باید چقدر قاتل باشیم تا قهرمان شویم؟
خدایان میدانستند انسانهایی ایناندازه بینقص، بینهایت خستهکننده خواهند بود و به جز در قصههای رویایی به کار دیگری نخواهند آمد. چرا که کسی که گرسنگی و درد را نفهمد، قطعا کارگر خوبی نخواهد بود و کسی که کارگر خوبی نباشد گلهدار و رمهدار بهدردبخوری هم نخواهد شد.
به روایت یونانیهای باستان، خدایان در ابتدا انسانهایی از نژاد طلائی را آفریدند. که انسانهای طلائی مثل خود خدایان بودند و از درد و رنج و نگرانی نصیبی نداشتند. وقتی هم که میمردند همه به ارواح طیبهای تبدیل میشدند که به نسلهای بعدی برکت میبخشیدند. اما انگار خدایان میدانستند انسانهایی ایناندازه بینقص، بینهایت خستهکننده خواهند بود و به جز در قصههای رویایی به کار دیگری نخواهند آمد. چرا که کسی که گرسنگی و درد را نفهمد، قطعا کارگر خوبی نخواهد بود و کسی که کارگر خوبی نباشد گلهدار و رمهدار بهدردبخوری هم نخواهد شد.
پس مراتب آفرینش خدایان یونانی به طرز خندهداری برعکس مدل داروینیاش شد. یعنی خدایان انسان را در اوج آفریدند و بعد مدام بر سرش زدند و به صفات پلید ولی کارآمد آراستهاش کردند. یعنی بعد از نسل طلایی نوبت نسل نقرهای رسید که نقرهایها ظاهرا آن درایت و تیزبینی نسل طلا را نداشتند و زود کارشان به مناقشه و درگیری میرسید که حتی آنقدر هم نمیارزیدند تا بعد از مرگ به ارواحی جاودانه تبدیل شوند. سپس نوبت آزمودن فلزی دیگر رسید که برنز بود و نسل برنزی پدید آمد.
زئوس پدر باز هم نژاد سومی از مردان فانی را به وجود آورد، یعنی نسل برنز که با ساقههای سخت درختان جنگل آراسته شده و همچون نژاد نقره مینمودند.
اما مردمان نقرهای نه دانا بودند و نه چون آن نژاد طلا، عظمت و هیبتی والا داشتند. که نژاد نقره از شرارتهایی همچون اعمال آرس (خدای جنگ) و انواعی از تکبرها و تخطیها شور میگرفتند و با آنکه هرگز چیزی نمیخوردند، همچنان پردل و استوار میماندند تا بقیه جرات نکنند که به نزدیکیشان بیایند. پرزور بودند و بازوانی سترگ داشتند که از سر شانههایی ستبر روییده بودند تا نسل نقره شکستناپذیر باشد. مسلح به همهی سلاحها بر اسبهایی برنزیشان میتاختند و برنز را بر زمین میکوفتند.
پس با دستان خودشان سرافکنده شدند و آخر به خرابات متعفنِ ارواحِ بینام راه پیدا کردند و با همهی شجاعتی که داشتند، در چنگال مرگ تسلیم گشتند و انوار فروزان خورشید را پشت سر گذاشتند.
در روایت یونانی سرانجام نسل برنزی قدری عجیب است. یعنی برنزیها خودشان را به دست خودشان نابود کردند و ما هم که نسل پنجم (یعنی نسل آهن) هستیم همچنان به سمت پلیدی و زشتی گرایش داریم و بعید نیست که دست آخر ما نیز در عاقبت زورپرستی و تکبرمان ساقط شویم.
پس بیایید دنبال پستترین فلز و قاتل متعالی بگردیم که جست و جو کنیم و بدانیم چه کسانی بهتر بلد بودهاند بکشند تا در عالم قاتلی قهرمان شوند.
یعقوبو گوون
بین چهارصد هزار نفر تا یک میلیون و صدهزار نفر
«یعقوبو گوون» که در 1966 به جان «ایبو»های نیجیریه افتاد و بیخانمانشان کرد و صدهاهزار نظامی و غیرنظامی از ایشان را کشت.
منگیستو هایله ماریام
یک میلیون و پانصد هزارنفر
«منگیستو هایله ماریام» از 1974 تا 1991 رئیس جمهور دولت دموکراتیک خلق اتیوپی بود و به غیر از امپراطور قبلی و اسقف اعظم، صدها هزارنفر دیگر را هم کشت و اینقدر جنایت کرد که دولتش به «وحشت سرخ» معروف شد.
کیم ایل-سونگ
یک میلیون و ششصد هزار نفر
«کیم ایل-سونگ» نخستوزیر فقید کرهی شمالی که وقتی دولتش با تهاجم آمریکا روبرو شد، سلسلهای از جنگ چریکی و بمباران و اعدام راه انداخت و موجب کشتار داخلی عظیمی شد تا در مجموع آمار اینقدر کشته باشد که از سوی طرفدارانش «رئیس جمهور ابدی کره» لقب بگیرد.
پول پوت
یک میلیون و هفتصد هزار نفر
«پول پوت» که رهبر خمرهای سرخ بود و علیه پادشاه کودتا کرد و در چهار سال حکومت سرخش، دو میلیون نفر از جمعیت هشت میلیون نفری کامبوج را رگبار بست و کشت و به اصطلاح پاکسازی کرد. گروه خمرها که ایدئولوژیشان ترکیبی از کمونیسم و بودائیسم بود، به مفهوم «سال صفر» رسیدند که طبق آن بودائیهای رقیب، مسلمانها، فرنگرفتهها، معلولها، چاقها، چینیها، لائوسیها و ویتنامیها باید پاکسازی میشدند. پانکامبوجیستها، آنان که قرار نبود به سال صفر برسند را شکنجه میکردند و پوست از بدنشان میکندند و خفه میکردند. خمرهای سرخ به چنان درجهای از جنون رسیده بودند که مردم را به سه طبقه تقسیم کردند که طبقهی اول قرار نبود بمیرند، طبقهی دوم کاندیدای مردن بودند و طبقهی سوم هم که به لیست انتظار رفته بودند و اسمشان در فهرست کشتار بود و چون اسمشان به فهرست کشتار رفته بود، خودشان با رسیدن ماموران در همان مزرعه قبر خودشان را میکندند و بعد هم یا با ضربهی چکشی خلاص میشدند و در قبر میافتادند، یا که همان طور زنده به زنده به گور میافتادند و به هر وضع دفنشان میکردند. البته منطق پول پوت که خودش را «برادر شمارهی یک» لقب میداد این حقیقت ساده بود که «برای آبادکردن کل مزارع کشور فقط به یکی دو میلیون آدم نیاز است و بقیه بیخودی زندگی میکنند. یعنی بودنشان هیچ سودی ندارد و نبودنشان هم هیچ ضرری نخواهد داشت».
اسماعیل انور
دو و نیم میلیون نفر
«اسماعیل انور» معروف به «انور پاشا» رهبر قیام ترکان جوان و فرمانده قوای عثمانی در جنگ جهانی اول، که ایشان فقط در یک فقره نسل کشی ارامنه (قتل مستقیم یا تلفات ناشی از تبعیدهای اجباری دشوار) یک و نیم میلیون ارمنی را کشت و به غیر از اعدام و تجاوزات مکرر، با گرسنگی و تشنگی و بیماری هم زجرشان داد و بعد به جان آشوریها و یونانیها و بقیهی اقلیتها افتاد. البته پانترکها استدلال قویای داشتند که چون «ارمنیها ترک نیستند» و «ارمنی هستند» و تازه «در وسط ترکان آناتولی و قفقاز واقع شدهاند» مستحق مرگند و به کلی باید از صفحهی روزگار محو گردند. پس گهگداری ارمنیها را اخراج میکردند و ارتشیها هم پشت دروازههای شهر موضع میگرفتند و دانه دانهی ارمنیهای ذکور را به قتل میرساندند و زنان و کودکان را هم به مسیر سخت صحراهای بینالنهرین روانه میکردند.
توجو هیدکی
پنج میلیون نفر
«توجو هیدکی» یک ژنرال اولتراناسیونالیست ژآپنی بود که موقع جنگ جهانی دوم به سمت نخستوزیری رسید. ایشان به عنوان یک فاشیست و میلیتاریست به هیچ وجه از وظایف مسلم خودش کوتاه نیامد و به زیردستانش صدها هزار چینی را زنده به گور کردند، بر روی اسرا سلاحهای بیولوژیکی آزمایش کردند، و به همت او روشی به نام «راهپیمایی مرگ» ابداع شد که اسیران را اینقدر پیاده میبردند که نود درصدشان میمردند و بسیاری از ده درصد باقیمانده را هم در نهایت میکشتند. در دولت آقای توجو مسابقهی قطع سر برگزار میشد که طبق بعضی گزارشات یکی از افسرهای ژاپنی در فیلپین رکورد زد و زمان ثبت شده برای قطع سر صد اسیر را در حد چند صدم ثانیه بهبود بخشید.
لئوپولد دوم
بین دو تا پانزده میلیون نفر
«لئوپولد دوم» پادشاه بلژیک که در نتیجهی «کنفرانس مستعمراتی برلین» (در سال 1985) صاحب سرزمین کنگو شد، البته بدون این که کسی نظر مردم کنگو را در این باره پرسیده باشد. «کشور آزاد کنگو» با وسعتی هفتاد و شش بار بزرگتر از بلژیک، ملک شخصی پادشاه بلژیک شد و ارتش خصوصی کینگ لئوپولدی به قدرت رسید که به طرز طنزآمیزی «قوای جمهوری یا Force Publique» نام داشت. پس بسیاری از بومیهای کنگو (که جزئی از اساسیهی منزل جدید بودند) در بیگاریهای طاقتفرسا در صنایع لاستیک تلف شدند، چنانکه اگر تولیدات به سقف مورد نظر نمیرسید اعضای بدن مردم را قطع میکردند و به هر بهانه کشتارهای وسیع راه میانداختند. نویسندهی شهیر انگلیسی «آرتور کنان دویل» در کتابش به عنوان «جنایات کنگو» به حکومت استبدادی لئوپولد لقب «رژیم لاستیک» داده بود و ما امروزه میدانیم که در همان دوران حکومت لاستیکی، میلیونها میلیون بومی کنگویی به قتل رسیدهاند.
آدولف هیتلر
هفده میلیون نفر
«هیتلر» در مقام پیشوای آلمان کبیر، به غیر از کشتار غیرنظامیان در جنگ جهانی دوم، هر یهودی، کمونیست، همجنسگرا، عقبمانده، مجنونی که به دستش رسید را به طور سیستماتیک و سازمانیافته به قتل رساند و حکومتی کشتارمحور راه انداخت و به نحوی به نماد شر مطلق در تاریخ بشریت تبدیل شد. نازیها یهودیها را در واگنهای مهر و مومشدهی باری جابهجا میکردند که هر کس هم که در آن شرایط سخت میمرد، همانطور در واگن میماند تا خود مقصد. یعنی یا اردوگاه کار اجباری یا اردوگاه براندازی نسل.
وقتی افراد وارد اردوگاههای براندازی نسل میشدند، آلمانیها آنها را به دو یا سه گروه تقسیم میکردند، زنان و مردان را از هم جدا میکردند (بعضاً کوکان را هم) و به آنها دستور میدادند تا لخت شوند و لباسهایشان را از آنها میگرفتند. اگر کسی را برای کارگری و مترجمی یا به عنوان دختران خوشچهرهی خدمتکار میپسندیدند، جدا میکردند و بقیه را به اتاقهای گاز میفرستادند. از لحظهی پیاده شدنشان از قطار باری تا فرستاده شدن به اتاق گاز، برای مردان ده دقیقه و برای زنان ربع ساعت طول میکشید. آن هم به این خاطر که زنان موهای بلندتر و پرپشت تری داشتند و تراشیدن موی سرشان بیشتر وقت میبرد. از این موهای تراشیده شده برای پر کردن تشک و درست کردن کلاهگیس و عروسک استفاده میکردند. البته برای آنکه مبادا این یهودیان در سکوی ایستگاه راهآهن دست به شورش بزنند، آلمانیها به آنها میگفتند که قرار است ایشان را به حمام بفرستند و حتی به بعضیشان هم کوپن حمام میدادند که مثلا باید آن کوپنها را در باجهی جلوی حمام نشان بدهند. و در ساختمانهای اطراف علائمی بود که رویشان کلماتی از قبیل «بوفه»، «دفتر بلیط»، «تلگرافخانه» و غیره نوشته شده بود و افراد هرچند که وحشتزده بودند، همچنان خیال میکردند در ایستگاه راهآهن هستند و قرار است باز به جای دیگر برده شوند و لختشدن و تراشیدن سر فقط بنا به دلایل بهداشتی است، چون آلمانها خیلی به مسائل بهداشتی حساس هستند. {نقل از کتاب کتاب شهرفرنگ اروپا: چکیدهای از پیدا و پنهان قرن بیستم، ترجمهی خشایار دیهمی، نشر ماهی 1394}
ژوزف استالین
بیست و سه میلیون نفر
«استالین»، رهبر حزب کمونیست کشور شوروی، هم اگرچه آشویتس نداشت ولی او هم دل خوشی از مردمی که زنده بودند نداشت و حداقل یک و نیم میلیون نفر را به سیبری تبعید کردند که اکثراً از اکراینیها، لهستانیها، کرهایها، آلمانیهای ولگا، تاتارهای کریمه، کالمیکها، چچنیها، بالکارها، کاراچایاها، ترکهای مشکیتی، فنلاندیها، بلغاریها، یونانیها، ارمنیها، لاتویاییها، لیتوانیاییها، استونیاییها و یهودیها بودند. در پروژهی «تصفیهی کبیر» استالین و تقریبا هر کس که در حوالیاش میپلکید را به اتهام جاسوسی و ضدانقلابیگری تبعید کرد و کشت که طبق یک برآورد احتمالی فقط یک و نیم میلیون نفر سیاسی و غیرسیاسی به طور رسمی اعدام شدند.
مائو تسهتونگ
چهل و نه تا هفتاد و هشت میلیون نفر
و در نهایت قهرمانی واقعی به نخستین رئیسجمهور جمهوری خلق چین یعنی «مائو» میرسد که البته او به جمعیت هفتصد هشتصد میلیونی چین دوران خودش دسترسی داشت و همین جمعیت زیاد آدمهای در دسترسش باعث شد به راحتی از استالین و هیتلر و باقی مدعیان پیشی بگیرد. فقط در برههای به فرمان مائو در هر شهر و روستا یک نفر از هر ده نفر روشنفکر را دستگیر کردند و به زندان و اردوگاه فرستادند و همینطور با حفظ نسبتهای منطقی ریاضی به روند سرکوب کردن «عناصر منحرف» ادامه دادند. البته مائو تشریفات بوروکراتیک استالین برای آدمکشی را کنار گذاشت و همانطور در ملاء عام مخالفینش را تحقیر میکرد و آشکارا به قتل میرساند. تا حدی که در انقلاب فرهنگیاش هر معترضی را به عنوان «عنصر مرتجع سرمایهداری» با تحقیر فراوان در شهر میگرداندند و هر کس که به هر دلیل موقع بازرسیهای اتفاقی «کتاب سرخ» را به همراه نداشت به کل از صفحهی روزگار محو میشد، تا آن حد که کشتار و پاکسازی طبق بعضی تخمینها ده میلیون قربانی گرفت. در دوران حکومت مائو از قضا یکی از مشهورترین اقدامات آدمکشانهای که رخ داد، بسیار هم انسان دوستانه بود. چرا که مائو محصولات زراعی چین را به بقیهی کشورهای کمونیستی اعانه میداد تا همزمان با اینکه از او به عنوان بزرگترین کمکرسان و خیر بینالمللی یاد میکردند، او را قاتل 38 میلیون نفر چینی هم بدانند چون مردم چین در اثر تصمیمات اشتباه او گرفتار قطحی سیاسی شدند و حتی برای بقا دست به همنوعخواری هم زدند. البته مائو مقصر اصلی این فاجعه را گنجشکها دانست چون هر غلهای که بر روی زمین پیدا میکردند را میخوردند و در نتیجه فرمان داد که مردم حتی گنجشکها را هم نسلکشی کنند که باز این هم از ابتکارات مخصوص او بود.
در اینفوگرافی زیر هر قطرهی خون نماینده یک میلیون آدمکشی و جنایت است که رهبران سیاسی طی صد و سی سال گذشته در حق مردم غیرنظامی مرتکب شدهاند.
برای مشاهدهی تصویر بزرگتر کلیک کنید
پانویس:
- اعداد کلی کشتارهای منتسبشده به صورت تقریبی هستند و این اعداد و اینفوگرافی انتهای مطلب از این سایت استخراج شدهاند.
- کشتار داخلی (Democide) از دو واژه داخلی یا خانگی (domestic) و کشتار (cide) برگرفته شدهاست. مبدع این واژه آر جی رومل بوده و در تعریف رومل «بی اعتنایی عمدی برای فراهم کردن وسائل نابودی یک گروه خاص نیز در زمره مصداقهای نسل کشی میباشند» و با این تفسیر جدید، بسیار از مرگهایی که در جهان رخ میدهند و همه بر اثر لاپوشانی دولتها و گروههای ذینفع انجام میگیرند مانند گرسنگی دادن عمدی، جلوگیر از ارائه خدمات پزشکی و تبعید به مناطق بد آب و هوا و امثالهم نیز قابلیت اعلام جرم بر اساس جرم نسل کشی را دارا میباشند. پس کشتار کنگو، یا اعمال استالین و مائو همه مصداق بارز کشتار داخلی هستند. [ویکیپدیا – دانشنامهی آزاد]
-
«مردم چین در اثر تصمیمات اشتباه او گرفتار قطحی سیاسی شدند و حتی برای بقا دست به همنوعخواری هم زدند. البته مائو مقصر اصلی این فاجعه را گنجشکها دانست چون هر غلهای که بر روی زمین پیدا میکردند را میخوردند و در نتیجه فرمان داد که مردم حتی گنجشکها را هم نسلکشی کنند که باز این هم از ابتکارات مخصوص او بود.»
:)))