برج بالارد: از مغز مارمولکی انسان فراری نیست

1
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

تا به حال شده به ساختمان‌های بتنی نگاه کنید و پیش خود فکر کنید چرا سکنه‌ی این ساختمان‌ها خودشان و همسایه‌هایشان را در اسرع وقت نمی‌کشند؟ هیچ بعید نیست جی.جی بالارد به هنگام تماشای بلوک‌های آپارتمانی بروتالیستی (Brutalist) لندن به فکر نوشتن رمانی با این ایده افتاده باشد. این رمان برج (High Rise) است.

«این محیط نه برای انسان، بلکه برای غیبت انسان ساخته شده بود.»

برج، جی.جی بالارد

تا به حال شده به ساختمان‌های بتنی نگاه کنید و پیش خود فکر کنید چرا سکنه‌ی این ساختمان‌ها خودشان و همسایه‌هایشان را در اسرع وقت نمی‌کشند؟ هیچ بعید نیست جی.جی بالارد به هنگام تماشای بلوک‌های آپارتمانی بروتالیستی (Brutalist) لندن به فکر نوشتن رمانی با این ایده افتاده باشد. 

در جنگ جهانی دوم بخش زیادی از لندن به خاطر بمباران‌های متعدد خراب شد و در دهه‌ی ۵۰ و ۶۰ دولت درصدد بازسازی شهر برآمد. در آن دوره مردم (یا بهتر است بگویم معماران سرشناس) حس خوبی نسبت به ساختمان‌هایی که ظاهری بیرونی‌شان زیادی پیچیده و پرزرق‌وبرق بود نداشتند، چون این ساختمان‌ها را میراث نژادپرستی، برده‌داری و سوءاستفاده از زحمت کارگران می‌دیدند. از طرف دیگر ساختمان‌های شیشه‌ای شیک را نشانه‌ی فخرفروشی طبقه‌ی بورژوا می‌دیدند. برای همین ساختن ساختمان‌های بتنی در مقیاسی انبوه به راهکاری عملگرایانه، ارزان و بی‌دردسر برای سکونت دادن به مردم و خدمت‌رسانی به آن‌ها (در قالب ساختمان‌های اداری، کتابخانه‌ی عمومی و…) تبدیل شد. 

برج بالفرون (Balfron Tower) در لندن، یکی از منابع الهام بالارد برای نوشتن برج

لو کوربوزیه‌ (Le Corbusier)، معمار فرانسوی-سوئیسی به‌عنوان یکی از موثرترین اشخاص در ترویج بروتالیسم شناخته می‌شود. تئودور دالریمپل (Theodore Dalrymple) در مقاله‌ای تحت عنوان The Architect as Totalitarian (معمار به‌مثابه‌ی دیکتاتور تمامیت‌خواه) لو کوربوزیه را بدجوری کوبانده است و او را به پل‌پات (Pol Pot) عرصه‌ی معماری تشبیه کرده است. یکی از نقل‌قول‌های معروف لو کوربوزیه که در سال ۱۹۲۴ در کتاب به سوی معماری جدید (Towards a New Architecture) منتشر شده بود، این تشبیه را قابل‌درک‌تر جلوه می‌دهد: 

ما باید ذهنیتی مختص تولید انبوه ایجاد کنیم 

ذهنیتی مختص ساختن خانه‌های تولید انبوه

ذهنیتی مختص زندگی کردن در خانه‌های تولید انبوه

ذهنیتی مختص باور داشتن به خانه‌های تولید انبوه

این بیانیه شبیه به سخن قصار از یک دیکتاتور کمونیست به نظر می‌رسد، چون این «ما»یی که لو کوربوزیه از آن حرف می‌زند، در واقع اشاره به خودش و هم‌پالکی‌هایش دارد و مسلماً نماینده‌ی نظر همه نیست. عده‌ای اعتقاد دارند هدف لو کوربوزیه از تولید انبوه ساختمان‌های بروتالیست در حاشیه‌ی شهرها جداسازی طبقه‌ی کارگر از ثروتمندان تکنوکرات بود، چون در همه‌پرسی‌هایی که بعضی‌هایشان به دهه‌ی ۴۰ برمی‌گردند، ۸۰٪ مردم گفتند که دوست دارند در خانه زندگی کنند و فقط بین ۲ تا ۳٪ به بلوک‌های آپارتمانی رای دادند. اما شهرسازان و سیاستمداران به این موضوع توجهی نشان ندادند و بلوک‌های آپارتمانی زشت و افسرده‌کننده – بلوک‌هایی که بعضی‌هایشان از شدت زشتی پس از مدتی متروکه می‌شوند – اکنون سرتاسر دنیا را فرا گرفته‌اند.  

