیهای نوشتهی شما میافتد همین شکل بخشیدن به توصیفات تصویری یا استعارات ذهنی است. چه اگر یک نوشتهی علمی مینویسید و چه یک داستان سراسر فانتزی باید تعهد خودتان را به عنوان یک نویسنده نشان بدهید و یک کلیت موزونی را ایجاد کنید. این تصور که چرکنویسهایتان وحی الهی است یا پارههایی شعرگون که تفسیر نمیپذیرند و تغییر ناپذیرند برای دلنوشتههایی که قرار نیست انتشار بیابند توجیه مناسبی است ولی برای اثری که قرار است منتشر شود و چه رایگان و چی پولی در معرض مخاطب قرار بگیرد امری ناپسند تلقی خواهد شد.
این که نوشته هایتان را دیر بفهمند یا زود بفهمند یا این که چند درصدش را در بار اول و چه مقدارش را در خوانش دوم دستگیرشان بشود مربوط به شخص شماست و نهایتا سبک شخصیتان را معرفی خواهد کرد ولی این موضوع که اصلا زیر این تپههای شنی چیزی نیست و هیچ صندوقچهی گنجی در بین خاکهای تعابیر و معانی پنهان نشده و فیالواقع تمام نقشههای گنجتان قلابی بوده امری توهینآمیز است یا حتی نشانهای مهم برای اثبات کوتاهی شما در تربیت خودتان به عنوان یک نویسنده و یا در واقع یک هنرمند.
شما باید ثابت کنید که کمازکم خودتان تصوری واقعی نسبت به جغرافیای فکرتان دارید و به هر حال فراموش نکنید شما نویسندهاید نه روباتی که به طور اتفاقی واژهها را استفراغ میکند. پس مثل بعضی فیلمسازان نباشید که بیشتر از اینکه علاقه داشته باشند بر روی پرده ی سینما ماجراها را تفسیر کنند، علاقهمندند که با ژستی روشنفکرانه در جلسهی بعد از نمایش اصرار کنند که معنایی وجود داشته که مخاطب ندیده. شما باید با خودتان و با مخاطبتان صادق باشید که اگر قرار است در نوشتهتان معنایی دگرگون و غیراینجهانی بسازید باز هم روشمند و نظامیافته عمل کنید و اول تصویری بسازید و بعد رویش را با خاک بپوشانید.
و از خودتان بپرسید که:
آیا نوشتهام زیادی تزئینی شده ؟ یا زیادی فخرفروشی کردهام؟
کجای نوشتهام به اصطلاح چاله دارد که خواننده برای ادامهدادن متنم به شک بیفتد؟
در آخر اشاره می کنم به قوانین سهگانهی معمار بزرگ مارکوس ویتروویوس پولیو که یک قرن قبل از میلاد مسیح کل اصول بنایی و معماری را در سه کلمه خلاصه کرد:
فیرماتاس یعنی استحکام
اوتیلیتاس یعنی کارآیی
و ونسوتاس یعنی لذت بخشی
به نظر همینها هم خلاصهی ویژگیهای باشد که نهایتا باید در نثر خودتان پیدا کنید و اگر پیدا نکردید باید همچنان به دنبالشان در جست و جو باشید.
پیوست :
واژهسازی با وندها به روایت ویکیپدیا
فهرستی از افعال فارسی به روایت ویکیپدیا
دانلود جزوهی فهرست واژههای پارسی سره ( فرهنگستان)
دانلود جزوهی فهرست فعلهای فارسی با معنای آنها (انتشارات دانشگاه تهران )
-
وووی! من از خودم نا امید شدم!
اینجوری ک اینا رو خوندم حس می کنم اصن ارزش ندارن نوشته هام..نمی دونم شایدم باید اونایی ک می خونن اینو بگن ولی…هعی!-
نه. این طوری نگاه نکن
اتفاقاً باید به این فکر کنی که کاری که داری میکنی چقدر جدیه و چقدر باید براش وقت بگذاری و بهش اهمیت بدی
-
-
ممنون از مطالب خوب و مفیدتون.
-
مطلبی بسیار مفید بود. متشکرم