«بازیهای آخرالزمان» یا وقتی همه چیز تمام میشود
اما چطور میتوان عاشق این نوع هیجان شد، و آیا اصلا هیجانی در پس چنین ویرانیای وجود دارد؟ وقتی بیماریای فراگیر منحصرا کمر به همت نابودی انسان میبندد و بازماندگانِ منتظر، سرانجام به سرزمین موعود زامبیزدهشان میرسند،آیا قول میدهیم که در صورت دیدن زامبیها و کمی قبل از پا به فرار گذاشتن، لبخندی بزنیم از خوش شانسیمان؟
نابودی، مرگ و میر، قحطی و کم آبی،بیماری، دزدی، تجاوز. اینها عناوین مشکلات بینالمللی رایج در دنیا هستند، اما موضوع خاصی نیستند که بشر به آنها عادت نداشته باشد، ولی همه اگر در آن واحد و با شدت و وحدتی نابودگر بیایند مقدمهای میشوند بر دنیای جدیدی که پس از آخرالزمان در انتظار بشریت خواهد بود. و اگر خوششانس باشیم و از بازماندگانی که افتخار دیدن همهی موارد نام برده را دارند، پا به جهانی خواهیم گذشت، پر از ماجراجویی و هیجان. هیجان از نوع پسا آخرالزمانی.
آخرالزمان، چه از نوع اساطیری، چه از نوع مذهبی و چه از نوع تکنولوژیک، همواره از بزرگترین ترسهای بشریت در همهی ادوار بوده. اما به غیر از اینها هم جاهای دیگری هستند که آخرالزمان محبوبیت بسزایی دارد. غیر از مردم عادی و عده ی دیگری که پارانویا زدهاند و جامعهگریزی حاد دارند، گروه دیگری هم وجود دارد که به نحوی مخصوص منتظر واقعهی موعود هستند. همان عاشقان ژانر علمیتخیلی یا به صورت خاصتر عاشقان بازیهای ویدئویی پسا آخرالزمانی.
اما چطور میتوان عاشق این نوع هیجان شد، و آیا اصلا هیجانی در پس چنین ویرانیای وجود دارد؟ وقتی بیماریای فراگیر منحصرا کمر به همت نابودی انسان میبندد و سرانجام بازماندگانِ به سرزمین وعدهدادهشدهی زامبیها میرسند، آیا میتوان قول داد که در همان حالی که از دیدن زامبیها وحشتزدهایم و درست موقعی که میخواهیم پا به فرار بگذاریم، به چهرهی هیچکسی لبخندی ناخودآگاه و از سر رضایت نیاید؟ شاید هیچ عقل سلیمی دیدن نابودی دنیا در اثر تکنولوژی انسانی و جنگی فراگیر را جذاب نداند، اما شاید آنها که دچار عقل سلیمند با شرایط و احتمالات حیرت انگیزی که یک دنیای پسا آخرالزمانی به ارمغان میآورد آشنا نیستند. با آن گشتگذارها در خرابهها، آن کمپ زدنها و حتی لذت نگهبانی کردن از شهرهایی که هیچ نشانی از دنیای قدیم ندارند. تمامشان ته ماندهی تلاش مردمیاند که میدانند چگونه باید در آخرالزمان زنده ماند. شاید چون آنها گیمر بودهاند و به وقتش Fall Out را بازی کردهاند و مثلاً حالا هم در انتظار Fall out 4 به سر میبرند تا دانستههایشان را بار دیگر در معرض امتحان قرار دهند. کسی چه میداند، شاید این بازی آخرالزمانی اخرین شانستان باشد برای تمرین بقا در دنیایی شگفتانگیز.
مسئلهی حاد بقا
بقا شاید مهمترین عنصر یک دنیای آخرالزمانی باشد. مثلاً آنجا که زمین بعد از واقعه دنیای مترو 2033 شده. همان زمینی که با اتمسفر خشنش خاطرهی اکسیژن را از ذهن هر انسانی که نفس میکشد بیرون میکند و در عوض طبیعتش پر شده از موجوداتی جهشیافته با سازگاری بینظیر با هوای مسموم و تشعشعات شدید رادیواکتیوی. موجوداتی که خودشان را جایگزین ما میکنند. موجودات متفاوتی که هارمونی عجیبی در حمل صفت نابودگر بین یکدیگر دارند. و انسانها در زیر خطوط مترو، اینبار نه چون مدافع محیط زیست پاک هستند و مخالف ماشینهای تک سرنشین، بلکه در مترو زندگی میکنند چون ایستگاهها و خطوط بیپایان بینشان تنها ماواهای قابل زیستشان حساب میشود.
و البته در سناریویی دیگر ممکن است زمین، نه چندان متخاصم و حتی به شکلی بی اختیار باشد. مثل زمینِ Civilization II که در فاجعه رخ داده هیچ گناهی گردن او نیست(Civilization همان شبیه ساز زیبا و حیرتانگیزی که در نهایت دست به پیش بینی مسیر زندگی انسان ها و خروجی سبک زندگی امروزی میپردازد). زمینی که در آن همه چیزهای دور ریختنی بالاخره تمام میشوند و انسانهای باقیمانده در تخاصمی دایرهوار و بیپایان بر سر آنچه که مانده مبارزه میکنند، تا زمانی که بالاخره خودشان هم مثل همهی حیوانات “منقرض شده” منقرض شوند. دنیاسازان سری بازیهای Civilization و در راس آنها سید میر، اعتقاد راسخی به هیولایی بودن انسانها داشتهاند، در پیشبینیهای آخرالزمانی ایشان انسان هیولاییست که تا زمانی که او در این سیاره زندگی میکند، سازوکار طبیعی بازیابی زمین هرگز قادر به درست کردن اوضاع نیست.
و عجیب نیست که وقتی در خرابههای چرنوویل قدم میزنیم، البته نه در واقعیت بلکه در Stalker, Shadow of chernobyl، وحشیترین گونهی زندهای که یافته میشود این بار نه یک موجود جهش یافته و نه یک گونهی جدید، که ترکیبیست مخوفتر از تجربیات فیلم دنیای ژوراسیک، چون در آن چرنوویل هیولاهای اصلی همین انسانهایند. چه به افسانهی مرکز آرزوها اعتقاد داشته باشند، و چه معتقدین را افرادی خام و رویایی بپندارند، مسئله بقای فرد مهمتر از بقای جامعه است. و چه لذتی بالاتر از گشت و گذار بین گروههای متخاصم و تلاش برای نابودی همهشان و شاید اگر شد، سرکی به مرکز آرزوها زدن.
لذت ناپایدار یا شکار جادوگر (در باب گردش در میان چیزهای از دست رفته)
نوعی حس همگانی و پایدار در جستجوی چیزهای از دست رفته وجود دارد. و این حس و حال زمان از دست رفتن همهی آنچه بشر داشته صدچندان میشود. مسئله تنها بقا و پیدا کردن چیزهای ضروری نیست، بلکه به حس چسبیدن به گذشته و عزیز شمردن چیزهای سادهی دنیای قدیم است. مثل خرده ادوات سازها و نوار کاستهای خیلی قدیمی که در سرتاسر Fall Out دیده میشوند و بخشی از آنچه که ممکن است از دست بروند را به مخاطب نشان میدهند. و نیز درهای نوشابه که در نبود دولت مرکزی، تبدیل به واحد پول میشوند. اما از آنجایی که کسی به شغل شریف نوشابهسازی مشغول نیست، در نوشابهها در تعدادی محدود بوده و در چنین اقتصاد قفل و بستهای، نوشابه چندانی باز نمیشود. این هم اما، از برکات آخرالزمان است.
وقتی بقا ممکن نیست
از دیگر ستینگهای محبوب زمین برای پذیرایی از وضعیت پسا آخرالزمانی، بیماری فراگیر و غیر قابل کنترل است. زمین پر از ویروس Left 4 Dead گونه برخلاف همهی نمونههای آخرالزمانی سینما و بازیهای ویدئویی، در واقعیت اصلا هیجانانگیز نیست. اما چه کسی وقت فکر کردن درباره واقعیت دارد وقتی Left 4 Dead به شما موجهای چند صد نفری زامبیها و هدیهای منحصر به فرد به نام غریزه کشتن را ارمغان میدهد. چه کسی به ابعاد فاجعه اهمیت میدهد وقتی موج عظیمی از زامبیها به شکل دوندههای سرعت و با استعدادی بسیار بیشتر و خستگیناپذیرتر از یوسین بولت، به سمت بازمانده بخت برگشته با یک کاتانا در دست حمله میکنند و هلیکوپتر نجات، شوخی گروتسکی برای همه کسانیست که ناجیهای بخت برگشتهی هالیوودی را صدها بار دیدهاند.
مسئلهی غیرحاد بقا
البته اوضاع به این بدیها هم نمیتواند باشد. درست است که دلایل رخ دادن و شرایط مختلف آخرالزمانی همه در واقعیت وحشتناک و تنها در دنیای خیالی بازیها جذاب هستند. اما به فرض داشتن کمی شانس بیشتر، آخرالزمان بشری مورد بحث، میتواند محل به وجود آمدن خرده جوامعی باشد که بر سر آنچه که باقیمانده، کمی متمدنتر از همنوعانشان در Civilization برخورد میکنند. و البته کمی هم در زمان عقب میروند. اوضاع در چنین شرایطی حتی میتواند لذت بخش باشد. برای آنهایی که عاشق گشت و گذار در خرابهها و یافتن باقیماندههای دنیای قدیم هستند و نیز آنهایی که به دنبال مبادله کالا به کالا و جمعآوری چیزهای دورریختنی قدیم ولی حالا آنتیک. مسئله اما جا افتادن در یکی از این جوامع است. در چنین شرایطی کوچ کردن به شهری دیگر گزینه چندان راهگشایی نیست، چه اینکه شهر مورد نظر به احتمال زیاد درهای بستهی جامعه کوچکش را از مدتها قبل از رسیدن مهمانان جدید بنا کرده است. و دیدن دیوارهای بلند New Vegas گونه در اطراف همین تهران هیچ جای تعجبی نیست.
پس اگر به مثابه خردهجوامع Fall Out شما نیز سر از چنین دنیایی درآوردید، لباسهای گشاد و کیفهای بزرگ را جایی، گوشهای نگه دارید، که چیزهای جمعکردنی و لذت بخش در چنین دنیای بیپایانند. در چنین جاهایی، بهشت خیلی هم گمشده نیست!
-
آقا خیلی لذت بخش بود. و خب من فال اوت بازی نکردم. هر بازی آخرالزمانی دیگه ای که بگی رو بازی کردم.
خودم ناراحتم یعنی
ولی عوضش شما هم اسم از last of us نیاوردی
این به اون در :پی -
بسیار عالی! بنده هم از فَن های سنگین آخرالزمان و به قول شما پسا آخرالزمان هستم!
کاشکی اندکی هم از فیلم های آخرالزمانی نام می بردید و در باب زامبی به مجموعه ی عظیم Resident Evil هم اشاره میکردید