رمان برج درباره‌ی یک مجتمع ساختمانی همه‌چیز تمام است که جا برای زندگی ۲۰۰۰ نفر دارد. هر تشکیلات و امکاناتی که انسان مدرن به آن احتیاج داشته باشد در این ساختمان موجود است: از سوپرمارکت و مدرسه گرفته تا استخر و سالن زیبایی.  اما به مرور زمان ساکنین ساختمان سر چیزهای الکی، مثل پرت کردن بطری نوشیدنی و آت‌وآشغال‌های دیگر از طبقات بالا به طبقات پایین، از هم کینه به دل می‌گیرند و تنش بین طبقات بالاتر و پایین‌تر شدت می‌گیرد. 

پیام کلی کتاب با سالار مگس‌ها (Lord of the Flies) ویلیام گلدینگ شباهت زیادی دارد. در برج ما یک سری آدم را می‌بینیم که در یک محیط بسته و به دور از جامعه دور هم جمع می‌شوند و به‌تدریج تمدن و انسانیت یادشان می‌رود و مثل سگ و گربه به جان هم می‌افتند. قصد هر دو رمان هشدار دادن است: هشدار درباره‌ی این‌که نقاب تمدنی که به چهره‌ی انسان‌هاست، چقدر شکننده و نازک است. همچنین هر دو رمان کار تحسین‌برانگیزی در زمینه‌ی نمایش تدریجی از بین رفتن تمدن انجام می‌دهند؛ و این‌که این پروسه چقدر غیرمنطقی و تصادفی‌ست. بربریت انسان‌ها و سوق داده شدن‌شان به سمت شنیع‌ترین کارها و رفتارها خیلی ساده‌تر از آنچه که فکرش را می‌کنیم اتفاق می‌افتد. 

نمایی از اقتباس سینمایی بن ویتلی از رمان. این فیلم پس از فراز و نشیب‌های بسیار سال ۲۰۱۵ روی پرده رفت.

یکی از جنبه‌های قابل‌بحث رمان هم همین بی‌دلیل بودن آشوب و خشونتی است که به‌تدریج در برج اتفاق می‌افتد. اگر این رمان اپیزود اول یک سریال تلویزیونی آمریکایی بود، احتمالاً پیرنگ (رابطه‌ی علی و معلولی بین وقایع و شخصیت‌ها) نقش مهمی در آن می‌داشت. ولی در حالت فعلی‌اش انگار بالارد می‌خواهد بگوید قتل و تجاوز در ذات انسان‌هاست و از این امیال شنیع هیچ راه فراری نیست. 

سوال اینجاست که آیا حق با بالارد است؟ 

به‌شخصه تجربه‌ی قابل‌مقایسه در محیط آپارتمان‌نشینی را داشته‌ام؛ مشاهده‌ی تنش‌های الکی و مضحکی که به مرور زمان، به شکل غیرقابل‌توضیحی به دعوایی ترسناک تبدیل می‌شوند. آن هم سر چه؟ سر پرداخت قبض، سر جای پارک. مسلماً این کتاب برای کسانی که در محیط شهری زندگی می‌کنند و شاهد دعواهای ترسناک و کینه‌های خانمان‌سوز سر چیزهای الکی بوده‌اند قابل‌درک است. اما مسئله اینجاست که بالارد در نشان دادن ذات پلید و آشوبناک انسان بزرگنمایی می‌کند. در انتهای کتاب محیط آپارتمان عملاً تبدیل به میدان جنگ شده (به معنای واقعی کلمه)‌ و بوی گند قتل و تجاوز از همه‌جا به مشام می‌خورد. ساکنین آپارتمان همه تن به قانون جنگل داده‌اند. اگر قرار باشد برج را مصداقی از ذات بشریت در نظر بگیریم، به نظرم این شدت از وحشی‌گری در این مقیاس وسیع و بدون هیچ دلیل موجهی منطقی نیست. شاید اگر بالارد درباره‌ی زوال عقل یک یا چند انسان در محیط برج می‌نوشت، یا آشوب و تنشی که به تصویر می‌کشید ظرافت (Subtlety) بیشتری داشت، با پیام منطقی‌تری طرف بودیم. ولی بالارد در زمینه‌ی بدبین بودن کمی بی‌حوصله است و دلش می‌خواهد بدترین حالت ممکن را در نظر بگیرد. پشت تمام اعمال وحشیانه‌ی انسان همیشه نوعی منطق سرد نهفته است. مثلاً اگر قشر کارگر علیه قشر ثروتمند شورش کنند و بخواهند از وسط جرشان بدهند، به خاطر این است که امیدوارند با نابودی آن‌ها دنیای جدیدی ساخته شود که در آن فقرا بتوانند به نان و نوایی برسند. پشت اعمال وحشیانه همیشه عامل «نفع» مطرح است، و انسان‌ها موقعی به اعمال شنیع دست می‌زنند که سیستم موجود واقعاً هیچ راهی برای کسب منفعت برایشان به جا نگذاشته باشد. این منطق سرد منفعت‌طلبانه حتی در بدترین فجایع تاریخی رقم‌خورده به دست انسان هم قابل‌مشاهده است (مثل حمله‌ی مغول‌ها یا جنگ جهانی دوم) و نادیده گرفتنش باعث ایجاد پیش‌فرض‌ها و رقم خوردن تفاسیری می‌شود که به تکرار این فجایع کمک می‌کند. 

از این لحاظ انسان‌های ساکن در برج با انسان‌های ساکن در دنیای واقعی متفاوت‌اند. انگار چیزی کم دارند. من نمی‌توانستم رفتارشان را نماینده‌ی رفتاری که ممکن است از اطرافیانم سر بزند ببینم و بگویم: «آره، ما هم از فلان لحاظ مثل شخصیت‌های برج هستیم.» 

البته این رمان با توجه به سابقه‌ی نویسنده‌اش یک هجو اجتماعی به حساب می‌آید و بزرگنمایی هم یکی از ویژگی‌های هجو است. ولی مشکل اینجاست که برج از لحاظ کیفی نمی‌تواند یک هجو خوب باشد، چون به‌شدت خشک و عاری از طنازی در هر شکل و فرمی است. به طور کلی بزرگ‌ترین مشکل من با رمان نثر مرده‌اش بود. خشک بودن نثر و روایت داستان به قدری شدید است که عمدی به نظر می‌رسد؛ انگار بالارد می‌خواهد تک‌تک جملات داستان، تک‌تک اشارات متعددش به بتون، زباله، تلویزیون‌ها و شیشه‌های شکسته، آسفالت، دیوارهای خراشیده و… یک‌صدا فریاد بزنند: «این برج و ساکنینش دلمرده‌اند و باید باشند. راه فراری نیست!» از این لحاظ بالارد موفق شده این حس را منتقل کند. برج رمانی نیست که بخواهید با آن «لذت خواندن» را تجربه کنید. نثر و روایت رمان در بهترین حالت باعث معذب شدن شما می‌شود (به شکلی خوب) و در بدترین حالت حوصله‌یتان را سر می‌برد. 

برج بالارد رمانی است که سه درون‌مایه‌ی کلی دارد: 

  • انحطاط انسان مدرن و عدم توانایی‌اش برای رسیدن به خوشبختی از طریق تکنولوژی و امکانات مدرن 
  • اختلاف طبقاتی و جدایی فیزیکی و معنوی قشر فقیر و ثروتمند 
  • بی‌روح بودن معماری مدرن که باعث بی‌روح بودن انسان‌های ساکن در آن‌ها می‌شود (این درون‌مایه در آثار بالارد به‌وفور یافت می‌شود و با کلیدواژه‌ی فضای بالاردی یا Ballardian Space به آن پرداخته شده است)

بالارد در انتقال این سه درون‌مایه موفق بوده و تمثیلی خوب به دنیای ادبیات معرفی کرده که در بحث‌های مربوطه می‌توان از آن استفاده کرد. ولی به نظرم رمان بیش از حد تحت تاثیر جهان‌بینی بالارد است و فضای کافی در اختیارش قرار داده نشده تا مستقل از نویسنده‌اش پرورش کند. به‌عبارت دیگر نهایت پتانسیل رمان و زمینه‌ی بکرش شکوفا نشده. ولی هروقت نیاز پیدا کردید که رمانی بخوانید که در آن محیط داستان از شخصیت‌های داستان زنده‌تر به نظر می‌رسد، برج نیازتان را رفع می‌کند. به نقل از خود بالارد: «او طوری از برج حرف می‌زد که انگار موجود زنده‌ی عظیم‌الجثه‌ای بود که با دیدگانی خودکامه به حوادث می‌نگریست و درباره‌یشان فکر می‌کرد.» 

 

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. ناشناس

    پاراگراف دوم مشکل داره سروتهه

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید