دربارهی هالووین یا «چه شد که از ترسیدن لذت میبریم»
در این یادداشت کوتاه با الگرا رینگو همراه میشویم تا توجیه علمی عشاق روح و خانههای جن زده و فیلمهای ترسناک را از زبان یک جامعهشناس وحشتشناس بشنویم.
این فصل از سال معمولا فصل مورد علاقهی جویندگان وحشت است. برای این جماعت در این فصل همه چیز؛ از فیلمهای ژانر وحشت گرفته تا خانههای تسخیرشده و تخفیفهای بسیار مهیا میشود. اما اگر ترس واکنش طبیعی به تهدید و خطر است، چرا عدهای باید در به در دنبال این احساس باشند؟
دکتر مارجی کر؛ مسئول جامعهشناسی کارکنان ScareHouse است؛ خانهی تسخیر شدهای که اگر بخواهید از آن بازدید کنید باید اقلا یکسال در صف بمانید. ایشان البته استاد دانشگاه های رابرت موریس و چتهام نیز هستند و صد البته تنها کسی اند که در طی این سالها او را به عنوان “متخصص وحشت” میشناسم. از آنجایی که کر در زمینهی وحشت متخصص محسوب میشود تصمیم گرفتم تا با او راجع به چیستی ترس و دلیل جذب شدن عدهای به تجربه کردن آن، صحبت کنم.
چرا عدهای از مردم از ترسیدن لذت میبرند در حالی که بقیه احساس ترس را دوست ندارند؟
عدهی زیادی از مردم ترسیدن را دوست ندارند؛ گمان نکنم اغراق باشد اگر بگویم هیچکس از تجربه کردن موقعیتی که به راستی زندگیاش را تهدید کند لذت نمیبرد. اما عدهای از ما هستند که از تجربهی ترس لذت میبرند. دلایل و شواهد قدرتمندی مبنی بر تاثیر فعالیتهای شیمیایی مغز بر روی این انتخاب وجود دارد. دیوید زلد در تحقیقی جدید بیان میکند که افراد مختلف جوابهای هورمونی و شیمیایی مختلفی به تجربههای استرسزا دارند. یکی از هورمونهای اصلی که در هنگام لحظات ترسناک و یا فعالیتهای استرسزا ترشح میشود، دوپامین است؛ بر اساس تحقیقات زلد بعضی از افراد به طور طبیعی دوز بیشتری از این دوپامین دریافت میکنند. به طور ساده و به بیان زلد مغز بعضی افراد ترمزی در مرکز ترشح دوپامین ندارد. گذاره فوق به این معناست که بعضی از افراد از تجربههای ترسناک و استرسزا به شدت لذت میبرند در حالیکه بقیه این چنین نیستند.
عدهی بیشماری نیز از موقعیتهای ترسناک لذت میبرند چرا که بعد از اتمام تجربه ذکر شده، اعتمادبهنفسشان افزایش میابد و احساس بهتری پیدا میکنند. آخرین باری که تا دقیقه آخر یک فیلم ترسناک را دیدهاید یا از یک خانهی وحشت بیرون آمدهاید را به خاطر بیاورید؛ احتمالا پس از تمام این فعالیتها به این فکر کردهاید که “ایول موفق شدم” “کل این مدت را دوام آوردم” پس عجیب نیست که تجربههای این چنین مخزن اعتمادبهنفستان را پر کند. اما دوباره یادآور میشویم که لذت از ترس برای همه نیست و دلایل بیشمار روانشناختی و برخوردهای شخصی ممکن است شخص را به سمت لذت نبردن از موقعیتهای ترسناک سوق دهد. من با عدهی زیادی از افرادی صحبت کردم که به دلیل تجربهی ترسناکی که در بچگی با خانههای وحشت داشتهاند در بزرگسالی حتی پایشان را هم در خانههای وحشت و تسخیرشده نمیگذارند. برای همین است که من همیشه به والدین توصیه میکنم که نمره و درجهی وحشت سرگرمیهای ترسناک را پیش از نمایش دادن آن به کودکانشان، چک کنند. هورمونهای ترشح شده در زمانهای ترسناک میتوانند مانند چسبی قوی عمل کنند و بنای محکمی از خاطرات بد را بسازند. و اگر شما بیش از حد برای دانستن این حقیقت که هیولاها وجود ندارند، جوان باشید؛ آسیبهای بی شمار روانشناختی تنها چیزی است که گیرتان میآید.
وقتی که میترسیم چه اتفاقی در مغزمان میافتد؟ آیا تفاوتی بین اوقاتی که برای سرگرمی ترسیدیم و اوقاتی که واقعا ترسیدهایم وجود دارد؟
برای لذت بردن از شرایط ترسناک لازم است که مطمئن باشیم در جای امنی هستیم. لذت از ترسیدن حاصل ترشح بیش از حد آدرنالین، اندورفین و دوپامین در محیط امن است. خانههای تسخیرشده برای این منظور عالی هستند؛ این مکانها با صداها و بوها و جریانهای هوا موفق به فعالسازی حسهایی میشوند که واکنشهای هورمونی به آن ها سریعتر از هرجایی انجام میشود. اما مغز ما سریعا متوجه دروغین بودن این ترس میشود؛ بارها از پشت شیشهی خانههای تسخیرشده شاهد این بودم که شخصی میترسد و از جای خود میپرد و بلافاصله شروع به خندیدن میکند. مشاهدهی این حرکت فوقالعاده است. شدیدا مشتاقم تا بدانم که محدودیتهای ما در سنجیدن امنیت محیطمان چقدر هستند.
چیزهای ترسناک در سرتاسر دنیا و فرهنگهای مخلتف چه ویژگیهای مشترکی دارند؟
وقتی در رابطه با ترس تحقیق میکنید درمیابید که بسیاری از ترسهای ما ریشه در فرهنگ و جامعه ما دارند. با نگاه به فرهنگها و کشورهای مختلف متوجه میشویم که مردم قابلیت ترسیدن از هر چیزی را دارند. در شرایط ترسناک (که منجر به عواقب منفی شوند) بدن ما قابلیت واکنش به هر چیزی را دارد. بهترین مثال برای این شرایط کودکی به نام آلبرت بود که با توجه به شرایط، از موجود بانمکی مثل خرگوش سفید تا حد مرگ وحشت داشت. بنابراین ما میدانیم که میشود ترسیدن را یاد گرفت؛ پس طبیعیست که شرایط و جامعه و فرهنگی که ما در آن بزرگ شدیم نقش بزرگی در ترسهای ما داشته باشد.
هر فرهنگی هیولاهای خودش را دارد. از چوپاکابرا تا هیولای لاک نس و آلپها و یوکایها. اما همهی هیولاها چند ویژگی مشترک دارند. این هیولاها قوانین طبیعی را زیر سوال میبرند. مثلا یا از مرگ بازگشتهاند (مانند ارواح و شیاطین) و یا ترکیبی از انسان و یک موجود دیگر هستند. موضوع فوق نشاندهندهی این است که هرچیزی که قوانین طبیعی را زیر پا بگذارد برای ما ترسناک محسوب میشود. بنابراین هر چیزی که با ذهنمان جور در نیاید( مثلا حیوانات تبربهدست و یا انسانهایی با صورت حیوانات) چه در جنبههای علمی و چه نظری، میتوانند ما را بترسانند.
ویژگی مشترک بعدی بین این هیولاها رابطهی محوشان با مرگ و بدن فیزیکیست. انسان ها روی مرگ وسواس دارند؛ درک اینکه بعد از مرگ چه بلایی سرمان میآید همیشه برای ما سوال بوده است. این حقیقت باعث خلق فرمهای متنوعی از مردههای متحرک در فرهنگهای مختلف شده است. زامبیها و خونآشامها و روحها و شیاطین همه ساختهی تصور زندگی بعد از مرگ یا زندگی کردن برای همیشه هستند. دوباره یادآوری میکنم که مورد فوق فراطبیعیست بنابراین باعث وحشت ما میشود. پس علیرغم اینکه اسامی مختلفی برای هیولاها هست اما هدف و انگیزه پشت ساختشان در سطح جهان مشترک بوده است.
اولین نمونه های ترساندن عمدی در تاریخ چگونه بوده اند؟
انسان های از ابتدای وجودشان مشغول به ترساندن یکدیگر و خود بوده اند؛ از تعریف داستان های ترسناک تا بیرون پریدن از تاریکی و ترساندن دیگری. دلایل ما برای انجام این کارها چیزهای مختلفی مانند اتحاد در گروه و یا آمادهسازی کودکان برای دنیای ترسناک بیرون و حتی کنترل رفتار بوده است. اما تنها در چند قرن اخیر ترساندن یکدیگر تبدیل به تجربه ای لذت بخش برای ما شده است. مدرک تاریخی مورد علاقه من از ترساندن خود به یخسواران روسی برمیگردد. این افراد در اواسط قرن هفدهم در دامنهی کوههای بلند با استفاده از سورتمه به مقصد خود میرفتند و گهگاه نیز دستاندازهایی میساختند تا هیجان این عمل را افزایش دهند. در قرن هجدهم یخسواری با وجود تیغههای چوبی و کوههای یخی مصنوعی اندکی پیچیدهتر شد. در نهایت گاریهایی ابداع شدند که یخسواران روسی را به کوهستان های روسیه ببرند و حتی اندکی بعد سازندگان تصمیم به کشیدن نقاشیهای ترسناک بر روی دیوار غارها گرفتند. این سواری بعدها به “سواری تاریک” معروف شد و مردم را شیفتهی خود کرد.
اما انسان ها تنها از فرم فیزیکی وحشت لذت نمیبردند؛ داستانهای ترسناک کنار آتش خیلی پیشتر از کمپهای تابستانی وجود داشته اند. شاعران قبرستان که از عنکبوتها و خفاشها و جمجمهها میسرودند راه را برای رماننویسان گوتیک قرن 19 هموار کردند. تا قرن 19 که صنعت پدیدههای تسخیرشده نیز رونق پیدا کرد. سیرک عجایب و موزههای عجایب ترسناک از اواسط سدهی 18 حضور داشته اند اما در این دهه رونق یافتند. معروفترین مثال برای این صنایع موزهی آمریکایی بارنوم بود که خانهی مجسمههایی همچون موجودی با بالاتنهی میمون و پایینتنهی ماهی و مجسمههای ترسناک دیگر بود. درست مانند امروز مشتریان صف میبستند تا مقاومت خود را در برابر وحشتهای غیرطبیعی محک بزنند و یک دیگر را به چالش بکشند. امروزه اما صنایع ترس از خفاشهای مصنوعی و پایینتنهی ماهی فاصلهی بسیاری گرفته است؛ خانههای تسخیرشدهی امروزی از دکورهای هالیوودی و تکنولوژیهای پیشرفته جهت ترساندن ما تا سر حد مرگ استفاده میکنند.
مردم عقیده دارند که اگر شخصی را در شرایط استرسزا و ترسناک ببینی بیشتر از شرایط معمولی جذب آن شخص میشوی. آیا این باور حقیقت دارد؟
یکی از دلایلی که باعث میشود مردم عاشق هالووین باشند به این دلیل است که این مناسبت باعث بروز پاسخهای عاطفی مختلفی میشود. این پاسخها نیز باعث ساخت روابط و خاطرات قویتری میشوند. هنگام شادی و یا ترس هورمونهای قویای مانند اکسیتوسین ترشح میشود که کارشان این است که مطمئن شوند این خاطرات برای مدت طولانی در مغز ما ثبت میشوند. بنابراین طبیعیست که افرادی که در این خاطرات و لحظات مهم با ما بودهاند را به یاد بیاوریم و احساس نزدیکی بیشتری به آنها بکنیم. شلی تیلور در مقالهی جدیدش Tend and Befriend: Biobehavioral Bases of Affiliation Under Stress این موضوع را بیشتر بررسی میکند. او در این مقاله احساس نزدیکی بیشتر به افرادی که در شرایط سخت با آنها بوده ایم را تایید میکند و آن را امری مثبت میخواند. به عقیدهی تیلور ما مخلوقاتی احساساتی هستیم و این امر که بدن ما در طی سالیان تکاملش این موضوع را متوجه شده و به نحوه ای خودش را تنظیم کرده که در شرایط سخت با نزدیکانمان صمیمیتر باشیم منطقی است. پس بله؛ به نفعتان است که قرار عاشقانهتان را در خانهای تسخیر شده برگزار کنید.