چرا جوخه‌های اصلاح تاریخ راه به جایی نبرده اند

2
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

چرا تلاش‌های مسافران زمان برای اصلاح تاریخ با شکست روبه‌رو خواهد شد؟ سوالی که همه‌ی مسافران زمان از خود می‌پرسند که چرا هیتلر را کشتن بی‌فایدهاست؟

۱.

خواندن مقاله‌ی «علیه سلطه‌ي تقویم» ابراهیم قربان‌پور در چلچراغ مرا به فکر نوشتن این سطور انداخت. در این مقاله او سعی می‌کند به ما نشان دهد که چطور نگرش ما نسبت به تقویم، باعث می‌شود آزادیمان تحت شعاع نظام‌های سلطه قرار بگیرد که طبیعی نیستند و اصلاً ربطی به طبیعت ندارند. او در اوج نوشته منظورش را اینطور تبیین می‌کند:


«این نگرانی که انتخاب یک روز به‌عنوان نمادی از یک خواست اجتماعی یا طبقاتی به‌سرعت به راهی برای فراموش کردن آن خواست در روزهای دیگر سال تبدیل شود. به این ترتیب است که تقویم می‌تواند خواست‌های سیاسی رادیکال انسانی را به‌سادگی به حیطه نظم تحمیلی حاکمان درآورد و آن‌ها را کنترل کند. حاکمان با کمک این کارکرد تقویم‌ها می‌توانند مبارزات سیاسی و اجتماعی را در کانال‌های مشخص و مطلوب خود محدود کنند. کارگران می‌توانند روز اول ماه می تظاهرات کنند و از خواست‌های سیاسی‌شان حرف بزنند، اما در عوض تمام سیصد وشصت و چند روز دیگر را کار کنند و از بی‌نظمی به دور باشند. زنان می‌توانند روز هشتم مارس هر چه تمایل دارند فریاد بزنند و به این ترتیب فرصت هست تا در روزهای دیگر به اندازه کافی تن به خشونت‌های جوامع مردسالار دهند و…

تقویم‌ها هنوز هم خدمتکاران نظم‌اند. اما هنوز کسی از مردم سؤال نکرده است این نظم مطلوب آن‌هاست یا نه!»


فارغ از پاسخی که وی به معمای تقویم می‌دهد، یکی دیگر از مغالطه‌های مهم ما در تقابل با تاریخ و تقویم و زمان، موضوع انگاره‌ی ما در مورد شخصیت‌های تاریخیست. و من در این سطور قصد دارم به این موضوع بپردازم.

 بیایید فرض کنیم ماشین زمان وجود دارد. فرض کنیم مسافران زمان واقعاً در میان ما هستند و هرازگاهی یک نفر به سرش می‌زند ماشین زمانش را بردارد و یک دور دوری در تواریخ منعقد کند. حالا هر مسافر زمان وظیفه‌شناسی برای تصحیح زمان به نفع جبهه‌ی خیر سر و دست خواهد شکست. با ماشین زمان می‌شود از تولد هیتلر جلوگیری کرد. می‌شود آمار مرگ سونامی‌ها را کاهش داد. می‌شود دربرابر سقوط‌های سهمگین اقتصادی مقاومت کرد یا حتا مسیر جنگ‌ها را به ترتیبی عوض کرد که دنیا به سمت ارزش‌های والای انسانی برود. ارزش‌هایی مثل عدم تعصب. عوضی نبودن. آدامس نچسبانیدن به صندلی مترو.

ولی این که جهان همچنان به ترتیبی که ما می‌شناسیم پر از اتفاقات ناراحت‌کننده و دردناک است به ما چه می‌گوید؟ این که هیچ‌کس از روی قدرت آمدن پوپولیست خطرناکی همچون دانلد ترامپ جلوگیری نکرده که جلوی نابودی هسته‌ای زمین را بگیرد؟ جواب سختش این است که ماشین زمان هست ولی دست آدم بدهای نژادپرست جنگ‌طلب است. جواب راحت‌تر این است که ماشین زمانی وجود ندارد. اصول فیزیکی حاکم بر هستی و زمان به ما اجازه نمی‌دهد که ماشین زمان داشته باشیم. در نتیجه جهان همینقدر اتفاقی است و همه‌ی اتفاقاتی که می‌افتد تنها حاصل برآیند نیروهای درون خود سیستم هستند. هیچ بخشی از سیستم در حال معلق واروو زدن بر روی خودش نیست و هیچ کسی قرار نیست از هزاران سال در آینده پیش ما بیاید و بهمان هشدار بدهد که به جای این کاندیدا به آن یکی رأی بدهیم.

trump_street_art_1_h_2016_0

تصور کنید همچون داستان فیلیپ کی. دیک «جوخه‌ی اصلاح» یا داستان اورسون اسکات کارد «علاج حادثه پیش از…» یا «همه‌ی شما زامبی‌ها»ی هاین‌لاین یک سازمان از مسافران زمان وجود داشت که تنها وظیفه‌اش تصحیح تاریخ بود. افراد کچل کت‌‌وشلوارپوش قدیس‌مآب خیرخواهی که آدم‌ها را به سوی رستگاری چوپانی کنند. که هیچ غاصبی فرمانروا نباشد و هیچ جنگی رخ ندهد و هیچ آدم بی‌سواد احمقی رئیس‌جمهور هیچ‌جا نشود. چنین گروهی چطور باید به وظیفه‌شان عمل کنند؟ مثلاً خفه کردن بچه‌هیتلر در گهواره می‌تواند جلوی جنگ دوم جهانی را بگیرد؟ قمارباز کردن اینشتین می‌تواند جلوی اختراع بمب اتم را بگیرد؟ دقیقاً چطور می‌توانیم جامعه‌ی انسانی را به سوی آن غایت متعال سوق بدهیم؟

در مصاحبه‌ای که اخیراً نیل دگرس تایسن با کانال ویساس ۳ داشت، طبق روال معمول موضوعات هیجان‌انگیز فیزیک و اخترشناسی و گیتی‌شناسی مطرح شد و در نهایت مایکل از تایسن در مورد زمان و پارادوکس زمان پرسید. بحث در مورد زمان از اینتراستلار شروع شد و به فیلم ارایوال ختم شد. اما مهم‌ترین گفت‌وگو توی این مصاحبه آن‌جا بود که تایسن در مورد بینش ما در مورد افراد در بستر زمان صحبت کرد:


«مردم می‌گویند اگر لویی پاستور اصول ضدعفونی را کشف نمی‌کرد جهان هرگز به شکل کنونی‌اش نبود. یا اگر فلمینگ آنتی‌بیوتیک را کشف نمی‌کرد ما همه‌مان مرده بودیم. در صورتی که این نگاهی کودکانه به جهان و جامعه است. اگر فلمینگ آنتی‌بیوتیک را کشف نمی‌کرد، یک سال بعد یک نفر دیگر کشفش می‌کرد. جامعه‌ی بشری آمادگی این موضوع را داشت. پویایی‌اش به این سمت می‌رفت. مثل این است که بگویید اگر در کودکی یک نفر هیتلر را می‌کشت پس جنگ جهانی دوم رخ نمی‌داد. جهان آماده‌ی این موضوع بود. اگر هیتلر هم نه یک نفر دیگر پیدا می‌شد که ذهن و روان آماده‌ی آلمانی‌ها را به سمت جنگ ببرد.»


تایسن دارد به ما می‌گوید که تاریخ را اشخاص نمی‌سازند. عوضش او دارد از چیزهایی همچون برآیند نیروهای درون جامعه و روح زمانه صحبت می‌کند. آن‌چه می‌گوید این است که بشریت به صورت جمعی به پیش می‌رود و نه فردی. و این مفهومیست که تصور کلاسیک نسبت به تاریخ و زمان را تا حد زیادی برهم می‌زند. اما چطوری این تصور شخصیت‌محور از تاریخ در وجود ما شکل می‌گیرد؟ همانطور که هر ایده‌ی دیگری در ذهن ما شکل می‌گیرد. آموزش و به خصوص آن مدلی که تاریخ به ما عرضه می‌شود. توی این نوشته من سعی می‌کنم برایتان بگویم که چرا جوخه‌ی تصحیح یاروهای مسافر زمان اگر هم گسیل داده شود، هرگز نمی‌تواند جهان را به ترتیب معناداری تغییر بدهد. لااقل نه همیشه. اما اولش بیایید ببینیم چرا ما فکر می‌کنیم اشخاص هستند که تاریخ را می‌سازند.


۲.

اولین بحث من متمرکز است بر روی روایت تاریخی. مفهومی که در ادامه در سخنرانی کوین برمینگهم بهش اشاره می‌شود. در ادامه‌ی این بحث سعی می‌کنم به شما نشان بدهم که چطوری مهم‌ترین نویسنده‌ی رمان‌های تاریخی، تاریخ را به ما نشان می‌دهد. (مطمئنم آدم‌هایی هستند که می‌توانند در مورد سبقه‌ی روایت تاریخی در متون مهم‌تر سنت نگارش ایران صحبت کنند و موضع مرا تأیید یا رد کنند.)

کوین برمینگهم در سخنرانی‌اش به مناسبت برنده شدن جایزه‌ی ترومن کاپوتی چنین بیان می‌کند که تاریخ در ادبیات و در مطالعه‌ی آماتوری و در کلاس‌های درس، به صورت داستانی دراماتیزه شده به ما عرضه می‌شود:


«… روایت تاریخی(Historical Narration)[که در ادامه‌ی این متن با همین واژه بهش اشاره خواهم کرد]، داستان‌گویی را دستمایه‌ی افسارزدن بر هرج و مرج می‌کند. به تاریخ ساختاری می‌دهد که از چارچوب نقد ادبی پیروی می‌کند. به جای این که داستان را در خلال جدال‌ها بیان کند، جدال‌ها را در قالب داستان عرضه می‌کند. داستان است که اهمیت رخداد‌ها را بر ما تحمیل می‌کند. تأثیرگذار بودن برهه‌های زمانی را برایمان مشخص می‌کند. از زاویه‌ی دید روایت ما اهمیت این لحظه‌ها را حس می‌کنیم. ریزکاری‌های شخصیت‌ها از دریچه‌اش به چشم ما می‌آید. لحظاتی از میان خط زمان ناگهان برجسته می‌شوند. جدال‌ها و دعواها و بحث‌هایی که داستان بهمان عرضه می‌کند بقیه‌ی بنمایه‌ی جهان را پشت سر می‌گذارد و می‌آید پیش روی ما… [در روایت ما از جیمز جویس و مشکلاتش بر سر چاپ کردن اولیس] شکل دفترچه‌ای که جویس درش یادداشت برمی‌داشته مهم می‌شود. حالا عزرا پاوند فقط چون رفیق ادبی جویس است مهم نیست. حالا مهم‌تر این است که عزرا پاوند چطور کودکی بوده. اهمیت سیلویا بیچ منحصر به این نیست که اولیس را به چاپ رسانده. مهربانی خارج از حد تحملش حالا مهم‌تر است.»


همه‌ی ما در زمانی از زندگی‌مان سینوهه را به دست گرفته‌ایم و خوانده‌ایم. در ۱۰ سالگی زیر مبل یا در ۲۲ سالگی در مترو یا در ۱۸ سالگی در کتابخانه یا ۵۸ سالگی در حدود بخاری و قرابت چای. اگر نه سینوهه، لااقل یکی از کتاب‌های ذبیح‌الله منصوری را به دست گرفته‌ایم. معروف است که منصوری ایده‌ یا جزوه‌ای کوتاه از فلان ادیتور صوراسرافیل یا نسیم شمال یا فلان مجله و روزنامه بهش می‌رسید و آن‌چه تحویل می‌داد کتابی چند جلدی بود. در این کتاب‌ها و کتاب‌های نویسنده‌های شبیه منصوری مثل ترومن کاپوتی و جیمز الروی، قرار نیست در مورد واقعیت تاریخ بخوانید. قرار نیست واقعاً ببینید که در تاریخ چه می‌گذرد. چطور اصلاً ممکن است در مورد واقعیت تاریخ دانست اگر تاریخ به صورت نمایشی روایت نشود؟ در واقع هوشمندی راویان تاریخ همانطور که برمینگهم اشاره می‌کند، در کشیدن روایت از دل آشوبی به ظاهر بی‌معنیست. ما در مورد تاریخ و چیستی‌اش یک سری گرای قصه‌طوری داریم. تاریخ در تجسم ذهنی ما به صورت نوارهایی خط‌کشی شده می‌آید که به دوران‌ها تقسیم شده. به گناهی نه جز این که موجوداتی قصه‌گو و قصه‌فهمیم. در نهایت بد نیست به یاد داشته باشیم که روایت تاریخی همانقدر به واقعیت امر نزدیک است که «ترجمه»‌های ذبیح‌الله منصوری.

در روایت تاریخی، تاریخ را به خاطر راحتی کار به صورت روایت‌های سوم شخص و اول شخص تعریف می‌کنیم. تم اصلی روایت تاریخی، بیرون کشیدن داستان از دل آشوب و سردرگمی است. اگر تاریخ از زبان ناپلئون تعریف نشود چطور می‌شود از میان هرج و مرج روایات متواتر به مفهومی منسجم رسید؟ به عبارتی سنت روایت تاریخی از زبان اشخاص، یک سنت مستحکم است. روایتی که شفیعی یا زرین‌کوب از این و آن شاعر و نویسنده و دانشمند و امامِ اشاعره می‌دهند، طی‌اش قرار نیست از بالا به جست‌وجوی خطی روایی از میان همهمه‌ی خطوط روایی باشیم. روایت تاریخ به ترتیبی سرکوب‌گرانه همیشه از دریچه‌ی چشم آدم‌هایی که باید مهم باشند به ما عرضه می‌شود. چنین دیدگاهی عواقبی هم خواهد داشت. مثلاً چطور می‌شود همزمان روایت کریستوف کلومب را عرضه کرد و روایت بومیان را؟ در واقع چطور می‌شود به طور همزمان جناح‌های بی‌شمار یک درگیری را نمایش داد بدون این که نسبت به هیچ یک از دو جناح، همدردی زاویه‌ی دید متقدم ایجاد کرد؟

اصلاح تاریخ

در بازخوانی داستان‌هایی چون: مرد بالای صلیب، فرعون، قسطنطنیه، نرون(با سوتیتر پادشاه بر شط خون نشسته)، خداوندگار الموت و داستان‌های از این دست، توجه کنید که یک روایت کلاسیک حماسی و تاریخی به چه ترتیب خواننده را با دودستگی‌های خوب و بد، خیر و شر، شخصیت خوب تاریخ و شخصیت بد تاریخ، آشنا می‌کند و به پیش می‌برد. روایت تاریخی به جای این که ما را با ازدیاد رخدادهای موجود آشنا کند، به سمت روایت‌های کلاسیک فانتزی حماسی همچون ارباب حلقه‌ها(تالکین) و چرخ زمان(رابرت جردن) می‌رود که خود البته در سنت رمنس تاریخی نگاشته شده اند. در خلال داستان‌های روایت تاریخی ما یاد می‌گیریم که آدم‌های کاملاً خوبی وجود دارند که کارهای خوب کرده‌ اند. در کنارش آدم‌های خیلی بد وجود دارند که کارهای بدی کرده اند. گاندی خوب است. موسولینی بد است. مارکس خوب است. فریدمن بد است. یورک خوب است. لنکستر بد است.

این جزم‌اندیشی مطلق‌گرا در راستای دوگانه‌های تضادی ناسازگار را بگذارید کنار تصور ما نسبت به اهمیت یک شخص در تاریخ. یعنی از یک سمت ما می‌گوییم خوب و بد یک مفهوم مطلق است و در ضمن نسبت به چیزی که من می‌دانم و بهش باور دارم تعیین می‌شود و از سویی باور داریم نیرویی فرابشری همچون بخت و اقبال و سرنوشت آدم‌ها را در جایگاه مناسبشان قرار می‌دهد که چنان کنند که اعمالشان در کتب تاریخ ثبت شود. بررسی بی‌طرفانه‌ی تاریخ، تمرکز‌زدایی کردن از روایت تاریخی، تعصب نداشتن روی دیدگاه‌های ایدئولوژیک، به ما کمک می‌کند تاریخ را بهتر بشناسیم. لااقل انسان‌ها را به مثابه موجودات مطلقاً خوب و بد نبینیم و لااقل از نقد تاریخی افراد در بستر زمانه‌ای که درش زندگی کرده بودند، نترسیم.

حالا مثلاً می‌دانیم که این جمله را هرگز واشنگتون نگفته است که: «من هرگز نمی‌توانم دروغ بگویم.» این را بیوگرافیستش می‌نویسد که به صلاح‌دید خودش، چنین جمله‌ای را در خور قد و بالای اولین رئیس‌جمهور آمریکا می‌بیند. می‌دانیم گاندی یک نژادپرست ضد سیاه‌پوست بوده که به نظرش سیاه‌ها از سفید‌ها هم نجس‌ترند. می‌دانیم چه‌گوارا عضو جوخه‌های اعدام خیابانی بوده و مردم را جلوی چشم زن و بچه‌هایشان اعدام می‌کرده. در واقع خوانش ما از تاریخ یک زمانی نه فقط تقسیم‌بندی دوره‌ای براساس حکومت داشت، که ترجیع‌بندی کلاسیک از ارزش‌های اخلاقی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را یدک می‌کشید. ما براساس خط‌کش اخلاق جزمیت‌گرا و تمامیت‌خواه، آدم‌ها را خوب مطلق و بد مطلق می‌دیدیم. این خط‌کش نقد فحوایش با تغییر جناح عرضه‌کننده‌اش تغییر می‌کرد. سارتر و چپ افراطی از فیدل قهرمانی می‌سازد که در خیرخواهی و مقابله با ارزش‌های کپیتالیسم شیطانی تا مرحله‌ی الهه شدن به پیش می‌رود و سپس راست افراطی از فیدل شیطانی می‌سازد که خون از پنجه‌هایش می‌چکد و دیگر عملاً هیچ قرابتی با انسان ندارد. کدام روایت درست است؟ یا چطور می‌شود جهان را با تعصب غیرعلمی و ایدئولوژی چارچوب‌مند دید و بعد روایتی بی‌طرفانه از کوبا و آن‌چه همین حالا در خیابان‌هایش در حال رخ دادن است ارائه داد؟

در ادامه‌ی این روند، نیاز است به این باور برسیم که اخلاقیات مطلق‌گرایانه برای بررسی تاریخی دردسرساز خواهد بود و می‌تواند بررسی تاریخی ما را مخدوش کند. در هر دوره‌ای از زمان، رفتارهایی ممکن است خوب یا بد در نظر گرفته شود. تأخر زمانی ما این موقعیت ویژه‌ را به ما می‌دهد(و در واقع همواره بشر در موقعیت ویژه‌ی تماشاگر تاریخ قرار دارد) که تاریخ را از فاصله‌ای معنادار نظاره کنیم. منتها به ما این موقعیت را نمی‌دهد که تاریخ را با ارزش‌های آن لحظه‌ای که درش قرار داریم ارزش‌گذاری کنیم. به عبارتی دیگر قضاوت ارزشی ما از تاریخ باعث نمی‌شود ما مفهومی تازه از تاریخ درک کنیم، بلکه به ما دریچه‌ای بسته از روایت تاریخ می‌دهد. ارزش‌گذاری همان وسوسه‌ی دستیست که به سوی ریسمان‌زارِ تاریخ می‌رود و با دقت خریدارانه و وسواسِ هیجان‌زا، آن نخ روایتی را بیرون می‌کشد که باب میلش باشد. هدف بررسی مدرن تاریخ دقیقاً برعکس این است. هرچند ازدیاد روایت باعث سرگیجه شود، هدف این است که روی هیچ چیز برچسب خوب و بد نچسبانیم. می‌شود بگوییم چنگیز خون‌خوار است. آدم‌کش است. حتا شاید بخواهیم مثل فروید بگوییم که از این و آن عقده‌ی روانی رنج می‌برده است. اما فایده‌ی این که بگوییم چنگیز شیطانی است چیست؟ ایجاد نفرت؟ انگیزش حس عصبیت؟ بیرون کشیدن حس نژادپرستی ۱۰۰۰ سال بعد از مرگش؟ و به یاد داشته باشید که حس نفرت ما به چنگیز برنخواهد گشت. اگر اخبار را بررسی کنید اذعان خواهید کرد چنگیز قرن‌هاست که پشت هیچ اسبی ننشسته. نفرت ما متوجه نوادگانش خواهد شد. حاصل نسبت دادن صفت بد، زشت، بی‌تربیت، عوضی، عن و کش‌دارتر از این‌ها به یک آدمی که ممکن است حتا وجود خارجی نداشته باشد، نفرت ما از عرب‌ها و مغول‌ها و آلمانی‌ها و ژاپنی‌ها و فرانسوی‌هاست.

روایت تاریخی با استناد به گفته‌ی برمینگهم قرار است ساختار نقد ادبی را بر تاریخ سوار کند. از این رو معمولاً توصیف دارد، شخصیت دارد و شخصیت‌هایش انگیزه‌هایی دارند که البته ممکن نیست ما به واقع بدانیم. مگر این که در جایی مشخصاً ثبت شده باشند. اما کارکرد روایت تاریخی این است که در روند بازسازی داستان، شخصیت‌ها و انگیزه‌ها و محیط و آداب و رسوم را هم بازسازی کند. در واقع بازسازی تاریخی جامعه‌ای واقعی در عصر برنز چندان تفاوتی با تصویر کردن جامعه‌ای آینده‌نگرانه در پیرنگی علمی‌تخیلی ندارد. در مورد روایت تاریخی ما تا جای ممکن جهان را آن‌طور که شواهد و قرائن به ما می‌گویند تصویر می‌کنیم ولی در مورد آدم‌ها و انگیزش‌هایشان باید گمانه‌زنی کنیم. از این رو روایت تاریخی تا حد زیادی به تعبیر ما از انگیزش‌های شخصیت‌ها وابسته است و نه واقعیت تاریخی که معمولاً از آن اطلاعات چندانی هم در دست نیست. اما همانطور که به یاد دارید ذبیح‌الله منصوری با دقتی مثال‌زدنی احساسات و خلوت شخصیت‌ها را همچون روایت رمان ناتورالیستی قرن ۱۹ برای تک تک شخصیت‌های کتاب‌هایش، فارغ از جنسیت و دوره‌ی تاریخی‌ای که تویش زندگی می‌کنند و نژاد و فرهنگ، کشف و شهود می‌کند. حیاتی است که خواننده‌ی روایت تاریخی به یاد داشته باشد که نه فقط در روایت تاریخی، که در مطالعه‌ی تاریخ به طور کلی، آن‌چه ما به شخصیت‌ها اطلاق می‌کنیم، بهترین حدس و کشف و شهودمان است. نه واقعیتی عینی. این بهترین حدس‌ها می‌توانند از شخصیت‌های تاریخی مثل شخصیت‌های قصه، آدم‌های خوب و محبوب یا بد و منفور بسازند. در صورتی که نفرت یا محبت به یک شخصیت داستانی ممکن است و در مطالعه‌ی تاریخ جایی ندارد.

(چندی پیش مطلبی در مورد مجله‌ی خواندنی‌ها هم منتشر شده بود که در آن سردبیر مجله اینطور منصوری و ترجمه‌هایش را توصیف می‌کرد: «مطالب شاهانی خیلی برایش مشتری می‌آورد. تمام توفیق مجله اما همان مطالب ترجمه‌ی ذبیح‌الله منصوری بود. منصوری واقعاً سرقفلی خواندنی‌ها بود. کتاب‌های قطور از جزوه‌های کوچک!» ذبیح‌الله منصوری مترجمی بود با نثری شیرین که هواخواهان بسیار داشت. دست‌اندرکاران ترجمه اما می‌دانستند که او اغلب الهامی از داستان می‌گیرد و با هر حجم و شکلی که دلش بخواهد آن را پرورش می‌دهد. دکتر آموزگار از رمانی چهل صفحه‌ای می‌گوید که بعدها به کتابی هفتصد صفحه‌ای بدل می‌شود: «روزی علی اصغر امیرانی جزوه‌ای چهل صفحه‌ای را به دست منصوری می‌دهد که برای مجله ترجمه کند. منصوری می‌پرسد که چه جوری ترجمه کنم. امیرانی می‌پرسد یعنی چه؟ منصوری در پاسخ می‌گوید یعنی برای یک هفته، یک ماه، دو ماه احتمالاً شش ماه یا یک سال. همان جزوه‌ی چهل صفحه‌ای که من به چشم خودم دیدم تبدیل شد به کتاب هفتصد صفحه‌ای “خواجه تاجدار” که درباره‌ی آغامحمد خان قاجار نوشته شده بود.»)


۳.

بحث دوم من در مورد مغالطه‌ی تقسیم‌بندی است. تقسیم‌بندی مهم‌ترین عملکرد بشری در رویارویی با جهان است. ما گیاه‌ها را طبقه‌بندی می‌کنیم. لیوان‌ها و قاشق‌ها را بر اساس جنس و کاربردشان در کابینت‌های مختلف می‌گذاریم. ادبیات را براساس ژانر‌های هنری مورد نقد قرار می‌دهیم و یکپارچگی اتمی جهان را در جداول عناصر مربع‌بندی می‌کنیم. خیلی عجیب نیست که تاریخ هم برای ما به صورت دوران‌ها طبقه‌بندی می‌شود. اما به طور خاص در قبال تاریخ رویکرد ما در حال تغییر است. پیش از این عادت داشتیم که تاریخ را در زیر سلطه‌ی پادشاهان طبقه‌بندی کنیم. از سلطنت ژولیوس تا کالیگولا. از نرون تا تیبریوس. از بطلمیوس اول تا نهم. از انوشیروان عادل تا انوشیروان نه چندان خوش‌اخلاق تا انوشیروانی که خیلی به سلامتی ناخن‌هایش علاقه‌ای نشان نمی‌داد.

پس همانطور که جهان پیوسته را به ترتیب گذاشتن چیزهای شبیه به هم در یک گروه، مخدوش می‌کنیم، ابرروایت تاریخ را هم در دسته‌های مشخص و قابل مطالعه قرار می‌دهیم. ضرورت مطالعه البته همین است. شاید تصور شود منظور من این است که تئوری توطئه‌ای را برای شما رمزگشایی کنم. یا دست‌های پشت پرده برای تسلط بر بشریت است که با نظام پدرسالاری و خشونت نژادی، سعی در این دارند که پیوستار تاریخ را به صورت حکومت‌ مرد‌های عن و ظالم به خورد ما بدهند که فکر کنیم رسم روزگار همین است. اما منظور من صرفاً این است که درست یا غلط، دید علمی ما به ما این زاویه را داده که تاریخ را به صورت حکومت آدم‌ها ببینیم و هر حرکت هر شخصیت را، در حوضچه‌ی حرکات کاتوره‌ای شخصیت‌های بی‌شمار، مهم بدانیم. و به تازگی اما سعی می‌کنیم به جای دیدن تاریخ زیر یوغ سلاطین و خلفا و پاپ‌ها، آن را برآیندی از توپوگرافی محیط و ژئوپولتیک و درگیری نژادی و تبدیل فرهنگی ببینیم.

Shepard-Fairey-Amplifier-Foundation-4-889x492

ما با بسط دادن نوع مطالعه‌ی سنتی تاریخ به جهان واقعی، ‌آن را عرصه‌ی جولان اشخاص می‌بینیم و نه جوامع. به جای این که پیشرفت بشر در امتداد زمان را به صورت پیوستاری از برآیند نیروهای جوامع ببینیم، آن را به صورت عزم‌های راسخ شخصیت‌ها بررسی می‌کنیم. این موضوع در نهایت در دنیای مدرن دستمایه‌ی به پا خواستن پوپولیست‌هایی می‌شود که معتقدند خودشان و تنها خودشان نماینده‌ی عزم مردم هستند. وسواس و اضطرابی که در ما به خاطر انتخاب فرد اصلح ایجاد می‌شود ناشی از همین موضوع است. ما دیوانه‌وار به دنبال قرار دادن یک چهره در رأس امور هستیم و نه یک استراتژی. در صورتی که عملاً آن‌چه تاریخ را به پیش می‌برد نه چهره‌ها، که جوامع هستند.

اگر میرابو قبل از این که مجلس اول را بزنند کشته می‌شد یا اگر یک نفر قیمت نان را در فرانسه کنترل می‌کرد، معنی‌اش این نبود که الان لویی بیست و پنجم پادشاه فرانسه بود. انقلاب فرانسه حاصل نوعی ذهنیت عمومی نسبت به دنیا بود. در واقع اراده‌ی آدم‌ها بر این قرار گرفته بود که پادشاهی نه و مثلاً جمهوری. حالا این موضوع در زمان لویی پانزدهم رخ می‌داد یا چهاردهم یا هفدهم چه اهمیتی دارد وقتی در نهایت برآیند نیروها به این سمت قرار گرفته است؟ در ابرروایت تاریخ و روند کلی اوضاع باز به این نقطه می‌رسیدیم.


۴.

برای همین هم فرستادن جوخه‌ی اصلاح به گذشته‌ی تاریخ چیزی را عوض نمی‌کند. دیدگاهی مثل جوخه‌ی اصلاح و ماشین زمان به قصد درست کردن اشتباهات بشر، حاصل آن دید سنتی شخص‌سالار به تاریخ است. چون بد نیست از خودمان بپرسیم برای این که جوخه‌ی اصلاح به درستی مأموریتش را به اجرا درآورد، دقیقاً چند نفر را باید کشت؟ یک نفر؟ ده نفر؟ ده‌هزار نفر؟ یک میلیارد نفر؟ دقیقاً تا چه حد باید آدم‌ها را اصلاح کرد که روندی تاریخی از مسیرش خارج شود؟ در ضمن حاصل تغییر یک حادثه‌ی تاریخی تا چه حد عمیق است؟ اگر آلمان پیروز جنگ جهانی می‌شد، چقدر طول می‌کشید تا جهان در نهایت به سمت کپیتالیسم اقتصادی و لیبرالیسم فکری برود؟ (قبول دارم که مثال جنگ جهانی خیلی مثال رادیکالی است و احتمالاً پیروزی آلمانی‌ها مسیر دنیا را به ترتیبی حادتر تغییر می‌داد. اما نه آنطور که ما در سریال‌های علمی‌تخیلی تصور می‌کنیم.)

بگذارید اینطور موضوع را تبیین کنیم که برای تصحیح تاریخ(صرفاً برای خاطر بحث نه این که فکر کنید من با ایده‌ی ازخودمتشکر تصحیح تاریخ میانه‌ی خاصی داشته باشم) نباید جوخه‌های اصلاحتان را به صورت حشاشین به درون ماشین زمان بفرستید که بروند و شخصیت‌ها را ترور کنند. عوضش باید به روندها معطوف شوید. باید سعی کنید اراده‌ها را تغییر بدهید.

مثلاً در مورد پوپولیستی مثل ترامپ به یاد دارم که استیون کولبر در یکی از مونولگ‌هایش در برنامه‌ی زنده‌ی لیت‌نایت سی‌بی‌اس، می‌گفت تاریخ انتصاب ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا، آن تاریخیست که آدم‌های آینده با ماشین‌های زمانشان به دیدار ما می‌آیند که بهمان هشدار بدهند که ترامپ را ترور کنیم وگرنه حسابی پشیمان خواهیم شد. منتها بینش منصفانه به وضعیت آمریکا نشان می‌دهد که ماجرای ترور کردن ترامپ با جوخه‌ی اصلاح ماشین‌زمان به بغل، شبیه آن مَثَل خانی آمده و خانی رفته، است. چه فرقی می‌کند این پوپولیست را بکشیم وقتی یک پوپولیست دیگر آماده است که سوار موج هیجان عمومی شود؟ چه فرقی می‌کند یک نفر بمیرد وقتی آن‌چه در برابر ماست یک جریان فکری است.

واقعیت این است که تاریخیت یک فرد، موضوعی به شدت غیر واقعیست. حتا غیرقابل لمس است و تا جایی که به ما برمی‌گردد هرگز رخ نداده است. تاریخیت مثل آن گردنبدیست که دور گردن ماری آنتوانت بود وقتی با دوک باکینگهام رابطه داشت. اگر کسی ازش بدلی عین به عین بسازد که تمیز دادنش از اصل ناممکن باشد، فلزش را از همان دوره‌ی زمانی انتخاب بکند، گوهر‌هایش همان الگوی شکستِ نور را داشته باشند و وزنش تار مویی با نسخه‌ی اصلش تفاوت نداشته باشد، چطور می‌شود گفت کدام گردنبند در آن لحظه‌ی خاص از تاریخ حضور داشته و کدام تنها بدل است؟ چطور می‌توانیم واقعیت گذران تاریخ بر یک شی را با اطمینان بیان کنیم؟ همینطور می‌شود از خودمان بپرسیم چطور می‌شود مطمئن باشیم این آدم در آن لحظه از تاریخ به این ترتیب که ما فکر می‌کنیم حضور داشته؟

در نهایت از شما خانم‌ها و آقایانی که از جایی در آینده مشغول خواندن این متن هستید می‌خواهم که از گسیل جوخه‌های اصلاح تاریخِ حشاشِ ماشین‌زمان به ور تا زمانی که دیدی سنتی به تاریخ دارید، خودداری کنید. کشتن هیتلر و ترامپ، هیچ چیز را عوض نخواهد کرد.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. hamed

    از داستان همه شما زامبی ها فیلم زیبایی درست شده به اسم predestinaton . حتما ببینیدش

  2. فرزانه. پ

    عالی بود. «. چطور اصلاً ممکن است در مورد واقعیت تاریخ دانست اگر تاریخ به صورت نمایشی روایت نشود؟»

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • رزونانس

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • سرد

    نویسنده: النا رهبری