ده حاشیه‌ی جذاب در مورد زندگی لاوکرفت برای کسانی که قصد احضار کطولحو را دارند

5
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

برای شما که شب‌ها از ترس پاهای هشت‌پامانند هیولایی‌اش، خوابتان نمی‌برد.

هاوارد فیلیپس لاوکرفت در ۲۰ آگوست ۱۸۹۰ به دنیا آمد تا یکی از ترسناک‌ترین و سیاه‌ترین اسطورگان تاریخ را پایه‌گذاری کند. اسطورگانی که بلافاصله حلقه‌ای از نویسندگان را به وجود آورد که حول محورش شروع به نوشتن کردند. حلقه‌ی نویسندگان لاوکرفت تا همین امروز ادامه دارد و نویسنده‌ها از سراسر دنیا، در جهان تماماً اضطراب ظهور هیولاهای بیگانه‌اش قلم زده‌اند.

جهانی که لاوکرفت ساخت و ایزدانی که در طول حیاتش آفرید و کتاب مشهور نکرونومیکون که خلقی را چه در دوران حیات و چه پس از مرگ او به معنی واقعی کلمه، سر کار گذاشت (و هنوز که هنوز است عده زیادی اعتقاد دارند این کتاب، همان کتاب راهنمای مردگان است و وجود خارجی دارد) زنده و تپنده بود و وحشت پساساختارگرایانه‌اش، الهام‌بخش نویسنده‌های وحشت و حتا علمی‌تخیلی و فانتزی زیادی بود. امروز شاید کمتر کسی را بشناسیم که لااقل ضمنی نگوید که از لاوکرفت تأثیر گرفته است.

خلاصه که نمی‌شود مطمئن بود جو است یا واقعاً لاوکرفت شخصیت مهمی است. در زمان حیاتش حتا می‌گفتند که نویسندگی بلد نیست. خیلی نویسنده‌های دیگر همزمان با او در ژانر گوتیک قلم می‌زدند. چه شد که لاوکرفت ماند و آن‌ها فراموش شدند؟ چرا در زمان خودش مشهور نشد؟ اصلاً این آقا واقعا کیست؟ چرا باید لاوکرفت را بشناسیم و چطور چنین دنیای جذابی را بوجود آورده؟ توی این نوشته ده واقعیت در مورد زندگی او می‌نویسم. امیدوارم که در طول خواندن این مقاله، توصیه‌های ایمنی مانند بلند نخواندن مطلب، عدم نزدیکی به جغرافیای دریایی و رودخانه و جنگل و خیلی چیزهای دیگر را رعایت نموده و به محض شنیدن آوایی مانند تکلی‌لی، مقاله و هرچیزی در دست دارید رها کرده و سریعاً متواری شوید که یک سیاره را به فنا ندهید، هرچند فایده‌ای نخواهد داشت!

همیشه باور داشتم که من، مانند دیگر اعضای نژاد بشر نیستم که بیگانه‌ای هستم در میان ایشان، زندانی این عصر و در میان کسانی که بشر خاکی‌اند.

–  اچ پی لاوکرفت


۱. پدر و مادرش هر دو در یک تیمارستان ولی با فاصله زمانی فوت کردند


وینفیلد اسکات لاوکرفت (Winfield Scott Lovecraft) در زمانی که فیلیپ تنها سه سال داشت به تشخیص پزشکان و بدلیل ابتدا به روان‌پریشی در بیمارستان روانی باتلر بستری شد و در سال 1898 نیز در همان بیمارستان درگذشت. در آن زمان فیلیپ تنها هشت سال داشت. البته این شایعه هنوز به قوت خود باقیست که وینفیلد در اصل مبتلا به سفلیس بوده (که عجیب هم نیست. نصف دنیا آن موقع مبتلا به سفلیس بوده) اما نه هاوارد و نه مادرش هیچکدام نشانه‌ای از ابتلای به این بیماری را نشان ندادند. مادر هاوارد یعنی سارا سوزان فیلیپ لاوکرفت نیز در سال 1919 در همان بیمارستانی که همسرش بستری و سپس درگذشته بود، بستری شد و در طول دو سالی که در بیمارستان بستری بود ارتباط نزدیکی با پسرش داشت تا اینکه بدلیل عوارض بعد از عمل جراحی‌ای که انجام داده بود، او نیز درگذشت.

