فیلم: کشتار با ارهبرقی در تگزاس
اگر کشتار با ارهبرقی در تگزاس فیلمی بود که در ایران ساخته می شد (مثلاً کشتار با ارهبرقی در [هر استانی در ایران که معادل تگزاس است]) میشد آن را با این ضربالمثل شگفتانگیز فارسی شروع کرد: «زن بلاست، ولی خدا هیچ خونهای رو بیبلا نذاره.»
در کشتار با ارهبرقی شاهد یکی از دیسفانکشنالترین خانوادههای بهتصویرکشیدهشده در سینمای وحشت آمریکایی هستیم، چون تنها زن خانواده اسکلت پوسیدهی مامانبزرگ است که روی مبلی در اتاق زیرشیروانی نشسته است، برای همین کسی نبوده تا جلوی بروز مردانگی سمی (Toxic Masculinity) پسرهای خانواده را بگیرد و حاصل کار یک پدربزرگ، پدر و دو برادر روانشاد است که محض تفریح آدمخواری میکنند. البته عقبافتادگی مفرط و اختلالات ژنتیکی حاصلشده از سالها زنای با محارم هم در به بار آمدن این فجاعت بیتاثیر نبوده، ولی حسی به من میگوید وجود یک مادری یا خواهری شاید این فضای مشمئزکننده را کمی تلطیف میکرد… یا شاید هم نه.
کشتار با ارهبرقی اسلشریست که پیام دارد. پیامش هم این است که اگر آمریکا به همین سرعت صنعتیسازی شود، کسانی که شغلشان قصابی است، شاید از روی بیکاری به ذبح انسان روی بیاورند. این حرفی که میزنم بذلهگویی نیست. در اصل در حوزهی آکادمی پیرامون این بحث شده که کشتار با ارهبرقی چطور نزول خانوادهی هستهای (Nuclear Family) را در فرهنگ آمریکا به تصویر میکشد. کارگردان فیلم توبی هوپر (Tobe Hooper) در این فیلم دینامیک خانوادهی هستهای را به شکلی زیرپوستی هجو کرده و کیم نیومن (Kim Newman) منتقد سینمایی نیز بهخوبی آن را توصیف کرده است.
در یکی از به یاد ماندنیترین صحنههای فیلم آخرین بازماندهی فیلم، سالی هاردستی (Sally Hardesty) را میبینیم که سر میز شام نشسته و چهار عضو خانوادهی سایر (Sawyer) نیز با حرکات و حرفهای شنیعشان او را زهرهترک میکنند. در راس میز پدربزرگ خانواده را میبینیم که قیافه و رنگ پوستش یادآور جسدی پوسیده است: او نمایندهی کهنالگوی پدرسالار است که دیگر دارد به زامبیای تبدیل میشود که نه میتواند راه برود، نه حرف بزند، نه درک کند. سمت چپ میز پدر خانواده نشسته، صاحب یک پمپ بنزین و احتمالاً عاقلترین عضو خانواده (البته در این زمینه رقیب سرسختی ندارد!). او نمایندهی مرد خرجدرآور است. جلوی او پسر گندهبک و عقبافتادهی خانواده (و البته یکی از نمادینترین شروران فیلمهای وحشت) لدرفیس (Leatherface) نشسته که ماسکی زنانه به چهره دارد و حرف زدن بلد نیست. او نمایندهی زن خانهدار بورژوا است. و سمت چپ، کنار پدر، اتواستاپزنی کمسنوسال و بهغایت کریپی داریم که دائماً بالا پایین میپرد، شیشکی میکشد و از شدت کندذهن بودن حتی روی اجزای صورتش کنترل درست ندارد. او نمایندهی نوجوان یاغی است.
بیننده از اینکه چنین صحنهی گروتسکی در قالب یک خانوادهی آمریکایی به او عرضه میشود، وحشت میکند، چون اگر بخواهیم روراست باشیم، بسیاری از خانوادهها، با اینکه درشان آدمخواری رواج ندارد، ولی به اندازهی خانوادهی سایر مشمئزکننده و آسیبزننده هستند. از میان تمام خانوادههایی که میشناسید، عبارت «کانون گرم خانواده» برازندهی چندتایشان است؟
یکی از دستاوردهای هوپر در ساختن فیلم این است که در انتقال صحنههای کریپی و به تصویر کشیدن آدمهای کریپی، به اندازهی صحنههای ترسناک و تنشزا (که ذاتشان از عنوان فیلم مشخص است: تعقیبوگریز قاتل و مقتول، با چاشنی ارهبرقی!) موفق بوده است. حالا منظور از کریپی (که متاسفانه معادل دقیقی در فارسی برایش سراغ ندارم) چیست؟ شما هم احتمالاً با شخصی برخورد داشتهاید که در ابتدا موجه و عادی به نظر میرسد، ولی بهتدریج با حرکات و رفتارش و حرفهای عجیبی که میزند، شما را معذب میکند، طوری که احساس میکنید یک جای کار میلنگد، اما طرف هیچگاه از خط قرمزها عبور نمیکند، برای همین نمیتوانید با او رک برخورد کنید، و فقط باید یکجورهایی با این حس معذب بودن رو به تشدید، و کسی که باعثش شده، کنار بیایید.
