یک نئاندرتال در درون شماست
این چیزهایی که از نئندرتالها درون ما مانده چطور ما را تحت تأثیر قرار میدهد؟
از افسردگی رنج میبرید؟ به جهنّم.
چه، باید از خدایتان هم باشد که اخیراً در تحقیقی ثابت شده، ژنهای پسرعموهای انسانهای اوّلیّه، یعنی نئاندرتالهای زبانبسته، لا به لای امعا و احشایتان مقیم است و شاید همان پیوند نامبارک اجدادتان با این نئاندرتالها، علت بعضی از بدبختیهای شما شده –حرص نخورید چون هنوز به طور قطع نمیشود گفت. از قضا ممکن است هیچ چیزی تَه دلتان نباشد- .
البته همیشه میشود مثبتاندیش بود و نیمهی پرلیوان را نگاه کرد. مثلاً داشتن نئاندرتالِ درون چندین فایده عمده دارد که یکیشان این است که میتوانید بگویید: «هرچه میکشم از دست نئاندرتالِ درونم است» یا «من نبودم، دستم بود؛ تقصیر نئاندرتالم بود» و عباراتی از این دست و میتواند جایگزین خوبی برای کودک درون باشد؛ چه کودک درون میتواند زیر بار تقصیراتی که به گردنش میاندازید نرود.
بشر امروزی حدود 50000 سال قبل با این مردمان کهن در اروپا یا آسیا آمیخت و درآمیخت-طوری که این دو، دو معنای متمایز را به ذهن مخابره کنند- و گمان محققان هم مدتها آن بود که ژنهای برگزیده در این آمیزشها و درآمیزشها، احیاناً چهرهی تندرستی (health) و سلامت (wellbeing) امروز را سرشتهاست. حال اگر بیاییم و با متد تازهای که از قبل میدانیم ردخور ندارد نگاهی به گزارشهای الکترونیک سلامت 28000 آمریکایی بیندازیم -که البته کار هر خر نیست خرمن کوفتن/ گاو نر میخواهد و مرد کهن؛ یعنی ما خودمان قادر به عمل مذکور نیستیم و اصلا دستمان به 28000 آمریکایی نمیرسد- میفهمیم که بعضی ژنوتایپهای نئاندرتال میتواند خطر افسردگی [افسردگی نه تنها خوب و موقرانه نیست؛ که خطرناک هم هست]، زخمهای پوستی، لختههای خون و هر جور مرض دیگری را بالا ببرد.
ولی از دیدهی انصاف، همهی همهی ژنهای نئاندرتال هم که بد نیستند؛ بعضیهایشان شریفاند و یا داشتنشان مثل شمعدانیِ کریستال مایهی مباهات است؛ در نقل به مضمون از Svante Paabo، فسیلشناس مؤسسهی انسانشناسی تکاملی مکسپلانک در لایپزیش (Leipzig) آلمان، این متغیرها اگر سردماغ باشند در مقابل یک بیماری محافظت ایجاد میکنند و اگر احیاناًٌ از دندهی چپ بلند شدهباشند، صاحبینشان را بیشتر مستعد بیماری میسازند و اینکه چطور یک ژن میتواند از دندهی چپ بلند شدهباشد، موضوع دیگری است که در این نوشتار نمیگنجد. باری، دو مطالعهی تازهی مازاد، یکی بیشتر از خودشان یعنی سه ژن کهن دیگر را به چنگ آوردند که پاسخ ایمنی را تقویت میکند؛ یعنی از همان ژنهای مایهی افتخار که شما را کمتر از اطرافیانتان بیمار میکند و مثلاً شما در هنگامهی ناخوشی ممکن است مجبور باشید کتاب دستتان بگیرید.
البته بیشتر ژنهای عهد قدیم که تفالههایشان در انسانها ماندهاست، روزگاری در ماقبل تاریخ برای اجدادمان مفید بودهاند؛ اما نه آنها خدایی ناکرده مثل ما زندگی میکردهاند و نه محیط زیستشان شبیهِ مال ما بودهاست؛ بر این اساس نباید توقع داشتهباشیم با این همه شکاف نسلها، ژنها خیلی با ما راه بیایند.
انسانهای زنده –که برایمان مهم است افسرده باشند یا نباشند- تنها حامل مقادیر اندکی از DNA نئاندرتالاند و از همین روست که تاثیر آن بر روی سلامت برجستهتر است؛ چه اگر این چنین کمیاب نبود، از گرمی بازار میافتاد. Paabo که با مرتبکردن اولین ژنومهای باستانی به آغاز این روش تحقیق کمک کرده ولی ما به این سایر کارهای عامالمنفعهاش کاری نداریم، گفتهاست:
«سهم ژنتیک نئاندرتال در زندگیِ مردم حال حاضر، به نظر آثار فیزیولوژیک گسترهتر از آنی دارد که فکر میکردم».
به طور متوسط، اروپاییها و آسیاییها حدود 1.5 درصد از ژنوم خود را از پدران نئاندرتالشان به ارث بردهاند. ملانزیهاییها هم 2 تا 3 درصد مازاد از DNAِ به ارثبرده از دنیسوواهای منقرضشده را با خودشان این طرف و آن طرف میبرند. بیشتر آفریقاییها اما فاقد این DNA کهن هستند؛ زیرا پس از آنکه بشر امروزی دست از سرِ برّاق آفریقا برداشت، اصلاحنژادی خصوصیات نئاندرتال را رقیق کرد. و حالا آفریقاییها نه شمعدانی کریستال دارند و نه افسردهاند که چرا شمعدانی کریستال ندارند.
با مقایسهی ژنوم چند نئاندرتال [پیداکردنِ همین شمار هم هنر است] و یک دنیسووا [پیداکردنِ همین یکیاش هنر دیگری است] با مردمی که اسمشان در پایگاه دادههای پروژهی «1000 ژنوم» آمدهبود، زیستشناسان محاسباتی، اخیراً حدود 12000 «نسخهی ژن» نئاندرتال در اروپاییها و آسیاییهای زنده –که میتوانند مبتلا به آلرژی شوند یا نشوند- یافتهاند. اصطلاحی که در اینجا به کار میرود هاپلوتایپ است که به معنای کدهای مربوط به صفاتی است که یک فرد قطعاً تنها از یکی از والدین خود دریافت میکند و میتواند معادل «نسخهی ژن» یا نصفِ قیافهی کروموزومی باشد که میشناسیم. محققان از کار یک مشت از این هاپلوتایپها سر درآوردهاند که برخی – منظور هاپلوتایپ است، نه محققان- به ظاهر بهرههایی داشته و در مواردی چون سیستم ایمنی و یا نموّ پوست یا مو درگیر بودهاند. البته فهمیدن کارکرد دقیق این هاپلوتایپها نیازمند مطالعات بیان ژن در بافت یا مدلهای حیوانی است.
و اما پیشرفتی که به دستمان آمد مال زمانی بود که Joshua Akey، متخصص ژنتیک جمعیت دانشگاه واشنگتن، سیاتل و ژنومشناس تکاملی که اسمش Tony Capra بود و از دانشگاه Vanderbiltِ نشویل میآمد، هرکدام مستقل از دیگری دریافتند که میشود در پایگاه اطلاعات پزشکی هم به دنبال ژنوتایپهای نئاندرتال گشت و انگار «آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم»؛ این پایگاه اطلاعات به «شبکهی الکترونیک گزارشهای پزشکی و ژنومشناسی» (eMERGE) موسوم است و در نُه شهر ایالات متحده دادههای ژنتیک بیماران را با سابقهی پزشکیشان تطبیق میدهد. به این صورت که هر کسی که احساس ناراحتی میکند و این ناراحتیاش معادل دلخورشدن نیست، به ازای هر مراجعه به مراکز پزشکی اطلاعاتش را یک جایی ثبت میکند و از آن طرف دادههای ژنتیک فرد مذکور هم موجود است. بنابراین، eMERGE محققان را قادر میسازد تا ارتباطات میان ژنها و علائم بالینی را در دهها هزار نفر از مردم بیابند.
این بار Akey و Capra با هم تبانی کردند و دست به کارِ کاوِش بیش از 6000 هاپلوتایپ نئاندرتال در اطلاعات ژنتیک 28416 بزرگسال (تعداد بدقیافهای که نزدیک به سیهزار است) شدند که از تبار طرفهای اروپا بودند و وقتی پارههایی از DNA موروثی نئاندرتال را نشان کردند، در مرحلهی بعد با استفاده از آنالیز آماری، داشتن این متغیرهای کهن را به ریسک بالاتر بیماریها و باقی ویژگیهایی که از سیستم کدها در اختیار داشتند، نسبت دادند.
این کاوِش یک دوجین از ژنهای نئاندرتال را متهّم به ایجاد عمدهخطر ابتلا به بیماری در این دوره و زمانه کرد. یعنی مثلاً یک ژن اگر جور خاصی باشد میتواند خون را چسبناکتر کند که چنین خونی سرش را یا دمش را بگیری، منعقد میشود. البته لختهشدن سریع خون زمانی که نئاندرتالها مجبور بودند حیوانات وحشی را شکار کنند یا آن زمانی که باید کودکی با مغز بزرگ را میزاییدند، به کارشان میآمده و مرگ و زندگیشان به همین ویژگی بند بودهاست. اما لختهی خون هم مصائبی به دنبال دارد، از جمله میتواند رگهای مغز را مهر و موم کند و منجر به سکته (stroke) شود. پس از آن جایی که نه نئاندرتالها به آن سنّی میرسیدند که بتوانند سکته کنند و نه امروزیها فرزندانشان کلهگنده میشوند، «تو که نوشم نهای، نیشم چرایی/ تو که یارم نهای پیشم چرایی».
محققان همین طور تعدادی از ژنهای نئاندرتال را یافتهاند که با شرایط عصبی سر و کار دارند؛ مثل افسردگی که مثلا اگر شما شب و روزتان ممزوج شود، میتواند سر برآورد. [لازم به ذکر است که افسردگی نه تنها خوب و موقّرانه نیست؛ که خطرناک هم هست] دیگر متغیرها، زخمهای پوستی –نه هر زخم پوستی بلکه کراتوز آکتینیِ پیشسرطانی- را زحمتش را میکشند. به نظر Capra شیمی مغز نئاندرتال و پاسخ پوستهایشان به تابش آفتاب هردو متاثر از شرایط نور و سبک زندگی مردم-میتوانید به ترتیب بخوانید یا نخوانید- در اروپای ماقبل تاریخ بودهاست. آن زمانها هم که خبری از اجسام منیر مصنوعی نبودهاست؛ بدین ترتیب «تو که نوشم نهای، نیشم چرایی/ تو که یارم نهای پیشم چرایی» یا «سنان جور بر دل ریش کم زن/ چو مرهم مینسازی نیش کم زن».
Capra همچنین فکر میکند که یک دستهی دیگر از آللهای نئاندرتال باید انتقال تیامین یا ویتامین B1 را تنظیم کنند. چه، تیامین کربوهیدراتها را در سلولهای روده متابولیزه میکند و اگر رژیم (منظور رژیم غذایی است) نئاندرتالی باشد؛ یعنی غنی از گوشت حیوانات وحشی که به لطف لختهپذیری خونشان به دست آمده و حبوبات (ترکیبی که مثلاً میتواند در قرمهسبزی یافت شود) تیامین به وفور برای بدن تأمین میگردد اما وای به روزی که غذاهای فرآوریشده جای قرمهسبزی را بگیرند که در این صورت داشتن شمعدانیهای کریستال زمینه را برای سوءتغذیه فراهم میکند.
به علاوه، دسترنج Akey و Capra ژنهای دیگری را میشناساند که مسئول بیاختیاری دفع مواد، درد مثانه و اختلالات مجرای ادراریاند. در ضمن هرچند وضعیت اعتیاد در نیاکان ما نامشخص است و معلوم نیست آن زمانها به این پیشرفت رسیدهباشند که هرچیزی را –من جمله لباسهایشان- آتش بزنند و دودش را بفرستند هوا، تا به حال دو آلل نئاندرتال، بالاخص برای بالابردن ریسک اعتیاد به دخانیات شناختهشدهاست. بفرمایید، معتادشدن هم زیر سر نئاندرتال درونمان است.
البته همانطور که پیشتر گفتیم، میراث نئاندرتال چیزی نیست که به خاطرش اجدادمان را نفرین کنیم که چرا «این استر چموش لگدزن از آن من/ آن گربهی مصاحب بابا از آن تو». در همین راستا، دو تحقیقی که در ژورنال آمریکایی ژنتیک انسان حدود دو ماه گذشته چاپ شدهاست، سه ژن کهن را معرفی میکند که در تقویت پاسخ ایمنی ذاتی –که علاوه بر باکتریها دشمن سرسخت قارچها و انگلها نیز هست- مؤثرند. سردبیر یکی از این تحقیقات و زیستشناس محاسباتی، Janet Kelso، از مکسپلانک میگوید که هر سه ژن بالاخص در اروپاییها و آسیاییها انتخاب شدهاند و این همدستها به نحوی گیرندههای ناقوسشکلی را روی سطح گلبولهای سفید به جا میگذارند که خود گلبولهای سفید، بلکه پلاکتها هم که تعدادشان بسیار بیشتر است و فضولتر هم هستند، هیچ کدامشان متوجه نمیشوند. این بار آن یکی سردبیر، Lluis Quintana-murci که متخصص ژنتیک جمعیت مؤسسه پاستور و مرکز ملی فرانسوی تحقیقات علمی در پاریس هم خودش است، این گیرندهها را احتمالاً باعث و بانی تقویت پاسخ ایمنی ذاتی میداند.
آن چه پیشتر به آن پرداختیم شاهدی بر این مدعاست که انسانهای نوین وارد محیط جدیدی که عوامل بیماریزای (پاتوژن) تازهای –و نه تر و تازهای- داشت شدند و به تبع ژنهای به دردبخور را از هومونینهای (homonin) دیگر یعنی اجداد خودشان و شامپانزهها و گوریلها –اورانگوتانها حسابشان جداست و هومونین به شمار نمیآیند- عاریه گرفتند تا کورهراه تکاملشان را کوتاهتر کنند. Quintana-murci اعتقاد دارد به اینکه انسانها تنها- و نه یکّه و تنها- گوناگونی را از گونهها یا جمعیتهای دیگری که در آن محیط بیشتر دوام آوردهاند قرض میگیرند. این در حالی است که نئاندرتالها دستکم 200000 (بخوانید دویست هزار) سال، پیش از آن که نوکیسهها سربرسند وقت داشتهاند تا خودشان را با زندگی در خاورمیانه و اروپا وفق دهند. صرف نظر از آن که این زمان برایشان کافی بوده یا نبودهاست، از این منظر نئاندرتالها خوش به حالشان میشود.
اما هرچند ژنهای کذا به مذاق مردمان پلیستوسن (Pleistocene: دوره زمین شناسی که تا بیش از ده هزار سال پیش طول میکشد) و آیندگانشان که در شرایط نامطلوب زندگی میکنند خوش میآید؛ برای آنهایی که کمی لوستر باشند، مثلاً اروپاییها و ایالات متحدهایها که ممکن است در طول عمرشان یک بار هم یک انگل- از هر نوعی- را از نزدیک نبینند و یا یک انگل هم –از هر نوعی- نبیندشان، بهترینِ این ژنها که همانهاییاند که سیستم ایمنی را تقویت میکنند نیز سهواً به صاحبانشان زیان میرسانند؛ و اصطلاحی که برای شرح این وضعیت به کار میرود دوستیِ خاله خرسه است. Kelso فهمید که ژنهای مربوط به گیرندههای باستانی اتفاقاً خیلی هم به آلرژی مربوط اند و سیستم ایمنیِ آدمهای نازپرورده که چیزی پیدا نمیکند تا پاچهاش را بگیرد، بیماریهای خودایمنی، التهابهای الکی و آلرژیها را باعث میشود. (نقل از Quintana-murci)
در نهایت اینکه دقیقاً به چه ترتیب این ژنها روی خود نئاندرتالها اثر میگذاشتهاند را باید از خودشان پرسید؛ یعنی نئاندرتالها الزاماً افسرده نبودهاند یا همهشان سرطان پوست نمیگرفتهاند و بهار که میشده، مرتب عطسه نمیکردند (متخصص ژنتیک محاسباتی دانشگاه کالیفرنیا، لسآنجلس: Sriram Sankararaman). همینطور است کسی که به شما یک بیل قرض میدهد و شما از بیل برای اینکه کشالهی دستتان را به بالای کمدتان برساند استفاده میکنید؛ چون مثلا خانهیتان باغچه ندارد که بخواهید بیلش بزنید.
تازه کجایش را دیدهاید؟ محققان در جست و جوی متغیرهای نئاندرتال بیشتری اند که در اوانِ رویاروییهای دیرینهشان –نئاندرتالها و نه محققان- با اجداد مدرن ما مبادلهشدهاست و گرچه ما آمار صدها هزار از ژنومهای امروزی را با «استرهای چموش لگدزن و گربههای مصاحب بابا»یشان داریم، Capra متعقد است که آللهای نئاندرتال بسیارِ دیگری وجود دارد که هنوز دستمان بهشان نرسیدهاست و به همین خاطر بو میدهند.
-
خیلی از رفتارهای ما واقعا هنوز هم ریشه گرفتهست از غریزه و روال طبیعی که زن و مرد از روز اول داشتن. فکر میکنیم خیلی مدرن شدیم 🙂
-
آره مقاله عالیی بود و اینکه میخواستم بگم نئاندرتال ها در ایران زیست میکردند،شاید ایرانیان یعنی ما از نسل های مستقیم انسان های نئاندرتال باشیم.
-
من فک کنم یه ۸۰ درصدی نئاندرتال باشم،پیشونیم برآمدگی داره،جمجمه م بزرگه،قدم کوتاهه،بازوهام گندس،بیماری خود ایمنی ،افسردگی،التهاب معده و کم کاری تیروئید هم دارم.
خوب شد این مقاله رو خوندم،از این به بعد میتونم بگم همه چی تقصیر نئاندرتال درونمه😄