از لحاظ موضوع و معمایی من رو یاد داستان های دارن شان- مجموعه لرد لاس انداخت. (مردی که با شیاطین برخورد می کنه و مهم ترین اعضای خانواده شو از دست میده ولی هیچکس حرفشو باور نمی کنه و تهش کارش به تیمارستان می کشه). فکر می کنم با یکم کار روی جزئیات و بهبود نثر می تونه داستان بلند یا رمان خوبی هم باشه. مثلا عدم تکرار متوالی یه سری توصیفات که برای خواننده همون اول مشخص شد؛ مثل حسرت گذشته رو خوردن، معصومین صنم یا بی بند و باری پدرش. اینا با توصیفات اعمال کارکترا هم به خوبی مشخص شده تو داستان.
در کل داستان جالبی یود، خسته نباشید.
夢を捨てて死ね
سلام
من منصوره هستم. البته چند سالیه دیگه اسمم تبدیل به منص شده 🙂
آدم فروم بازی هستم (بودم) و موافقم که هیچی این فضا نمیشه چون برای من، آدمایی که فروم و جوش رو میشناسند انگار یه ژانر جداگونهاند که حداقل با شیوههای ارتباط گرفتن باهاشون آشناترم :دی
از قدیم تو فرومهایی مثل دمنتور، وستروس، هزارتو، آردا و… بودم اما اصلیترین فعالیتهام مربوط به آثار تالکینه.
نویسنده هم هستم و مقاله نویسِ نه چندان حرفهای -از اونایی که خیلی جرات انتشار نوشتههاشونو ندارن :دی- و زمانهای دور ویراستاری میکردم که باعث شده الان هم عشق عمیقی نسبت به “کاما (ویرگول)” و “نیمفاصله!” داشته باشم.
بیشتر طرفدار فانتزیام تا علمی-تخیلی اما پادآرمانشهر برام جز لذتبخش ترین ژانراست. فیلم و سریال زیاد میبینم، کامیک و مانگا کم میخونم و به انیمه از بچگی ارادت داشتم.
رشته تحصیلی و شغلم هم طبیعتا ربطی به فعالیتهام نداره! :))
夢を捨てて死ね