در صحنهی آغازین فیلم، شخصیت اتواستاپزن اشارهشده سوار ون قربانیان فیلم میشود و دائماً آنها را با حرفها و حرکات ناشایستش معذبتر میکند. جوانان نیز که در عمل انجامشده قرار گرفتهاند، چارهای ندارند جز اینکه با قیافهای منزجر و متعجب او را تماشا کنند. در نهایت، وقتی او چاقویی برمیدارد و دست یکی از جوانان را میبرد، او را از ون بیرون میکنند.
در صحنهای دیگر، آخرین بازماندهی گروه یعنی سالی، پس از فرار از دست لدرفیس و در حالیکه در مرز سکته قرار دارد، بیخبر از همهجا به پمپ بنزین پدر او پناه میآورد. در ابتدا شخصیت پدر به او آرامش خاطر الکی میدهد و قول میدهد که خطری تهدیدش نمیکند. اما بعد وانتش را میآورد، با طناب دست و پای دختر را میبندد و او را به خانهی پدریشان میبرد تا نقطهی اوج نمادین فیلم، یعنی صحنهی شام، آغاز شود. این صحنه از لحاظ انتقال حس کریپینس بسیار موثر است، چون بعد از یک تعقیبوگریز رعبآور به نظر میرسد دختر قرار است نفس راحتی بکشد و شاید به کمک ناجی جدیدش بتواند غول بیابانیای را که با ارهبرقی دنبالش افتاده شکست دهد، اما در اصل از چاله به چاه افتاده و حالا در چنگ هوشمندترین هیولای داستان افتاده است. جا دارد به زبان بدنی منزجرکنندهی شخصیت پدر نیز اشاره کنیم که دختر به خاطر شوکه بودن متوجه آن نمیشود، ولی برای مخاطب مثل روز روشن است که این بابا کاسهای زیر نیمکاسهاش است.
با اینکه کشتار با ارهبرقی فیلمی با بودجهی کم است، اما این کم بودن بودجه به کمک فیلم آمده است. فیلم از لحاظ بصری حس گرما را خیلی خوب انتقال میدهد، طوری که در بعضی صحنهها، خصوصاً صحنههای داخلی، تقریباً میتوانید بوی گند ماندگی و عرق را حس کنید. از قضا این حس گرما چیزی است که بازیگران فیلم بدجوری درگیرش بودند، چون طبق گفتهها و شنیدهها، دمای هوا در محل فیلمبرداری به 43 درجهی سانتیگراد میرسید. تازه وارد شدن جراحات واقعی به بازیگران و عدم پیروی از اصول ایمنی به هنگام فیلمبرداری را نیز به این مشکلات اضافه کنید. به طور کلی بازیگران خیلی سر ساخت فیلم اذیت شدند و تا سالها از هوپر دلچرکین بودند.
متاسفانه با اینکه شروران کشتار با ارهبرقی بسیار جذاباند و گفتنی نیز راجع بهشان زیاد است، اما شخصیتهای جوان فیلم که قرار است قربانی شوند، از همان کلیشهی همیشگی حماقت بیش از حد و البته تکبعدی بودن پیروی میکنند از آن تیپ شخصیتهایی که کارهایشان باعث میشود بخواهید رو به صفحهی تلویزیون فریاد بزنید: «احمق، چرا تنهایی داری میری اونجا؟!» تنها کسی که از بینشان از شخصیتپردازی (یا به طور دقیقتر پرسونالیتی) برخوردار است، فرانکلین است، جوانکی ویلچرنشین که با بدخلقیهایش دائماً اعصاب همسفرانش را خطخطی میکند و از همان اول معلوم است سرنوشت شومی در انتظار اوست. البته اگر بخواهیم منصف باشیم، در زمان انتشار این فیلم این کلیشه تا این حد دستمالی نشده بود، ولی به هر حال چیزی از احمقانه بودن آن کم نمیشود.
جوردن پیترسون در یکی از سخنرانیهای 40 دقیقهایش راجعبه مفهوم پلیدی صحبت میکند و در این زمینه به نتیجهی جالبی میرسد. در نظر او پلیدی نوعی حس زیباشناسانه است. انسانهای پلید از درد و رنج و غذاب موجودات زندهی دیگر برای خود زیبایی و لذت میآفرینند. شاید دلیل اصلی ترسناک به نظر رسیدن خانوادهی سایر، و البته اد گین (Ed Gein)، قاتل سریالیای که الهامبخششان بوده است، همین باشد. این افراد نماد پلیدی خالص هستند، چون کلی به خودشان زحمت میدهند و جانشان را به خطر میاندازند تا با انجام دادن کارهایی که انسانهای عادی شرمشان میآید به زبان بیاورند، به زندگیشان معنا ببخشند. پلیدی جزو معدود چیزهاییست که در برابر آن کاری نمیتوان کرد جز فرار کردن یا تسلیم شدن، برای همین فیلمی که این مفهوم را اینچنین ظرافتمندانه نمایش میدهد، فیلمیست که ارزش دیدن دارد. جای کشتار با ارهبرقی در تالار مشاهیر فیلمهای وحشت محفوظ است.
-
فوق العاده بود
منتظر تحلیل مشابه بر هالووینِ جان کارپنتر هستیم -
مطلب خوبی بود درباره فیلم. چون اولین بار که فیلم رو دیدم گفتم آخه چه نیازی به اینهمه خشونت هست؟!