پناهجویان و دستگاه تفتیش سوابق
عملیاتی پرمخاطره برای شناسایی افرادی که از ترس جان گریختهاند و تمییز آنها از فرصت طلبان و تبهکاران، در دست انجام است.
سه سال پیش، که از فرط بینظمی و آشفتگی خانهام به ستوه آمده بودم، تصمیم گرفتم یک نظافتچی اختیار کنم. سری به سایت کریگزلیست[1]زدم، احساس گناه دلم را آشوب کرد؛ چیزهای پیش پاافتاده ای نظیر اجیرکردن کسی برای نظافت خانه، میتواند خشم طبقاتی را در افراد برانگیزد. اما یادم افتاد حق انتخاب دیگری هم دارم. حوالی منزلم در کانکتیکات[2]، یک مرکز اسکان برای پناهجویان مستقر بود. در ایام هفته دهها نفر از تازهرسیدگان در آن اطراف پرسه میزدند بلکه برای خود شغلی دست و پا کنند. به نظرم رسید هم برای رفع آشفتگی خانهام، و هم برای تسکین حس گناهم راه چاره را یافتهام؛ اجرت دادن به یک پناهجو هم بلندنظرانه است و هم مانع بیحرمتی به هممیهن میشود.
برای مرکز اسکان تقاضانامهای نوشتم، مرکز هم کلی رزومه برایم فرستاد. حتی رزومههایی که به زارعین کنگو تعلق داشت مرتب، و به خط انگلیسی نگاشته شده بودند، بیتردید کارکنان مرکز به آنها نظم و ترتیب بخشیده بودند. ماجراهایی که میخواندم، بهرغم خط و ربط کلی آن، مرا به خواندن بیشتر ترغیب میکرد. کنجکاو شدم تا صرفاً برای مطالعۀ سرگذشتهای بیپیرایه هم که شده، رزومههای بیشتری درخواست کنم. هر یک از آنها به گاهشماری از یک زندگی میمانست که در سرزمینی دور، بی ثبات و اینک از ریخت افتاده -و نه شهری برفپوش در نیوانگلند- دچار تقطیع شده باشد.
دیگر ویژگی ممتاز رزومهها آن بود که تقریباً هر کدامشان از وجهی برخوردار بود که من -به عنوان کسی که شغلش غالباً ایجاب میکرد با بدگمانی پای حرفهای مردم بنشیند- اسمش را گذاشته بودم بیقاعدگی؛ به عبارتی هر یک از آنها جزئیات کممقداری را در برمی گرفت که با عقل جور در نمیآمدند و نیازمند توضیح بودند. زنی افغانی که تحصیلات رسمی را نگذرانده بود، ادعا میکرد به زبانی تسلط دارد که ندیده در هیچ کشوری به آن زبان سخن بگویند؛ یک پزشک آفریقایی که به لطف سوابق حرفهایاش ظرف یک هفته میتوانست در سازمان بهداشت جهانی شغلی اختیار کند، در بریجپورت[3] به صندوقداری مشغول بود. طُرفه آنکه دو پناهجو مدعی بودند از زیمبابوه و تانزانیا هستند؛ یعنی دو کشوری که جنگ و قحطی بر آنها سایه نینداخته و بنابراین گریز از آنها موجه به نظر نمیرسد. (بی تردید این دو پناهجو برای درخواست پناهندگی، وانمود کرده بودند از ملیت های دیگری هستند.) یک زن گفته بود از جمهوری دموکرات کنگو –خاستگاه عمدۀ پناهجویان- آمده اما به زبانی سخن میگفت که ثابت میکرد اصلیت زن به کشور نسبتاً امنیتیافتۀ رواندا برمیگردد. به این میمانست که مرکز پناهجویی دوجین پازل برای من فرستاده باشد، اما هرکدام از پازلها یا ناقص بودند، یا چند قطعۀ اضافه داشتند.
همۀ این پناهجویان برای نظافت خانۀ من صلاحیت داشتند(صلاحیت آن پزشک خیلی بیشتر از این کار بود. از خودم پرسیدم بهتر نیست من به نظافت خانۀ او بروم؟) اما ماجرا بعد از ماجرا بود که مایۀ اعجاب من میشد. افسری در مرکز پناهجویان این ماجراها –یا گونهای از آنها- را شنیده و فرد متقاضی را برای ورود به آمریکا شایسته تشخیص داده. من به سهم خودم نمیتوانستم قبول کنم اغلب این ماجراها به دروغ آمیخته نباشند.
بیستوچهار سال قبل رابرت دی. کاپلان[4] در مجلۀ آتلانتیک، مقالهای عمیقاً دلسردکننده با عنوان «آشوب قریبالوقوع» نوشته بود که موضع آن حول «جهان انشقاقیافته» میگشت؛ جایی که جهاناولیهای ثروتمند و مرفه با تودۀ رنجور و مفلس احاطه میشدند. کاپلان از آیندهنگر بدبینی نظیر تامس هومر-دیکسون[5]، محقق کانادایی علوم سیاسی، نقل میکند آیندۀ جهان به صحنهای میماند که در آن یک لیموزین از میان خیابانهای پر از فسق و فجور نیویورک عبور میکند. جماعت فلکزده دور توانگرانی که از پشت پنجرههای بالادادۀ اتومبیل آنها را میپایند، حلقه میزنند. کاپلان مینویسد آشوب و هرج و مرج جهانی، این مرزبندی بینقص را تهدید خواهد کرد و سرنوشت سرنشینان لیموزین با اختلال و بینظمی بیغولههای اطراف آنها، گره خواهد خورد. تقریباً تا دو دهه، بدبینی کاپلان خاماندیشی تصور میشد چرا که فقرای جهان تدریجاً صاحب ثروت میشدند و جهان شاهد خشونت کمتری بود. جنگ در آنگولا و سودان، در کلمبیا و بالکان، یا پایان یافته بود یا رو به تنزل میگذاشت. اغنیا هم روزگار خوبی داشتند و مدل اتومبیلهای خود را ارتقا میدادند. به گزارش سازمان ملل متحد در سطح جهان میزان کلی مهاجرت به کشورهای پردرآمد، از 1990 تا 2010 به 89 درصد افزایش یافته است. برخی شهروندان کشورهای ثروتمند به مهاجرین بیشتر، و تعدادی هم به مهاجرین هرچه کمتر اقبال نشان دادهاند. در هر صورت حضور مهاجرین، کشورهای ثروتمند را از دوبرابر کردن تولید ناخالص داخلی بازنداشته و البته این کشورها هم از مهاجرین اشباع نشدهاند.
اما این تصویر از هفت سال پیش رو به تحول گذاشت و نقطۀ آغاز آن جنگ داخلی سوریه بود. این جنگ موجب مرگ نیممیلیون انسان شد و 5 میلیون سوری را از کشور راند؛ اغلب آنها روانۀ ترکیه، لبنان، اردن، و حتی اروپا شدند.
جنگ سوریه با سقوط دیکتاتور لیبی، معمر قذافی، در سال 2011 و مهاجرت دستهجمعی مردم کشورهای جنوبی صحرای آفریقا به مدیترانه مقارن شد. قذافی هم مشوق مهاجرت آفریقاییان به لیبی بود و هم بر آن نظارت داشت، اما بعد از سقوط او مهاجرین با ناوگان دانکرک[6] که متشکل از قایقهای ماهیگیری، قایقهای الواری و سایر کشتیهای کوچک میشد، به آب زدند.
از جنگ جهانی دوم، دنیا چنین سونامی مهاجرتی به خود ندیده بود. پای این مهاجرین هرگز به کرانههای آمریکا نرسیده، اما تنها در سال 2015 و 2016 بالغ بر دو میلیون مهاجر غیرقانونی، رهسپار اروپا شدند. حالا این موج فروکش کرده، اما همین که آبها پس میروند منظرۀ سیاسی تحولیافتهای را به نمایش میگذارند، و البته هیچ جا بیشتر از بزرگترین کشور اروپا، پناهجویان را به خود جذب نکرده است.
آخرین تماس تلفنی باراک اوباما با یک مقام ارشد خارجی در 19 ژانویۀ 2017، ، به گفتگوی وی با آنگلا مرکل، صدر اعظم آلمان اختصاص داشت؛ این مکالمه به واگذاری ردای «شهریار جهان آزاد» میمانست چرا که ساکن بعدی کاخ سفید از پذیرش آن امتناع میکرد[7]. اما چیزی نگذشته بود که مرکل دستخوش دشواریهایی در عرصۀ صدارت آلمان شد، جهان که جای خود دارد. حزب او یعنی اتحادیۀ دموکرات مسیحی در انتخابات فدرال آلمان که سپتامبر گذشته برگزار شد، به پیروزی رسید اما رقیب راستگرای این حزب یعنی «آلترناتیو برای آلمان» (AfD) سومین حزب پرطرفدار در بوندستاگ[8] شد. در ایام باقیمانده به انتخابات، یکی از مقامات ارشد AfD، مرد چهل سالۀ ریزهاندامی به نام فرائوک پتری، علناً این موضوع را پیش کشید: آیا مرزبانان آلمانی ملزم هستند پناهجویانی را که حین ورود دزدانه به خاک آلمان دستگیر میشوند، به ضرب گلوله از پای درآورند؟ همچنین وی عنوان کرد آلمان با گناهکار دانستن خود به واسطۀ پیشینۀ نازیسم به مسیر سیاسی مفیدی قدم گذاشته است. افزون بر این، 4 ماه طول کشید تا مرکل توانست یک دولت تشکیل دهد؛ رأی گیری و فرایند تشکیل دولت او را به تحلیل برد.
اروپا مدتها قبل دریافته بود مرزهایش نمیتوانند و نباید کاملاً مسدود و غیرقابل عبور شوند: بسیاری از پناهجویان از ترس جان خود در گریز هستند و وظیفۀ نجات آنها نهتنها قانونی، بلکه اخلاقی نیز هست. اما ملغی ساختن مرزها، مخدوش کردن کشورها را در پی دارد چنانکه تضعیف واحدهای سیاسی و فرهنگی را نیز به دنبال خواهد داشت. هجوم پناهجویان به آلمان در نقطه اوج خود چنان شدتی داشت که دولت همۀ قطارها را از خطوط شهری خارج کرد و آنها را جهت انتقال پناهجویان از یک گوشۀ کشور به گوشهای دیگر به کار گرفت.
گرچه اهمیت ندارد پراکندگی این پناهجویان به چه صورت است، اما نمیتوان یک میلیون تازهوارد را در کشوری با جمعیت 83میلیون از دیده پنهان کرد. در طول دهۀ اخیر بارها و بارها به بامبرگ[9]، شهری کوچک در باواریا[10]، رفتهام. شهرت این شهر به خاطر آبجوسازیهایش است که چند قرن قدمت دارند و مردمانش چنان مضحک به اصالت ژرمنی خود چسبیدهاند که در فصل گردش هم به وفور مردانی را میبینی که شلوارک سنتی پوشیدهاند بیاینکه قصدشان شوخی و خنده باشد. در سال 2016 بود که در کمال تعجب دیدم یک مغازه متعلق به اهالی سوریه –با نشان عربی و گزیدهای از غذاهای خاورمیانهای- درست کنار دو آبجوسازی موردعلاقۀ من –که تاریخ تأسیس یکی از آنها به 1536 و دیگری به 1649 بازمیگشت- گشایش یافته است. این ترقی، برای افرادی چون من که از خوراک حموس[11] با آبجوی رقیق حظ میبرند، یک موهبت غیرمترقبه به شمار میرفت، و برای کسانی که دلشورۀ زوال آلمان را داشتند، شاهدی بود بر بازگشت پرشتاب دنیای اسلام؛ دنیایی که در 1683 نتوانسته بود مرزهای خود را تا آن سوی وین وسعت دهد.
مرکل مدعی بود آلمان میتواند پناهجویان را به خود بپذیرد، و هواخواهانش تأکید داشتند سرانجام مشارکت اقتصادی را محقق خواهند نمود. وی در 2015 اعلام کرد: “Wir schaffen das” یعنی: «از عهده اش برمیآییم.» اما منتقدین وی بعید میدانستند مرکل تصوری از وخامتِ مشکلاتی داشته باشد که از رخنۀ پناهجویان ناشی میشد، یا حتی بدتر بیم این را داشتند که خانم مرکل به آن مشکلات واقف باشد، اما دروغ میگوید تا از مناقشه پرهیز کرده باشد.
به محض اینکه مصائب آشکارتر شدند، راستگرایان مهاجرستیز هم “Wir schaffen das” را چون وزنهای سربی بیخ گلوی او چسباندند. دو سال که از سیل مهاجرت گذشت، هشتاد درصد پناهجویان بیکار بودند. همان دسته از منتقدین پی بردند در میان پناهجویان مهاجرین سودجویی یافت میشوند که فرصتطلبانه، در این سونامی موج سواری میکنند. جناح راست هم سختدلانه بر پیوند سست اغلب پناهجویان با راستگویی تأکید میکردند.
شرایطی معین نظیر سن، اخراج پناهجویی که درخواستش رد شده را قطعی میکند. در این مورد حرف و حدیث پیرامون بچههای ریش و سبیلدار افغانی زیاد است. درهم تنیدگی مبهم دلایل اخلاقی و دلایل اقتصادی برای تخصیص فضا به سیل مهاجرین، این گمان را برانگیخته که لیبرالهای آلمانی، یعنی مدافعینِ گشودنِ هرچه بیشترِ مرزها، آمال عمومی را به بازی گرفتهاند.
یک کارگر آبجوسازی که مدعی بود در گذشته به جناح مرکل رأی داده، در سال 2016 به مجلۀ پولیتیکو[12] چنین گفته: «مشاهدۀ اینکه جنایتی (توسط مرکل) در دست انجام است، و اینکه او به عقیدۀ عمومی محل نمیگذارد، ما را نگران حال و روز دموکراسی میکند.»
این نگرانیها کهنه شدهاند. حالا مهاجرین غالباً جوان و مرد، و ازاین رو متمرد هستند، و راستگرایان افراطی در آتشِ ترس از اشتیاق و هوس مردان سیهچرده به زنان اروپایی، میدمند.
اما در کنار بیگانههراسی، حقایق دلهرهآوری یافت میشوند. دو سال بعد از اوج گرفتن سیل مهاجرت، بیش از هشتاد درصد مهاجرین بیکار بودند؛ این در حالی است که نرخ بیکاری در جمعیت کل کشور 5.5درصد است. هنوز یکپارچهسازی و رفع تبعیض محقق نشده.
حتی اعضای سابق جناح چپ که حامی سیاستهای مهاجرتی بودند تدریجاً دشواریها را بازشناختند. بوریس پالمر[13]، یکی از اعضای حزب سبز چپ میانه و شهردار توبینگن[14] به من گفت از قدرت گرفتن AfD احساس خطر میکند؛ «از پایان دوران حکومت نازی، برای نخستین بار افرادی را در پارلمان میبینیم که علناً نژادپرستی و بیگانههراسی خود را بروز میدهند!» اما او میگفت حزب مرکل به موازات حزب خودش، از حقایقی ناخوشایند که حتی آلمانیهای معمولی شاهد آن هستند، روی برمیتابند. پالمر گفت: «نمیتوانید با استدلالهای غلط مردم را قانع کنید. واقعیت ساده از این قرار است که برای همه روشن است چه پناهجویایی از راه میرسند، طوریکه اغلب آنها ارزش چندانی برای بازار کار ما ندارند.» به گفتۀ وی باید موضوعات اقتصادی و نوع دوستانه از هم تفکیک شوند. «ناجی افرادی باشید که مستحق نجات هستند. اما به من نگویید آنها برای بازار کار شایستگی دارند.» مثل خیلی از دروغ های مصلحتی، این یکی هم پاسخ تندی را بر میانگیزد: «حالا دیگر با راست گرایان افراطی طرف هستیم.» پالمر که بیست و پنج سال عضو پارلمان بوده، میگوید حزب سبز «همیشه برای حقوق پناهجویان مبارزه کرده است.» اما «دو سال پیش موضع خودم پیرامون پناهجویان را علناً اعلام کردم: واقعیات بلامنازعی وجود دارند و مبارزه برای پناهجویان به معنی مواجهه با آن واقعیات است.» (وی میگوید حالا حزب او را به چشم یک «خلافاندیش» میبیند.)
در عمل، مواجهه با آن واقعیات، معادل خیره شدن در چشمان پناهجویان، و «نه» گفتن به آنهاست؛ البته به شیوهای که از نقطهنظر چپگرایان، انسانی و باب طبع بوده، درعین حال چنان علنی باشد که محافظهکاران را مطمئن سازد مشی سیاسی دولت، صیانت از جوهرۀ آلمان را تضمین خواهد کرد؛ درِ لیموزین را تا ته باز کن بلکه بتوانی پناهجویان را تا حد ممکن سوار کنی، اما در را روی انگشتان آن شیادی بکوب که میکوشد جای یک پناهجو را تصاحب کند.
این حکم –تفکیک پناهجویانی که واجد شرایط اقامت خواهند بود، از مهاجرین جویای کار که غالباً قادر به اخذ مجوز نیستند- به روند اداری پرطول و تفصیلی انجامیده که مسلماً برای همگان آزاردهنده است. حدود یک سوم از متقاضیان پناهندگی در سالهای ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ از سوی دولت رد صلاحیت شدهاند. این رقم رو به افزایش است و فرایند مورد بحث تداوم دارد؛ شکست آن، احتمالاً انحطاط دولت و متعاقباً زوال چشمانداز لیبرال برای آیندۀ آلمان را در پی خواهد داشت.
اداره فدرال مهاجرت و پناهندگی[15](که به اختصار بَمف[16] نامیده میشود)، بنایی عظیم و شلوغ در شهر نورمبرگ[17] است. زندانیان حکومت نازی در دهۀ 1940 این ساختمان را تکمیل کردند. امروزه بَمف از دقیقترین دستگاههای اداری در پهنۀ سیاسی دولت آلمان به شمار میرود. کارکنان این اداره برایم گفتهاند با انتقادات ناعادلانهای مواجه شدهاند؛ از یک سو راستگرایان آنها را هواخواهان پناهجویان تلقی میکنند و از سوی دیگر، البته به مراتب کمتر از مورد قبل، چپگرایان آنها را پوششی اداری جهت اخراجهای دستهجمعی پناهجویان میدانند. یکی از کارمندان به من گفت: «یک دسته تصور میکند دل و جانمان برای پناهجویان میرود و دستۀ دیگر ما را فاشیست میداند. [پیکرۀ] بانوی آزادی را تجسم کنید که یک پایش پوشیده به چکمۀ آهنین است و پای دیگرش را با صندل پوشانده.
تصمیم نهایی با بمف است که حکم دهد از میان میلیونها مهاجری که به آلمان سرازیر شدهاند چه کسی واجد شرایط اقامت خواهد بود. این اداره با همۀ متقاضیان پناهجویی مصاحبه میکند. دولت جهت پاسخگویی به این هجمه، تلاشهای خود را تشدید کرده تا به این روند، فوریتی آمیخته به نوعدوستی ببخشد. در عین حال این فرایند به منظور تشخیص تقلب، سختگیرانهتر شده و این بابِ طبعِ ملیگرایانی است که خواستار توقف این جریان هستند.
برای اینکه روند مصاحبههای بَمف را درک کنید این بازی را در نظر بگیرید: با کسی آشنا میشوید که ادعا میکند همشهری شماست، و قاعدتاً شما میخواهید بدانید آن فرد حقیقت را میگوید یا نه. میتوانید هر طور مایلید از او سؤال کنید: «کدام دبیرستان میرفتی؟ نمای ساختمان مرکزی شهر چه رنگی است؟ مردم با اتوبوس به این سو و آن سو میروند یا با قطار شهری؟ مکدونالد در آن شهر شعبه دارد؟ اگر دارد کجاست؟ اما ممکن است بازیکن مقابل شما آمادگی یادآوری واقعیاتی مسلم، نقشه ها و رویدادهای آن شهر را داشته باشد. اگر او بتواند شما را متقاعد کند، یک میلیون دلار نصیبش خواهد شد، اما اگر نتواند شما را مجاب کند خواهد مُرد. ده دقیقه فرصت دارید انتخاب کنید.»
بازرسان بمف در طول سه سال گذشته، این بازی را حدود یک میلیونبار و به انحای مختلف راه انداختهاند؛ آیا متقاضی از همان جایی آمده که ادعایش را میکند؟ بهراستی اگر به کشورش برگردد ترس جانش را دارد؟ یک کارمند دولتی که معمولاً تجربۀ مستقیمی از کشورِ مورد ادعای فرد پناهجو ندارد، مصاحبه را پیش میبرد. من فقط دربارۀ نقاط حساس بازی کمی اغراق کردم: پاداش بازی، حق قانونیِ برخورداری از امنیت و رفاهی است که به مخیلۀ یک فرد میانهحال سوری یا افغانی نمیرسد. مجازات بازنده در نامساعدترین حالت، بلیتی یک طرفه به کشوری است که شاید فرد پناهجو تا سرحد مرگ در آن عذاب ببیند یا نبیند.
بمف برای پیشبرد این بازی برخی تمهیدات را توسعه بخشیده که تعلیم دروغیابی به کارکنان دولتی و اعزام آنها به سرتاسر کشور از جملهی آنهاست. در ماه دسامبر به برخی پایگاههای بمف در نورمبرگ و برلین سر زدم، کارگزاران و کارمندان آنها را دیدم و شاهد مصاحبههایی با پناهجویان بودم. مقامات ارشد بمف در پذیرش اهالی رسانه برای مشاهدۀ فنون سازمانشان احتیاط به خرج میدادند، چند روز بعد به دلیلش پیبردم: برخی فنون محرمانه هستند و اگر افشا شوند قابلیت خود را از دست میدهند. (من نخستین خبرنگاری بودم که اختیارات زیادی برای سرکشی پیدا کردم، البته مشروط بر اینکه جزئیات را از وضوح بیندازم تا در کنار دلایل دیگر، حریم خصوصی فرد پناهجو حفظ شود.) از سویی آشکار بود که هر آنچه مصاحبهکننده میگفت یا انجام میداد، خواه ناخواه یکی از طرفین دو قطب سیاسی را آشفته میکرد و ازاین رو کارکردن پشت پردۀ ابهام کمدردسرتر مینمود.
«اینجا سروکلۀ آدمهایی پیدا میشود که خطوط انگشتشان در اثر سوختگی با آتش یا اسید از بین رفته.»
از سال ۱۹۵۳ تا ۲۰۱۴ کار بمف همین بوده. آلمان سالانه هزاران پناهجو را بیصدا و بدون مناقشه به داخل کشور راه میداد. (همین موجب شد بسیاری از این متقاضیان، پناهجویانی از بالکان و بلوک شرق، و لذا سفیدپوست، باشند.) اما تنها در سال ۲۰۱۵ حدود یک میلیون مهاجر وارد کشور شدند و این سیل مهاجرت چنان شتابی داشت که از حد ظرفیت ادارۀ بمف خارج شد و روانۀ خیابانها گشت. این سازمان چنان غافلگیر شد که از آن پس عنوان «بمف» چون عبارتی در وصف بیکفایتی سر زبانها افتاد.
به گفتۀ کاترین هرشلند[18]، یکی از مدیران ارشد بمف، وقتی سرریز مهاجرین به کشور آغاز شد، «به سبب هجمۀ انبوهی که با خود داشت ماهها زمان برد تا تنها برای مصاحبۀ یک پناهجو تعیین وقت صورت گیرد». کارکنان بمف برای وصف تکاپویی که در آن دوران جاری شد، از اضطرار و فوریت حرف میزنند. این اداره چند هزار کارمند از جمله برخی کارفرمایان نظامی آلمان را استخدام کرده و تلاش سترگی جهت آموزش شیوههای بازرسیِ «شرلوک هلمز»وار به کارکنان و کارآموزان صرف میکند تا موارد شیادی و تقلب را تشخیص داده، متعاقباً مهاجرین سودجو را اخراج کند. به بیان هرشلند: «اگر این کار را نکنیم تشخیص و بررسی در شرایط عادی چند سال طول میکشد. مجبور بودیم طی چند هفته به تمهیدی زیربنایی روی آوریم. چارۀ دیگری نداشتیم.»
بمف سراغ فنآوری رفته. در تشکیلات بمف، واقع در نورمبرگ، با یوستس اشتروبینگ[19] و جولیان دتسل[20] آشنا شدم که هر دو از مهندسین اتاق فکرِ دفتر فنی این اداره بودند. تبار آلمانی داشتند و لباس کار بخش فنی را پوشیده بودند. عمدتاً انگلیسی با من حرف میزدند، گاه و بیگاه اصطلاحات آلمانی هم میپراندند.
شاید بزرگترین دشواری پیش روی این سازمان، آن دسته از پناهجویانی باشند که در اغلب موارد مساعی این اداره برای تشخیص هویت آنها را نقش بر آب میکنند. (در سایر موارد آنها حقیقت را میگویند؛ «جیبم خالیست؛ میخواهم کار کنم.» اما راستش چنین افرادی واجد شرایط اقامت نیستند). دتسل به من گفت: «اینجا سروکلۀ آدمهایی پیدا میشود که خطوط انگشتشان در اثر سوختگی با آتش یا اسید از بین رفته.» دلایل متعددی در کار است که از موارد توجیهپذیر تا علل هولناک در نوسان است: عدهای خواستار هویتی تازه هستند تا بر شکاف میان خودشان و تبهکاران هموطن خود بیفزایند. عدهای دیگر خود، تبهکار هستند و ترجیح میدهند با عدالت مواجه نشوند. در بحرانیترین موقعیت ورود مهاجرین، 60 تا 80درصد پناهجویان بدون گذرنامه از راه وارد کشور شدند. برخی میدانستند گذرنامهها دست آنها را رو میکند؛ کسی که از گذرنامهاش پیداست 28 سال سن دارد نمیتواند ادعا کند شانزدهساله است. وقتی کاشف به عمل آمد گذرنامهها واقعیات را برملا میکنند، دیگر از آنها خبری نشد، مگر در شرایطی که با دعاوی افراد پناهجو همخوانی داشتند.
بمف راهکارهای جایگزین هم اتخاذ کرده است. اشتروبینگ میگفت: «به تازگی شناساگرهایی را بهکار گرفتهایم.» قبل از هر چیز چهره اهمیت دارد. یکی از کارکنان با اشتیاق میگفت نرمافزار تشخیص چهرۀ بمف، و پایگاه دادۀ کلانی که این نرمافزار از آن بهره میگیرد، اینک نقشی «خداگونه» یافته؛ «هرگز ندیدم خطایی ازش سر بزند.» همۀ اوقاتی را در نظر آورید که دولت تصویر شما را مرور میکند: در فرودگاه یا دپارتمان خودرو، زمانی که درخواست روادید میدهید یا به زندان میافتید. اگر کسی که سر مرز اتریش پیدایش میشود همان چهرۀ تصویر گذرنامه را داشته باشد اما نامش با آنچه پنج سال پیش در قاهره درخواست روادید داده، یکسان نباشد، بمف بو میبرد اشکالی در کار است. تاکنون این نرمافزار شمار زیادی از پناهجویان را که بیش از یک بار کوشیدهاند با نقل ماجراهای گوناگون از فرار و شکنجه، تقاضای پناهندگی بدهند، شناسایی کرده است. مدیران بمف مایل نیستند فهرستی کامل از آن دسته نهادهای دولتی –که طبق پایگاههای دادۀ آنها به مقایسۀ عکسها مشغول هستند- بدهند، اما احتمالاً این نهادها شامل سازمانهای جاسوسی و دستگاههای قانونی میشود.
اگر شما ادعا کنید از اریتره هستید اما آشکار شود ده سال پیش از اعطای روادید به شما که کنیایی هستید، امتناع شده، احتمالاً دیگر آن ماجرای کاذب تأثیری در نجات شما نخواهد داشت. سایر ابزارهای بمف، خواستار اسناد و مدارکی کمترقطعی هستند. اشتروبینگ گفت: «ما دنبال Hinweis هستیم»؛ یعنی یک نشانه یا اشاره که دستیاران بمف را از وجود موارد مشکوک مطلع کند. «تقریباً هیچ یک از نشانههایی که کشف میکنیم، به خودی خود برای اثبات اینکه فرد متقاضی دروغ میگوید، کافی نیست. اما میتوانیم این نشانهها را گرد آوریم تا جمیع آنها هدایتگر ما باشد.»
اغلب پناهجویان تلفن همراه دارند، و همچون ما، به ندرت بدون تلفن آمدورفت میکنند. وقتی از مراکز پناهجویی بمف بازدید کردم، دیدم اغلب افرادی که در نوبت مصاحبه انتظار میکشیدند، با گوشیهای خود ور میرفتند. روی دیوار آزمایشگاه اتاق فکر، یک کیسه پلاستیکی مشکی آویزان بود که کلی کابل در آن به چشم میخورد. دتسل چند کابل نامعمول بیرون کشید که به قول خودش در چین زیاد یافت میشوند، بعد گفت: «اینجا برای هر نوع تلفنی که تابحال دیده باشی، کابل شارژر داریم.»
حالا هر یک از مراکز پذیرش پناهجوی بمف، از دو بخش تشکیل شده است. در مواردی که متقاضی، گذرنامه یا هیچ مدرک شناسایی دیگری ندارد، ادارۀ بمف گوشی او را مصادره و فرادادههای آن، و نه پیامهای شخصی، را دانلود میکند تا صحت گفتههای فرد را دریابد. اگر متقاضی ادعا کند ماه سپتامبر در ترکیه بوده اما گوشی وی شامل تماسهایی از یمن باشد، مأمور اجرایی بمف از وی توضیح خواهد خواست.
هوشمندانهترین تمهیدات شامل آزمونهایی میشود که ضمن آن ممکن است فرد متقاضی، بیاینکه خود بداند، رد شود. برای مثال گاهی کارکنان بمف متقاضیانی را میبینند که وانمود میکنند بر زبانی که آنها را رسوا میکند واقف نیستند؛ مثلاً یک نفر ادعا میکند سومالیایی است اما کارکنان به کنیایی بودن او ظن میبرند. معمولاً دستیاران آلمانی بمف، بعید میدانند بتوانند فرد متقاضی را قانع کنند که خودشان واقف هستند در سومالی، کسی به زبان کنیایی سخن نمیگوید. اما در این برهه هم فنآوری به کار میآید. اگر یک مأمور اجرایی گمان ببرد متقاضی دربارۀ زبان بومی خود دروغ میگوید، با تلفن اداره شمارههایی میگیرد و از متقاضی میخواهد دو دقیقه حرف بزند.
اشتروبینگ جهت تفهیم موضوع، طرحی از یک صحنۀ خانگی به دستم داد؛ این طرح آشپزخانهای معمولی متعلق به صد سال پیش را نشان میداد که خانوادهای میخواستند در آن شام بخورند، بعد از من خواست در یک دستگاه گیرنده حرف بزنم و آنچه میبینم را وصف کنم(برایم سوال بود یک زارع کنگویی از یک آشپزخانۀ قدیمی در آلمان چه وصفی به دست میدهد). رایانه، که هیچی دربارۀ من نگفته بود، این رأی را صادر کرد:
صد درصد: انگلیسی با لهجهی آمریکایی
تااین لحظه، کاملاً دقیق. خواستم دستش بیندازم.
دوباره در گیرنده حرف زدم؛ اما این بار عربی با لهجهی مصری. یک خانم آلمانیِ سوریتبار در اتاق بود، اصطلاحات کوچه و بازاری قاهره را که از زبان من میشنید، بیصدا خندید. (فردی از سوریه را در نظر آورید که به آمریکا آمده و میکوشد ظرف دو دقیقه و با لهجهی عامیانهی آفریقایی-آمریکایی، یک نقشه متعلق به دوران جنگهای داخلی را شرح دهد.) آن خانم از احساساتش فارغ شد و اذعان کرد به عربیِ قابل فهمی، از حیث دستور زبان، حرف میزدم، ولی لهجهی مصریام مضحک بود. این بار رایانه هوش کمتری از خود نشان داد:
هفتادودو درصد: زبان مجهول
هشتوچهاردهم درصد: ویتنامی
ششودودهم درصد: انگلیسی با لهجهی آمریکایی
سیزدهوسهدهم درصد: سایر زبانها/ زبانهای محلی
حالا نوبت من بود که خنده سر دهم. ویتنامی؟ وقتی به انگلیسی آمریکایی سخن میگفتم مرا به درستی شناسایی کرده بود اما انگار وقتی عربی حرف میزدم تشخیص درستی نداشت.
آندره یادک[21] که مسئول اجرایی بمف در برلین و اطراف آن است، به من یادآور شد لازم نیست رایانه نتیجۀ دقیقی بدهد تا ثمربخش باشد. بازرسان تنها دنبال «نشانهها» هستند؛ سر نخی نازک برای بیرون کشیدن حقیقت، یک شـُبهه که بتوان به بررسی آن پرداخت. من حتی یک کلمه هم ویتنامی نمیدانم، اما احتمالاً رایانه در تلاش من برای تقلید لهجهی مصری دریافته که من تقلای گزافی کردم و اصواتی درآوردهام که نه به انگلیسیِ آمریکایی و نه عربیِ مصری، بلکه به زبانی دیگر تعلق دارد. رایانه دریافته بود یک جای کار میلنگد. یادک برایم تعریف کرد: «مردی نزد ما آمد که میگفت از موصلِ عراق آمده.» مترجم گفته بود لهجۀ مرد مشکوک است، بنابراین او را فرستادند تا در گیرنده حرف بزند. آزمون که تمام شد، مرد بیرون منتظر ماند تا نتایج بررسی شوند. از گزارش چنین برمیآمد که آن مرد فرانسوی-کانادایی (46درصد) یا احتمالاً آلمانی است. از این ترکیب چنین نتیجهگیری شد که وی احتمالاً اروپایی است اما میکوشد هویت خود را بعد از اقامتی طولانی در عراق، پنهان کند؛ شاید یک جنگجوی خارجی بود که به وطن بازمیگشت. یادک گفت بمف برای چنین مواردی، تمهیداتی در نظر گرفته. به گفته او: «وقتی سراغ او رفتیم» همه چیز آماده بود. آنها یک گروه ضربت را فراخوانده بودند.
یادک به ندرت گروه ضربت را به کار میگیرد. در سال 2016، او از افرادی بود که در شرایط اضطراری، و از بخش خدمات حرفهای ارتش آلمان، به استخدام این سازمان درآمد. وی که در حال حاضر سرهنگ است، سابقاً پنج سال به عنوان یک مقام امنیتی در سازمان ملل متحده خدمت کرده بود. وی در مورد تخصص نظامی خود محافظهکار است، اما ضمن گفتوگو از زبانش دررفت که به کشورهای خارجی جنگزده سفر کرده است. چنین پیشینهای برای کار در سازمان پناهندگی نامأنوس به نظر میرسد. سایر کسانی که در بمف دیدم، در حوزۀ قانون، امور اجتماعی، یا حوزۀ دیگری که فعالیت انسانی را میطلبد، آموزش دیده بودند. یادک از آن آدمکش های چهرهسنگی نیست، چه بسا لبخندی دائمی بر لبانش نقش بسته و سرزندگی از چهرهاش میبارد. اما وقتی گفتم گوش سپردن به سرگذشت مصیبت بار یک انسان زنده، چه بر سر روح و روان آدم میآورد، پوزخند زد. گفت: «راستش ما آنقدرها هم احساساتی نیستیم.» همچنین یادآور شد بمف به کارکنانی که از شنیدن آن ماجراها، آزرده خاطر میشوند مشاوره میدهد. اما در خونسرد و منطقی بودن محاسنی هست، همچنین وقتی بمف از اخراج افراد دغلباز درمیماند، باید هزینههای گزافی بپردازد. اگر این موضوع درک شود، خواه عاقلانه باشد یا نه، اما کشورها از شمار اقامتگاههای ارائه شده برای پناهجویان میکاهند و متعاقباً هر فرد متقلب جای خود را به پناهجوی حقیقی میدهد.
بمف در پاسخ درخواستم برای دیدار با ارشدترین کارآگاهانش، مرا به یادک ارجاع داد. (یادک یک مدیر ارشد در منطقه است، خودش مصاحبه انجام نمیدهد، اما به دیدارها و بررسی وضعیت پناهجویان سرعت میبخشد و در این مسیر تخصص خود را به کار میگیرد.) یادک تیزهوش است، و یکی از مزایایی که آموزشهای نظامی او برای شغل کنونی اش داشت، این بود که میتوانست از هوش و غریزۀ نظامی خود جهت مرافعه در موقعیتهای پرتلاطم بهره بگیرد. او در رزمگاهی آشوبناک مشغول به کار است، و دشمنانش در حال پیشروی هستند. او و بمف ملزم هستند تا به پیشروی خود شتاب دهند.
یادک و افسر آلمانی دیگری که به تازگی در بمف استخدام شده و یک کارشناس تاریخ جنگ است، مرا به اتاق انتظار مرکز پناهندگی برلین راهنمایی کردند؛ سالن بزرگی شبیه دپارتمان خودرو بود. یادک گفت در همین جا تنها با نگاه کردن میتوان افراد متعددی را شناسایی کرد. بعد خودش عقب ایستاد و مشغول گمانهزنی دربارۀ قومیت و ملیت اصلی هر یک از افراد شد. نگاهی به جمعیت اندک انداخت و گفت: «افغان هزاره… سوری.. از اریتره…» البته هشدار داد شاید ملیت افراد از دور قابل حدس باشد اما شأن اجتماعی پناهجو را به ندرت میتوان تشخیص داد. او گفت: «نمی توان با یقین گفت یک پناهجو فردی است با زخم و جراحات جسمی. میتوانی سر کسی را به زور توی آب نگاه داری و به مرگ تهدیدش کنی، شاید این کار او را به جنون بکشاند، بااین همه ممکن است سرِحال به نظر برسد.» یادک به من یادآور شد حتی وقتی مشت یک متقاضی حین دروغ گفتن وا میشود، گمانه زنی ادامه پیدا میکند. برخی دروغ ها نامربوط هستند و صحت و سقمِ ترس متقاضی از شکنجه و عذاب را ثابت نمیکنند. یادک برایم گفت که «تقریباً هر سوری دلیل موجهی برای پنهان کردن هویت خود، و نه لزوماً ملیتش، دارد.»
مثلاً ممکن است فرد متقاضی بدخواهانی در سوریه داشته باشد و یا عده ای در آلمان مخالفش باشند. یادک گفت علاوه بر این، افراد اهل اریتره که در کشور خود با آشوب مواجه هستند «هیچ هویتی ندارند» و کسانی هم که از نام و نشان برخوردارند، کسانی هستند که تنها بعد از گریز از کشورشان، اوراق شناسایی جعلی اختیار کرده اند؛ «میدانیم گذرنامۀ طرف، معتبر نیست.» در دست داشتن یک گذرنامهی جعلی از اریتره ثابت میکند، فرد به همان کشور تعلق دارد. اما گاهی نشانههای بنیادی تری برای تشخیص فریب و تقلب پیدا میشود، یادک برای یافتن آن علائم جمعیت را ورانداز میکند، مثل دکتر هاوس[22] که طی ساعات کاری مطب در اتاق انتظار چشم میگرداند. در دقایق ورود متقاضیِ پناهندگی به مرکز پذیرش بمف -خیلی پیش از اینکه یک مصاحبهی کامل صورت گیرد- جزئیات ناچیزی از سبک و سیاق باروبندیلی که برای حمل بار از سوریه انتخاب شده، آشکار میشوند. وی گفت: «یک بار خانوادهای را دیدم که از اتوبوس پیاده شدند؛ چند دختر داشتند که موهای سیاهشان را مرتب بسته بودند. چمدانهایی با جلدهای سخت و محکم به همراه داشتند.» به عقیدهی یادک، انتخاب آن خانواده سنجیده بوده. «گاهی که(پناهجویان حقیقی) از اتوبوس ها پیاده میشوند، میتوانی از بوی آنها دریابی کدامیک، چهل روز آزگار در مسیر بالکان غربی بوده است.»
او در برهههای مختلفی از این بحران حضور فعال داشته؛ پناهجویان تازه وارد، با راهکارهای بدیع و طرحهای جدید از راه میرسند. یادک به من گفت: «در سال 2016، موجی از بچههای تازهبالغ را دیدیم که هر کدام تک و تنها بودند. دلیلش این بود که سرپرست هر خانوار در افغانستان میخواست پسرش را به آلمان بفرستد بلکه مسیر خود را برای اقامت هموار کند.»
به قول او افراد فرصتطلب، در تلاش برای گریز از تفتیش و بازرسی فرز و چابک هستند و به بهترین شکل از مجالی که برایشان فراهم میشود بهره میگیرند.
اگر یک پناهجوی افغانی دریابد وقتی از خشونت پلیس افغانستان حرف میزند –ادعایی که به نفع اوست- بمف توجه خاصی به موضوع نشان میدهد، از آن پس سروکلۀ متقاضیانی پیدا میشود که داستانهایی مشابه از خشونت، خواه درست یا غیرواقعی، نقل میکنند.
بهزعم یادک آنچه بین پناهجویان شایع میشود و «تنها طی چهار روز» خبرش به مسیر بالکان غربی میرسد بمف را وامیدارد تا واکنش نشان دهد و چارهجویی کند.
ماجراهایی که نقل آنها موجب کامیابی فرد متقاضی میشود، گاهی کلمه به کلمه از زبان دیگران بازگو میگردد. (یک کاسبکار به یک پناهجو گفته بود: «به آلمان میروی؛ به سرزمین کاغذبازی. یک داستان درست و حسابی سر هم کن.»)
یکی از کارکنان بمف که در برلین با او همصحبت شدم گویا از رویارویی با این داستانهای تکرار شونده کیفور میشد؛ «سه کلمه که به زبان میآورند مانع حرف زدنشان میشوم و میگویم این داستان را قبلاً شنیدهام، بگذار بگویم به کجا ختم میشود. واقعا اینجا دنبال چی هستی؟»
یاد انبوه رزومههایی افتادم که در خانهام در کانکتیکات داشتم. یک ماجرای حقیقی به چه صورت است و چطور میتوان آن را از داستان کاذب بازشناخت؟ چطور میتوان یک دروغ سرنوشتساز را از دروغی بیثمر تشخیص داد؟ آن کارمند میگفت در پی داستانی است که «ساده» باشد؛ ماجرایی که به خودی خود معنابخش باشد، نه اینکه وقتی پرسشی صریح مطرح میشود، آن ماجرا به شبکهای از روایات ساختگی راه ببرد. («گفتی اولین بار در ۲۰۱۱ از سوی طالبان تهدید شدی. چرا تا ۲۰۱۵ معطل ماندی و بعد عزیمت کردی؟») اما ممکن است حتی داستانهای راستین هم فاقد معنا باشند. شاید یک رزومهی نامتعارف تنها حاشیههای زندگی فرد را آشکار کند؛ و یک دروغ شاید فقط به منظور حفظ ظاهر به زبان آید؛ تا مثلاً تحصیلاتی غیر واقعی را به متقاضی نسبت دهد، یا مثلاً شرم از اعتراف به تجاوزدیدن را پنهان سازد، نه اینکه به منظور پوشاندن هویت فرد بیان شود. بعضی برخوردها فقط سردرگم کننده هستند و بس. یادک میگفت یک بار جستوجویی در منابع، نشان داد مردی از خاورمیانه قبلاً دهها بار به آلمان آمده. «از او پرسیدیم چرا هرگز درخواست اقامت نکرده.» مرد دست از مقاومت کشید و اقرار کرد: «من سازندهی فیلمهای کودکانۀ مستهجن هستم، حالا یکی از مشتریانم را در کشورم یافتهاند و اگر برگردم سر به نیستم میکنند.»
یادک شانهای بالا انداخت و گفت: «او پناهجو نبود و ما هم قصد نداشتیم ناجی او باشیم. اما همه حق دارند درخواست بدهند.»
در نورمبرگ، بمف مرا به کارمند میانسالی به نام تورشتن وویتالا[23] معرفی کرد؛ او درحالحاضر به بازرسان دیگر تعلیم میدهد. وی بیدرنگ حرف «همدردی» را، البته با اشتیاقی به مراتب بیشتر از یادک، به میان کشید؛ وویتالا به من گفت: «باید همدردی خود را به گونهای حرفهای ابراز کنم. موقعیتی را تصور کن که این افراد با من روبهرو میشوند: همۀ چشمها به من دوخته شده. از نگاه آنها من قاضی هستم. گاهی از ترس به خود میلرزند.» گفتوگو، حیات و سرنوشت فرزندان آنها را متحول خواهد کرد. «به آنها چای میدهم، با شش دانگ حواسم به چشمان آنها زل میزنم، با اینکه تا وقتی صدای مترجم درنیامده، نمیدانم قرار است چی بگویند. وقتی حرف میزنند ماشیننویسی نمیکنم.»
اما وویتالا هم درست مثل یادک تاکنون پای داستانهای واقعی بیشمار و دروغهای پرحاشیهی زیادی نشسته است. به گفتۀ وی: «آدم دنبال جزئیات میگردد.» یک داستان واقعی، خاص و منحصربه فرد است، و شامل رخدادهایی میشود که ربطی به وضع و حال فرد پناهجو ندارد. این جزئیات، با ضدونقیضگویی، روایت فرد را باورپذیرتر میکنند. وی گفت: «در یک داستان واقعی چند روز سپری میشود بیاینکه اتفاقی بیفتد؛ [مثلاً] در یک سلول نشسته بودم و سوسکی را تماشا میکردم که از کنجی به کنج دیگر عقب و جلو میرفت.» مصاحبه به سیاق معمول ادامه پیدا میکند، بعد پیچشی ناگهانی در روند کار حس میشود؛ «وقتی ده ساله بودی لباس مدرسهات چه رنگی بود؟»
وویتالا به من چنین گفت: «تصور کن رفیقی را میبینی، از تو میپرسد سفر را چطور گذراندی. ماجرا به این شکل نقل میشود: «اول این کار را کردیم، بعد آن کار را کردیم، سپس رفتیم سراغ فلان چیز.» بعد نکاتی را فراموش میکنید و ملزم میشوید به عقب بازگردید» (یادم باشد که وویتالا باید در نقل ماجراهای سفر تمرین کند.) «اما یک داستانِ خالی از جزئیات، یا ماجرایی که هر پارهاش، گوشههای نارسای روایت را پر میکند، نمیتواند واقعی باشد.»
وویتالا داستانهای قالبی و تکراری هم زیاد میشنود؛ «کسی که واقعاً ضرب و شتم دیده نمیگوید: من ضرب و شتم دیدم. با چی ضرب و شتم دیدی؟» پاسخ به چنین سؤالی حافظۀ متقاضی را تحت فشار نمیگذارد؟ کسب مجوز اقامت دخلی به وسیلهای که با آن مورد ضرب و شتم قرار گرفتهاید ندارد. بنابراین اگر کسی میخواهد ماجرای شکنجه دیدن را از خود درآورد لازم نیست از ابزار شکنجۀ خاصی حرف بزند. اما اگر زانوی فرد در اثر میلۀ آهنی ضرب دیده، این واقعیت که میلۀ آهنی در کار بوده و نه باتوم، به وضوح در ذهن وی ماندگار میشود. وویتالا گفت: «آنچه اهمیت دارد، بلایی نیست که به سرت آمده، مهم این است که خودت چی حس میکنی. داستانی که در آن از حس و حال طرف خبری نباشد، ماجرایی بافته شده از مشتی اتفاق است. اما آدم ها که زندگی را به این شکل تجربه نمی کنند.»
وویتالا میگفت وقتی به سخنان یک متقاضی گوش میدهد، با مراجعه به اطلاعات ثبت شده در منابع -که بمف پایگاه دادۀ کلان و عمدهای از آنها را گرد آورده- صحت حرفهای او را میسنجد؛ شاهد بودم یک متقاضی ادعا میکرد برای تحصیل، به منطقهای خاص در همسایگی دمشق میرفته. این مصاحبه را خانم جوان خونگرمی پیش میبرد، همه چیز مرتب بود تا اینکه ناغافل نوبت به ارزیابی صحت دعاوی مصاحبهشونده رسید، کارمند پرسید: «وقتی ده ساله بودی لباس مدرسهات چه رنگی بود؟» فرد متقاضی پاسخ را میدانست و در نهایت مجوز اقامت را کسب کرد. اگر متقاضی دورانی را در زندان یا ارتش سپری کرده باشد باید دید میتواند نقشهای از محل سلول یا سربازخانۀ خود رسم کند؟ در آنجا سینیهای غذا پلاستیکی بودند، حلبی یا کاغذی؟
وویتالا با تأکید میگفت تلاش بر آن نیست که دروغگو پیدا شود؛ بلکه یافتن «مروارید»، یعنی کسی که رنج روزگار بر او رفته و مستحق صیانت و حراست انسانی است، اهمیت دارد. اما گویا هم او و هم یادک به نتیجهی مشابه دست یافتهاند: اگر بنا را بر آن گذاشتهای تا مروارید پیدا کنی، بهتر است بیشتر در پی یافتن و حذف جواهرآلات بنجلی باشی که خود را به عنوان قطعهای خالص جا میزنند.
هیچ راهی نداریم تا پی ببریم آیا فنون و عملکردهای تازۀ بمف در دستیابی به نتایج دقیق مؤثر است یا نه: بعد از اینکه پروندهها فیصله مییابند و حکم نهایی میگیرند، متقاضیان جعلی هم درست مثل حقه بازانی که برگ برنده را در دست دارند، ورق خود را رو نمیکنند. عده ای از متقاضیان پناهجویی که با آرای نامساعد روبه رو شدهاند کار را به دادگاه میکشانند و در برخی موارد کامیاب هم میشوند. (بمف میگوید از اینکه روشهای نوین در بالابردن دقت تصمیمات اثرگذار بوده، راضی است.) اما عدۀ زیادی هم رأی دادگاه را میپذیرند و به وطن خود بازمیگیردند، گاهی هم مقداری پول از بمف دریافت میکنند تا دادخواست قضایی را لغو کنند و راه خود را هموار نمایند.
دستاورد بمف، بی تردید، نیل به یک هدف محدود سیاسی بوده است: یقین دادن به مردم آلمان که سیاست دولت پیرامون پناهندگی، صرفاً از غیاب یک رویۀ سیاسی ناشی نمی شود.
یک پرسش بهتآور برای لیبرالهای سرتاسر جهان آن است که چرا محافظهکاران متوجه اطلاعاتی نیستند که ثابت میکند پناهجویان، کشورهای مقصد را توسعه میدهند. برای نمونه آنها میتوانند موجب تسکین فشارهایی شوند که از حیث جمعیت کشور را به بحران کشانده؛ [برای نمونه] جمعیت ژاپن رو به پیری گذاشته و چون میزان مهاجرت به این کشور کاهش یافت، رشد رباتهای کمکی برای سالمندان به یک نگرانی در سطح ملی تبدیل شده است. ضمن اینکه پناهجویان مایل به کارآفرینی هستند.
جیمز استاوریدیس[24] که از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۳ فرمانده ارشد ناتو بوده میگفت: «در نظر آورید چه اندازه جربزه و همت میخواهد که دختر دوسالهات را قلمدوش کنی، دست پسر چهارسالهات را بگیری و راهی اروپا شوی. من در لشکر خود دنبال چنین آدمی هستم.»
یک پاسخ بدبینانه آن است که برخی محافظهکاران خواستار آنند که تفوق قومی یا فرهنگی خود را حفظ کنند و همچنین بیشتر طالب رباتهای خدمتکار هستند تا راه دادنِ مردمانی از نژاد دیگر به کشورشان. اما ممکن است محافظهکاران بگویند پناهجویان را تهدیدی برای نظم تلقی میکنند و نه خطری برای فرهنگ.
ساختار دستگاههای اداری نظیر بمف، و تضمین اینکه عملکرد آن -هرگونه عملکردی- در ارزیابی مهاجرین مثمر ثمر واقع میشود، میتواند این نگرانی را تسلی بخشد. «بگذار یک میلیون پناهجو داخل شوند، فقط این اطمینان را به من بده که آنها یک فرایند کاری را از سر میگذرانند. آرل راسل هاکشیلد[25]، جامعهشناس، در کتاب خود با عنوان «بیگانه در سرزمین خویش» که اثری قومنگارانه پیرامون لوئیزیهای محافظهکار و سفیدپوست است و در سال 2016 منتشر شده، به بررسی خشم و غضب افراد مورد مطالعهی خود، یعنی قانونشکنان میپردازد؛ منظور مهاجرینی است که بین سایر پناهجویان از قواعد تخطی میکنند و برای دستیابی به مقصود خود صبر پیشه نمیکنند. اما آریلا اسکچر[26]، استاد جامعهشناسی در دانشگاه واشنگتن واقع در سنت لوئیس[27]، دریافته آمریکایی های سفید و زادۀ این کشور، بدبینانه، مهاجرین را به چشم افرادی با موجودیت «غیرقانونی» مینگرند، با این حال اگر پی ببرند همان آدمها در ایالات متحده مجوز اقامت دارند، بخش متنابهی از غرضورزی آنها نیز رنگ میبازد. ممکن است برخی مردمِ ظاهراً نژادپرست، به شدت پایبند قانون باشند. ممکن است مواجههی باورمندان به منافع مسلّم اخلاقی و اقتصادیِ مهاجرت، با مخالفین آنها، ملالآور باشد. من در این ملال سهیم هستم. اگر آدم چند صد مایل در ایالات متحده رانندگی کند، حتی در منطقهای به شلوغی و ازدحام نورتایست[28] شاهد فضاهایی وسیع و رشدنیافته خواهند بود که اغلب آنها حتی جلوهای هم ندارند. از خلال آنها در مییابیم پهنۀ وسیع و چشمگیری از آمریکا هنوز خالی است. تأسیساتی که در این فضاهای خالی به چشم میخورند، مسافرخانههای سر راهی و پمپ بنزینها، میتوانند توسط مهاجرین فعال شوند. افراد بیشماری از کشورهای قحطیزده آمدهاند؛ کشورهای به قول معروف «سوراخ مستراح[29]»، که فقر در آنها بیداد میکند و به خطرش میارزد اگر کسی برای کسب شغلی چون کلیدداری در ساعت سه بعدازظهر در مُتل سیکس[30]، از خانه و زندگی اش دل بکند. این تصور که آمریکا برای چنین افرادی جا ندارد، به خندهام میاندازد و درعین حال دلگیرم میکند. اما اینها سیاستهای زمانهی ما هستند. دیگر از مرام و مروت خبری نیست، و رنج و تعب برخاسته از تصوراتی که حول مهاجرت غیرقانونی به چشم میخورد، ایالات متحده را فرتوت کرده است. سیاستمداران از رأی مردم به مناصب خود دست یافتهاند؛ حتی بیکفایتترین آنها که عزم کردهاند برای ممانعت از هرج و مرج، در مرزهای کشور برج و بارو بکشند، از همین آرا به مقام خود رسیدهاند.
باید تلاشهای بمف برای بهبودبخشیدن به فرایند پناهندگی را –که مثل مهندسین فولکسواگن[31] از معیارهای دموکراسی در مسافت سنجی خودرو بهره میجویند- در نظر آوریم و حتی آنها را سرمشق قرار دهیم؛ در صورت تحقق این فرایند، اعتماد یافتن به آن و رفع نگرانی از تقلب، پذیرش پناهجویان تسهیل میگردد.
شعارِ “Wir schaffen das” به معنی «از عهدهاش برمیآییم»، زمانی کارآمدتر میشود که احتمالاً بتوانیم کاری هر چند محدود را پیش ببریم.
حدود یک سوم از موارد پناهجویانی که تقاضای آنها طی سال 2015 رد شد، به دادگاه شکایت بردند. پروندههای آنها که در 2016 و 2017 دادگاههای آلمان را قبضه کرده بود، سلسله تصمیماتی جهت روانه کردن مهاجرین به زادگاه خودشان یا پذیرش آنها در آلمان را اقتضا میکردند. گرچه حالا این قبیل قضاوتها کاستی گرفتهاند و حتی با اینکه از تعداد مهاجرین جدیدالورود کاسته شده اما این جریانات موجب احیای مناقشات پیرامون پناهندگی شدهاند. در چنین فضایی، به کارگیری کارآگاهانی که متقاضیان پناهندگی را مورد تفتیش قرار میدهند، ابزاری برای کارآمدتر شدن نهادهای دولتی به شمار میرود. چنین عملکردی در شرایط کنونی جهان، ارزش حفظ و حراست دارد.
[1]. Craigslist
[2]. Connecticut
[3]. Bridgeport
[4]. Robert D. Kaplan
[5]. Thomas Homer-Dixon
[6]. Dunkirk شهری در فرانسه
[7]. این گزارۀ کنایی به تفاوت مواضع باراک اوباما و دونالد ترامپ در سیاست خارجی و بهطور اخص، موضوع پذیرش مهاجرین در آمریکا اشاره دارد.
[8]. Bundestag پارلمان مرکزی آلمان فدرال
[9]. Bamberg
[10]. Bavaria
[11]. Hummus نوعی خوراک سوری
[12]. Politico
[13]. Boris Palmer
[14]. Tübingen
[15]. Bundesamt für Migration und Flüchtlinge
[16]. Bamf
[17]. Nuremberg
[18]. Katrin Hirseland
[19]. Justus Strübing
[20]. Julian Detzel
[21]. Andreas Jödecke
[22]. House
[23]. Torsten Wojtalla
[24]. James Stavridis
[25]. Arlie Russell Hochschild
[26]. Ariela Schachter
[27]. St. Louis
[28]. Northeast
[29]. Shithole اشاره به عنوانی دارد که رئیسجمهوری آمریکا هنگام بیان آرای ضد مهاجرتی خود در وصف کشورهای آفریقایی بهکار برد.
[30]. Motle 6 نام مجموعهای هتل زنجیرهای
[31]. Volkswagen شرکت خودروسازی آلمانی