یکی از داستان‌های مجموعه داستان‌هایی که به قلم طرفداران لاوکرفت نوشته شده حدوداً چنین جوی دارد و اکثراً در بیمارستانی می‌گذرد که همسر شخصیت اصلی داستان در آن فوت کرده و شخصیت اصلی داستان با روح همسرش درگیر است. شاید این تم غالب داستان‌های لاوکرفتی که در آن ایزدان شوم به هر رنگ و شکلی مسبب شیوع جنون هستند نیز ریشه در این فاجعه خانوادگی داشته باشد. اگر احیاناً به زندگی لاوکرفت در جوانی علاقه دارید، یک کمیک هم براین‌اساس نوشته و طراحی شده که فکر کنم بدتان نیاید بخوانیدش.


۲. هاوارد آرزو داشت ستاره‌شناسی حرفه‌ای شود، منتها نتوانست دوره دبیرستان را هم به پایان برساند


هاوارد در کل بچه‌ی بیمار و نحیفی بود و نمی‌توانست بطور منظم به مدرسه برود و بیشتر توی خانه و تحت تعلیم معلم سرخانه بود. به شیمی و ستاره‌شناسی بسیار علاقمند بود(مثلاً در کوهستان جنون می‌توانید این علاقه‌اش را به وضوح حس کنید) و داستان‌های نویسندگانی مانند ادگار آلن پو (که از قضا سفلیس داشت) را بشدت دوست می‌داشت و دنبال می‌کرد.

 هاوارد بدلیل به قول خودش ضعف اعصاب، هیچگاه نتوانست دوره دبیرستان را به پایان برساند و تنها بطور تفننی ستاره‌شناسی و شیمی را دنبال می‌کرد. حالا ما نمی‌گوییم دانشگاه رفتن خیلی مهم است و نگاهی به سیاهه‌ی آدم‌های موفق نشان می‌دهد که همه‌شان تحصیلات عالیه نداشتند شاید اگر می توانست تحصیلاتش را ادامه بدهد و برای مثال ستاره‌شناس یا شیمی‌دانی مشهور می‌شد، ما الان و در این برهه زمانی خاص هرچیز غیرقابل توضیح اطرافمان را به فعالیت‌های نیارلات‌هوتپ نسبت نمی‌دادیم و یا شب‌ها با هراس به آسمان خیره نمی‌شدیم تا شاید نشانی از آزاتوث و یا مه زردرنگ ببینیم و وقتی کنار دریا می‌رفتیم چهارستون بدنمان نمی‌لرزید که مبادا یکدفعه نوای Cthulhu Fhtagn بشنویم و عقل از سرمان بپرد! اما متأسفانه چنین نشد. همه‌اش تقصیر معلم سرخانه‌ی لاوکرفت است.


۳. کلاً از خانه بیرون نمیرفت. که به نظرم حق داشت. بیرون گرم است


تا دیروقت بیدار می‌ماند و در مورد ستاره‌شناسی و سایر علوم مطالعه می‌کرد و درست مانند طرفدارانش تا لنگ ظهر می‌خوابید و مشخصاً اصلا نمی‌رسید که صبح‌ها بخواهد بیرون برود البته مورد دیگری که خیلی برایش اهمیت داشت و مانع بیرون رفتن در صبح می‌شد برخورد با آدم‌های عادی بود که بقول خودش او را عصبی می‌کرد. به همین خاطر نسبتاً پوست رنگ‌پریده و روشنی داشت و مادرش اعتقاد داشت عجیب غریب است و نباید در بین مردم ظاهر شود تا مبادا او را ببیند. خودش در مورد این رفتار غریب در سال 1926 اینطور گفت؛

من آدمی منزوی و گوشه‌گیری هستم که کمترین علاقه‌ای به برقراری ارتباط با مردم ندارم. اکثریت مردم تنها مرا عصبی می‌کنند و خیلی به‌ندرت پیش میاید که با کسانی برخورد کنم که اینطور نباشند و بتوانم با آن‌ها مراوده کنم!

این که لاوکرفت به شدت نژادپرست بوده را خیلی‌ها می‌دانند و به همین دلیل شاید بعضی‌ها معتقد باشند که نباید داستانش را خواند. حتا شاید خود لاوکرفت اگر زنده بود، یک کسی می‌شد شبیه استیو بنن، مشاور ترامپ. به نظرم مهم است که بدانیم لاوکرفت نژادپرست بوده و تأثیر آن را در داستان‌هایش تشخیص بدهیم و آن بخش از قصه را کنار بگذاریم و از زیبایی بی‌نظیر بخش‌های دیگرش لذت ببریم.


۴. با هری هودینی، جادوگر اعظم، رابطه‌ای دوستانه داشت


در سال 1924، ویراستار مجله داستان‌های غریبه از او خواست تا ستونی در مورد هری هودینی، شعبده‌باز معروف در این مجله کار کند.

ایده‌ی داستان پیشنهادی این بود که هری هودینی به دست یک راهنمای مصری ربوده شده و با ایزدی مصری که به ابولهول شباهت بسیار دارد روبرو می‌شود. لاوکرفت وقتی پلات را شنید کل ماجرا در نظرش مزخرف آمد اما به‌هرحال محتاج پول بود و تلاشش را کرد و داستان تحت تسلط اهرام را نوشت که در همان سال چاپ شد و هودینی بسیار آن را دوست داشت و تا زمان مرگش یعنی سال 1926 داستان‌های لاوکرفت را به همین واسطه دنبال می‌کرد. خلاصه یک نفر هم که داستان‌هایش را دوست داشت در عرض دو سال مرد. شما هم مواظب باشید چون اگر لاوکرفت دوست دارید ممکن است در عرض دو سال بمیرید. سعی کنید اگر لاوکرفت دوست دارید هم خیلی بروز ندهید.

 البته این ماجرا ابداً به ایده آفرینش نیارلات‌هوتپ مربوط نیست چون آن بزرگوار در سال 1920 و در داستانی به نام خودش به جهانیان معرفی شد.


۵. نامهنویسی حرفهای بود. در طول حیاتش بیش از صدهزار نامه نوشت چون توئیتر نداشت


احتمالاً اگر لاوکرفت هم‌دوره‌ی ما بود به یکی از بزرگان توئیتر مبدل می‌شد و صد کا فالوئر داشت. البته لاوکرفت در این زمینه در جهان نفر دوم خواهد بود –نفر اول نویسنده‌ای فرانسوی به‌نام ولتر(Voltaire) است- لاوکرفت برای دوستانش، اعضای خانواده‌اش و برخی نویسندگان مستعد و تازه‌کاری که از فضای داستانی او و حتی برخی شخصیت‌های مخلوقش، الهام می‌گرفتند و داستان می‌نویشتند نامه می‌نوشت. برخی از مخاطبینی که همواره برایشان نامه می‌نوشت عبارتند از رابرت بلاچ(نویسنده رمان سایکو)، هنری کوتلر(نویسنده دنیای تاریک)، رابرت ای. هاوارد(نویسنده کتاب کنان بربر) و شاعری به‌نام ساموئل لاومن.

عشق لاوکرفت به نوشتن آنقدر زیاد بود که شایعه شده غذا نمی‌خورد که بتواند کاغذ بخرد و برای دوستانش نامه بنویسد. این که در نهایت به خاطر گوارش خرابش دار فانی را وداع گفت به آغوش کطولحو شتافت، می‌تواند بر این شایعات صحه بگذارد.


۶. از رابطه با جماعت نسوان کلاً حالی نمیبرد


سونیا لاوکرفت پس از مرگ همسر سابقش، به برخی محققینی که در زمینه زندگی هاوارد تحقیق می‌کردند این واقعیت را افشا نمود که در تمام طول دوران ازدواجشان هرگز آقای لاوکرفت شبانگاه به دید و بازدید نیامده. هاوارد و سوفیا در سال ۱۹۲۴ و زمانی که سوفیا ۳۴ساله بود ازدواج کردند و خاله‌خان‌باجی‌ها اینطور می‌گویند که قبل از ازدواج، هاوارد کتاب‌های بسیاری در مورد روابط جنسی خریده که مطالعه‌اش را در این زمینه بالا ببرد بلکه بتواند توفیق کسب کرده و همسرش را در زندگی راضی نگه دارد اما از قرار معلوم نتوانست و این عدم توانایی به عدم علاقه او به این قبیل مسائل برمی‌گشت، سونیا خودش اینطور می‌گوید که:

حتی کمترین اشاره‌ای هم به این‌مورد باعث ناراحتی‌اش می‌شد و او را بهم می‌ریخت اما یکبار گفت که به‌نظرش یک مرد باید در اوج بلوغی که دارای تمایلات جنسی است ازدواج کند که در این زمینه هاوارد سن ۱۹ سالگی را در نظر داشت اما زمانی که ازدواج کرد سی سال داشت و به‌قول خودش دیگر علاقه‌ای به این قبیل چیزها نداشت، نظرش مرا به‌شدت حیرت‌زده کرد اما به‌هرحال به آن احترام گذاشتم و سکوت اختیار کردم!


۷. از کابوسهای شبانه رنج میبرد که اگر من هم این مدل داستانها را نوشته بودم وضعیتم بهتر نبود. البته راستش را بخواهید الان هم وضعیتم خیلی بهتر نیست و همینقدر که دندان‌ها و موهایم هنوز سر جایشان است خوشحالم. خلاصه که…


خیر اشتباه نکنید. منظورم کابوس‌های عادی نیست که بیدار می‌شوید و آب به صورتتان می‌زنید و دیگر تمام. لاوکرفت از سن شش‌سالگی به نوعی وحشت شبانه دچار بود و این وحشت شبانه باعث می‌شود شخص، در هنگام خواب با فریاد و یا وحشت‌زده از خواب بپرد و یا حتی در بدن خود دچار درد و ناراحتی می‌شود و عموما ۳٪ از بزرگسالان درگیر این بیماری هستند. لاوکرفت برای توصیف چیزهایی که می‌دید لفظ شب تکیدگان را انتخاب کرده بود و اتفاقاً یکی از نژادهای دنیای او نیز همین شب-تکیدگان هستند. شب-تکیدگان در دنیای لاوکرفت مخلوقاتی هستند لاغر و نحیف با بال‌های بزرگ و چرمین و پوستی شبیه وال و چهره‌ای بی‌شکل و حالت که قربانیان خود را به فرمانبرداری از ایشان وا می‌دارند. یعنی به قول خودمان خیلی چهره‌ی دژم و بی‌اعصابی دارند. مصائبی که لاوکرفت در زندگی خود می‌کشید به‌طور مستقیم روی کابوس‌هایی که می‌دید تأثیر می‌گذاشت و آن را تقویت می‌کرد. لاوکرفت در نامه‌ای که در سال 1918 نوشته، می‌گوید:

دقت کردی که برای بسیاری از انسان‌ها، بین چیزهایی که حقیقتاً هستند و چیزی که وانمود می‌کنند هستند تفاوت‌های بسیاری وجود دارد؟ اگر حقیقت در این میان هیچ جایی نداشته باشد بنابراین باید تخلیات و رویاهایی که در خواب‌های خود می‌بینیم را جدی بگیریم، گویی که رخدادی حقیقی در زندگی ما بوده‌اند.

در مورد جهان خواب، لاوکرفت داستانی دارد به اسم هیپنوس که به شرح و تفصیل همین موضوع درش می‌پردازد.


۸. خیلی‌ها ازش الهام گرفته‌اند. حتا بتمن!


کل بتمن نه، ولی شهری که بتمن درش ویراژ می‌دهد از داستان‌های لاوکرفت آمده … بتمن تمامی دشمنان و خلافکاران دنیای خود را در تیمارستان آرکهام زندانی می‌کرد و آرکهام اسم شهری خیالی اما بسیار مهم در داستان‌های لاوکرفت است که در بسیاری از داستان‌های او از آن نام برده شده و نقش مرکزی دارد.

کطولحو در یکی از داستان‌های پارک جنوبی ظاهر می‌شود و جاستین بیبر را می‌کشد. این کار ایشان را باید از جمله خدماتش به بشریت به حساب آورد که کلاً در اخلاق ایشان نیست. گیم‌های زیادی هم هستند که به ترتیبی از داستان‌های او الهام گرفته‌اند. مثل بلادبورن یا دارک سولز. راستی می‌دانستید یکی از قسمت‌های سریال سوپرنچرال، در مورد خود لاورکرفت است؟ از ریک و مورتی نگویم که خود کطولحو توی تیتراژش است.

گروه موسیقی بلک سبث نیز یکی از آلبوم‌های موسیقی خود با عنوان «پشت دیوارهای رویا» را از روی یکی از داستان‌های کوتاه لاوکرفت الهام گرفته است. در فیلم Evil Dead هم اگر دقت کنید کتاب مرگی که در کتابخانه‌ی سم ریمی پیدا می‌شود، برگرفته از نکرونومیکون است که در بسیاری داستان‌های لاوکرفت از آن یاد شده. کتاب نکرونومیکون در بسیاری کتاب‌فروشی‌های زمان ما البته پیدا می‌شود و خواندنش هم ابداً باعث وقوع آخرالزمان یا حمله زامبی‌ها نمی‌شود.

پی‌نوشت: توصیه اکید می‌کنم در صورت خریدن کتاب با صدای بلند آن را نخوانید… من خواندم و الان پشیمانم. پشفاکنیگمام.


۹. لاوکرفت توی قبرش نیست و این قضیه یکمقداری باعث نگرانی است


لاوکرفت بدلیل ابتلا به سرطان روده‌ی کوچک و در سال 1937 درگذشت و به این دلیل که در تمام طول عمر زندگی خود علاقه بسیاری به علوم داشت پس تمام جزئیات بیماری مرگبارش را به‌صورت روزانه در دفترچه کوچکی یادداشت می‌کرد. حالا البته باقی نوشته‌هایش خیلی شاد و شنگول نیستند ولی این یادداشت‌ها سایه‌ی مرگ را هم بالای سرشان دارند. خودتان حسابش را بکنید.

پس از مرگ، لاوکرفت در قبرستان سوآن پوینت و در مقبره‌ی خانوادگی متعلق به خاندان مادرش دفن شد اما این قضیه چندان برای علاقمندان او راضی‌کننده نبود برای همین در سال 1977 گروهی هزینه‌ی نصب سنگ‌بنای مقبره و یادبودی به‌نام خودش را تقبل کرده و در محل نصب کردند. در سال 1997 گروهی از طرفداران لاوکرفت اقدام به حفاری مجدد زیر همان سنگ یادبود را کردند تا به جسد لاوکرفت برسند اما تا سه فوتی زمین هم هیچ اثری از جنازه پیدا نکردند.

می‌گویند دلیل این حفاری تلاش برای پیدا کردن نکرونومیکون اصلی بوده. که در این صورت یک مقداری کل قضیه مایه‌ی نگرانی است.


۱۰. کطولحو را اگر بخواهیم درست تلفظ کنیم اصلاً باید بگویم کلول-لوو (Khlul-loo)


لاوکرفت در سال 1934 طی نامه‌ای که به نویسنده‌ تازه‌کاری بنام دوآن دابلیو. ریمل نوشت، در مورد تلفظ صحیح نام آن بزرگوار توضیحات دقیقی ارائه کرد:

نام آن ایزد هولناک و جهنمی توسط مخلوقاتی ابداع شده که مانند انسان نبودند و صدایشان و گفتارشان با انسان‌ها تفاوت بسیار دارد، هجاهایی که با سیستم صوتی و کلامی بشر همخوانی ندارد و برخلاف سیستم عادی انسانی تعریف شده و هیچگاه و هیچ انسانی قادر نخواهد بود بدرستی آن را ادا کند. در بهترین حالت، اگر انسانی بتواند بهترین تلفظ ممکن از نام او را ادا کند به صدایی شبیه کلول-لوو از گلویش خارج خواهد شد، بسیار ضخیم و سنگین و از اعماق گلو باید ادا شود. حرف U با قدرت و از اعماق حلق ادا می‌شود و کلمه اول نیز نباید کلول ادا شود که باید به نحوی گفته شود تا حرف ه از اعماق حلق و بسیار کلفت به گوش برسد.

البته هنوز بحث سر بهترین روش ادا کردن نام ایشان در میان کارشناسان جریان دارد و بنابر گویش‌های مختلف محلی هرکس به نحوی این نام را ادا می‌کند، کثولحو، کطولحو، کوطولحو، کثولوحو و انواع و اقسام مختلف… ضعف اندام انسانی و عدم توانایی در تلفظ صحیح نام آنان که در اعماق خفته‌اند و روزی دگرباره برخواهند خواست و آن زمان، زمین چهره‌ای دیگر به‌خود خواهد دید و حکومت انسان‌ها پایان خواهد یافت، مایه‌ی تسلط خاطر است. لااقل اگر اسمش را نتوانید بگویید شاید نیاید.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. amirmohammad_199

    دیوی جونز (هلندی سرگردان) که مسئول انتقال افرادی که تو دریاها می میرن به دنیای مردگان بود تو سری فیلم های دزدان دریایی کارائیب ظاهری مانند کثولهو داره. اتفاقا اونم انگار زیر آب زندگی می کنه و هر دفعه با کشتی از زیر آب بیرون میاد و وحشت آفرینی میکنه. البته تبدیل شدنش به ظاهری شبیه کثولهو در واقع نفرینی از جانب اقیانوس (کالیپسو) در مقابل انجام ندادن وظیفش بود.

    1. فرزین سوری

      بله اون تصویری که از دیوی جونز توی دزدان دریایی کارائیب هست، مشخصاً تحت تأثیر اسطورگان لاوکرفتیه.

  2. Outlanderuos knight

    سایت یا مجله تون بیهمتا ترین مجله فارسی زبانه ❤
    چقدر عمیق ، دقیق و با جزئیات پرداختید به لاوکرفت و اساطیرش و حتی شخصیت و زندگیش.
    تمام مجازی رو زیرو رو کردم جز ترجمه ی رسمی و چاپی ( رنگی از دنیای ناشناخته ) چیز دیگری از لاوکرفت به فارسی ندیدم واقعا مسخرس که از هر مطلب پوچ و بی محتوایی میشه ترجمه پیدا کرد ولی آثار با ارزش که بینهایت ایده در زمینه های مختلفی مثل فیلم و صنعت بازیسازی ازش میشه گرفت هیچ نتیجه ی در دسترست نباشه.

    1. دکتر هربرت وست

      بنده مترجم هستم دوست گرامی و بعضاً آثاری از لاوکرفت رو در قالب پی دی اف ترجمه کردم و امیدوارم که ترجمه احیاگر (Re-Animator) رو بتونم در قالب کتاب چاپی منتشر کنم . به هر حال اگر خواستید میتونید ترجمه‌های من از آثار لاوکرفت رو داشته باشید مثل “از آنسوی ماوراء” (From Beyond) در صورتی که تمایل داشتید به من یک ایمیل بدید
      arzt.herbertwest@gmail.com

  3. محمد رضایی

    فکر کنم آقای لاو کرفت داستان هاشون رو از کتاب رستاخيز مردگان الهام گرفته

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید