اگر آلمان نازی در جنگ جهانی دوم پیروز میشد، در چه دنیایی زندگی میکردیم؟ (قسمت دوم)
سناریوی پیروزی آلمان نازی در جنگ جهانی دوم یکی از سناریوهای پرطرفدار در داستانهای تاریخ بدیل است. در این مطلب با دیدی واقعگرایانهتر به این سوال پاسخ داده میشود.
قسمت اول مقاله
ایالات متحده در برابر آلمان نازی
رایش سوم اروپا را تسخیر کرده است و اکنون نفوذ عمیقی بین مردم اروپا و دولتهای دستنشاندهیشان دارد. معنی واژهی «اروپایی» بهسرعت در حال تغییر است و به قیمت از بین رفتن فردیت و حقوق فردی، اتحادی سفتوسخت بین مردم ملل مختلف برقرار شده است.
برای نسل جدید آریایی، و متعاقباً اروپاییهای دیگر، برنامهی تحصیلی جدیدی تنظیم شده است و مهمترین آموزهی این برنامه این است که اروپا دشمنی جدید دارد؛ این دشمن شوروی نیست، چون حکومت شوروی تا توندراهای سیبری عقب رانده شده است؛ این دشمن جدید آن سوی اقیانوس است و تاکنون از دسترس سربازهای نازی دور بوده است. این دشمن ایالات متحده است.
کمی قبل به بررسی تبعات پیروزی نازیها برای مردم اروپا پرداختم. اکنون نوبتی هم باشد، نوبت ایالات متحده است. شاید اروپا سقوط کرده باشد، ولی ایالات متحده و اقتصاد قویاش در آن سوی اقیانوس اطلس به قوت خود باقیست. ایالات متحده از چه لحاظ این دنیای موازی را تحتتاثیر قرار میدهد؟
سناریوی اول از این قرار است:
آمریکا وارد میدان میشود، مشتی قوی به چانهی هیتلر میزند، اروپا را بمباران اتمی میکند و به داخل اقیانوس شیرجه میزند و به کشور خودش برمیگردد. پایان!
البته مزاح میکنم. فتح اروپا توسط نازیها مسلماً روی سیاستهای جهانی تاثیر میگذارد، اما کرهی زمین را به طور خودکار تحت سلطهی نازیها قرار نمیدهد. کشورهایی که تحت سلطهی نازیها درنیامدهاند، اکنون باید به شیوهی خودشان با رایش سوم تعامل برقرار کنند. برخی از این کشورها ممکن است رابطهی دوستی برقرار کنند، برخی به دشمن درجهیک نازیها تبدیل شوند و برخی نیز به قربانیهای بالقوه. در این ادامه قصد دارم به طور خاص روی دو کشور تمرکز کنم: ایالات متحده و آلمان نازی.
در این دنیای موازی، آلمان نازی موفق شده است اروپا را در برابر دخالت ایالت متحده محفوظ نگه دارد. ارتش و قدرت نظامی ایالات متحده معقول است، ولی حملهی مستقیم به خاک اروپا با عملیات انتحاری تفاوتی ندارد، خصوصاً با توجه به اینکه فاشیستها نقاطی را که تسخیر کردهاند تقویت و بازسازی کردهاند.
سناریوییها که پیشتر مطرح کردم، مقیاس زمانی بررسیشده تا چند دهه پس از پایان جنگ را نیز پوشش میداد، اما در قسمتی که به آمریکا اختصاص دارد، به گمانهزنی دربارهی چند سال پس از شکست بریتانیا و عقب رانده شدن روسها بسنده میکنم.
امپراتوری ژاپن
در دنیای ما، جبههی اقیانوس آرام (Pacific Theater) و جبههی اروپا (European Theater) جدا از یکدیگر اتفاق افتادند. ژاپن و آلمان هدفی مشترک داشتند: افزایش فضای زندگی برای مردمشان، اما اتحادشان به خاطر نیاز متقابل و مقطعی اتفاق افتاد، نه شباهت ایدئولوژیک. زمانی که هیتلر به لهستان حمله کرد، ژاپن حملهی وحشیانهاش به چین و ایندوچاینای تحت سلطهی فرانسه را آغاز کرده بود. آمریکاییها ژاپنیها را تحریم کردند تا جلوی تاختوتازشان را بگیرند.
تحریم نفت فشار زیادی به ژاپن وارد کرد، چون دستشان از حدود ۹۰٪ ذخایر نفتیشان کوتاه شد و بحرانی شدید برایشان ایجاد کرد. آنها میتوانستند از جنگیدن دست بردارند، اما به جایش تصمیم گرفتند رویکردی تهاجمی اتخاذ کنند. ژاپنیها تصمیم گرفتند منابع طبیعی جنوب شرقی آسیا را تصاحب کنند و به قصد حفظ سرزمینهای تسخیرشده با آمریکا وارد مذاکره شوند. ژاپنیها میدانستند نمیتوانند در جنگ تمامعیار با قدرت اقتصادی عظیمی چون آمریکا به پیروزی برسند، ولی اگر میتوانستند ناوگان آمریکا را فلج و نیروهای تهاجمیشان را سرگردان کنند، مذاکره با ژاپن گزینهای قابلقبول به نظر میرسید.
در این دنیای موازی، هیتلر چه موفق بشود اروپا را تسخیر کند، چه نشود، ژاپنیها برای دستیابی به مقاصد امپریالیستی خودشان پرل هاربر را بمباران میکنند. در این دنیای موازی آمریکا باز هم با ژاپن وارد جنگ میشود.
آلمانیها جا پایشان در اروپا محکم است و طبیعیست که آمریکا نخواهد با آنها وارد جنگ شود، اما این بدین معنا نیست که آلمانیها نیز تمایل به صلح داشته باشند. در دنیای ما آلمان فرمان جنگ علیه آمریکا را صادر کرد. هیتلر بر اساس آرمانهای خودش این تصمیم را گرفت و هیچ تعهدی نسبت به ژاپن نداشت.
هیتلر درک اشتباهی از قدرت ژاپن و ضعف آمریکا داشت. در دنیای ما مشاوران هیتلر به او هشدار دادند که جنگ با آمریکا به رایش آسیب خواهد زد. ولی هیتلر (طبق معمول) به هشدارشان توجهی نشان نداد.
در این دنیای موازی دو سناریوی متفاوت محتمل است و هر دوی این سناریوها از یک تصمیم انشعاب مییابند: آیا آلمان نازی با آمریکا وارد جنگ میشود یا نه؟
سناریوی اول: هیتلر تصمیم میگیرد با آمریکا وارد جنگ شود
اگر آلمان نازی موفق شود دشمنهایش را در اروپا ریشهکن کند، در این دنیای موازی جنگ با آمریکا به تهدیدی بهمراتب خطرناکتر تبدیل خواهد شد. وقتی در دنیای ما هیتلر اعلان جنگ کرد، تصمیمش فرصتی برای آمریکاییها بود تا درگیر جنگ شوند. با اینکه اوضاع در سال ۱۹۴۱ قمر در عقرب بود، ولی همچنان میشد به پیروزی امید داشت. آلمان در دو جبههی غرب و شرق درگیر جنگ بود و اعلان جنگ علیه آمریکا مهرهی جدیدی را وارد جبههی اروپا کرد.
رهبران آلمان میدانستند آلمان نمیتواند به طور مستقیم به آمریکا حمله کند. در این دنیای موازی، آلمانیها برای حمله به آمریکا باید روی بمبهای دوربرد سرمایهگذاری کنند. این ایده در دنیای ما به به طرح ناموفق آمریکا بمبر (AmerikaBomber) معروف است.
در دنیای ما، هیتلر مایل بود ساحل شرقی آمریکا را با بمب اتمی یا بمبهای معمولی بمباران کند. با این حال تمرکزش را روی سلاحهایی گذاشت که به دنیای علمیتخیلی تعلق داشتند، نه سلاحهایی چون هواپیماهای بمبافکن دوربرد که با فناوری معاصر مدیریتشان راحتتر بود. در این سناریو، حتی اگر آمریکا بمبر اختراع میشد، هیچ هواپیمایی نمیتوانست آن را تا آمریکا ببرد و برگردد. بنابراین باید در قلمروی دشمن فدا میشد. یک بمباران ارزشش را نداشت تا به خاطرش یک هواپیما را نابود کرد، بنابراین آسیب واردشده باید خیلی بیشتر میبود.چ
اگر در این دنیای موازی جنگی بین آلمان و آمریکا درگیرد، بعید است که هیچیک از این دو کشور تمایلی داشته باشد وارد خاک دشمن شود و حملهی زمینی انجام دهد، چون هزینهی آن بسیار زیاد است. جنگ بین آمریکا و آلمان در هوا و دریا انجام میشود و این دو کشور سر رسیدن به سلاح اتمی با یکدیگر رقابت میکنند.
در این دنیای موازی سلاح اتمی سلاحی نخواهد بود که با پرتاب آن در هیروشیما و ناگازاکی جنگ خاتمه یابد؛ این سلاح صرفاً پرواز هواپیمای بمبافکن بر فراز اقیانوس آرام را بهصرفه خواهد کرد. در این دنیای موازی جناحی که زودتر به بمب اتم دست پیدا کند و آن را در خاک دشمنش بیندازد، به دشمن برتری سیاسی و نظامی خواهد داشت. بنابراین این رقابت بسیار مهم و حیاتی خواهد بود.
نبردهای دریایی چندان تعیینکننده نیستند و هدف از انجامشان صرفاً دفاع از شهرهای ساحلی در برابر دشمن است. با اینکه ژاپن ابتدا به آمریکا حمله کرد، اما آلمان تهدیدی بهمراتب بزرگتر و اضطراریتر به حساب میآید.
آمریکاییها منابعشان را در حوزهی فناوری صرف برتری یافتن به آلمان، دفاع از سواحل و آمادگی برای هواپیماهای بمبافکن آلمان میکنند. با این حال، ژاپن به آمریکا حمله کرده و این خطایی نیست که بهراحتی بتوان از آن چشمپوشی کرد، بنابراین جنگ آمریکا با امپراتوری ژاپن در جبههی اقیانوس آرام به قوت خودش باقیست.
در هیچ سناریویی ژاپن قادر به شکست آمریکا نیست. ذخایر نفتی ژاپنیها تحت کنترل آمریکاییها بود و هر دو کشور میدانستند از لحاظ اقتصادی آمریکا فرسنگها از ژاپن جلوتر است. ژاپن نمیتوانست کشتیهای از دسترفتهاش را بازسازی کند، اما آمریکا میتوانست. ژاپن خود را وارد بازیای کرده بود که باختش در آن حتمی بود.
جنگ بین آمریکا و ژاپن در این دنیای موازی شباهت زیادی به جنگ معادل در دنیای ما دارد، البته با در نظر گرفتن اینکه آلمان نتواند آسیبی مهلک به آمریکا وارد کند. در دنیای ما، آمریکا به خاطر شرایط سیاسی آن دوره به خودش اجازه داد از بمب اتم استفاده کند؛ متحدین ژاپن شکست خورده بودند، ژاپن به کشوری منزوی تبدیل شده بود و آمریکا هم از جنگ خسته شده بود. کسی نبود تا آمریکا را به خاطر شدت عملش مواخذه کند.
در این دنیای موازی حتی اگر آمریکا به بمب اتم دست پیدا کند، آن را علیه ژاپن استفاده نمیکند و فقط اگر فرصتش پیش بیاید، با آن آلمان را بمباران میکند. در دنیای ما هم پیش از شکست هیتلر نقشه همین بود. اگر در این سناریوی موازی آمریکا موفق شود ژاپن را عقب براند، تصمیم آمریکا این است که به بمباران ژاپن ادامه دهد و کشور را تحت کنترلش نگه دارد. اما نکته اینجاست که قربانی بمبارانهای پشت سر هم از تعداد قربانیهای بمب اتم بیشتر است.
با توجه به اینکه در نظر آمریکا ژاپن بهقدری مهم نیست که بخواهد با بمباران اتمی فلجش کند، به جایش سعی میکند ارادهی ژاپنیها را ضعیف کند و قدرت اقتصادی آنها را برای جنگیدن مختل کند. بهعبارتی جنگ فرسایشی.
بدین ترتیب در این سناریوی موازی، آمریکا بسیاری از شهرهای ژاپن را نابود و اقتصاد کشور را فلج میکند. پس از ماهها بمباران شدن (به شیوهی بمباران درسدن)، ژاپنیها دیگر قادر به جنگیدن نخواهند بود. اگر ژاپن تسلیم شود، مثل دنیای ما مدتی تحت اشغال آمریکا درخواهد آمد. اگر ژاپن تسلیم نشود، آمریکا وارد کشور میشود و تا جایی که مقدور باشد، شهرها و دهکدههای ژاپنی را نابود خواهد کرد. ارادهی مردم هرچقدر هم قوی باشد، قادر نخواهند در برابر تهاجم آمریکا مقاومت کنند. این سناریو فقط در صورتی ممکن است که آمریکا پیش از آلمانیها به بمب اتم دست پیدا کند.
احتمال جنگ اتمی
حالا سوال اینجاست: آیا آلمان میتوانست پیش از آمریکا به بمب اتم دست پیدا کند؟ جواب: خیر. در دنیای ما، عوامل بسیاری در برتری آمریکا نسبت به آلمان در فیزیک اتمی دخیل بودند. یکی از این برتریها دسترسی آمریکا به دانشمندان بریتانیایی و آلمانیای بود که از نازیها میترسیدند. همچنین آلمان نمیتوانست به اندازهی آمریکا وقت و هزینه صرف پژوهش در حوزهی فیزیک اتمی کند، چون تمام این وقت و هزینه صرف مدیریت جنگ با شوروی شده بود.
با این حال، حتی با در نظر گرفتن تغییرات جزئی در دنیای موازی، بعید است که آلمانیها میتوانستند هم قلمروی جدیدشان را حفظ کنند، هم به بمب اتم دست پیدا کنند و هم جنگ (دریایی) با آمریکا را مدیریت کنند. آمریکا فشار داخلی کمتری نسبت به آلمان نازی حس میکند و از این لحاظ به دشمنش برتری دارد.
البته دستیابی سریعتر آمریکا به بمب اتم بدین معنا نیست که آلمان نمیتواند بمبی درست کند. در این دنیای موازی حتی با بمباران اتمی هم نمیتوان یک کشور را بهکل مختل کرد. شاید بتوان ضربهی اساسی به آن کشور وارد کرد یا داخل مرزهایش هرجومرج ایجاد کرد، ولی از دید واقعگرایانه، دنیا وارد مقطعی میشود که در آن جنگ اتمی عادیسازی میشود.
در این دنیای موازی، حملهی اتمی از طرف هریک از جناحها تبعاتی سنگین به دنبال دارد. این حمله نهتنها سهمگین است، بلکه بهانه دست جناح مقابل میدهد تا جواب های را با هوی بدهد و حملهی اتمی دیگری را از طرف خودش آغاز کند.
بنابراین نتیجهگیری من این است که در این دنیای موازی، اگر آلمان و آمریکا درگیر جنگ مستقیم شوند، جنگشان در نهایت به جنگ اتمی تبدیل خواهد شد. شده حتی جنگ اتمی در مقیاس محدود. در این صورت شهرهای ساحلی مثل نیویورک، بوستون و واشنگتن دیسی نابود خواهند شد. با افزایش آسیبهای واردشده، تظاهرات و راهپیماییهای ضد جنگ در اروپا و آمریکا از طرف مردمی که نگران جانشان هستند بیشتر خواهد شد.
هرچقدر که فناوریهای مربوط به موشک پیشرفت کند، جنگ اتمی مقیاسی قارهای پیدا خواهد کرد و تمام سناریوهای ترسناک مربوط به جنگ سرد به واقعیت خواهند پیوست. اثر جنگ اتمی در خود رایش سوم هم حس خواهد شد، چون مردم ساکت نخواهند نشست.
سناریوی دوم: هیتلر تصمیم میگیرد با آمریکا وارد جنگ نشود
پیشتر اشاره کردم که از یک تصمیم مهم دو سناریو منشعب میشود: سناریوی اول تصمیم هیتلر برای جنگ با آمریکا بود. سناریوی دوم تصمیم هیتلر مبنی بر پرهیز از جنگیدن است.
در سناریوی دوم هیتلر هشدار ژنرالهایش را جدی میگیرد و به این نتیجه میرسد که نفع آلمان در این نیست که به ژاپن کمک کند و با آمریکا وارد جنگ شود. بنابراین در این سناریوی موازی، آمریکا میتواند کل انرژیاش را صرف جنگیدن با ژاپن در جبههی اقیانوس آرام کند (همچنان مشابه با همین جنگ معادل در دنیای واقعی). با این وجود، آمریکاییها از یک موضوع نگراناند: نکند هیتلر نظرش را عوض کند و در اقیانوس اطلس به آمریکا حمله کند؟
در دنیای ما، پس از فجایع هولوکاست و کشته شدن میلیونها انسان در جنگ، نازیسم اعتبارش را از دست داد و تسلیم شدن آمریکا در برابر ایدههای فاشیستی دور از انتظار است. اما پیش از آغاز جنگ، در دورهی پرالتهاب رکود بزرگ (The Great Depression)، فاشیتهای مغرور و پرچمافشان برای عدهای از آمریکاییها جذاب به نظر میرسیدند، حتی بین کاپیتالیستهای برجسته.
در دنیای ما، پیش از آغاز جنگ، بسیاری از کارخانهدارها هیتلر را به خاطر سخنرانیهای پرانرژی و افتخاربرانگیزش میستودند. همچنین سیاستهای او در راستای کاهش دستمزد کار توجه بسیاری از تاجران آمریکایی را جلب کرده بود. دیدگاه هر دو گروه نسبت به کمونیسم و نیروی کار مشابه بود و هر دو گروه بهشدت از یهودیها متنفر بودند (البته این حس در آن دوران همگانی بود). برای همین ۱۹۳۰ در آلمان به بازاری مناسب برای سرمایهگذاری شرکتهای آمریکایی تبدیل شد. شرکتهای آمریکایی به حرف دولتشان کاری نداشتند و حتی وسط جنگ با شرکای آلمانیشان در ارتباط بودند.
در این دنیای موازی، در صورتی که جنگی اتفاق نیفتد، این رابطهی دوطرفه رونق بیشتری پیدا میکند. نازیها در جنگ پیروز شدهاند و مقاومت بیفایده است، برای همین شرکتها اولین نهادهایی هستند که نظام جدید را به چشم بازاری ارزشمند میپذیرند.
در دنیای ما نظر هیتلر نسبت به آمریکا پیچیده بود. او متوجه بود که تعداد آمریکاییهایی که رگوریشهی آلمانی دارند زیاد است و بیشتر موفقیتهای آمریکا را به آنها نسبت میداد. در عین حال، او از نفوذ بالای یهودیها و سیاهپوستها در آمریکا بیزار بود.
او از طرفداران سیاستهای جداسازی نژادی و بهنژادی آمریکا در قبال اقلیتها بود. به اعتقاد هیتلر، اکثریت آریایی در ایالات متحده تحت کنترل دولتی یهودی بود. او از رییسجمهور وقت روزولت (F.D. Roosevelt) بدش میآمد.
با توجه به اینکه عقاید نازیها بین مردم آن زمان رایج بود (جداسازی نژادی، برتری نژاد سفید، ضدیهود بودن)، نازیها به مرور زمان بین مردم مقبولیت بیشتری پیدا میکنند، خصوصاً با توجه به اینکه جنگی اتفاق نیفتاده تا باعث ایجاد کینه و نفرت شود. نازیها آلمانیاند، برای همین آمریکاییها بیشتر از ژاپنیها باهاشان همذاتپنداری میکنند.
آیا این صحبتها بدین معناست که مردم آمریکا حاضرند نازیسم را بپذیرند؟ با توجه به اینکه فاشیسم به اروپاییها تحمیل شد و از این طریق جا پایش را محکم کرد، آیا امکانش وجود دارد که جو سیاسی آمریکا را نیز تحتتاثیر قرار دهد؟
در دههی ۱۹۳۰ فاشیسم وارد گفتمان سیاسی جریان اصلی آمریکا نشد. سیاستمداران فاشیسم را عنصری ضدآمریکایی میدیدند. حتی گروههایی مثل کو کلاکس کلن (KKK) نیز که ایدهیشان برتری نژاد سفید بود، با اقتدارگرایی هیتلر مخالف بودند. بیشتر آمریکاییها به قانون اساسی کشورشان پایبند بودند.
در این دنیای موازی، موفقیت هیتلر در اروپا الهامبخش گروهکهایی مشابه در آمریکا خواهد شد، ولی فاشیسم سیاسی و اقتدارگرایانه هیچگاه در آمریکا محبوبیت پیدا نمیکند. با این حال، دیدگاهههای اجتماعی دربارهی جداسازی نژادی و ضدیهود بودن شدت پیدا میکنند و آمریکاییهای سفیدپوست از قانونیسازی چنین ایدههایی استقبال خواهند کرد.
در این دنیای موازی، اگر آمریکا و نازیها وارد جنگ نشوند، برخی از آمریکاییهای سفیدپوست از سیاستهای اجتماعی آنها تاثیر خواهند پذیرفت، ولی شدت عملشان از نازیها کمتر خواهد بود.
با محبوبیت پیدا کردن جنبش حقوق مدنی (Civil Rights Movement) در دههی ۶۰، بسیاری از سفیدپوستان به نازیها دل خوش میکنند. در این دنیای موازی، اگر نازیسم فرو نپاشد و رایش سوم اقتدارش را حفظ کند، نفوذ و تاثیر نازیسم از مرزهای رایش سوم فراتر خواهد رفت. ممکن است آمریکاییها نازیها را به چشم نابودگران کمونیسم ببینند و به همین خاطر به آنها روی خوش نشان دهند، چون در آن دوره شوروی محبوبیت پایینی بین مردم داشت.
اگر نازیسم موفقیت اقتصادی کسب کند، آمریکاییهای بیشتری به باورهای نازیسم جذب خواهند شد و پیشرفت جنبش حقوق مدنی چند دهه عقب خواهد افتاد، چون اروپاییها در سرتاسر زمین از نازیسم تاثیر میپذیرند.
این دو کشور رسماً دشمنان سرد یکدیگر باقی میمانند (مثل آمریکا و شوروی)، اما بسیاری از آمریکاییها قلباً طرفدار نازیها میشوند. این افراد رایدهنده هستند و برای همین در انتخابات هر سیاستی که در راستای عقاید نازیها باشد، رای بیشتری کسب میکند. محوریت بسیاری از سیاستهای خارجی آمریکا دوستی یا دشمنی با رایش سوم خواهد شد.
با توجه به اینکه در این سناریوی موازی هیتلر تصمیم گرفت با آمریکا وارد جنگ نشود، جنگ اتمی اتفاق نخواهد افتاد. سناریوی صلح شکننده بین آمریکا و رایش سوم پیشفرض باقی مقاله خواهد بود. در این شرایط آمریکا باید انتخابی مهم انجام دهد: پذیرش نظام جدید ایجادشده در اروپا یا حمایت از منافع و متحدانش، حتی امپراتوری سابق بریتانیا (که اکنون رهبری آن به دوش خاندان سلطنتیست که در مرزهای کانادا زندگی میکند)…
تا به اینجای کار، ماجرا از این قرار بود که در دنیایی موازی، آلمان متفقین را شکست داده، قلمرویش را گسترش داده، تعریف جدیدی از اروپا و هویت اروپایی ارائه کرده است و به قدرتمندترین نهاد قدرت در جهان غرب تبدیل شده است.
ارتش هیتلر بریتانیا و روسیه را تصرف کردند و نسلکشیای چند برابر مرگبارتر از هولوکاستی که در دنیای ما اتفاق افتاد راه انداختند. کولیها، همجنسگرایان، کمونیستها، معلولین، یهودیان و کلاً هر گروهی که در نظر نازیها مادونانسان به شمار میآمد، از اروپا پاکسازی شدند. میلیونها روس بر اثر قحطیهای مدیریتشده و انسانی تلف شدند، فرهنگ و ملیت روس نابود شد (تقریباً مشابه با سرنوشت بومیان آمریکا)، و استعمارگران آلمانی در این سرزمین جدید جایشان را گرفتند.
پیروزیهای نظامی و پیشرفت اقتصادی بر اعتبار نازیسم و انواع دیگر فاشیسم بهعنوان نوع حکومت افزود. در آلمان ملیت حول محور یک مفهوم میچرخد: نژاد آریایی و شکست دادن دشمنان فرضی و واقعی آن. کشورهای فاشیست دیگر نیز به تبعیت آلمان نازی مردمشان را تربیت کردند تا از دشمنان خارجی بترسند.
تاکنون به این پرداختیم که آلمان چگونه اروپای این دنیای موازی را از نو تعریف کرد، چگونه فرهنگ آن را شکل داد و چگونه با دیگر نواحی کرهی زمین مثل ایالات متحده تعامل برقرار کرد. خط زمانی به دو قسمت تقسیم شد: در خط زمانی اول آمریکا و آلمان با هم درگیر جنگ شدند و در خط زمانی دوم این اتفاق نیفتاد. یکی از این سناریوها به جنگ اتمی منتهی شد (حداقل طبق پیشبینی من). حالا وقتش است که به سناریوی دوم بپردازیم. توجه داشته باشید من ادعا نمیکنم پیشبینیهای من لزوماً در دنیای واقعی اتفاق میافتادند. من صرفاً با استناد بر حقایق و مدارکی که در دنیای خودمان به جا مانده، یک سری پیشبینی انجام دادهام.
همچنین هرچقدر از وقایع جنگ جهانی دوم دور میشویم (مثل دههی ۵۰ و ۶۰)، بیشتر به سناریویی که در قسمت پیش گمانهزنی کردم توسل میجویم و کمتر به اتفاقاتی که در دنیای خودمان افتاد توجه میکنم. ما هیچوقت نمیتوانیم با اطمینان بگوییم چه اتفاقی میافتاد و آیا رایش سوم میتوانست دوام بیاورد یا نه. سناریوی بیانشده صرفاً یک مورد از دهها مورد احتمالی دیگر است. در ادامه میخواهم بررسی کنم اگر آلمان نازی و آمریکا وارد جنگ تمامعیار نمیشدند، چگونه میتوانستند در کنار یکدیگر دوام بیاورند. پیشفرض این سناریو این است که آلمان نازی در مقیاسی عظیم به پیروزی دست پیدا کرده است و همهچیز بر وفق مراد هیتلر و نقشههایش پیش رفته است. این اتفاق برای قارههای دیگر چه تبعاتی در پی خواهد داشت؟
اثرات پیروزی آلمان نازی در دیگر نواحی دنیا
در ابتدا اجازه دهید دوباره به ایالات متحده بپردازیم. در این دنیای موازی رابطهی سیاسی بین دو کشور تا حد زیادی شبیه به چیزیست که در رمان سرزمین پدری (Fatherland) به تصویر کشیده شده است. آمریکا و آلمان نازی دو ابرقدرتاند که یک اقیانوس بینشان فاصله انداخته است. دولتهای این کشور از یکدیگر متنفرند و هیچکدامشان علاقهای به برقراری رابطهی دوستی ندارند. غیر از این، آمریکا در حال کمکرسانی به یکی از دشمنان نازیها یعنی خاندان سلطنتی بریتانیاست. اگر یادتان باشد، وقتی آلمان نازی بریتانیا را فتح کرد، خاندان سلطنتی بریتانیا به کانادا فرار کرد و دولت بریتانیا در آنجا به کار خود ادامه میدهد. شمال مرزهای آمریکا بقایای دولت بریتانیا همچنان به حیاتش ادامه میدهد.
اوضاع آمریکا و بریتانیا قمر در عقرب است، چون نازیها خانهی یک امپراتوری جهانی را تصرف کردهاند و حالا مستعمرههای این امپراتوری سه انتخاب پیش روی خود دارند: ۱. دولت دستنشاندهی جدید بریتانیا را بهعنوان رهبر خود بپذیرند. ۲. به خاندان سلطنتی در کانادا وفادار بمانند. ۳. از فرصت پیشآمده استفاده کنند و تا وقتی که اوضاع داخلی بریتانیا آشوبناک است، برای استقلال خود بجنگند.
بنابراین با تصرف بریتانیا، در سرتاسر دنیا مستعمرههای بریتانیا نیز در آشوب فرو میروند. در هندوستان، جنبش استقلالطلبی (که پیش از جنگ هم جرقههای آن زده شده بود) شدت بیشتری مییابد و رهبران آن اعلام میکنند که کشورشان دیگر تحت سلطهی اربابان استعمارگر پیشینشان نیست.
در دنیای ما، وقتی هندوستان استقلالش را از بریتانیا اعلام کرد، بلافاصله خطر جنگ داخلی پیش آمد، چون دو اکثریت مذهبی کشور یعنی هندوها و مسلمانها سر تقسیمبندی کشور (یا اصلاً تقسیمبندی شدن آن) با هم توافق نداشتند. هندوها میخواستند هندوستان متحد بماند، اما رهبران مسلمان میترسیدند زیر یوغ هندوها بروند، برای همین خواستار تشکیل یک کشور اسلامی مستقل بودند.
برای جلوگیری از وقوع جنگ داخلی و تطمیع رهبران مسلمان که در پی تشکیل کشور جدید بودند، بریتانیاییها هندوستان را به دو قسمت تقسیم کردند و دو گروه را به حال خودشان رها کردند تا با هم به توافق برسند. مهاجرتهایی که در پی این ماجرا اتفاق افتاد فاجعهآمیز بودند، اما از وقوع جنگ داخلی جلوگیری شد (حداقل برای مدتی).
در این دنیای موازی، با توجه به اینکه بریتانیا دیگر قدرتی ندارد، مردم هند باید خودشان قضیه را حلوفصل کنند. وضعیت خیلی زود از کنترل خارج میشود و در نواحی مختلف خشونت بین هندوها و مسلمانها شدت میگیرد. اتفاقی مشابه در آفریقای زیرصحرایی نیز میافتد، چون دیگر بریتانیایی وجود ندارد که بخواهد اعمال قدرت کند.
با توجه به اینکه تعداد عوامل دخیل بسیار زیاد است، من قصد ندارم سرنوشت هر مستعمره را به صورت جداگانه بررسی کنم. اما به طور کلی کشورهایی که جمعیت انگلیسی زیادی داشته باشند (مثل فالکند یا حتی کشور مستقلی مثل استرالیا، نیوزلند و آفریقای جنوبی)، به خاندان سلطنتی بریتانیا وفادار خواهند ماند.
حکومت بریتانیا سعی میکند بخشهایی از امپراتوری در حال فروپاشیاش را حفظ کند، ولی بیشتر مستعمرهها یا تحت کنترل نازیها درمیآیند (مثل مصر)، استقلال خود را اعلام میکنند یا با پیوستن به استرالیا و نیوزلند در صدد کمک به متفقین برمیآیند. تصرف بریتانیا به دست نازیها به معنای پایان جنگ برای بریتانیا نیست، صرفاً این جنگ به نبردهای جزئی در اقصینقاط کرهی زمین تقلیل پیدا خواهد کرد.
در این دنیای موازی آمریکا هرطور که بتواند به بریتانیا کمک میکند تا قدرتی را که برایش مانده حفظ کند، اما در عین حال باید به فکر برقراری رابطهی دیپلماتیک با آلمان نازی هم باشد. در بدترین حالت ممکن هیتلر مثل دنیای ما با آمریکا وارد جنگ میشود، اما اگر چنین اتفاقی نیفتد، بحث دربارهی رابطهی آمریکا با آلمان نازی به یکی از حیاتیترین لحظات تاریخ آمریکا تبدیل خواهد شد. این تصمیم روی سیاستهای داخلی آمریکا نیز تاثیر خواهد گذاشت و بسیاری از این سیاستها بر پایهی دیپلماسی شکلگرفته بین هیتلر و آمریکا طرحریزی خواهد شد. اگر قرار بر ماندگاری رایش سوم باشد، دشمنی با این کشور به نفع آمریکا نخواهد بود. اروپا همچنان یکی از بزرگترین بازارهای دنیاست و سودی که میتوان از آن کسب کرد روی سیاستمداران آمریکایی تاثیر خواهد گذاشت.
اساساً در چنین موقعیتی میتوان دو نگرش اتخاذ کرد: دیپلماسی و دشمنی با رایش سوم. در دنیای ما عدهای از چهرههای سرشناس اصرار داشتند آمریکا با آلمان نازی رابطهی حسنه برقرار کند (مثل هنری فورد)، ولی در بیشتر موارد اصرارشان به خاطر این بود که خودشان هم به آرمانهای نازیها اعتقاد داشتند. در آن دوره نژادپرستی و بهنژادی ایدههایی فراگیر بودند و آلمانیها و آمریکاییهای زیادی بهشان اعتقاد داشتند. علاوهبر آمریکاییهای که تحتتاثیر نازیهایند، سیاستمدارانی که از جنگ تمامعیار میهراسند، دولت را تشویق به برقرار رابطهی دیپلماتیک با رایش سوم و تاثیرپذیری از نازیها میکنند. البته اگر روزولت رییسجمهور باشد، به هیچیک از درخواستهای نازیهای جواب مثبت نخواهد داد و به حمایت از بریتانیاییها برای حفظ قلمروی در حال فروپاشیشان ادامه خواهد داد.
من نمیتوانم پیشبینی کنم سیاست آمریکا در این زمینه به کدام سمت پیش خواهد رفت، چون این موضوع از تاریخ دنیای ما دور است، اما اگر جنگی اتفاق نیفتد، گمانهزنیهای بالا محتملترین سناریوهای ممکن هستند.
رابطهی آلمان نازی با جهان اسلام
سرنوشت دیگر نواحی دنیا چه تغییری خواهد کرد؟ خصوصاً مردم غیراروپایی یا مردمی که در نزدیکی حوزهی نفوذ رایش سوم قرار ندارند. مثلاً رابطهی آلمان نازی با جهان اسلام چگونه خواهد بود؟
سیاست خارجی آلمان نازی به کل بر اساس باورها و عقاید هیتلر تعیین میشد. همانطور که پیشتر اشاره کردم، نازیها نژادها را از بهترین به بدترین طبقهبندی کرده بودند. یکی از سوءتفاهمهای رایج این است که اگر نازیها در جنگ پیروز میشدند، با مسلمانها رفیق گرمابه و گلستان میشدند. در این دنیای موازی نازیها به هیچ عنوان رابطهی دوستی با مسلمانها و عربها برقرار نمیکردند. سیاست خارجی هیتلر بهکل بر پایهی جنگ آریاییها با غیرآریاییها بنا شده بود. عربها یهودی نیستند، ولی مردم سامی (Semitic) به حساب میآیند و بنابراین در نظر نازیها مادون اروپاییها بودند. با این وجود، در دنیای ما رنجی که عربها از استعمارگری آلمان و فرانسه کشیده بودند به نفع نازیها تمام شد.
در دنیای ما آلمان نازی رابطهای کجدار و مریز با مسلمانها برقرار کرده بود. عربها و مسلمانها پس از سقوط عثمانی تحت سلطهی بریتانیا قرار گرفته بودند و برای همین نازیها و مسلمانها دشمن مشترک داشتند.
همانطور که همه میدانیم، نازیها استاد پروپاگاندا بودند و اطلاعات موجود را بر اساس نیازهای مقطعیشان تغییر میدادند. در سال ۱۹۴۱ هیتلر با محمد امین الحسینی مفتی اورشلیم ملاقات کرد. نازیها این ملاقات را در بوق و کرنا کردند تا حمایت عربها را جلب و زیر پای متفقین را خالی کنند. البته این بدین معنا نیست که نازیها بهکل از مسلمانان بدشان میآمد. هیتلر نظر مثبتی نسبت به اسلام داشت و آن را از مسیحیت جایگزین بهتری برای مردم اروپا میدید، چون در نظرش مسیحیت مروج ترحم و تسلیمپذیری بود. حتی از او نقل است که دلش میخواست اروپاییها در نبرد تور (Battle of Tours) شکست بخورند تا اسلام در اروپا گسترش پیدا کند.
به طور کلی، دیدگاه نازیها دربارهی دنیا و مردمش بسته به دشمن مقطعیشان تغییر میکرد. آنها بنا بر شرایط زمانه به بریتانیاییها دشمن شدند، با کشورهای اسکاندیناوی دشمن شدند و دیر یا زود دشمنی با مردم عرب و استعمارشده هم اتفاق میافتاد. اگر گروه یا اقلیتی اسباب زحمت نازیها میشد و برایشان مزاحمت ایجاد میکرد، به دشمن آنها تبدیل میشد. باید این نکته را در نظر داشت که بزرگترین ذخایر نفتی جهان در خاورمیانه است، بنابراین بعید است که نازیها مردم این ناحیه را به حال خود رها کنند.
در این دنیای موازی خاورمیانه به هدفی مهم برای نازیها تبدیل میشود. جنگ سر تصرف ذخایر نفتی بین نازیها و مسلمانها در میگیرد و طغیان و شورشی هم در کار نیست، چون نازیها با توسل به بمباران و کشتار جمعی کار هر جنبش مقاومتی را یکسره میکنند.
نازیها با کشورهایی که پستتر از خود میدیدند، تجارت نمیکردند. حتی با در نظر گرفتن چنین شرطی آنها نگرشی انحصارطلبانه داشتند. در نظر آنها، در صورت موفقیت جامعه و رشد جمعیت آلمان، مردم آلمان به زمین بیشتری برای زندگی احتیاج دارند. حتی در دنیای امروز نیز فرهنگ مصرفگرایی به غذا، نیروی کار و حملونقل عظیمی احتیاج دارد تا جوابگوی چنین جمعیت عظیمی باشد.
شاید نرخ مصرف آلمانیها به اندازهی آمریکاییها نباشد، اما اگر جامعهی آلمان پیشرفت کند و جمعیت افزایش پیدا کند، تنها راه پیشرفت آلمان گسترش یافتن است، وگرنه از هم فرو خواهد پاشید. میتوان باقی مقاله را صرف گمانهزنی دربارهی این کنم که اگر در باقی قرن بیستم آلمان نازی درگیر جنگ با فلان کشور شود، چه اتفاقی میافتد، اما در احتمالات پیشرو تفاوتی ایجاد نمیشود. سیاستگذاریهای دنیا در دههی ۱۹۶۰ ممکن است با دههی ۱۹۸۰ متفاوت باشد، حتی اگر آلمان نازی موفق به تصرف اروپا شود. پیشبینی مسائل جزئی مربوط به جنگ، اقتصاد و سیاست چند دهه پس از خط زمانیای که ما در آن زندگی میکنیم تلاشی بیفایده است.
جمعبندی
معمولاً در سناریوهای گمانهزنی دربارهی پیروزی نازیها در جنگ جهانی دوم، پیشفرض اصلی این است که نازیها کرهی زمین را تسخیر کردهاند و قرار است تا ابد ماندگار بمانند. اگر شرایط بر وفق مراد بود، شاید چنین سناریویی ممکن میشد. ولی همانطور که بارها در طول تاریخ مشاهده کردهایم، امپراتوریها و کشورها پس از مدتی افول میکنند و فرو میپاشند. حتی اگر فرو نپاشند، ایدئولوژیشان تغییر میکند. نظامهای سیاسی و اجتماعی در گذر نسلها تغییر و تکامل پیدا میکنند. حتی اگر آلمان نازی هم دوام میآورد، بدین معنا نیست که ایدئولوژی حاکم بر آن همان ایدئولوژیای باقی میماند که هیتلر تعیین کرده بود. آلمان نازیای که ما از دههی ۱۹۴۰ سراغ داریم مسلماً نمیتوانست تا ابد دوام بیاورد.
سوال اصلی اینجاست: بزرگترین تاثیر پیروزی نازیها در این دنیای موازی چیست؟ جواب: ایدئولوژی. ایدئولوژی افکار، باورها و اخلاقیات مردم را شکل میدهد و بهنوعی نگرش ما را نسبت به جایگاهمان در جهان تعیین میکند. خدایانی که مردم در گذشته عبادت میکردند یا نظامهای سیاسی دنیای امروز نمونهای از ایدئولوژی هستند و از طریق اثر پروانهای روی بخش زیادی از دنیا اثر میگذارند. نوشتههای کارل مارکس زندگی میلیونها نفر در سرتاسر دنیا را تحتتاثیر قرار داد، یا از طریق زور یا با الهامبخشی. هر ایدهای بر سر تقاطع دوام آوردن یا به دست فراموشی سپرده شدن ایستاده است. فاشیسم هم از این قاعده مستثنی نیست و در این دنیای موازی فاشیسم بهعنوان یک ایدئولوژی قدرتمند به مردم آن شناخته میشود.
وقتی آلمان نازی در دنیای ما شکست خورد، مهمترین پیامد آن مرگ ایدئولوژیاش بود. در دادگاه نورمبرگ مدارک زیادی پیرامون جنایات نازیها رو شد و نظر خیلیها را نسبت به آنها تغییر داد. نابودی و آسیبی که آلمان به خاطر ایدئولوژی هیتلر تحمل کرد باعث شد هیچ مقاومت جمعیای برای حفظ میراث هیتلر صورت نگیرد. در این دنیای موازی، چنین اتفاقی رخ نمیدهد. در این دنیا نازیها موفق میشوند تا مرگ هیتلر کشوری موفق را اداره کنند و بدین ترتیب ایدئولوژی او جاودانه خواهد شد.
در مقام مقایسه میتوان به پدران بنیانگذار ایالات متحده اشاره کرد. در آمریکا اختلاف سیاسی بسیار شدید است، اما هیچ سیاستمدار یا شخصیت برجستهای پیدا نمیشود که رسماً و علناً با ایدههای پدران بنیانگذار مخالفت کند. دلیلش این است که ایدئولوژی آنها به بخشی جدانشدنی از فرهنگ ایالات متحده تبدیل شده است. با درگذشت پدران، آنها به موجوداتی فراانسانی تبدیل شدند؛ آنها به بتهایی تبدیل شدند که هرکس احساس گمراهی کرد، کافیست به گذشته نگاه کند و از آنها الگو بگیرد. سیاستهای هر حزب بهنوعی تفسیر اعضای آن از قانون اساسی آمریکاست. البته قصد من مقایسه کردن پدران بنیانگذار با نازیها نیست، ولی منطقی که ذکر شد دربارهی هردویشان صدق میکند.
با فرض اینکه چند دهه پس از مرگ آدولف هیتلر همهچیز بر وفق مراد نازیها پیش برود، حتی اگر رایش سوم فرو بپاشد، ممکن است شکاف عمیقی بین احزاب فاشیست و نازی ایجاد شود، اما نزد تمامی این احزاب هیتلر مقام بالای خود را حفظ خواهد کرد و به مرور زمان ایدئولوژی نازیسم نزد نسلهایی که دوران پیش از حکمرانی نازیها را به خاطر ندارند عادیسازی خواهد شد. البته این ادعا بدین معنا نیست که کل دنیا به نازیسم گرایش پیدا میکند، ولی در مقایسه با دنیای ما، در شکلگیری آیندهی این دنیای موازی نازیسم نقش بهمراتب بزرگتری را ایفا خواهد کرد. مثلاً امروزه ایدههای مارکس بین کمونیستها به اشتراک و بحث گذاشته میشود، بنابراین در این دنیای موازی احتمالاً ایدهی مردم دربارهی فاشیسم تحت تاثیر شرایط زمانه شکل خواهد گرفت.
طی چند قرن آینده، دیدگاه مردم نسبت به جنگ جهانی دوم قابل پیشبینی نیست. در دنیای ما، تا چند قرن دیگر جنگ جهانی دوم همچنان بهعنوان یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ بشر قلمداد خواهد شد. تغییرات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی که شکلدهندهی دنیای مدرن بودند، همه از این اتفاق ریشه گرفتند. در قرنهای آتی تاثیر این اتفاق هرچه بیشتر معلوم خواهد شد، چون تصمیمات ما در دنیای حاضر دنیای آیندگانمان را شکل خواهد داد.
جنگ جهانی دوم میتوانست پایاندهندهی فرهنگهای بسیاری باشد و در حالت فعلیاش هم بخشهای زیادی از کرهی زمین را نابود کرد، ولی میتوانست نتیجهی بدتری داشته باشد. این جنگ ممکن است سرفصل جدیدی در تاریخ رقم بزند، سرفصلی که در آن نه نازیها، بلکه کسانی که تحت تاثیر هیلتر هستند، نفوذی عمیق در سیاست جهانی و شکلگیری افکار عمومی پیدا کنند.
سناریوهایی در این مقاله مطرح شدند، مشتی نمونهی خروار بودند و اگر آلمان در جنگ جهانی دوم پیروز میشد، خدا میداند در آینده چه پیش میآمد، اما فکر کردن دربارهی این مسائل بهنوبهی خود جالب است. امیدوارم این مقاله به شما کمک کرده باشد جنگ جهانی دوم و وقایع مربوط به آن را از زاویهای جدید نگاه کنید.
-
به نظرم «آفریقای پایینصحرایی» از «آفریقای زیرصحرایی» مناسب تره
-
یه سوال
ایرانی که آریایی بود و هست
وقتی نازی پیروز میشد چه سرنوشتی داشت؟
ایرانی هایی که آریایی هستن در نظر هیتلر بالا مقام اند ولی وقتی مسلمان هستن مشکل داره.
بنظرتون وضعیت کشور ایران چطور میشد؟
هیچ اشاره ایی تویه مقاله نکردید-
طبق چیزی که من در مورد روابط اون زمان ایران و المان خوندم رضا شاه علاقه خاصی به نظام هیتلر داشت و هیتلر هم قول قرار هایی به شاه داده بود که مثلا بعد از فتح روسیه از طریق قشون کشی به ایران به هند میره و ایران رو از دست انگلیسی ها خلاص میکنه . با این حال به نظرم ممکن بود تاثیر خاصی روی ایران نزاره و نهایتش این بود که رضا شاه تبعید نشه ولی در مورد انقلاب 57 فک نکنم چیزی عوض میشد !!
-
-
در کل مقاله ی خیلی خوب و بسیار خلاقانه ای بود و نویسنده به خوبی نشان داد که به تاریخ جنگ جهانی دوم و رایش سوم اشنایی خوبی داره . من به شخصه خوشم میومد در اون دنیا موازیه به دنیا میومدم به نظرم دنیایی پر از پیشرفت تکنولوژِی به خصوص نظامی بود و صد البته تا حدودی ترسناک تر از دنیای امروز چون ثبات کمتری داشت و هر ان ممکن بود که جنگی اتمی ویران گر اغاز بشه ولی با این حال دیگه خبری از روسیه و چین قدرتمند در کنار محفل یهودی های قدرتمند نبود و چیزی به نام اسرائیل وجود نداشت تا حکومت ما قصد دشمنی و موشک پرانی به ان رو داشته باشه !! . البته هنوز برام سواله که ایا واقعا جمهوری اسلامی بر سر کار می امد یا نه ؟؟!!!
-
قطعا جمهوری اسلامی روی کار نیومد اما از نامش هم پیداست که «اسلامی» هستش و شاید آن با مزاج هیتلر جور در نیاد
اما در هر صورت هیتلر به ناچار روابطش با ایران رو نگه میداشت اما کمی ضعیف تر
و بنظر من ایران قطعا میتونست پیش هیتلر، شفاعت موسولینی رو بکنه
و ایتالیا دوباره تمامیت عرضیش رو بدست بیاره
اما شاید بخواطر دشمنی جمهوری اسلامی با آمریکا روابط آلمان با ایران قوی تر هم بشه -
ببخشید اشتباه تایپ کردم گفتم قطعا جمهوری اسلامی روی کار میومد
-
تهش اگه هیتلر پیروز می شد ایران سرزمین های از دست رفته مثل ارمنستان ازربایجان افغانستان رو بدست می اورد نژاد ایرانی اصلاح می شد و بربر ها از نژاد ایرانی و افغانستان پاک می شدن دیگه هم کا گ ب شوروی ام ای سیکس انگلیس و سی ای ان امریکا هم نبودن که انقلاب 57 رو طرح ریزی کنند به صورت مخفیانه ایران رو بین هم قسم کنند
-
در صورت پیروزی رایش سوم باز هم جمهوری اسلامی روی کار میومد اما اونجور که فکر میکنین رابطش با نازی خوب نمیبود چون جمهوری اسلامی مخالف حکومت آپارتاییدی بود و حتی هنگام انقلاب روابطش رو با هر ۲ حکومت آپارتاییدی بست (اسرائیل و آفریقای جنوبی ). صد در صد مثل دنیای ما شعار نه غربی نه شرقی رو جمهوری اسلامی عملی میکرد یعنی نه با نازی نه با کاپیتالیسم
-
من کلی تحقیق کردم و فهمیدم ی گروه حدید نئونازی به وجود اومده که درحال افزایشه و آمریکایی ها و دموکرات ها از این افزایش میترسن ایا این گروه ها تو ایران هم وحود داره ؟
-
منضورم اینه که نئونازی ها هم تو ایران هستند
درضمن جمعیت نئونازی ها ۵۶ میلیون نفر شده -
به نظرم جنگ جهانی دوم پستی و بلندی های زیادی داشته اما اگه حساب کنیم برا ذهن قدرت مندان اون زمانه نمیگم اشتباه بود ولی استراتژیک همه شون مشکل بود به طور مثال نازی ها نباید وقتی هنوز درگیر جنگ در یک جبهه بود اونم در چند کشور نباید با شروی میجنگید باید حداقل کل توانش رو روی بریتانیا متمرکز میکرد تا بتون با شانس اون رو کم کم ضعیف کنه با جنگ فرسایشی بعد فتح کنه و بعد با جم و جور کردن خودش بر جبه شرق متمرکز بشه ولی جبهه غرب رو هم ول نکنه چون ممکنه مقاومتی صورت میگرفت یا آمریکا بائو زودتر وارد جنگ میشد چون ژاپن کم کم بر اقیانوس آرام داشت مسلط میشد و اینکه اگه زودتر وارد جنگ میشد با پیاده کردن تجهیزاتو مداخله کم نظامی میتونست حداقل نصف فرانسه رو نگه داره وبه جبهه اروپا کمک کنه و کمی بعد از اینکه رسمن وارد جنگ شد باید به مناطق ساحلی ژاپن حمله میکرد و مناطق جزیره ای اقیانوس آرام حمله میکرد تا نزاره ژاپن به پرل هاربر حمله کنه که باعث نابودی بیشتر از ناوگانش تو اقیانوس آرام و نبرد میدوی و اونجا هم کمی از ناوگان رو از دست بده و جلوی پیشروی متحدین رو میگرفت
راجب ژاپن هم اگه میخواست با آمریکا درگیر بسه به پرل هاربر نباید حمله میکرد یعنی باید کمی دیرتر حمله میکرد که بیشتر تا کل چین رو تصرف کنه و از حمله به پرل هاربر بعدش تو چین حملات نظامی،زمینی رو متوقف میکرد و با بمباران قطعی میآورد و درمورد بریتانیا هم یک چیز باید خیلی سریعتر به فرانسه کمک میکرد از جمله نبرد های هوایی و درمورد فرانسه بنماید سریع حمله به نیروهای دشمن میکرد با ید کمی عقب نشینی میکرد یک منطقه دفاعی قوی و بعد با حملات چریکی مانند و بمباران هوایی با همون هواپیما های کمی که براش مونده بود نیرو های دشمن رو در هم میکوبید تا حمله با نواحی دفاعی کمتر و بعد از نواحی دفاعی و با پشتیبانی توپخانه و اگر به چیزی که بالا گفتم بریتانیا با عمل میکرد با پشتیبانی و تداخلهو کمک بریتانیا دشمن رو بیرو می رانند و شروی نباید نیرو هاش رو پخش و پلا میکرد چون نازی ها تحمل هوای سرد اونجا رو نداشتن و با یک دیوار دفاعی قوی چون حساب کنیم نیروی زمینی روسیه با نازی هایی که به جبهه ی غرب حمله میکردن چون بیشتر وسایل نازی ها تو جبهه غرب بود قوی بود و میتونست جنگ فرسایشی ای رو به نفع خودش کنه و اون عامل فرسایشی شدن جنگ باشه نه هیتلر و در ضمینه حملات هوایی نازی ها خب از خم پیماناش کمک میگرفت اما در مورد ایتالیا اصلا نمیدونم اون چه نقشی تو جنگ داشت اصلا اون موقع وجود داشت؟؟ هیچ کار زیادی نکرد!در مورد اون باید پیشرف نظامی داشت مداخله نظامی میداشت و از لحاظ منابع باید به هم پیمانان کمک میکرد به نظرم متفقین بادیر جنبیدن و یک دیدگی باعث از دست دادان خاک خود شدن و متحدین با بی عملی،و حمله در زمان،مکان غیر مناسب و حمله نکردن در زمان،مکان مناسب باعث شکست خود شدن اما در مورد مقاله به نظرم نظرم یکدستی و متحد بود نازی هم خوبی داشت هم بدی و هم دنیایی که ما توش زندگی میکنیم به خاطر چند نظری باز هم خوبی هم بدی داره
امیدوارم سرتون درد نیومده باشه