چطور می‌شود اگر چین اولین تماس را با آدم‌فضایی‌ها برقرار کند؟

4
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

در حالی که آمریکایی‌ها از جستجوی هوش فرازمینی دست برداشته‌اند، دولت چین بزرگترین دیش ماهواره‌ای دنیا را دقیقا به قصد جستجوی هوش‌های فرازمینی ساختند!

در حالی که آمریکایی‌ها از جستجوی هوش فرازمینی دست برداشته‌اند، دولت چین بزرگترین دیش ماهواره‌ای دنیا را دقیقا به قصد جستجوی هوش‌های فرازمینی ساختند.

ژانویه‌ی گذشته، آکادمی علومِ جمهوری خلق چین از لیو چیخین [Liu Cixin]، نویسنده‌ی پیشگامِ چینی در ژانر علمی‌تخیلی، برای بازدید از جدیدترین تکنولوژی در زمینه‌ی دیش رادیویی که در جنوب غرب کشور بنا شده است دعوت کرد. این دیش جدید تقریباً دو برابر وسیع‌تر از دیشِ رصدگر آمریکا در آرِچیبو واقع در قلب جنگل‌های پورتوریکو است؛ دیش چینی اکنون بزرگترین دیش دنیا به شمار می‌رود. اگرچه این دیش آنقدر حساسیت بالایی دارد که بتواند ماهواره‌ی جاسوسی را حتا وقتی که در حال مخابره نیستند ره‌گیری کند اما اهداف ساخت و کاربرد اصلی آن علمی است، هرچند چنین کاربردی نامتعارف به نظر برسد: این دیشِ پیشگام اولین دیش رصدگری است که برای شنودِ پیام از جانب هوش‌های فرازمینی ساخته می‌شود. بدین‌ترتیب، اگر طی دهه‌های پیش رو هرگونه علامت یا نشانه‌ای از آسمان‌ها برسد، چین قبل از همه آن را خواهد شنید.

از برخی جهات، غافلگیرکننده‌ نیست که لیو (نویسنده مذکور) برای دیدن دیش دعوت شد. او کسی است که حرفش در زمینه‌ی امور غریبِ کیهانی در چین خریدار دارد، و آژانس هوافضای حکومت نیز گاهی اوقات از او برای مشاوره در زمینه‌ی ماموریت‌های علمی مشاوره می‌گیرد. لیو نفر اولِ صحنه‌ی علمی‌تخیلی در این کشور است. سایر نویسندگان چینی که من ملاقات کرده‌ام همگی واژه‌ی تجلیل‌آمیزِ «da» به معنیِ «بزرگ» را به اولِ اسم لیو می‌چسباند: لیوی بزرگ. طی سالیانی که از آغاز ساخت دیش می‌گذشت، مهندسانِ آکادمی به‌روزرسانی‌های مصوری از کارشان روی تاسیسات دیش را برای لیو می‌فرستادند، همراه با یادداشت‌هایی که نشان می‌داد نوشته‌های لیو به چه نحو بر کار مهندسان تاثیر گذاشته و برایشان الهام‌بخش بوده است.

اما از سایر جهات لیو گزینه‌ی عجیبی برای بازدید از دیش به حساب می‌آید. او کسی است که درباره‌ی مخاطراتِ اولین تماس با بیگانگان فضایی بسیار نوشته است. او در نوشته‌هایش هشدار داده است که «ظهور این دیگری» می‌تواند قریب‌الوقوع و مخاطره‌آمیز باشد و حتا ممکن است منجر به انقراض کامل ما شود. او در پی‌نوشتی بر یکی از کتاب‌هایش می‌نویسد: «یحتمل طی ده هزار سال، آسمانِ پرستاره‌ای که نوع بشر بدان خیره می‌نگرد همچنان خالی و خاموش برجای خواهد ماند، با اینهمه اما چه بسا فردا برخیزیم و ببینیم سفینه‌ی بیگانه‌ای به بزرگی ماه در آن مدار توقف کرده است»

در سال‌های اخیر، لیو به رتبه‌بندی‌های ادیبان جهانی پیوسته است. در سال ۲۰۱۵، رمانش به اسم مسئله‌ی سه‌-بدن، اولین اثر ترجمه‌شده‌ای بود که جایزه‌ی هوگو -معتبرترین جایزه‌‌ی علمی‌تخیلی- را از آن خود می‌کند. باراک اوباما به نشریه نیویورک تایمز گفت که این کتاب -که اولین مجلد از یک سه‌گانه به شمار می‌رود- در دوره‌ی برآشفتگی ریاست‌جمهوری‌اش، «چشم‌اندازی کیهانی به او داد.» لیو به من گفت که کارمندانِ اوباما از او تقاضا کرده‌اند که «نسخه‌ی پیش از انتشار» سومین جلد را به دستش برسانند.

یکی از شخصیت‌های اصلی داستان در پایان دومین جلد فلسفه‌ی جان‌دهنده به این سه‌گانه را ارائه می‌کند. این شخصیت می‌گوید: «هیچ تمدنی هرگز نباید حضورش را به کیهان اعلام کند». هر تمدن دیگری که از وجودش مطلع شود آن را به عنوان تهدیدی برای گسترش خود احساس خواهد کرد؛ همه تمدن‌ها چنین‌اند، و به همین خاطر رقبای‌شان را از بین می‌برند تا وقتی که به یک تکنولوژی برتر برخورد کنند و خودشان از بین بروند. این نظرگاهِ هولناک «نظریه‌ی جنگل‌ تاریک» نامیده می‌شود، زیرا این نظریه هر تمدن در عالم را به عنوان یک شکارچی در نظر می‌گیرد که در جنگلی تاریک و عاری از نور ماه مخفی شده و سعی دارد اولین صداهای هرچند اندکِ هماوردش را بشوند.

سه گانه‌ی لیو در اواخر دهه‌ی ۶۰ شروع می‌شود، یعنی در جریان انقلاب فرهنگیِ مائو، وقتی یک زن جوان چینی پیامی به یک سامانه‌ی ستاره‌ای نزدیک می‌فرستد. تمدنی که این پیام را دریافت می‌کند عازم ماموریتی چندصد ساله برای یورش به زمین می‌شود، اما زن جوان بی‌خیال ماجراست و به آن توجه ندارد؛ در واقع، زیاده‌روی‌های وحشتناکِ ماموران ارتش سرخ مائو باعث شدند او متقاعد شود که انسان‌ها دیگر شایستگی بقایافتن روی این کره را ندارند. تمدن فرازمینی در راه سیاره ما شتاب‌دهنده‌های ما را مختل می‌کند تا نگذارد در فیزیکِ جنگ به دستاوردهای قابل توجهی برسیم، مثلا ساخت بمب اتم کمتر از یک قرن بعد از ابداع تفنگ.

گاهی ژانر علمی‌تخیلی را به عنوان ادبیات آینده توصیف می‌کنند، اما تمثیل تاریخی یکی از شیوه‌های غالب این ژانر است. آیزاک آسیموف مجموعه‌آثارش به اسمِ «بنیاد» را بر اساس رمِ عصر کلاسیک نوشت و «دون» فرانک هربرت برخی پیچش‌های پیرنگ روایی‌اش را از گذشته‌ی اعراب بادیه‌نشین وام گرفت. لیو میل ندارد بین کتاب‌هایش و جهان واقعی خط‌ و ربطی ایجاد کند، اما او به من گفت که اثرش اکیداً تحت تاثیرِ تاریخِ تمدن‌ها است، «خصوصا مواجهه بین تمدن‌هایی که از لحاظ تکنولوژیکی پیشرفته هستند و ساکنان اصلی یک محل مشخص.» یکی از چنین مواجهاتی طی قرن نوزدهم رخ داد وقتی «سلطنتِ میانه» چین که زمانی بر سرتاسر آسیا را نفوذ داشت متوجه شد که در دریا آکنده از کشتی‌هایی از امپراتوری‌های دریانورد اروپایی است، که یورش متعاقب‌شان موجب ایجاد خسرانی در جایگاهِ امپراتوری چین شد؛ موردی که  که با زوال امپراتوری رم قابل قیاس بود.

همین تابستان پیش، من به چین سفر کردم تا رصدخانه جدیدشان را از نزدیک ببینم، اما ابتدا در بیجینگ با لیو دیدار کردم.  طی آن مکالمه کوتاه از او درباره اقتباس سینمایی از «مسئله‌ی سه‌-بدن» پرسیدم. او با نگاهی دردناک گفت: «اینجا مردم می‌خواهند که این اقتباس یکجور جنگ‌های ستاره‌ای از نوع چینی‌اش باشد.» تصویربرداری پرهزینه‌ی فیلم در اواسطِ سال ۲۰۱۵ پایان پذیرفت اما فیلم هنوز در مرحله‌ی پس از تولید است. حتا در مرحله‌ای از این فرایند تمام تیم جلوه‌های ویژه عوض شدند. لیو گفت، «وقتی نوبت ساختن فیلم‌های علمی‌تخیلی می‌شود، سیستم ما هنوز به قدر کافی بالغ نیست.»

رفته بودم تا با لیو درباره استعدادش به عنوان فیلسوف پیشگام چین در زمینه نخستین تماس مصاحبه کنم اما همچنین داشتم با توقعاتم از بازدیدِ این دیش جدید هم سروکله می‌زدم. بعد از آنکه مترجم ما سوالم را بازگو کرد لیو سیگارش را کنار گذاشت و لبخندی زد. او گفت: «این دیش شبیه چیزی است که از علمی‌تخیلی سربرآورده باشد.»

یک هفته بعد، با یک قطار فوق‌سریع از شانگهای رهسپار شدم، درخششِ ارغوانیِ بلید رانری اش، آن کافه‌ نونوار و بارهای نوساخت‌اش را پشت سر گذاشتم. قطار مثل موشک مسیری اوج‌گیرنده را طی می‌کرد و تحت چنان سرعتی برج‌ها را بصورت تار و محو می‌دیدم، هر کدام شبیه تکه‌ای از یک لانه زنبور در دل کلان‌ساختار شهری بودند که تازگی از چشم‌اندازهای چین فوران کرده‌ است. چین از سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۳ بتن‌ریزی‌های بسیاری کرده است، بسیار بیشتر از کل بتنی که آمریکا در سرتاسر قرن بیستم مصرف کرده است. این کشور پیش از این خطوط ریلی در آفریقا ساخته و امیدوار است که قطارهای سریع‌السیرش را در خاک اروپا و آمریکای شمالی هم راه‌اندازی کند. در مورد آمریکای شمالی، این خط ریلی از طریق تونلی در زیر دریای برینگ پیش خواهد رفت.

همچنان‌ که قطار درون خاک کشور پیشتر می‌رود آسمان‌خراش‌ها و جرثقیل‌ها رفته‌رفته کوچکتر به چشم می‌آیند. آن بیرون در شالیزارهای سرسبز در بین مه رقیق و غبار پراکنده، تصور چین باستان چه سهل است؛ چینی که زبان مکتوبش در بخش اعظم آسیا اقتباس و برگردان شده؛ چینی که سکه‌های فلزی، پول کاغذی، و باروت را برای اولین بار به حیات بشری معرفی کرد؛ چینی که چنان سیستم آبکشی‌ای را بنا کرده که هنوز هم قادر به آب‌رسانی به تپه‌های کشور است. آن تپه‌ها هرچه به غرب می‌رفتیم شیب‌دارتر می‌شدند، به طور تقریبا عمودی بلند و بلندتر می‌شدند، تا جایی که باید خودم را به پنجره می‌چسباندم تا بتوانم نوک‌شان را ببینم. هر از چند گاهی، قطعه‌ای از هانس زیمر به گوش می‌رسد و قاب شیشه‌ای بدنه‌ی سفینه‌شکل و صافِ قطاری دیگر پر می‌شود، که با سرعت تقریبا ۲۰۰ مایل بر ساعت صفیرکشان در جهت مخالف حرکت قطارمان گذر می‌کند.

حوالی غروب بود به آرامی وارد ترمینال غارمانندِ گویانگ مرکز گوئیژو شدیم که یکی از فقیرترین و دورافتاده‌ترین استان‌های چین است. قرار است حکومت در اینجا شکلی از دگرگونی و تغییر را اعمال ‌کند، تغییری که ظاهراً در شرف وقوع است. نشانه‌ها و علائم نصب‌شده از مردم خواهش می‌کردند که در فضای داخلیِ ایستگاه تف نکنند. بلندگوها مرتبا به مسافران گوشزد می‌کردند که «با رفتار شایسته جو ایستگاه را مطلوب نگه دارند». وقتی پیرمردی در خط منتهی به کابین متوقف شد یک مامور ایستگاه او را در مقابل چشم انبوهی مسافر دیگر سرزنش کرد.

صبح روز بعد به لابی هتلم رفتم تا راننده‌ای را که برای رساندنم به رصدخانه استخدام کرده بودم ببینم. دو ساعت از مسیری را که گویا چهار ساعته است رفته بودیم که راننده زیر باران ماشینش را کنار زد و سی یارد در زمینی آب‌گرفته رفت تا به پیرزنی برسد که مشغول برداشت شالی بود و از او راهِ رصدخانه رادیویی را پرسید که صد مایل دورتر بود. بعد از سوال و جواب‌های خسته‌کننده و طولانی هر دوی‌شان، بالاخره پیرزن با داسی که در دست داشت به سمتی اشاره کرد.

دوباره به راه افتادیم، و راهمان از دل رشته‌ای از روستاهای کوچک می‌گذشت، موتورسواران بوق‌زن و عابران پیاده هم در طول مسیر کم نبودند. برخی ساختمان‌های کنار جاده قرن‌ها قدمت داشتند، لبه بام‌های‌شان رو به بالا بود؛ سایر ساختمان‌ها تازه‌ساز بودند، چون حکومت برخی از ساکنان را واداشته بود که جای خانه‌شان را به خاطر احداث راه دسترسی تغییر دهند. گروهی از روستاییان جابه‌جاشده درباره‌ی مسکن تازه‌شان گلایه می‌کردند، هرچند اینان برای پروژه دولت چین تنها یک اقلیت محدود به شمار می‌آیند. گزارشگران غربی به این مسئله توجه نشان دادند. برای مثال سرتیتری را در نیویورک تایمز خواندم با این عنوان: «تلسکوپ چینی ۹۰۰۰ روستانشین را سرگردان کرد تا به شکار فرازمینی‌ها برود.»

جستجوی هوش فرازمینی اغلب به عنوان یک جور عرفان‌بازیِ مذهبی مورد استهزا قرار می‌گیرد، حتا در میان جماعت دانشمند هم اوضاع از این قرار است. تقریبا یک ربع قرن پیش، سناتور ریچارد برایان نماینده‌ی نوادا، لایحه‌ی بودجه‌ای تسلیم مجلس کرد و مجلس آمریکا هرگونه کمک‌هزینه برای برنامه‌ی جستجوی هوش فرازمینی را قطع کرد؛ سناتور گفته بود که امیدوار است این لایحه «پایانی بر فصل شکار مریخی‌ها باشد که تماما به هزینه مالیات‌دهندگان بیچاره صورت می‌گرفته است». و این تنها یکی از دلایلی که چرا چین و نه آمریکا دست به ساخت اولین رصدخانه‌ی رادیویی در سطح جهانی می‌زند؛ رصدخانه‌ای که هدف علمیِ مشخص‌اش جستجوی هوش فرازمینی است.

جستجوی هوش فرازمینی خصایصی دارد که کم بی شباهت به خصایص مذهب نیست. این پروژه متاثر از امیال عمیقِ بشری به پیوند و تعالی است. این پروژه به پرسش‌هایی درباره خاستگاه انسان و مسائلی درباره‌ی قدرتِ خلاقه و خامِ طبیعت، و آینده‌ی ما در این عالم می‌پردازد؛ همه این‌ها را در زمانه‌ای انجام می‌دهد که ادیان سنتی دیگر نزد بسیاری چندان متقاعدکننده به نظر نمی‌رسند. دقیقا معلوم نیست چرا این جنبه‌های پروژه را باید دلایلی به شمار آورد که بر ضد آن هستند. این هم روشن نیست که چرا مجلس آمریکا باید این پروژه را شایسته‌ی کمک‌هزینه ندارند، در حالی که حکومت سابقاً خوشحال بود که صدها میلیون دلار مالیات‌دهندگان را روی تحقیقات جاه‌طلبانه برای پدیده‌هایی که موجودیت‌شان هنوز موضوع بحث است خرج می‌کند. ماموریت‌های پرهزینه و زمان‌بری که سیاه‌چاله‌ها و امواج گرانشی را کشف کردند هر دو وقتی آغاز به کار کردند که اهداف‌شان صرفاً امکان‌های گمانه‌ای محض بودند. داروین باور داشت که آن حیات هوشمندی که بتواند روی یک سیاره تکامل بیابد یک امکانِ گمانه‌ای نیست. در واقع، پروژه‌ی جستجوی هوش فرازمینی شاید فریبنده‌ترین پروژه علمی است که داروینیسم پیش روی ما می‌گذارد.

حتا بدونِ کمک‌هزینه‌ی فدرالی در آمریکا، این پروژه اکنون در میانه‌ی یک رنسانس سیاره‌ای قرار دارد. تلسکوپ‌های امروزی ستارگان بسیار دور را پیش چشم ما می‌آورند، و در مدارهای‌شان می‌توانیم سیارات را رصد کنیم. نسل بعدی رصدخانه‌ها امروزه در حال راه‌اندازی هستند، و با چنین رصدخانه‌هایی حتا می‌توانیم روی جوِ آن سیارات هم زوم کنیم. محققانِ این پروژه خود را برای چنین لحظه‌ای آماده کرده‌اند. آن‌ها در این تبعید علمی به فلاسفه‌ی آینده بدل شده‌اند. آن‌ها سعی دارند آن تکنولوژی را به تصور درآورند که یک تمدن پیشرفته ممکن است به کار بگیرد، آن‌ها در جستجوی رد و نشان‌های چنان تکنولوژی‌هایی در پهنه‌ی رصدشدنیِ عالم هستند. آن‌ها از این موضوع سردرمی‌آورند که چطور رد و اثرهای شیمیاییِ آلاینده‌های مصنوعی را از دوردست‌ها اکتشاف کنند. آن‌ها می‌دانند چطور میدان‌های ستاره‌ای متراکم را اسکن یا پویش کنند، چون ساختارهای عظیم طوری طراحی شده‌اند که سیارات را از امواجِ شوک‌آورِ اَبَرنواخترها حفظ کنند.

میلیاردر روسی، یوری میلنر، در سال ۲۰۱۵، ۱۰۰ میلیون از پولش را صرفِ یک برنامه‌ی تحقیقاتی جدید در جستجوی فرازمینی‌های هوشمند کرد، برنامه‌ای که دانشمندان دانشگاه برکلی آمریکا آن را اداره می‌کنند. این تیم تنها در یک روز بیشتر از میزان رصدی که چند دهه پیش در کل سال انجام می‌شد، دست به رصدهای جستجوگرانه‌ زدند. پرتوی از یک دستگاه لیزر عظیم -قرار است در بیابانِ مرتفعِ شیلی احداث شود- اکتشافاتی بسیار ظریف را در فاصله‌ای بیش از چهار سال نوری از سامانه آلفا‌-قنطروس عملی کند، تا بدین‌وسیله نگاه دقیق‌تری به سیاراتش بیندازد. میلنر به من گفت که دوربین‌های مختص این اکتشافات شاید بتوانند از اقلیم‌ها و قاره‌های واقع بر سطح آن سیارات نیز سر در بیاورند. تیمِ آلفا‌-قنطروس تشعشعی را مدل‌سازی کرد که چنان پرتوی را به فضا بفرستد، و بعد متوجه شباهت‌های خیره‌کننده آن پرتو با «پیام‌های رادیویی سریع» شد که ستاره‌شناسانِ زمینی پیوسته در کار کشف‌اش هستند؛ پدیده مذکور(شباهت آن پرتو یا «پیام رادیویی سریع») این امکان را طرح می‌کند که شاید آن‌ها نیز به وسیله‌ی پرتوهای عظیم مشابهی ایجاد شده باشند، و اکتشافاتِ مشابهی را در جای دیگری از کیهان قوت بخشند.

اندرو سیمیون، مدیرِ تیم جستجوی هوش فرازمینی، شورمندانه در حال بررسی دقیق این امکان است. او از مراحل ساختِ دیش چینی بازدید کرد، تا بنیانی برای رصدهای مشترک برقرار کند و به ورود تیم چینی به شبکه‌ی رصدیِ رو به رشد‌ِ خوشامد بگوید؛ تیم‌های این شبکه رصدی شامل تاسیساتِ جدید رصد در استرالیا، نیوزلاند و آفریقای جنوبی در زمینه‌ی تحقیقاتِ هوش فرارزمینی با هم همکاری خواهند داشت. وقتی پاییز گذشته در یک رصدخانه رادیویی در ویرجینیای غربی برای رصدهای تحقیقاتی شبانه‌ی به سیمیون پیوستم، او درباره این رصدخانه جدید چینی‌ها بسیار با حرارت سخن گفت. او گفت که این رصدخانه حساس‌ترین تلسکوپ دنیا در زمینه‌ی طیف رادیویی بود و «معمولا مهم‌ترین مکان اکتشاف برای مخابره‌های فرازمینی به حساب می‌آمد.»

قبل از آنکه راهی سفر به چین بشوم، سیمیون به من هشدار داد که جاده‌های دسترسی به این رصدخانه خیلی صعب‌العبور و بدمسیر هستند، اما من به او گفتم که وقتی به آنجا نزدیک شوم گوشی هوشمندم خواهد لرزید و متوجه موقعیتم خواهم شد چون مخابره‌های رادیویی در نزدیکی این دیش ممنوع هستند، مبادا که موجب شوند دانشمندان تشعشع‌های الکترومغناطیسی را با سیگنالی از اعماق عالم اشتباه بگیرند. اَبَرکامپیوترها از میان میلیاردها الکتریسته‌ی مثبتِ کاذبی که در جریان رصدهای جستجوی هوش فرازمینی گردآوری می‌شوند دائما در حال وارسی هستند، در حالیکه اغلب‌شان به وسیله‌ی تداخلات الکترونیکی ناشی از تکنولوژی‌های بشری رخ می‌دهند.

وقتی بالاخره گوشی همراهم شروع کرد به وارفتن، راننده هم در شرف برگشتن بود. پنج ساعت از زمانی که گویانگ آفتابی را ترک کرده بودیم می‌گذشت و آسمان داشت رو به تاریکی می‌رفت. باد تندی فواصل میان جبال آنجا را که به فضای کوهستانیِ فیلم آواتار شباهت داشتند درمی‌نوردید؛ بامبوهای بلندبالا به تازیانه‌ی تندباد چون پرهای سبز عظیم به رقص درآمدند. خدمات گوشی همراهم وقتی به طور کامل قطع شد که قطرات درشت رگبار به شیشه‌ی جلوی اتوموبیل می‌خوردند.

هفته‌ی پیش، لیو و من از یک پایگاه رصد دیگر و بسیار قدیمی‌تر بازدید کردیم. در سال ۱۴۴۲، پس از آنکه سلسله‌ی مینگ پایتخت کشور را به بیجینگ(پکن) منتقل کرد، خاقان چین در نزدیکی شهر ممنوعه یک رصدخانه جدید احداث کرد. بنایی بود با بیش از ۴۰ فوت ارتفاع، با ساختاری شبیه به یک دژ، ظریف و شکوهنمد، که دقیق‌ترین ابزار اخترشناسیِ آن زمانه صرف تاسیس‌اش شده بود.

هیچ تمدنی بر این کره خاکی بیش از تمدن چین سبقه‌ی اخترشناسی ندارد، نخستین خاقان‌های چینی مشروعیت سیاسی‌شان را از آسمان‌ها اخذ می‌کردند، مشروعیت مذکور از جانبِ «قیم ملکوتی» یا بر اساس یک «حکم افلاکی» به آنها تفویض می‌شد. بیش از ۳۵۰۰ سال پیش، منجمان بارگاهِ چین صورت‌نگاری‌هایی از وقایعِ کیهانی را بر لاکِ لاک‌پشت‌ها یا بر استودانِ میش‌ها منقوش کرده‌اند. یکی از این «استخوان‌های پیشگو» اولین سند ثبت‌شده از کسوف را بر خود دارد. این نقش‌مایه به احتمال همچون تفألی در باب یک فاجعه تعبیر می‌شده، چه بسا فاجعه‌ی یورشِ فرازمینی‌ها.

در محوطه‌ی سنگیِ رصدخانه‌ی باستانی، لیو و من بر میز مرمرین سیه‌فامی نشستیم. کاج‌ها و صنوبرهای کهنسال در بالای سرمان ایستاده برافراشته استوار، راه عبور نور مبهم روز را سد کرده بودند؛ نوری کدر که از دل آسمان زرد و آلوده‌ی بیجینگ بر زمین منتشر می‌شد. از میانِ ایوان سرخ و مدوری بر لبه‌ی حیاط، پلکانی بود که به یک سکوی رصد منتهی می‌شد که در یک برج کوچک واقع شده بود، و آنجا رشته‌ای از وسایل اخترشناسی باستانی ردیف شده بودند، از جمله یک کره‌ی سماوی عظیم که چند اژدهای غلتان آن را نگه داشته بودند. کره‌ای منقوش به ستاره‌ها در سال ۱۹۰۰ از این محل به سرقت رفت، و این مسأله پس از هشت قرن پیمان و اتحاد میان دولت‌ها، باعث ایجاد آشوبی در بیجینگ شد که کار را به قیامِ معروف به شورشِ مشتزن‌ها [یا جنبش ایهتوان] در ۱۸۹۹-۱۹۰۰کشاند. محوطه‌ای که لیو و من در آن نشسته بودیم، در آن زمان تحت یورش ناگهانی سربازانی از آلمان و فرانسه قرار گرفت که ده شی نفیس رصدخانه از آنجا به تاراج رفت.

آن ابزار سرانجام به رصدخانه بازگردانده شدند، اما زهر آن حادثه هنوز باقی است. بچه‌مدرسه‌ای‌های چینی هنوز هم در مدرسه‌ها یاد می‌گیرند که این دوران را به عنوان «قرن تحقیر» بشناسند، دوران حضیض سلسله‌های بلندپایه‌ی چینی، و زوال‌شان از اوج درخشان سلسله‌ی مینگ. اگر به دورانی برگردیم که این رصدخانه‌ی باستانی بنا شد، پی می‌بریم که چین حق دارد که خود را به عنوان تنها ناجی تمدن‌های عصر مهم برنز به حساب بیاورد، دسته‌ای از تمدن‌های مهم آن زمان چون بابلی‌ها، میسنی‌ها، و حتا مصریان باستان جزو این تمدن‌ها به شمار می‌آیند. شاعران غربی ویرانه‌های بازمانده‌ی مصریان را در قالب اشعاری چون اوزیماندیاس به یاد سپرده‌اند؛ گواهی بر اینکه هیچ عظمتی دیری نخواهد پایید. اما چین چنانکه پیداست دیرزمانی دوام آورده است. خاقان‌های چین بر عظیمترین و پیچیده‌ترین سامان اجتماعیِ این سیاره حکمرانی کرده‌اند. آنها از همسایگان کشورشان باج و خراج‌ها ستانده‌اند، و فرمانروایان این کشورها فرستادگان و ایلچیان خود را به دربار بیجینگ اعزام می‌کردند تا محض رضایت خاطرِ خاقان در مراسم تحلیف او سر بر خاک بسایند.

ژوزف نیدهام، چین‌شناس بریتانیایی، در نخستین مجلد از سری‌های برجسته‌اش، موسوم به «علم و تمدن در چین» که در ۱۹۵۴ انتشار یافت، می‌پرسد: چرا انقلاب علمی در چین رخ نداد؟ خصوصا با در نظرگرفتنِ شایسته‌سالارای روشنفکرانه و پیچیده‌ی این خطه، که بر آزمون‌هایی بنا شده بود که مهارت شهروندان در متون کلاسیک را می‌سنجیدند، چرا چنین نشد؟ این پرسش از آن پس به «مسئله‌ی نیدهام» مشهور است، گرچه ولتر هم در عجب بود که چرا ریاضی‌دانان چینی در هندسه متوقف ماندند، و چرا این یسوعیان بودند که متون کپرنیک را به چین بردند و چینیان به طریق دیگری به این دانش‌ها دست نیافتند. او تاکید کنفوسیوسی چینیان را ملامت می‌کند. سرزمین وسیعی که تحت حاکمیت سلسله‌های دیرپا قرار داشته کمتر از اروپا به پویایی فنی رغبت نشان داد، در حالی که در اروپا بیش از سیاستمدار در ناحیه‌ای کوچک چپیده بودند و جنگ‌های دائمی با هم داشتند. تا آنجا که از پروژه منهتن خبر داریم، وهله‌های جنگی موجب تندوتیزشدنِ ذهن علمی دانشمندان نیز شده است.

با این‌حال، کسانی هم هستند که چینِ پیشامدرن را به فقدان کنجکاوی کافی درباره زندگی سایر تمدن‌ها ورای مرزهای چین متهم می‌کنند. (خصوصاً، به نظر می‌رسد که در چین پیشامدرن گمانه‌زنی‌های بسیار کمی در چین درباره‌ی حیات فرازمینی وجود داشت.) گفته شده که این عدم کنجکاوی نشان می‌دهد که چرا چین طی قرون وسطا نوآوری‌های دریایی‌اش را متوقف کرد، آن هم درست در سپیده‌دمِ اروپای اکتشاف‌گر، وقتی قدرت‌های سلطنتیِ غربی مشتاقانه از مه قرون وسطا گذشتند و بار دیگر به آتنی‌های دریانورد نگریستند و آن سنت دریایی را احیا و به روز کردند.

دلیلش هر چه باشد، چین هزینه‌ی بسیاری برای این لغزش علمی و تکنولوژیکی در پیشگاهِ غرب پرداخته است. شاه جرج سوم در سال ۱۷۹۳ یک کشتی را با شگرف‌ترین ابداعاتِ امپراتوری بریتانیا پر کرده و به چین فرستاد، تنها برای اینکه خاقان چین آن‌ها را پس بزند و بگوید که بدلی‌جات انگلیسی «هیچ استفاده»ای در اینجا ندارند. تقریبا نیم قرن بعد، بار دیگر بریتانیایی‌ها به چین بازگشتند تا به دنبال خریدارانی برای کشتِ تریاک هندی بگردند. خاقان چین بار دیگر آن‌ها را نپذیرفت، و در عوض خرید و فروش مخدر در مقیاس محلی را مورد سختگیری و تنبیه شدیدتری قرار داد؛ این رویکرد خاقان در توقیف و انهدامِ محموله‌ی دریاییِ دو میلیون پوندی تریاک متعلق به بریتانیا به اوج خود رسید. ناوگان دریایی ملکه هم با قدرت کامل تکنولوژی فوتوریستی‌اش دمار از روزگار نیروهیا خاقان درآورد؛ کشتی‌های بخار زره‌پوش صاف در مسیر یانگ‌تسه پیش روی کردند و قایق‌های مستهلک چینی را یک به یک غرق نمودند، تا وقتی که خاقان هیچ چاره‌ای نداشت مگر آنکه اولین «معاهده‌ی نابرابر» را امضا کند که هنگ‌کنگ را همراه با پنج بندر دیگر به اختیار قانونی بریتانیا درمی‌آورد. بعد از آنکه فرانسوی‌ها ویتنام را به استعمار خود درآوردند، آن‌ها هم برای این لقمه چرب، برای «قاچی از هندوانه چینی» به تب و تاب افتادند و به این معاهده ملحق شدند، و بعدتر حتا آلمانی‌ها هم با اشغال بندر مهمی از ولایتِ شاندونگ دلی از عزا درآوردند.

در همین گیرودار، ژاپن، که یکجورهایی «برادر کوچکتر چین» به حساب می‌آمد، با مدرن‌کردن سریعِ ناوگان دریایی‌اش به تجاوز غربی‌ها پاسخ داد، برای مثال در ۱۸۹۴، ژاپنی‌ها قادر بودند اغلب کشتی‌های چینی را تنها در یک حمله منهدم کنند، و سرانجام تایوان را به عنوان غنیمت جنگی مال خود کنند. و این هم تازه شروعی برای تجاوز وحشیانه و قرن‌بیستمیِ ژاپن به چین بود؛ بخشی از یک لشکرکشیِ گسترده‌تر در راستای بسط تمدن‌شان تا قدرت آفتاب تابان ژاپن بر سرتاسر اقیانوس بسط یابد؛ این لشکرکرشی کاملا موفق از کار درآمد، البته تا وقتی که سروکله آمریکایی‌ها و تسلیحات هسته‌ای‌شان پیدا شد، تسلیحاتی که قادر بودند شهرهای ژاپن را با خاک یکسان کنند.

تحقیرهای پیاپی ملت چین با ظهور آمریکا به عنوان یک قدرت از قبل هم بیشتر شد. دیپلمات‌های چینی پس از اعزامِ دویست هزار کارگر به جبهه‌ی غربی در حمایت از نبرد متفقین در جریان جنگ اول جهانی، با توقع احیا و اعاده، یا دست‌کم با این انتظار که از معاده‌ی نابرابری که بهشان تحمیل شده بود خلاص شوند، وارد بندر ورسای شدند. در واقع وقتی قدرت‌های غربی در حال تکه‌پاره‌کردنِ سیاره و غصب منابع بودند، چینی‌ها، یونانی‌ها و تایلندی‌ها انگار در گهواره بچه‌ها نشسته بودند.

تنها در عصر حاضر است که چین، پس از بازکردن درها به روی دنیا در طی حاکمیت دنگ ژیائوپینگ در دهه هشتاد، بار دیگر قوای ژئوپولیتیکی‌اش را بازیافت. دِنگ یکجور احترامِ تقریبا دینی برای علم و تکنولوژی از خودش بروز داد، احساسی که در فرهنگ امروزی چین هم هویداست. این کشور در مسیری قرار دارد که بر اساس آن طی این دهه بیش از آمریکا در زمینه‌ی «تحقیق و توسعه» سرمایه‌گذاری می‌کند، هرچند کیفیتِ تحقیقات در هر یک فرق زیادی خواهد داشت. بر طبق یک تحقیق، حتا در معتبرترین موسسه‌های تحقیقاتی و علمی چینی، یک سوم مقالات علمی یا تقلبی هستند یا از جاهای دیگر گرته‌برداری شده‌اند. دانشگاه‌های چینی با علم به اینکه مجلات پژوهشی کشور تا چه حد از حیث علمی فقیر هستند، جوایزی برای شش نفر اول که تحقیقاتشان در نشریات معتبر غربی منتشر شود در نظر گرفته‌اند.

جای سوال است که آیا علم چینی، اساسا بدونِ التزامِ سیاسی این کشور به مبادله‌ی آزاد ایده‌ها با غرب، به سطح غرب می‌رسد یا نه. اذیت و آزار دانشمندان مخالف حاکمیت در چین از زمان مائو شروع شد؛ ایدئولوگ‌های مائو حتا نظریاتِ اینشتین را «ضدانقلابی» می‌دانستند. اما ایدئولوگ‌های مائو رفتند و نظریات اینشتین باقی ماندند. حتا در غیابِ آزار و اذیت آشکار، «دیوار بزرگِ دفاعیِ» چین برای دانشمندان مانع‌تراشی می‌کند، دانشمندانی که برای دسترسی به داده‌های متتشرشده در سطح جهان مشکلات زیادی دارند.

چین آن راه دشوار را آموخته که دستاوردهای علمی چشمگیری کسب کند تا در میان سایر ملل اعتبارش افزون شود. این «سلطنتِ آسمانی» کنار گود شاهد بود روسیه اولین ماهواره را به فضا پرتاب کرد و آدم زنده به فضا فرستاد و بعد بار دیگر فضانوردان آمریکایی را دید که سامان ستاره‌ای را مقهور خود می‌‌کنند و بر سطح ماه فرود می‌آیند.

چین به طور گسترده بر تحقیقات پزشکی تمرکز کرده است، و «دیوار بزرگِ سبزی» شامل جنگل‌ها در شمال‌غربی کشور پرورش داده؛ اقدامی در این راه که از بیابان‌زایی فزاینده‌ی صحرای گابی جلوگیری شود. اکنون چین دارد منابع عظیمش را صرف دانش‌های بنیادی می‌کند. این کشور برنامه‌ی ساختِ اتم‌شکنی را دارد که هزاران «ذره‌ی ایزدی» را از دل اِتر بیرون خواهد کشید، و در عین حال از سازمان تحقیقات هسته‌ای اروپا نیز بهره می‌گیرد. چین به مریخ نیز نظر دارد. در زبان فنی قرن بیست و یکم، هیچ تصویری نمی‌تواند ظهور قدرت چین را به خوبیِ تصویرِ آن فضانورد چینی که بر سیاره سرخ قدم می‌گذارد نمادپردازی کند. هیچ چیز مگر برقراری اولین تماس با فرازمینی‌ها.

در ایستگاهِ امنیتی واقع در ده مایلیِ دیش، گوشی‌ام را به نگهبان تحویل می‌دهم. او گوشی را در محفظه‌ای امن مهر و موم می‌کند و مرا تا دستگاه موج‌یابی اسکورت می‌کند که نشان می‌دهد هیچ فرستنده‌ی الکترونیک دیگری همراه من نیست. یک مامور دیگر مرا به جاده باریکی می‌رساند که یک مسیر پلکانی پرپیچ‌و‌خم است و هشتصد پله کوهستانی تا رسیدن به بالایش باید طی شود، مسیری که از دل ابرِ وزوزوی سنجاقک‌های آبی می‌گذرد، و به یک سکوی مشرف بر رصدخانه منتهی می‌شود.

نان رندانگ منجم رادیویی، چند ماه قبل از درگذشتش در همین سپتامبر پیش، مدیر علمی رصدخانه و روح علمی‌اش بود. این رندانگ بود که اطمینان حاصل کرد دیش جدید برای تحقیق درباره هوش فرازمینی مناسب است. او تا زمان افتتاح پروژه در دهه نود اینجا بود، یعنی تا همان زمانی که از تصاویر ماهواره‌ای برای گزینش بهترین محل‌ها برای پروژه بهره گرفت؛ محل‌هایی در بین گودال‌های عمیق در ناحیه کوهستانی کارست در چین.

فارغ از میکرو‌-امواج، مثل آن امواجی که پَس‌تابشِ خفیفِ بیگ‌بنگ را سبب شدند، امواج رادیویی ضعیف‌ترین شکل از تشعشعِ الکترومغناطیسی به شمار می‌آیند. انرژی جمعیِ همه امواج رادیویی که در طول یک سال توسطِ رصدخانه‌های زمین دریافت می‌شود کمتر از میزانِ رهاسازیِ انرژی جنبشیِ ناشی از نشستنِ آرام یک برف‌ریزه بر خاک است. جمع‌آوریِ این سیگنال‌های اتِری مستلزمِ سکوتِ تکنولوژیکی است. به همین دلیل است که چین نقشه‌ی احداثِ رصدخانه‌ای رادیویی در طرفِ تاریکِ ماه را هم در سر می‌پروراند، یعنی در مکانی که از لحاظ تکنولوژیکی بسیار ساکت‌تر از هر جای دیگر زمین است. به همین دلیل، طی سده قبل، رصدخانه‌های رادیویی مثلِ قارچ‌هایی که بعد از باران همه جا سبز می‌شوند در خیلی از شهرهای مهم و مختلف سیاره احداث شدند. و به همین دلیل است نان رندانگ به سراغ محل‌هایی پرت و دورافتاده در کوهستان‌های کارست رفت. این کوهستان‌های آهکیِ مرتفع، ناهموار و پوشیده از گیاهانِ شبه‌حاره‌ای، روزی ناگهان از دل پوسته‌ی سیاره سربرآوردند، و به موانعی شکل دادند که می‌توانند گوش‌های حساسِ رصدگر را از صداهای مزاحم باد و امواج رادیویی در امان نگه دارند.

بعد از تهیه‌ی فهرست اولیه‌ای از مکان‌های مورد نظر، نان ترتیبی داد که از نزدیک آن مکان‌ها را ببیند. او با پیاده‌روی تا قلبِ گودالِ دائودنگ، خود را در انتهای یک کاسه‌ی تقریبا متقارن یافت که با حلقه‌ی تقریبا کاملی از کوهستان‌های سرسبز احاطه شده و همگی به وسیله‌ی فرایندهای شدید فرسایش و روراندگی و کوهزایی شکل گرفته بودند. بیش از ۲۰ سال زمان و بیش از ۱۸۰ میلیون دلار صرف شد، تا نان این دیش را برای اولین رصدش مهیا ببیند؛ «اولین نورش» در مناظره‌ی نجومی. منظورش از این اصطلاح، فروزشِ رادیوییِ محوشونده‌ی یک اَبَرنواَختر بود، یا به قول آن منجمان چینیِ هزاره پیش که روشناییِ نامتعارف ناشی از انفجار اولیه‌اش را ثبت کرده بودند، یک «ستاره‌ی مهمان».

دیش پس از تنظیمِ دقیق شروع به پیمایش و اسکنِ بخش‌های وسیعی از آسمان خواهد کرد. تیم تحقیقات فرازمینیِ اندرو سیمیون در حال همکاری با چینی‌ها برای توسعه‌ی ابزاری است که بتواند از پس پردازش این رفت‌و‌برگشت‌های گسترده پیمایش‌گر برآید؛ جستجوی فرازمینی‌های کیهانی از سوی بشر به وسیله‌ همین وسعت میدان دید به یک بسط رادیکال خواهد رسید.

سیمیون به من گفت که او به طور خاصی مشتاق بررسی میدان‌های ستاره‌ای متراکم در قلب کهکشان است. او گفت، «این نقطه از کهکشان جای بسیار جالبی برای استقرار تمدن‌های پیشرفته است». به باور او «اگر دنبال یک پژوهش و بررسی درجه یک در این باب هستید» تعداد زیاد ستاره‌ها و وجود یک سیاهچاله بسیار عظیم این نقطه را برای تحقیق واجد شرایطی ایدئال می‌کند. دریافت‌کننده‌ی سیمیون در پی یک کورسو [یک موج رادیویی موثق]، رشته‌ی الگوریتم‌های حساس درباره‌ی میلیاردها طول موج در میلیاردها ستاره را پردازش خواهد کرد.

لیو چیخین به من گفت که به این امکان که دیش بتواند هوش فرازمینی پیدا کند با تردید می‌نگرد. در سیاه‌-جنگلِ این کیهان -همچون آن جنگل تیره‌و‌تار که لیو تصور کرده است- هیچ تمدنی هرگز هیچ موج رادیویی نمی‌فرستد و اگر بفرستد این موج یک «یادبود مهلک» خواهد بود، یک مخابره‌ی قدرتمند که نیت مرگبار و قریب‌الوقوعِ فرستنده را فاش می‌کند. اگر قرار باشد یک تمدن به تمدن دیگر یورش برد، یا با شلیک اشعه گاما تمدن دیگری را بسوزاند، یا با هر علت طبیعی دیگری دست به قتل عام تمدن دیگری بزند، این یورش شاید تمام انرژی ذخیره‌شده‌ی آن تمدن را برای ایجاد یورشی مرگبار به کار گیرد طوریکه حتی سیاره‌های غیرمتخاصم حول و حوش سیاره‌ی تحت یورش نیز در معرض تهدید قرار می‌گیرند.

حتی اگر حق با لیو باشد و دیشِ چینی هیچ بختی در شناسایی حتا یک موج فرازمینی نداشته باشد، باز هم این پروژه و شنود زمزمه‌های رادیویی خفیف بیگانگان به قدر کافی حساسیت‌برانگیز است؛ پژواک‌های همان فرازمینی‌ها که قرار نیست به سیاقِ امواج رادار هواپیماهایی که به طور مداوم سطح سیاره را می‌پیمایند شنیده شود. اگر تمدن‌ها واقعا شکارچیانی خاموش باشند، پس ما باید در خصوص این «نشتِ» تشعشع رادیویی گوش به زنگ باشیم. ممکن است هاله‌های خفیفی از این نشت بسیاری از ستارگانِ آسمانِ شب را احاطه کرده باشد، و تکنولوژی رادیویی هر سفینه یا هواپیمای گذرای آن تمدن فرازمینی به تماس اول راه دهد، درست پیش از آنکه متوجه رصدخانه زمینی شود و مخابرات قابل شناسایی‌اش را متوقف کند. رصدخانه‌های سابق تنها می‌توانستند امواجِ تعداد محدودی از ستارگان را رصد کنند. اما حساسیتِ دیش چینی تا آنجاست که می‌تواند ده‌ها هزار از این امواج را رصد کند.

در بیجینگ، به لیو گفتم که من همچنان به اینکه بتوان موج رادیویی فرازمینی‌ها را رصد کرد امیدوارم. به او گفتم که فکر می‌کنم نظریه‌اش درباره‌ی تاریک‌-جنگل بر اساس خوانش بسیار محدودی از تاریخ بنا شده است. هرچند این نظریه می‌تواند گمانه‌زنی‌های بسیاری درباره‌ی رفتار عمومیِ تمدن‌ها با نظر به مواجهاتِ خاصِ بین چین و غرب ارائه دهد. لیو به طور متقاعدکننده‌ای پاسخ داد که تجربه چین با غرب بازنمودی از الگوهای بزرگتر است. در طول تاریخ، یافتن نمونه‌هایی از تمدن‌های وسیع که از تکنولوژی‌های پیشرفته برای اعمال قدرت بر تمدن‌های دیگر استفاده کردند آسان است. او گفت: «در تاریخ خاقانیِ چین» نیز می‌توان ردپای استیلای دیرپا بر همسایگان را یافت.

اما حتی اگر این الگوها تا سرتاسرِ تاریخ ثبت‌شده بسط داده شود، و حتی اگر دوران‌های تیره و تارِ پیشاتاریخی هم گسترانده شوند آنجا که نئاندرتال‌های انسان‌نما اندکی پس از اولین تماس با انسان‌های مدرن از صفحه روزگار ناپدید شدند، باز هم شاید چیز زیادی درباره‌ی تمدن‌های عظیم به ما نگویند. برای تمدنی که آموخته در مقیاس‌های کیهانی بقا یابد، کل وجود بشریت هیچ نیست مگر لحظه‌ای منفرد در یک سپیده‌دمان روشن و طولانی. و هیچ تمدنی نمی‌تواند ده‌ها میلیون سالبقا یابد مگر به لطفِ آموختنِ اینکه چطور درونا در صلح و آرامش به سر ببرد. انسان‌ها تا همین حالا هم تسلیحاتی خلق کرده‌اند که کل گونه‌ی ما را در معرض خطر قرار می‌دهد؛ تسلیحات یک تمدن پیشرفته محتملاً بسیار پیشرفته‌تر از تسلیحات ما خواهد بود.

من به لیو گفتم که با توجه به جوانی و خامیِ نسبی تمدن‌مان در گستره‌ی رفتارهای متمدنانه کیهانی ما نه موردی افلاطونی و عمومیت‌پذیر بلکه احتمالا یک بیگانه محسوب می‌شویم. راه شیری برای میلیاردها سال قابل سکونت بوده است. در نتیجه، هر تماسی که با بیگانه‌های فرازمینی برقرار شود باید فرض را بر این گذاشت که آنها کهنسال‌تر و احتمالا باهوش‌تر از ما هستند.

وانگهی، در آسمان شب هنوز هیچ گواه و مدرکی دال بر اینکه تمدن‌های تهدیدآمیز و قدیمی‌تری در کارند دیده نشده است. محققان پروژه جستجوی هوش فرازمینی در پی تمدن‌هایی هستند که از یک خاستگاه واحد در همه جهات پخش شده و رشد کرده باشند، و پیش از تصرف کل کهکشان‌ها به عرصه تکنولوژیکی رو به رشد دست یافته شده باشند. اگر چنانکه انتظار می‌رود، آن‌ها مقادیر زیادی انرژی مصرف کنند پس ممکن است درخشش‌های مادون قرمزی داشته باشند که نمی‌توانیم در رصد شبانه‌مان شناسایی کنیم. شاید تشکیلات خود‌-تکثیرکننده‌ی لازم برای گسترش سریع در سرتاسر صد میلیارد ستاره محکوم به خطاهای کدگذاری باشد. یا شاید تمدن‌ها به صورت نامتعارفی در سرتاسر یک کهکشان گسترش می‌یابند، درست همانطور که انسان‌ها به طور غیرمعمولی در سطح سیاره زمین شیوع پیدا کردند. اما یافتن تمدنی که حتا یک دهم ستارگان یک کهکشان را تصرف کرده باشد هم کار ساده ای است، و با اینحال به رغم جستجوی تقریبا صدهزار کهکشان ما حتا یک تمدن هم پیدا نکردیم.

برخی پژوهشگرانِ پروژه جستجوی هوش فرازمینی، با شگفتی درباره‌ی شیوه‌های مخفیانه‌ترِ گسترش و شیوع اظهار نظر می‌کنند. آن‌ها به امکانِ «جستجوگرِ جنسیس [تکوین]» نظر دوخته‌اند، سفینه‌ای که می‌تواند سطح یک سیاره را با میکروب‌ها بذرپاشی کند، یا امکان تکامل را در سطح یک سیاره شتاب بخشد، یا با تولید جرقه‌ی انفجار کامبرین یک تحول را رقم بزند، درست مثل انفجاری که زادآوری زیست‌شناختی در سطح زمین را یکجا درخود بلعید. برخی محققان حتا در جستجوی پیام‌های رمز‌گذاری‌شده‌ای در DNA ما هستند؛ که قبل از هر چیز، پرنیروترین میانجی و ذخیره‌ی اطلاعاتی شناخته‌شده در علم است. آن‌ها هم هنوز دست خالی هستند. اصلا خودِ این ایده که تمدن‌های فرازمینی هم هر چه بیشتر رو به بیرون بسط می‌یابند، چه‌بسا به طرزی غم‌انگیز یک ایده‌ی انسان‌ریخت‌انگارانه باشد و بس.

لیو این نکته را نمی‌پذیرد. نزد او، غیاب این سیگنال‌ها صرفا گواهی است بر اینکه شکارچیان در مخفی‌شدن بسیار ماهرند. او به من گفت که طرز تفکر ما درباره سایر تمدن‌های فرازمینی بسیار محدود است. او گفت؛ «خصوصا آن تمدن‌ها که شاید میلیون‌ها یا میلیاردها سال قدمت داشته باشند. وقتی ما در عجبیم که چرا آن‌ها از تکنولوژی‌های هولناک‌شان استفاده نمی‌کنند تا در یک کهکشان گسترش یابند، چه بسا درست مثل عنکبوتی باشیم که در عجب است چرا انسان از تار برای شکار حشرات استفاده نمی‌کند.» لیو می‌افزاید که بهرحال، حتا یک تمدن قدیمی‌تر که به یک جور صلح درونی دست یافته باشد هم می‌تواند مثل یک شکارچی رفتار کند، تا حدی به این دلیل که حتا چنین تمدنی پی می‌برد که «درکِ تمدنی دیگر که در فاصله‌ای دور و کیهانی واقع شده دشوار است.» و می‌داند که مخاطرات سوءفهم می‌توانند مهلک باشند.

اگر با یک هوش مصنوعی پسازیست‌شناختی رویارو شویم که کنترل سیاره‌اش را در اختیار دارد، پس نخستین تماس ما با آن‌ها می‌تواند آکنده از خدعه و فریبکاری باشد. نظرگاه چنین هوشی حتا به طور مضاعف بیگانه است. این هوش فرازمینی احتمالا هیچ جور احساس همدلی ندارد؛ احساس همدلی نه یک ویژگیِ اساسیِ هوش بل در عوض یکجور هیجان است که یک تاریخ و فرهنگ تکاملی در ما بار آورده است. منطقِ پشتِ کنش‌های این هوش فرازمینی احتمالا ورای قدرت تخیل بشر است. این هوش می‌تواند سرتاسر سیاره‌اش را به یک اَبَرکامپیوتر تبدیل کرده باشد، و در این صورت، به قولِ گروهی از محققان آکسفورد، ممکن است که فضای کیهانی فعلی را برای محاسباتِ موثر و انرژی‌بر و بلندمدت خود بسیار گرم یافته باشد. این هوش می‌تواند خود را از هر صدی پنهان نگه دارد، و حتا می‌تواند به خوابی بدون رویا فرو برود که صدها میلیون سال هم می‌تواند طول بکشد تا وقتی که کهکشان، هم بسط بیشتری یافته باشد و هم خنک‌تر شده باشد تا به چنین گونه‌ای از هوش مجال دهد که بار دیگر بیدار شود و دوران تازه‌ی محاسباتش را از سر بگیرد.

وقتی از آخرین پله‌های سکوی رصدخانه بالا می‌رفتم، به لطفِ جیرجیرها و وزوزهای بلندِ دسته‌هایی از حشرات کوهستان به نظر می‌رسید که خود زمین چون یک ابرکامیپوتر در حال همهمه‌ است. اولین چیزی که در آن بالا توجهم را جلب کرد نه رصدخانه، بل سلسله جبالِ کارست بود. این رشته کوه‌ها هر کدام منفرد، تک‌افتاده و به طرز عجیبی شکل‌یافته بود. انگار که تمدن مایاها در طول صدها مایل مربع اهرام عظیمی بنا کرده باشد، و هر کدام از آن اهرام به طور مجزا و کژدیسه‌ای رشد کرده باشند، در حالی که گیاهان نیز سطح‌شان را فرامی‌گیرند. آن‌ها در همه سو بسط یافته‌اند، سرتاسر به سوی افق، نزدیک‌ترین‌شان سبز تیره به نظر می‌رسد و دورترین‌شان همچون خط‌الراسی آبی.

ساختار تماشاییِ دیش در میانه این چشم‌انداز آکنده از شکل‌های آشوبناک واقع است. عمارتی به عرض پنج زمین فوتبال، و به قدر کافی عمیق (آنقدر که دو بشقاب برنج به ازای هر انسان زنده‌ی روی زمین عمق آن را مشخص می‌کند)، عمارتی که نمونه‌ی نبوغ‌آمیزی از والاییِ تکنولوژیکی است. وسعتش معدن مسِ بینگهام یوتا را به یادم می‌آورد، اما بدونِ آن هوای آلوده‌ی صنعتی. این دیش، آرام و گود، همراه با زمین به ما خیره است. تو گویی خدا انگشتش را روی سطح سیاره فشرده و اثر انگشتِ صاف و نقره‌ای‌اش در قالب این تاسیسات بر اینجا نقش بسته است.

یک ساعتی زیر باران در آنجا ایستادم، در حالیکه ابرهای تیره در آسمان در حرکت بودند، و نوری از میانشان بر رصدخانه افتاده بود. هزاران پنلِ مثلثی و آلومینیومی‌اش شکلی موزائیکی داشتند: برخی آجرهای بنا به نقره‌ای روشن تغییر رنگ داده و برخی دیگر به برنزیِ رنگ‌پریده. این فکر عجیب به سرم زد که اگر قرار باشد زمانی سرانجام سیگنالی از طرف یک هوش فرازمینی به ما برسد، این گودال آهنین و فنی در این سیاره می‌تواند آن سیگنال را دریافت کند. امواج رادیویی توسط دیش و دریافت‌کننده‌اش دریافت می‌شوند و صدا خاصی تولید می‌کنند. این امواج دریافتی مورد مطالعه و تحقیق و سنجش قرار می‌گیرند. پروتوکل‌های بین‌المللی از کشورها می‌خواهد که در صورتِ برقراری اولین تماس با فرازمینی‌ها این موضوع را افشا و اعلام کنند، اما آن کشورها ملزم نیستند چنین کاری کنند. شاید چین این سیگنال‌ها را افشا کند اما قطعا ستاره‌ای که این سیگنال‌ها از آنجا مخابره شده را مخفی نگه می‌دارد، مبادا که یک وقت گروهی حاشیه‌ای اولین پاسخ زمینی را در جواب به این سیگنال مخابره کند. شاید چین این سیگنال را جزو اسرار دولتی طبقه‌بندی کنند. حتی در این صورت هم چه بسا یکی از شرکای بین‌المللی چین دست به اقدامات موذیانه‌ای در این زمینه بزند. یا شاید یکی از دانشمندان چینی آن سیگنال را به پالس نوری تبدیل کند و آن را به بیرون دیواره امنیتی این تاسیسات بفرستد، تا آزادانه به دورِ این گره‌ی شلوغِ کابل‌های فیبر نوری که دور سیاره ما می‌چرخند به پرواز درآید.

در بیجینگ از لیو خواستم که برای لحظه‌ای نظریه‌اش درباره‌ی تاریک‌-جنگل را کنار بذارد. از او خواستم که آکادمیِ علوم چین را تصور کند که به او خبر می‌دهند سیگنالی یافته‌اند.

او چطور به پیامی پاسخ می‌دهد که از یک تمدن کیهانی به ما رسیده است؟ او گفت که قطعا از ارائه‌ی گزارشی مفصل درباره تاریخ بشر اجتناب می‌کند. او گفت، «چنین وضعی بسیار مبهم و تیره و تار است. شاید باعث شود که تهدیدهای بیشتری متوجه ما شوند.»‌ در رمانِ کوربینی که اثری است از پیتر وات درباره اولین تماس با بیگانگان، تنها اشاره‌ای کوتاه به خودِ فرد کافی است که نوع بشر را به عنوان یک تهدید وجودی بنمایاند. به یادِ لیو آوردم که تمدن‌های دور شاید بتوانند تابش‌های بمب-اتمی ما را از جو سیارات‌شان شناسایی کنند و دائما به پاییدن زیست‌بوم‌های زیستمند مبادرت ورزند، این کاری است که هر تمدن پیشرفته یقینا بدان اقدام می‌کند. تصمیم‌گیری درباره‌ی اینکه آیا تاریخ‌مان را به این فرازمینی‌ها بگوییم یا نه شاید اصلا در حد و اندازه ما نباشد.

لیو به من گفت که اولین تماس اگر نه یک جنگ سیاره ای، دست کم به یک کشمکش بشری منجر می‌شود. تصور تماس با بیگانگان یک مجاز متعارف و عامه‌پسند در ژانر علمی‌تخیلی به شمار می‌آید. فیلم «ورود» [Arrival] که پارسال نامزد جوایز اسکار بود، ظهور ناگهانی یک هوش فرازمینی را نشان می‌دهد که بشر را به الهام‌ گرفتن از داده‌های بازمانده از کیش‌های آخرالزمانی می‌کند و تقریبا جهان را تا حد جنگ بین دول پیش می‌برد زیرا قدرت‌های جهانی درگیر مسابقه‌ای تسلیحاتی برای فهم پیام بیگانگان می‌شوند. وانگهی، حتا گواهی واقعی هم برای بدبینی لیو وجود دارد: پخش برنامه رادیویی «جنگ دنیاها»ی ارسون ولز که یورش بیگانه‌ها را شبیه‌سازی می‌کرد در سال ۱۹۴۹ در اکوادور بازپخش شد و به شورشی انجامید که به مرگ شش انسان منجر شد. لیو به من گفت، «ما وارد نبرد بر سر چیزهایی شده‌ایم که بسیار ساده‌تر است آن‌ها را حل و رفع کنیم [به جای ابنکه بر سرشان بجنگیم].»

این ماجرا حتی اگر هیچ ستیز ژئوپولیتیکی به دنبال نداشته باشد، باز هم بشر یقیناً نوعی تحول فرهنگی اساسی را از سر خواهد گذراند، چون هر نظام باوری بر روی زمین گرفتار وسوسه‌ی اولین تماس در مقام واقعیتی عریان است. بودایی‌ها به راحتی با این مسئله کنار می‌آیند: ایمان بوداییان بسیار پیش از این نوعی عالم لایتناهی متعلق به عهد کهن و البته ناگفته را مسلم فرض گرفته است، عالمی زیستمند که هر گوشه و کنارش همراه با انرژی‌های مرتعشِ موجودات زنده در حال زیست و زندگی است. کیهانِ هندوها به طرزی مشابه با کیهانِ بودایی‌ها هم زایا و هم عظیم تصور شده است. ارجاعات قرآن به «خلق سماوات و زمین و موجودات» توسط الله را نیز می‌توان از همین منظر نگریست. باور یهودیان به اینکه قدرت خدا هیچ حد و مرزی ندارد، یقیناً قدرت آفرینش او را در سطح ناچیز تخیل کیهانی این سیاره نیز محدود نخواهد کرد. مسیحیت چه بسا این همه را با زمختی بیشتری در خود داشته باشد. مناقشه‌ای در الاهیات مسیحی معاصر در جریان است ناظر به این که رستگاری مسیح به هر جانی که در عالم بسیط‌تر می‌زید بسط می‌یابد، یا ساکنان گناه‌کار سیارات دور نیز نیازمند مداخله الاهی‌اند. واتیکان به طور خاصی علاقمند است که حیات فرازمینی را نیز به پیام‌ها و آموزه‌هایش وارد کند، شاید سرانِ واتیکان حس می‌کنند که یک انقلاب علمی دیگر در شرف وقوع است. بوی محاکمه‌ی شرم‌آور گالیله هنوز هم در حافظه‌ی نهاد کلیسا به مشام می‌رسد.

اومانیست‌های سکولار از روشنفکری هشیار که درباره اولین تماس گمانه‌زنی می‌کند چشم نمی‌پوشند. کوپرنیک زمین را از مرکز عالم جابه‌جا کرد، و داروین بشر را رشته‌ای تکاملی لابلای سایر حیوانات منتقل کرد. اما حتا درون چنین چارچوبی، بشر هنوز خودش را اشرف مخلوقات به حساب می‌آورد. ما هنوز هم بی‌رحمانه با سایر جانوران به منزله «مادون» انسان برخورد می‌کنیم. ما از این تصور در شگفت بوده‌ایم که خودِ وجود یا هستی چنان خلق شده که از ساده‌ترین مواد و اصول موجوداتی چون ما را به وجود آورد. به زبان کارل ساگان، ما آنقدر چاپلوسیِ خودمان را می‌کنیم که انگار «عالم واقع برای کشف و درک خودش تنها ما را دارد.» این ها شیوه‌های بیانِ سکولاری هستند که از خلال‌شان بشر خود را به منزله تصویر خدا جا می‌زند.

شاید روزی که خود را در دسرتاسر فواصل بیناستاره‌ای ببینیم و در پیوند با شبکه‌ی کهن‌تری از اذهان دریابیم که مسافران سفر دیرینه‌ی زمان بوده‌اند، آن وقت متانت بیشتری پیدا کنیم. شاید آموزه‌هایی از آن‌ها درباره تاریخچه واقعیِ تمدن‌های عالم -تمدن‌هایی پیر و جوان و منقرض‌شده-دریافت کنیم. شاید با آثار هنری کلان‌مقیاسی آشنا شویم که برآمده از تمدن‌هایی میلیون‌ساله باشند. شاید از ما خواسته شود در رصدهای علمی مشارکت کنیم که تنها با همکاری همه تمدن‌هایی که دها سال نوری از هم فاصله دارند امکان‌پذیر است. رصدهای از این دست و با این مقیاس، شاید وجوهی از طبیعت را بر ما فاش سازند که هرگز نمی‌توان به تنهایی کنکاش کرد. شاید از متافیزیک جدیدی آگاه شویم. اگر بخت یارمان باشد، شاید به اخلاقی نو مطلع شویم. آن وقت است که از شوک وجودی‌مان سر برخواهیم آورد و نوزایی و زیستِ بشری و مشترک و تازه‌ای را حس خواهیم کرد. اگر اولین تماس در بطن این جنگل تاریک رخ دهد چه بسا بتوانیم جهان را نیز خانه‌ی خویش بیانگاریم.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مترجم: کوهستان بهزادی
مشاهده نظرات
  1. ناشناس

    مگه علمی تخیلی در چین غیر قانونی نیست؟؟

    1. farzad

      نه از قضا. تشویقش هم می کنن تو یه سطحی هر چند به شدت زاویه دارن با حکومت چین. و قضیه ی رابطه ی حکومت با نویسنده های علمی تخیلی یه فاز عشق و نفرت پیچیده است. از عواقبش وحشت دارن ولی فوایدش رو می خوان.از اون ور هم نویسنده های علمی تخیلی چین به شدت پارانوییدن. الان این که لیو چیخین چند ماه پیش جایزه ی هوگو رو هم برد ماجرا رو به شدت وارد یه فاز پیچیده تر کرده چون خب کسایی که کتاب رو خوندن می دونن کتاب کنایه های سیاسی آشکار به حزب کمونیست داره در عین حال یه یاروییه که می تونه اهرم تبلیغاتی خوبی براشون باشه. ماجرا به شکل ترسناکی برای یارو ها و البته خود نویسنده ی مورد نظر پیچیده است.
      فعلاً تنها ژانر علمی تخیلی که ممنوع شده تو چین داستانای تاریخ دگرگونه که خب دلایلش هم مشخصه

  2. The outcast

    اگر با خودمون صادق باشیم فضا خیلی عظیم تر از چیزیه که بدون کرم چاله با سپیدچاله(که احتمالا اصلا وجود ندارن!) ارتباط برقرار کردن با یه تمدن در یه سیاره دیگه تقریبا بی معنیه (صد ها سال تاخیر نوری خیلی بیشتر از چیزیه که قابل تحمل باشه دست کم برای ما انسان ها با عمر کوتاه و وضعیت سیاسی ناپایدارمون

    و واقعا نمیشه دلیلی آورد که پیشرفت تکنولوژیک برای یه تمدن صلح طلبی مطلق به ارمغان بیاره به هر حال حتی صلح طلب ترین تمدن ها هم با توجه به این که ما صلح طلب نیستیم برای دفاع از موجودیت خودشون کمر به از میان بردن ما میبندن

  3. کیا

    تسی شین تلفظ درستشه ، tsih-SHIN-l’yoo به فونتیک انگلیسی

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر: