چرا جهان سینمایی دی‌سی کار نمی‌کند؟

51
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

لذتی که در جهان سینمایی مارول هست، در دی‌سی غایب است. دقیقاً مشکل جهان سینمایی دی‌سی بجز انتخاب کارگردان و بازیگر در چیست؟

اجازه بدهید روراست باشیم: فیلم‌های دی‌سی بد هستند. برای لذت بردن ازشان یا باید کاملاً کورکورانه فن این کاراکترها باشید یا اینکه مطلقاً چیزی از کمیک‌ها(و حتا از سینما) ندانید. باید از آن دسته یاروهای طرفدار سریال‌های سوپرهیرویی حریم سلطانی سی‌دبلیو باشید که بتوانید از خوشمزه بازی‌های بی‌مزه‌ی هارلی کوئینِ سوساید اسکواد(جوخه‌ی انتحار) لذت ببرید یا اینکه کلاً در قضیه نوب باشید و مثلاً هارلی کوئین را صرفاً به اسم «دوست دختر دلقکه» بشناسید. در غیر این صورت احتمالاً با تماشای هر فیلم دی‌سی بیشتر حرص می‌خورید. راستش مشکل به این ۳-۴ سال اخیر هم محدود نمی‌شود. دی‌سی ید طولایی در بد فیلم ساختن از کاراکترهای خوبش دارد( و برعکس تخصص غریبی در خوب انیمیشن ساختن از همان کاراکترها دارد). یعنی شاید فقط بتمن‌های نولان و برتون و بعضی از سوپرمن اولی‌ها باشند که بین فیلم‌های ابرقهرمانی وارنر/دی‌سی نمره‌ی قبولی می‌گیرند. همان‌ها هم آخر کاری خراب کردند. بتمن‌‌های برتون نهایتا ختم شدند به بتمن‌های جوئل شوماخر که لکه‌ی ننگ هر هوادار بتمنی به حساب می‌آیند. «شوالیه‌ی تاریکی برمی‌خیزد» اندازه‌ی پنیر سوئیسی پلات هول داشت و سوپرمن ۴ هم که یک فاجعه‌ی زیست محیطی بود! به حال بقیه‌ی کاراکترها مثل گرین لنترن و کت وومن هم که باید با آن فیلم‌هایشان گریست!‌ آدم با این اوضاع فکر می‌کند وارنر بلد نیست فیلم ابرقهرمانی دربیاورد، ولو این که بهترین فیلم ابرقهرمانی تاریخ(نه از دیدگاه نویسنده‌ی این سطور که از نظر راتن تومیتوز و متاکریتیک و مابقی اعضای گنگ) «شوالیه‌ی تاریکی» باشد که از همین وارنر است!

موضوع زمانی عجیب‌تر می‌شود که بدانیم وارنر چقدر به پرستیژ و کیفیت فیلم‌هایش اهمیت می‌دهد- شاید حتا بیشتر از دیزنی- و چقدر دلش میخواهد اسم درجه یک و قابل اطمینانِ صنعت سرگرمی باشد. ولی به هر حال داداش‌های وارنر هم پول نیاز دارند. پس چند سال پیش، وقتی وارنر دید چقدر از دیزنی و مارول عقب است و از طرفی فرانچایز سودآور هری پاترش هم تمام شده بود(هرچند که اخیراً دوباره زورکی شروع شده)، طبیعی بود که برود سراغ مخزن دست نخورده‌ی کاراکترهای دی‌سی و یک جهان سینمایی مثل مارول از آن‌ها بسازد. جهان دی‌سی متأسفانه نگرفته و هرچه هم چکش کاری‌اش می‌کنند خراب‌تر می‌شوند. افتضاح اخیر «جوخه‌ی انتحار» گواه قضیه است و نشان داد مشکل فقط زک اسنایدر نیست و عمیق‌تر از این حرف‌هاست. اما خب کاملاً منطقی است که بپرسیم پس مشکل چیست؟ مگر مارول چه کار کرده که دی‌سی نکرده؟‌ دیزنی چه جادویی دارد که حتا بعد از فیلم‌های بدش هم ملت منتظر فیلم بعدی‌اند و چرا وارنر آن جادو را ندارد و بعد از هر فیلم بدش همه از دستش عصبانی می‌شوند؟‌ آن اوایل همه می‌گفتند یگانه دلیل موفق نبودن دی‌سی عدم وجود شوخی و کمدی در فیلم‌هایش است، و خب ظاهراً در فیلم‌های بعدی با بیل جوک ریختند داخل پلان‌ها. ولی اینطور دلیل تراشی کمی سهل‌انگارانه است. در واقع دلایل خیلی زیادی جلوی درخشیدن جهان دی‌سی و لااقل رسیدنش به جهان مارول را می‌گیرند. در اینجا فقط ۵ دلیل گل درشت از این عوامل پیچیده‌ را آورده‌ایم که توجیه کنیم چرا جهان سینمایی دی‌سی کار نمی‌کند و شاید با این اوضاع هرگز هم کار نکند.


یک – سریالی نیست

این شاید مهم‌ترین دلیل کار نکردن مجموعه فیلم‌های دی‌سی به عنوان یک جهان سینمایی باشد و خیلی کم دیده‌ام که جایی به این مشکل اشاره بشود. اول اجازه بدهید منظورم از سریالی بودن را توضیح بدهم. قضیه این نیست که کلی ایستر اگ(جذابیت مخفی) و سرنخ و فلان بگذارید داخل هر فیلم که پاس‌تان بدهد به فیلم بعدی که بعد مثلاً یک داستان عظیم داشته باشید و بخواهید در مجموعِ فیلم‌ها تعریفش کنید. صحبت این است که فرمت فیلم‌های دی‌سی سریالی نیست. دی‌سی با فیلم‌هایش به عنوان «فیلم سینمایی» برخورد می‌کند، برعکس مارول و دیزنی که عملاً به چشم اپیزودهای طولانی از یک سریال عظیم فیلم‌هایشان را می‌بینند و می‌سازند.

فرمت سریال‌سازی با فیلم‌سازی زمین تا آسمان فرق دارد. در صنعت ساخت سریال، یک همه‌کاره بالای سر پروژه دارید که مسئول تمام مدیریت‌ها و هماهنگی‌ها و داستان کلی است و آن یارو لزوماً خودش کارگردان خوبی نیست یا شاید اصلاً کارگردان نیست، ولی واجب است که نویسنده باشد یا لااقل چیزهای پایه‌ای مهمی از داستان نویسی بداند. در انگلستان به این طرف می‌گویند شورانر که از استیون موفاتِ دکترهو و شرلوک تا کریس چیبنالِ برادچرچ و چارلی بروکرِ بلک میرر، همه آدم‌هایی هستند که این سِمَت را دارند. در آمریکا معمولاً به این شخص پشت پرده کریتور یا خالق گفته می‌شود. مثلاً برای بریکینگ بد وینس گیلیگان را داریم یا در گیم آو ترونز دیوید بنیوف و دی بی وایس مشغول گل‌افشانی در کتاب‌های مارتینند و در پریچر هم سث روگن اقتباس عجیب و غریبی از کمیک‌های گارث انیس درآورده(بله!‌ همان سث روگنی که تا ۵ سال پیش کسی آدم هم حسابش نمی‌کرد). حالا هرچه بخواهید اسمش را بگذارید، شورانر یا کریتور یا جعفر، وظیفه‌ی این آدم ایجاد هماهنگی‌های لازم بین اپیزودها و بلاک‌های مختلف سریال و انداختن خط داستانی در ریل پلات اصلی و با آن شمایل بصری و عناصر روایی مورد نظر خودش است. در یک فصل از یک سریال شاید هر اپیزود را یک نفر بنویسد و یک نفر کارگردانی کند و تیم پشت پرده در هر یکی دو اپیزود کاملاً تغییر کند، ولی این وظیفه‌ی شورانر است که سریال را در یک پکیج کلی جا بدهد و نگذارد هر اپیزود ساز ناکوک خودش را بزند. شورانر وظیفه دارد میزان خلاقیت هنری کارگردان و نویسنده‌ی هر اپیزود را کنترل کند که یک وقت اپیزودی تبدیل به چیزی از یک سریال یکسره متفاوت نشود(یا لااقل سهواً اینطور نشود) و پیوستگی مجموعه به هم نخورد! در مقابل در سینما نویسنده روی کاغذ هر فیلمنامه‌ای که دلش خواست را می‌نویسد، کارگردان هرجوری دلش خواست فیلم را می‌سازد و بعد فیلم می‌رود برای اکران!

avengers-post-credit-shwarma-scene

یک نگاه به لیست کارگردان‌ها و نویسنده‌های فیلم‌های مارول بیندازید. جاس ویدن اصلاً معروف است به سریال‌سازی(و معروف‌تر است به ساختن سریال‌های کنسل شده). دال‌هاوس و فایرفلای فقط چند نمونه از سریال‌هایی هستند که ویدن ساختشان و ایادی شیطانی فاکس کنسلش کردند. برادران روسو که کاپیتان آمریکا را از کلم بروکلیِ مارول بدل به سیب زمینی سرخ کرده‌اش کردند قبلاً سیتکام می‌ساختند. جیمز گان و آلن تیلور و خیلی دیگر از عوامل مارول هم قبلاً دستی در تلویزیون داشته‌اند. مارول، تارانتینو یا دیوید فینچر یا نولان یا زک اسنایدر و خلاصه کارگردان اسم و رسم داری با یال و کوپال پهناور برنداشت که فیلم‌های جهان سینمایی را بسازد و بعدش هم لابد سهم خلاقانه از فیلم‌ها بخواهد و اصرار داشته باشد که فیلم من باید آنطور ساخته بشود و نه اینطور!‌ در عوض آدم‌هایی را آورد که سال‌ها در تلویزیون کار کرده بودند و با فرمت سریالی و فداکاری‌های لازم در هر اپیزود برای بهتر شدنِ مجموع سریال آشنا بودند. آن یکی دو نفری هم که می‌خواستند خلاقیت هنری خودشان را زیاده از حد اعمال کنند کنار زده شدند. مثلاً ادگار رایت سر فیلم انت من می‌خواست حرکت‌های عجیب زیادی بکند و بنابراین جایش را به پیتون رید داد و از پروژه کنار گذاشته شد. البته به نظر خود من اینجا مارول اشتباه بزرگی کرد و انت منِ ادگار رایت می‌توانست یکی از بهترین فیلم‌های ابرقهرمانی تاریخ شود، ولی لازم است از خودمان این سوال را بپرسیم که آیا انت منی که نهایتاً گرفتیم فیلم بدی شد؟ نکته هم همین است!‌ مارول شاید خیلی کم فیلم خارق‌العاده‌ی هنرمندانه‌ی تکان دهنده بسازد یا اصلاً نسازد، ولی در عوضش به ندرت فیلم بد می‌سازد، چراکه پروسه‌ی مدیریتی‌اش برای تطبیق هر فیلم با روایت کلی جهان را قبل از ساخت هر فیلم اعمال می‌کند(برعکس دی‌سی که این کار را بعد از ساخته شدن هر فیلم با گوشت‌کوب و در اتاق تدوین انجام می‌دهد و نتیجتاً فیلم را به پگاه صبحگاهی می‌دهد).

 شورانر در جهان سینمایی مارول «کوین فاگی» است که به چم و خم کار آشناست و خودش هم کمیک‌خوان است و یک پا نرد است و در عین اینکه نیاز هواداران را می‌فهمد، می‌داند باید چطور زیردست‌هایش را به کار بگیرد که یک جهان تمیز و همساز داشته باشد. البته دی‌‌سی هم اخیراً جف جانز را آورد که همین نقش فاگی را ایجاد کند و باید ببینیم موفق می‌شود یا خیر، ولی خب جانز لااقل درباره‌ی دو فیلم بعدی دی‌سی(واندروومن و جاستیس لیگ) توان اعمال قدرت چندانی ندارد. نکته‌ی جالب اینجاست که مارول حتا در تبلیغات فیلم‌هایش هم از یک فرمت سریالی پیروی می‌کند. میزان تبلیغات کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی را با فیلم بتمن علیه سوپرمن یا جوخه‌ی انتحار مقایسه کنید. می‌بینید که دی‌سی چقدر برای هر فیلمش سر و صدا به پا کرد، از یکی دو سال قبل تیزر و تریلر منتشر کرد، تیم هنری اختصاصی‌ای فقط برای طراحی پوسترها و ادیت ویژه‌ی تریلرها استخدام کرد و خلاصه کلی خرج تبلیغات کرد و هایپش کرد که آی ملت این یکی قرار است یکی از بهترین فیلم‌های کمیک بوکی تاریخ بشود و هر بار که هر فیلمش خراب کرد، همین پروسه را تکرار کرد(حالا نوبت رسیده به واندروومن). در مقابل تریلرهای فیلم‌های مارول اغلب افتضاح بودند و صرفاً چیزکی از تم و لحن فیلم نشان می‌دادند(درست مثل پروموی اپیزود بعدی در یک سریال و برعکس تبلیغات عظیم یک پروژه‌ی سینمایی). دی‌سی وعده می‌دهد هر فیلمش قرار است فیلمی عظیم، تکان دهنده، ساختارشکن و متفاوت باشد و بنابراین وقتی فیلمش آب‌دوغ‌خیاری از کار در می‌آید، همه ناامید و عصبانی می‌شوند. مارول در عوض وعده می‌دهد هر فیلمش صرفاً اپیزودی از «سریال طولانی جهان سینمایی مارول» است که هر فصلش با یک فیلم اونجرز که سیزن فینالی سریال است به پایان می‌رسد. بنابراین حتا اگر فیلم بدی مثل «ثور ۲» را هم ببینیم، شانه بالا می‌اندازیم و به خودمان می‌گوییم صرفاً اپیزود بدی از یک سریال که دوستش داریم را دیده‌ایم و مشکلی هم نیست، اپیزود بعدی خیلی بهتر به نظر می‌رسد!


دو – سکانس ساکن ندارد

شاید ادعای عجیبی به نظر برسد ولی این واقعاً یک مشکل اساسی در جهان دی‌سی است. راستش تا قبل از دیدن جوخه‌ی انتحار فکر می‌کردم این مشکل اختصاصی فیلم‌سازی زک اسنایدر باشد -چرا که مشابه این مشکل در فیلم‌های واچمن و ۳۰۰ هم وجود داشت! ولی یا این بیماری اسنایدر به دیگر کارگردان‌های دی‌سی هم سرایت کرده و آن‌ها از بزرگشان تقلید می‌کنند و یا اینکه جوخه‌ی انتحار تصادفی از زیر دست دیوید آیر در رفته(واقعاً امیدوارم اینطور باشد).

اما اصلاً بیایید ببینیم مشکل چیست؟‌ هر فیلمی پر است از نقاط لذت. آن لحظه‌های حیرت‌آوری که به یادمان می‌ماند و بعداً موقع بحث درباره‌ی فیلم تعریفشان می‌کنیم. از آن لحظه‌ی ده فرمان که موسی رود نیل را می‌شکافد تا پرواز دوچرخه‌ها در پس زمینه‌ی ماه کامل در ای-تی یا آن رقص معروف پالپ فیکشن، همه‌ی این‌ها نقاط لذت به یاد ماندنی سینما هستند. نقطه لذت‌ چیزیست که از فیلم‌ با خودمان به خانه می‌بریم. چیزی که یادمان می‌ماند و طی سال‌ها با آن‌ از فیلم یاد می‌کنیم. لحظه‌هایی که معمولاً موسیقی درشان اوج می‌گیرد. لحظه‌هایی که همه چیز در نوعی تعلیق بی‌زمانی و بی‌مکانی غوطه‌ور می‌شود و فیلم با تمام توانش سعی می‌کند یک پیام یگانه را در گوش بیننده فریاد بزند: شگفت زده شو! نقاط لذت فیلم‌ها همان چکیده‌ی جادوی سینما هستند و شاید دلیل فیلم دیدنمان باشند و در اهمیتشان شکی نیست.

superman-batman-v-superman

با این وجود این نقاط لذت به تنهایی قدرتمند نیستند. اگر نویسنده یا کارگردان را یک تیرانداز فرض کنیم، این نقاط لذت آن لحظاتی هستند که تیراندازمان نشانه می‌گیرد و تیر را به سمت هدف شلیک می‌کند، ولی برای به هدف نشستن گلوله باید قبلاً خشابش را پر کرده باشد. باید زمینه را مهیا ساخته باشد. اینجاست که اهمیت چیزی مثل سکانس یا صحنه یا سین مشخص می‌شود. سکانس‌ها جهان‌های جیبی کوچک قائم به خود هستند که وسط فیلم سر و کله‌شان پیدا می‌شود، داستان کوچک خودشان را تعریف می‌کنند و بعد می‌روند پی کارشان. سکانس‌های خوب در خدمت چیز دیگری نیستند. آنجا نیستند که نکته‌ی مهمی از پلات را به مخاطب گوشزد کنند. وظیفه‌شان این است که واقعیت قابل تجسم و حقیقی‌ای را اطراف کاراکترها بسازند، طوری که بیننده بتواند تصور کند که این کاراکترها می‌توانند از اینجا به هرجایی بروند. که آزادند و قدرت انتخاب دارند و مقید به پلات نیستند. سکانس‌ خوب باید وسیع باشد. باید چیزی باشد مثل آن صحنه‌ی آدم‌برفی‌سازی در «گرند هاگ دی» یا مثلاً مکالمات معروف و طولانی کاراکترهای تارانتینو سر میز شام که هیچ هدف خاصی هم ندارند که به پلات مربوط باشند، بلکه صرفاً آنجا هستند چون از آدم‌های واقعی چنین کارهایی انتظار می‌رود! اصلاً چنین تکنیکی حتا مختص سینما هم نیست، بلکه پیش از هرچیز یک تکنیک داستان‌پردازی است. در کتاب‌ها و رمان‌ها به چنین فصل‌هایی پاساژ می‌گویند. جایی که قرار نیست پلات به جلو رانده شود. قرار نیست اطلاعات داخل حلق خواننده ریخته شود و به هیچ عنوان هم قرار نیست مخاطب شگفت‌زده شود. موقعی که یک فصل پاساژ می‌خوانید یا یک صحنه‌ی سینمایی ساکن تماشا می‌کنید، قرار نیست به جای دیگری بروید، بلکه صرفاً همانجایید. وقتی هری و ران و هرماینی می‌روند هاگزمید خوش بگذرانند منتظر این نیستید که اتفاق خاصی بیفتد. صرفاً همانجا با بچه‌ها خوش می‌گذرانید. با کاراکترها آشنا می‌شوید. با لوکیشن آشنا می‌شوید. کم‌کم باور می‌کنید که این شخصیت‌ها ورای پلات داستان و تفکرات نویسنده هم وجود خارجی دارند. صرفاً آنجا نیستند که آن داستان اصلی را برای شما تعریف کنند و بعد غیب بشوند. فراتر از صفحات کاغذ یا پلان‌های فیلم، این کاراکترها نفس می‌کشند و شمای خواننده یا بیننده کاملاً می‌توانید تصور کنید که وقتی فیلم یا کتاب تمام شد، آن‌ها مشغول چه کاری هستند. حتا اگر خیلی خوره‌شان شده باشید می‌توانید برایشان فن‌فیکشن بنویسید و به اختیار خودتان دوباره زنده‌شان کنید. یک فیلم خوب از امتزاج مناسب و به جای نقاط لذت، سکانس‌های ساکن و اطلاعات دهی پلات ساخته می‌شود. فیلمی که از این میان این سکانس‌های ساکنِ واقعیِ کاراکترمحور یا لوکیشن محور را نداشته باشد و به جایش کلی فیلر و پرکننده جا بدهد به این بهانه که زودتر برسیم به نقطه لذت بعدی ابتر است.

مشکل دی‌سی یا لااقل زک اسنایدر همین است که فیلم‌هایش را خالی از سکانس کرده و به جایش سعی کرده کلی نقطه لذت جعلی خلق کند. در مقابل حتا فیلم‌های بد مارول هم سکانس درست و درمان دارند. مثلاً فیلم دوم اونجرز: دوران التران را نگاه کنید. با وجود اینکه چندان هم فیلم خوبی نیست، یک سکانس ۱۶ دقیقه‌ای طولانی درست وسط اکشن و تمام بزن‌بزن‌ها و خرابکاری‌های التران دارد که ظاهراً جاس ویدن با چنگ و دندان جنگیده که آن سکانس را در فیلم نگه دارد. منظور همان سکانسی است که کل تیم می‌‌روند خانه‌ی هاک-آی و شام می‌خورند و با رئیس فیوری ملاقات می‌کنند و استیو راجرز و تونی استارک با هم هیزم می‌شکنند و بعد از تمام این‌ها، همه راهی ادامه‌ی ماموریتشان می‌شوند. جاس ویدن خوب اهمیت وجود چنین سکانسی را وسط آن هیاهوی «دوران التران» درک می‌کرده و وجود این سکانس صرفاً برای شخصیت سازی هاوک-آی نبوده. مشکل اکثر منتقدین با آن فیلم، ضربآهنگ و ریتمش بود، ولی با این حال اکثراً به فیلم نمره‌ی قبولی دادند. مطمئن باشید که اگر این سکانسِ واقعی وسط فیلم وجود نداشت و جایش یک شبهِ سکانس جعلی بود که مثلاً «بجه‌ها راه بیفتید بریم دهن التران رو صاف کنیم چون ما یه تیمیم»، فیلم نهایتاً چیز خیلی بدتری می‌شد. موضوع مختص ویدن هم نیست و کلاً مارول اهمیت وجود این سکانس‌ها را درک می‌کند. در همان فیلم التران یک سکانس در برج اونجرز داریم که همه مسابقه می‌گذارند چه کسی می‌تواند چکش ثور را بلند کند یا مثلاً در فیلم‌ ثور آن سکانس را داریم که ثور در رستوران سفارش غذا می‌دهد. در نگهبانان کهکشان سکانس‌های داخل زندان را داریم و در آیرن من ۳ مثلا آن سکانس طولانی که تونی استارک در گاراژی وسط یک شهر دوردست پیش یک پسربچه گیر افتاده را داریم.

در مقابل ولی زک اسنایدر را ببینید که چطور همیشه تلاش می‌کند نقطه لذت بسازد و از ساختن سکانس عاجز است. معروف است که اسنایدر خیلی خوب بلد است پنل‌های کمیک را عیناً به فیلم تبدیل کند. خب البته که این کار را خوب می‌کند، چون این‌ها نقطه لذت هستند و خوراک او هستند. ولی آیا هرگز توانسته در هیچ‌یک از فیلم‌هایش، از ۳۰۰ و واچمن بگیرید تا همین بتمن علیه سوپرمن، یک مکالمه‌ی حقیقی در یک لوکیشن با هویت برای کاراکترهایش ترتیب بدهد؟ اسنایدر عاشق این است که یا اطلاعات بدهد یا نقطه لذت بسازد. برای همین هم هست که انقدر فلش‌بک و سکانس رویا داخل فیلم‌هایش می‌چپاند، چون این‌ها بهانه‌های خوبی هستند برای ساختن یک نقطه لذت مصنوعی بدون نیاز به پرداخت پیش‌زمینه‌ای به آن. به هر حال هر کسی بتمن را وسط بیابان مشغول جنگیدن با یک ارتش ببیند می‌گرخد و دفعتاً از موقعیت لذت می‌برد، هرچند که بعدش می‌فهمد کل قضیه رویا بوده و بنابراین طبعاً آن ماجرا را فراموش می‌کند و نهایتاً سالن سینما را با نوعی حس پوچی ترک می‌کند، بدون آنکه سکانس‌هایی را که در لحظه ازشان لذت برده، اصلاً به یاد داشته باشد. و صدالبته برای همین است که اسنایدر انقدر دوست دارد از اسلو‌موشن استفاده کند، انقدر دوست دارد سوپرمن را بفرستد فضا که دست‌هایش را به شکل عیسای مصلوب باز کند و انقدر دوست دارد کات‌های سریع و کلوزآپ از صورت کاراکترها در سکانس‌هایش داشته باشد. متأسفانه مشکل محدود به اسنایدر هم نمی‌شود. وقتی جوخه‌ی انتحار سکانس‌های ده ثانیه‌ای بی‌معنا و بی‌محتوایی دارد که فقط آنجا هستند تا یک پانچ لاین کمدی از طرف هارلی کوئین به سمت بقیه ادا شود یا مثلاً قیافه‌ی حیرت‌زده‌ی بقیه‌ی اعضای جوخه از پر و پاچه‌ی مارگو رابی را نشان بدهد و بعد بلافاصله کات،‌ کم‌کم می‌فهمید شاید این سیاست غلبه‌ی نقطه لذت بر سکانس برای خود دی‌سی و وارنر باشد و نه صرفاً اسنایدر!

suicide-squad-harley-quinn-margot-robbie-killer-crock-david-ayer-dc-movies-2016

خلاصه‌ی حرف این سوال است: واقعاً می‌توانید تصور کنید کلارک کنت و لوئیس لین و پری وایت، خارج از فیلم در دفتر روزنامه‌ی دیلی پلنت کاری انجام بدهند، قهوه بخورند،‌ با هم درباره‌ی مسابقه‌ی فوتبال دیشب گپ بزنند و خلاصه یک زندگی عادی داشته باشند؟ من که خودم هرموقع سعی می‌کنم چنین چیزی را تصور کنم چهره‌ی هنری کاویل جلوی چشمم می‌آید که دارد یک سخنرانی شعاری خسته‌کننده برای پری وایت ادا می‌کند در باب روحیه‌ی جنگنده‌ی ژورنالیستی و بلا بلا بلا! دلیلش هم این است که هیچ‌یک از سکانس‌های دیلی‌پلنت واقعاً سکانس نبودند. یا قرار بود نقطه لذتی باشند در باب مروت و جوانمردی سوپرمن برای فن‌ سرویس به طرفدارانش یا اینکه اطلاعات‌دهی زورکی درباره‌ی کاراکترها باشند و آن هم نه از نوع ارگانیک و طبیعی‌اش، بلکه از آن نوعش که رسماً می‌توانید صدای کیبورد نویسنده‌ی دیالوگ‌ها را موقع دیدن سکانس بشنوید.


سه – متنوع نیست

جهان کمیک‌های دی‌سی زیباست و رنگارنگ است. اصلاً از جهان کمیک‌های مارول هم زیباتر است. از کوچه پس کوچه‌های نوآر گاتهام بگیرید تا آرمانشهر درخشانی که متروپولیس باشد یا آتلانتیس مغروق و باشکوه که آکوامن در آن می‌پلکد و کهکشان‌های نامکشوفی که گرین لنترن ازشان دفاع می‌کند و المپیوس خشنی که محل ماجراهای واندروومن است، هر گوشه‌ی جهان کمیک‌های دی‌سی ستینگ خارق‌العاده و متفاوتی داریم. این تنوع ستینگ اصلاً یکی از شروط اولیه‌ی صنعت نشر کمیک است. لازم است که مخاطبین با سلایق مختلف لااقل یک کمیک داشته باشند که کاملاً به مذاقشان خوش بیاید و از خواندنش لذت ببرند. اگر کسی تحمل جهان تاریک بتمن را ندارد، خب داستان‌های لایت سوپرمن و فلش هستند که ازشان لذت ببرد. اگر کسی از کاراکترهای خسته کننده‌ی زمینی خوشش نمی‌آید، گرین لنترن و مارشن من هانتر برای او نوشته شده‌اند. تنوع ستینگ، کاراکتر و لحن، کلید اصلی ساختن یک جهان کمیک بوکی موفق و پویاست.

مارول گویا از همان ابتدا اهمیت این تنوع را درک می‌کرده. بعد از فیلم آیرن‌من که یکسره زمینی بود، بلافاصله فیلم ثور را داشتیم که ازگارد و یوتنهایم را نشانمان می‌داد و بعد کاپیتان آمریکا‌ را داشتیم که اصلاً به دوره‌ی زمانی دیگری بردمان و جنگ جهانی دوم را نشانمان داد. بعدتر مارول ریسک‌های بزرگ‌تری هم کرد. در نگهبانان کهکشان یک اپرای فضایی شاد و شنگول دهه هشتادی دیدیم و در دکتر استرنج هم انگار همان تصاویر اسیدی و وهمناک کمیک‌ها را داریم. درست است که چون تمام این‌ها در یک جهانند شباهت‌های بصری لازم است، ولی از طرفی نیاز است که اجازه‌ی تنوع در لحن و رنگ به فیلم‌ها و کاراکترهای مختلف داده شود. این تنوع حتا در داخل هر فیلم مارول هم دیده می‌شود. مثلاً تیم نگهبانان کهکشان را ببینید که چطور ۵ موجود با قیافه، گونه و اخلاق متفاوت کنار هم جمع شده‌اند و تقابل و تعاملشان موقعیت‌های جذاب می‌سازد.

erzlnzdp8tzlدر مقابل دی‌سی انگار مشغول رنگ زدن تمام کاراکترهایش با یک قلم است و خب از بخت بد رنگ آن قلم هم خاکستری است! اینکه گاتهام تاریک باشد مشکلی نیست، ولی اینکه در فیلم بتمن علیه سوپرمن یک بار هم سوپرمن لبخند نزند و تنها چیزی که از سوپرمنش به یاد داشته باشیم میمیک صورت «من اسهال دارم» هنری کاویل باشد و اینکه حتا نتوانیم فرق متروپولیس و گاتهام را در فیلم از هم تشخیص بدهیم و مدام جای همدیگر اشتباهشان بگیریم فاجعه است. و خب البته، ناگفته نماند که آکوامن بیچاره از این موجود گوگولی دوست داشتنی تبدیل شده به این کال دروگوی وحشی:

البته شخصاً به فیلم واندروومن امیدوارم. یعنی وقتی اولین تریلر آن فیلم آمد از این نکته خیلی تعجب کردم که بالاخره یک فیلم دی‌سی رنگ‌ و آبی دارد و نمای خارجی روز دارد و خورشید دارد و واید شات دارد. ولی بیایید اعتراف کنیم از همین تریلرها مشخص است حتا دایانا هم درگیر واقع‌گرایی، جدی‌گرایی و تاریک‌نمایی بیخود و بی‌جهت وارنر و دی‌سی شده،‌ در حالی که مثلاً در کمیک‌ها آرک واندروومن برایان آزارلو را داریم با کلی خدای المپیوسی و هیولای جذاب و آمیختگی مناسب شوخی و تراژدی و شخصیت‌سازی و چیز‌های جذاب از این دست.


چهار – استودیویی است

این دلیلی است که خیلی به مذاق فن‌ها و طرفداران سرسخت دی‌سی خوش می‌آید. یعنی مشکل از زک اسنایدر بیچاره و دیوید آیر معصوم و جرد لتوی مظلوم نیست. مشکل از کمپانی شیطانی برادران وارنر است که مثل یکی از آن شرکت‌های مولتی‌نشنال گاتهام پشت پرده دارد همه چیز را خراب می‌کند و یحتمل رودی جولیانی هم رئیس مخفی‌اش است. راستش شاید این توجیه پر بیراه هم نباشد. البته نه با آن اغراق و آب و تاب، ولی خب مشخصاً دخالت استودیویی دیده می‌شود و سینما قبل از هرچیز هنر است و یک استودیو نمی‌تواند با متدهای علمی و تجاری اثر هنری خوب بسازد.

موقع فیلمبرداری جوخه‌ی انتحار بود که خبر رسید وارنر دستور داده بعضی از سکانس‌ها دوباره فیلمبرداری بشوند تا دوز طنز فیلم بالا برود چون ملت از نبودن شوخی و کمدی در فیلم طلوع عدالت ناراضی بوده‌اند. نهایتاً هم دیدیم این جوک‌های صنعتیِ شرکتی چطور جواب دادند و چقدر در فیلم بی‌مزه از آب در‌آمدند. به عنوان یک طرفدار و مخاطب جدی سریال‌های کمدی باید خدمتتان عرض کنم طنز خوب از کمدین خوب سرچشمه می‌گیرد و از یک دید شخصی و انفرادی نسبت به موقعیت. بنابراین یک شرکت هرگز نمی‌تواند شوخی خوب بسازد. فقط شوخی‌های جواد هیلاری کلینتون را که ده هزار نفر کارمندش با هم برایش نوشته بودند که وسط سخنرانی‌هایش تمرین شده اجرایشان کند، با جینگولک‌بازی‌های وحشتناک و احمقانه ولی صادقانه‌ی ترامپ مقایسه کنید تا ببینید در نهایت کدام به دل مردم نشست.

maxresdefault-2

مشکل دی‌سی همانطور که قبل‌تر هم گفته شد همین بود که در وارنر یک نفر با یک زاویه‌ی دید شخصی درست وجود نداشت که سکان هدایت را به دست بگیرد. اخیراً جف جانز برای این منظور به خدمت گرفته شده ولی شاید خیلی دیر شده باشد، چون شالوده‌ی یک جهان سینمایی در همان قدم‌های اولیه‌اش پی‌ریزی می‌شود. یک مشکل دیگر وارنر هم این است که چون از اول دید مشخصی نسبت به فیلم‌ها ندارد، به سازندگان اجازه می‌دهد هر چیزی دلشان می‌خواهد بسازند و بعد در اتاق ادیت به جان فیلم می‌افتد تا آن چیزی که خودش می‌خواهد را دربیاورد و آش در‌هم‌جوش و شله‌قلم‌کاری مثل جوخه‌ی انتحار تحویلمان می‌دهد، در حالی که باید فرآیند را معکوس انجام بدهد، یعنی قبل از شروع ساخت فیلم دیدگاه شخصی‌اش را برای سازندگان روشن کند و وقتی فیلم شروع شد دیگر دست عواملش باشد.

به هر حال این مشکل استودیویی بودن شاید با آمدن جف جانز حل بشود،‌ ولی آسیبی که این جهان با این اعمال سلیقه‌ی کورپوریشنی خورد شاید غیرقابل ترمیم باشد. فقط باید صبر کرد و دید فیلم‌های بعد از جاستیس لیگ که با نظارت جف جانز ساخته می‌شوند چطور خواهند شد.


پنج – طرفداران راضی‌اند

هرچه که باشد باید قبول کنیم فیلم‌های دی‌سی خوب می‌فروشند. همین جوخه‌ی انتحار که اکثر انسان‌های کره‌ی خاکی(و حتا بسیاری از موجودات کرات دیگر) اتفاق نظر دارند که فیلم خوبی نیست، نزدیک ۹۰۰ میلیون دلار فروخت و یک بازگشت سرمایه‌ی موفق برای وارنر بود. وقتی هم که نقدهای منفی فیلم منتشر شدند، عوامل فیلم مثل دیوید آیر و کارا دلوین و بقیه صدایشان در آمد و بنا را گذاشتند به برخورد خصمانه که اصلاً ما این فیلم را برای هواداران و فن‌ها ساختیم و برای شماهایی که خوشتان نیامده نساختیم و بروید بمیرید و کشکتان را بسابید، مرسی، اه!‌ کمی بعد هم خبر خنده‌داری رسید که یکی از هواداران یک طومار جمع کرده برای تعطیلی راتن تومیتوز و داده هواداران زیرش را امضا کنند، به این بهانه که این سایت برای فیلم‌های دی‌سی نقد منفی می‌نویسد(محض اطلاع هرکس نمی‌داند راتن تومیتوز اصلاً خودش نقد نمی‌نویسند. صرفاً پایگاه جمع‌آوری نقد بقیه است). خیلی از طرفداران دی‌سی هم در مرحله‌ی انکار به سر می‌برند که اصلاً فیلم‌های دی‌سی بد نیستند و مارول به تمام منتقدها رشوه داده که برای فیلم‌های دی‌سی نقد منفی بنویسند. نابغه‌ها و انیشتین‌هایشان البته یک راه در رو پیدا کرده‌اند و می‌گویند که نه، توهم توطئه در کار نیست، صرفاً اینکه مارول طی این سال‌ها ذائقه‌ی منتقدین را جوری تربیت کرده که دیگر نتوانند فیلم‌های دی‌سی را که جسورانه و متفاوتند دوست داشته باشند.

در جواب باید گفت که خیر. اصلاً اینطور نیست‌! همین فیلم ددپول که اخیراً آمد و به شدت هم جسورانه بود کلی نقد مثبت گرفت و ربطی هم به مارول/دیزنی نداشت و کار فاکس بود. توضیح آلترناتیو خیلی ساده و روشنی برای نقدهای منفی فیلم‌های دی‌سی وجود دارد:‌ فیلم‌های دی‌سی بد هستند!‌ با این وجود شاید خطرناک‌ترین پاشنه‌ی آشیل برای جهان دی‌سی همین رضایت هوادارانش باشد به انضمام وجود فن‌گرل‌هایی که برای چشم و ابروی جرد لتو یا پشم و پاقال هنری کاویل می‌روند تماشای فیلم‌ها و فروش فیلم‌ها را حتا بالاتر می‌برند! اینکه فن‌های فیلم‌ها یک کالت تشکیل بدهند و فکر کنند تمام جهان علیهشان متحد شده و دیگر هر آشغالی که وارنر تحویلشان بدهد را با ولع بپذیرند و اصلاً قبول نکنند فیلم بدی است نهایتاً به ضرر خود وارنر تمام می‌شود. اگر اینطور بشود -که به نظر می‌رسد تا حد زیادی شده- ممکن است وارنر کم‌کم بیخیال اصلاح مشکلات فیلم‌هایش بشود و اینطور استدلال کند که ما راضی، ملت هم راضی و گور پدر ناراضی! فن‌بیس خوب، فندمی است که مدام چیزی که دوست دارد را نقد می‌کند و به امید بهتر شدنش به مشکلاتش اعتراف می‌کند و حتا سر سازندگان هوار می‌زند که این کارها را تکرار نکنید. ولی اگر برای فندم دی‌سی یک فرقه‌ی مذهبی داشته باشیم که تحت هیچ شرایطی حاضر نباشد به وجود مشکلات جهان سینمایی دی‌سی اقرار کند، شاید هرگز بوی بهبود ز اوضاع این جهان نشنویم.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. بهزاد قدیمی

    آقا خیلی ممنون و جالب و خواندنی بود. من به شخصه می تونم بگم دلیل شماره دو شما رو بیشتر از باقی دلایل قبول دارم.

    مساله اصلی اینه که شخصیت کمیک احتمالا از ابتدا قرار نبوده عمیق و بالغ (مچور) باشه. قرار بوده که باحال و کول باشه برای یه مخاطب نوجوان. ولی توی این فیلم های دی سی می خوان این شخصیته رو بالغ و بزرگسال (ادالت) تحویل بدن شاید برای اینکه مخاطبین نوجوان اولیه اشون هم همراه با شخصیت ها الان بزرگسال شده اند. این می شه که شما سکانس های دارک و خاکستری و گلومی داری برای آقایون ِ داداشا سوپرمن و بتمن و جوکر در حالیکه ماهیتا پس ذهنمون همه اش این می چرخه که این حاجی سوپرمنه، ابله داستایوسکی که نیست که! الان چی؟ گره شخصیتی پیدا کرده که آیا باید دوست دخترم را نجات دهم یا آیا باید جلوی ریزش قطار را بگیرم؟ (ببخشین این مال اسپایندرمن بود منتها…!) خلاصه، این به نظرم مهم ترین دلیل قهوه ای شدن صحنه های خاکستری فیلماس.

    آقای فیلم سیصده، باید سعی کنه خفن و کمیکی باشه، نه فیلم محتوا دار احساسی و شخصیت های پیچیده.

    و یه چیزی هم هست اونم اینه که کمیک هیرو، یه مخاطب نوجوون می خواد (شاید الان مخاطبای نوجوون جذب آدمای میزرانر و اونجر و هانگر گیمز شده ان). نمی شه به نظرم بتمن رو به یه آدم سی ساله فروخت به عنوان یه شخصیت واقعی. شاید بابت نوستالژی و اینا بشه.

    درباب اون کالت شدن هوادارن دی سی در برابر مارولی ها، یه خرده به نظرم اگزجره نقد کرده بودی. یعنی شاید تجربیات شخصی باشن این حرفا، ولی به نظرم این بیشتر حالت ژورنالستی و دعوای حاشیه ای بود. اگر بخوایم همچی صحبت هایی رو بکنیم باید یه مقدار متکی به آمار و داده های مستند باشه حرفا.

    در مجموع خیلی مقاله خوب و خوندنی ای بود و روان.

    1. محمد سوری

      ممنون آقا خیلی لطف دارین!
      من البته باید بگم درباره قضیه‌ی ناتوانی کمیک توی مچور بودن یکم مخالفم. البته به نظر من منظور شما کارای سوپرهیرویی بود و نه مثلا کمیکای ایمیج یا ورتیگو! ولی حتی توی ابرقهرمان‌ها هم مثلا همین الان کمیکای ویژن از تام کینگ رو داریم که نمیتونم بهش بگم یه کار کودکانه یا حتی تینیجری.
      ولی خب متوجه فحوای حرفت میشم آقا. مسئله اون عقبه‌ی جریان عصر طلایی و نقره‌ای کمیک‌های ابرقهرمانیه که مخاطبش نهایتا واقعا کودک و نوجوان بوده و بخوایم نخوایم اون تصویره تو پس زمینه‌ی ذهنمون شکل گرفته که این سوپرمنه که الان تو چالش پیچیده‌ی اخلاقی گیر کرده قبلا داشت گربه از بالای درخت نجات می‌داد ها!
      درباره‌ی اون اگزجره و تند رفتن درباره‌ی فن های دی سی هم قبول دارم راستش که آره تند رفتم. موضوع اینه که مقاله نهایتا یه جور سرگرمیه و اگه تند بودنه سرگرم کننده‌تره خب به نظرم اکیه که یه جاهایی تند بره آدم. هرچند آره قبول دارم نهایتا هیچ سند معتبری ندارم که مثلا فرقه‌ی دی سی یه تنه فروش فیلما رو بالا کشیده باشه و صرفا نوعی درک بدویه از همون تجربیات شخصی.

    2. فرزین سوری

      من با کلمه‌ی مقاله یه مقداری مشکل دارم. یعنی مقاله به مثابه نقد علمی در برابر مقاله به مثابه فعالیت ژورنالیستی. که ژورنالیستیه یه فحش محسوب بشه و علمیه لزوماً خوب باشه.
      به نظرم اون بخش آخر که می‌گی طرفدارای دی‌سی کمیکس اینطوری هستن تقریباً هممون این قضیه رو باهاش برخورد کردیم. یه مقدار زیادی یاروها سر این قضیه ارتدکس‌بازی در میارن. منتها لزوماً با آمار نشون دادنش کار سختیه یا شاید مثن بی‌راه رفتنه یکم. نه این که رفرنس دادنه کار بدی باشه. ولی به نظرم مقاله رو زیر سوال نمی‌بره اگر شما نظرت رو یه جاهایی بروز بدی. به نظرم فن‌دام دی‌سی صد درصد با کارایی که انجام می‌دن (مثل همون امضا جمع کردن برای بستن راتن تومیتوز) دارن به خودشون ضربه می‌زنن. در مورد این که فن‌دام مارول آیا این کار رو می‌کنه یا نه به نظرم سوالیه که ربطی به این مقاله نداره. ممکنه فن‌دام مارول هم همینقدر بد باشه.

    3. بهزاد قدیمی

      درسته که مقاله ژورنالیستی با مقاله ی علمی فرق داره. و مثلا شما نشریات زرد داری که کلا چاپ شایعات و اخبار شدیدا تحریک کننده و بی اعتبار می کنند که خونده بشن. ولی موضوع اینه که ما می خوایم نشریه هه رو به کدوم سمت ببریم؟

      اینکه ما بیایم نظر شخصی خودمون رو بر اساس تریبونی که در اختیارمونه بیان کنیم البته یه کاری ئه. گاهی نظرات شخصی مون حتا جالب هم هستند و خونده هم می شوند. منتها مراتب یه وقتی چشم واز می کنیم می بینیم که نشریه هه شده بلندگوی نظرات شخصی ما قاطی یه مقدار کمی مطلب معتبر!

      یعنی مثلا شما می ری کار ایلیاده رو یه تفقدی بهش می کنی، سه چهار صفحه شو ورق می زنی، می بینی ایول چه چیزای خفنی گفته یارو. بعد می آی بر اساس احساس خاصی که از ایلیاده خوندن بهت دست داده شروع می کنی یه مقاله ی بسیار خفن نما نوشتن، که در واقع یه جور برداشت های شخصی شماست از کار ایلیاده. که البته جالبه و حائز اهمیت، منتها مراتب شخصیت نشریه هه رو تبدیلش می کنه به یه بلندگو برای ابراز علایق شخصی بدون پشتوانه ی معتبر.

      حالا، مسلما هر نشریه ای یه درون مایه ای داره (تم) یا یه نقطه نظری داره (پرسپکتیو) و لابد طرفدار یه ایده ای هست. منتها اگر واقعا طرفداره، اگر واقعا آدم حسابی ئه می ره حرفه رو هم حسابی می کنه دیگه. یعنی منم علی القاعده ی قبیله طورمون، با این حسی که تو مقاله هه بیان شده نسبتا به گنگ رفقا مارول موافق باشم، ولی موضو اینه که برای اینکه این حرف بیاد بشینه تو مقاله (یا هر چی که اسمش رو می خواین بذارین، آرتیکل ژورنال) و تبدیل به یه اظهار نظر بی پشتوانه نشه، یه مقدار کار بیشتر لازم داشت. لزوما هم کار بیشتر به معنی آمار و انحراف معیار و ضریب چولگی نیست، می شه مطالعه موردی کرد (کیس استادی)، می شه مصداق اورد که فلان جا و فلانجا رو مثلا دارم می گم. می شه تجربه شخصیه رو مستند کرد که آقا فلان موقع با فلان شخص فلان طور شد (که البته باید از شخصه هم اجازه بگیریم لابد). خلاصه آره سخت تر می شه که یه هایپوتسیس رو (فرضیه) به تسیس (نظریه) تبدیل کنیم. منتها جهان اینترنتی ما پر است از هایپوتسیس درست نما/غلط نما. پر است از قلمبه سلمبه گوئی های بی پایه. باید یه جایی یه کسی یه آقایی (آقاش می تونه سوری باشه حالا فرزین یا ممد) بالاخره باید پاشو بکوبه زمین بگه آقا من دیگه زین پس حرف رو هوا نمی زنم. نه اینکه نمی تونم، نه اینکه بده، نه اینکه بی ارزشه… هیچ کدوم از اینا که نیست که هیچ، بلکه خواننده رو هم زیاد می کنه که هیچ ولی آخرش… من خودم ترجیح می دم برای نظرم ارزش قائل بشم این نظره رو یه طوری بیان کنم که قابل اعتبار سنجی باشه (نه لزوما علمی باشه ولی قابلیت داشته باشه که اعتبارش رو مخاطب بسنجه) و از حد یه مباحثه ی دوستانه می خوام برم یه خرده فراتر، شروع کنم نظریه ای بدم که بعدها بشه روش کار کرد. بشه سرنخ هاشو گرفت (مراجع) و تعمیمش داد یا نقدش کرد، ردش کرد فلان!

      خلاصه، آره دست تون تنگه مطلب کم دارین وقت کم دارین و واقعا هم دارین زحمت می کشید و قبول.

      ولی اینم که من می گم خلاصه یه نقطه نظری ئه دیگه…

    4. م.ر ایدرم

      دقیقا درست میگی بهزاد. ما جدا تلاشمون اینه که حرفامون رو‌ هوا نباشه.
      به نظرم برای رفع این مشکل فقط یه راه است، اونم اینه که مثل الان شما هر ایرادی دیدین از سمت خودتون بدون اغماض بگید.
      سفید رو لطفا رها نکنید اگه احساس کردین ناقصه. همین طور بی تعارف ایرادا رو‌ بگین. نحوه ی نوشتنمون، ویراستاری مون، روش استدلالی مون. به نظرم بهترین پاداش همینه که دیالوگ شکل بگیره.

    5. DaVinci

      جهان مارول پوچ و تو خالیه …آدم بدا همینطوری بد هستند چون بد هستند آدم خوبا خوب هستند چون خوب هستند. اما تو دی سی پشت هر چیز مفهومی نهفتست. شخصیت ها تو دی سی خاکستری هستند نه سیاه و سفید .حتی بعضی اوقات شما طرف آدم بد رو میگیرید چون به نظرتون دلیل خوبی واسه بد بودن داره مثل جوکر تو شوالیه تاریکی یا لکس لوتر تو بتمن علیه سوپرمن. حتی بهترین فیلم مارول از نگاه منتقدان بلک پنتری بود که شخصیت منفیش تقلیدی از جهان دی سی بود.

    6. ارس یزدان‌پناه

      من یه مقدار باهات مخالفم بهزاد … یعنی به نظرم می‌رسه این Validate کردن یه حرف نظری‌ای، یه توهمیه راستش … یعنی به نظرم علی‌الخصوص ادبیات، فلسفه، هنر و چیزای این‌شکلی، مسئله‌ش مسئله‌ی زاویه‌ی دیده … یعنی شما در دهه‌ی نود مثلا تودوروف رو می‌خونی و یه ایده‌ی کتگوریکی نسبت به یه تایپ خاصی از ادبیات ممکنه بتونه یه شکلی به ایده‌ت بده منتها در لحظه‌ی ۲۰۱۹ واقعا حرفه Dated و نامرتبطه از قضا … یعنی به نظرم به جز اتیتود کالتیستی، اتیتود به‌روزی نمی‌تونه در این لحظه Speculative Fiction رو به شکل تودوروفی ببینه … یا مثلا همون ماجرای الیاده که می‌گی … ماجرای خفن‌نما بودن راستش به نظرم با یه Insecurity ای همراهه … یعنی یه بخش زیادیش سمت خواننده‌س … من خودم یه همچین کاتری کردم … یه چیزی راجع به الیاده سه سال پیش همینجا نوشتم که ممکنه یکی بخونه و به نظرش «خفن‌نما» برسه … ولی واقعا در لحظه‌ی نوشتنش، هدف این نبوده … الانم آره به نظرم چیزی که اونجا نوشتم پرته، منتها دیگه لازم نیست عذاب وجدانی راجع بهش داشته باشم که اگه تمام تاریخ اسطوره رو بررسی می‌کردم، مطلبه «جاودانه» می‌شد …

    7. ارس یزدان‌پناه

      مسئله واقعا اینه که در اون لحظه من اون‌شکلی فکر می‌کردم به موضوع … الان طور دیگه‌ای فکر می‌کنم به موضوع … الان راستش الیاده به نظرم یه جای ریتاردی داره … کلا به نظرم این که تو می‌تونی نوشته‌ی «همه‌جانبه» بنویسی و نظر شخصیت رو بذاری بیرون، یه کم ایلوژنیستیه … به نظرم تو هیچ‌وقت نظر شخصی‌ت رو نمی‌ذاری بیرون … صرفا ممکنه بعضی جاها بگردی یه تعدادی ریسورس پیدا کنی در حکم سند اثبات یا رد … این به نظرم باز خودش یه کم عجیبه … نظر شخصیه بیرون نمی‌مونه … فقط مدل پرزنتیشنش می‌شه ببین فلانی هم می‌گه من راست می‌گم … حالا البته حرف من این نیست که هر کی یادداشت می‌نویسه و یه عالمه چیز رو می‌خونه بابتش یا تحقیق می‌کنه یا هر چیز مشابهی، آدم بدیه یا من یه ایده‌ی فرویدی مشخصی بهش دارم … حرفم اینه که ولی نظر داشتن در مورد یه چیزی به نظرم آدمو زرد نمی‌کنه … اتفاقا نظر داشتن باعث می‌شه دیالوگ اتفاق بیفته بین من و مثلا شما … نه بین «سلحشور من» و «سلحشور شما» … چون اونا که آلردی دیالوگاشونو کردن … یا مستقیما یا غیرمستقیم با آرگیومنت‌هاشون … جنرالی حرفم اینه که به نظرم هر کی یه حرفی داره، نتیاز نیست اول رضایت‌نامه از والدین بیاره که بتونه حرفشو بزنه که یه موقع خدای‌ناکرده خفن‌نما به نظر نرسه … می‌شه سیمپلی حرف رو زد و حتی اصلا تو دیالوگ به این نتیجه رسید که عه آره من اشتباه می‌کردم یا نرسید یا هر چی … منتها این که سند و مدرکت کو یه کم شبیه دادگاهه دیگه … یعنی چطوری می‌شه بین این حرف و حرف اون دوستمون که می‌گفت «شما به اصول داستان‌نویسی مسلط نیستی که اینا رو می‌گی» فرقی گذاشت؟
      بعد فارغ از اینا واقعا یه چیزی مثل ادبیات یا مدیومای مختلف آرت، دیگه همه‌ش پوینت‌-آو-ویوئه … یعنی در این لحظه با مطلب محمد سوری که قضیه آسیب‌شناسی قرار نیست بشه … یعنی آلن مور هم اگه مطلبه رو به جامع‌ترین شکل ممکن بگه، یه بابایی مثل این نفر آخر میاد می‌گه «اسکول فلان …» … حرفم اینه که تقریبا هر نویسنده‌ای که در یه دوره‌ای به ادبیات فکر کرده یا چیزی نوشته یا هر آرتیستی در هر مدیوم دیگه‌ای که به آرت‌ورکش فکر کرده، یه POV مشخصی آلردی به وجود اومده از کارش … ایگنور کردنش اتفاقا آریستوکراسی بیخودی میاره در ادامه … یعنی پله‌ی بعدی اینه که تو اگه کل تاریخ ادبیاتو نخوندی، داستان ننویس چون واقعا داستان نوشتنم یه ایده‌ای به ادبیات رو توی کنه عملش داره دیگه … من مخالفم که هر چیزی که رفرنس به آقا یا خانم فلان نداره یا پرسشنامه‌ی میدانی نداشته، زرده …

    8. واندا

      من با چیز هایی که شماها گفتید کاملا مخالف هستم
      زیرا فیلم های دی سی هم میتونن خوب باشن حتی بهتر از مارول
      ولی دی سی از قصد این کار رو انجام نمیده
      چون دی سی کارتون و بازی هاش و کمیک هاش خیلی بهتره..اگه فیلم هاش هم خوب باشه چیزی برا مارول نمیمونه..برا همین دی سی به قدری مهربون هست که اجازه بده رغیبش توی چیزی خوب باشه

    9. ام

      خ / ا واندا شما ديگه زيادي داري تعصب پيدا ميكنين .يكم انتقاد پذيرباشين☺️ دي سي به قول شما ميتونه پيشرفت كنه و كرده ولي تا نخواد پيشرفت نميكنه.

  2. لیند

    سوری این عالی بود. حقا که ترکونده‌ای!

    1. DaVinci

      بدون تعصب جهان دی سی واقع گرا و مفهومی هست .
      جهان مارول خیلی خیلی تخیلی و یه مشت آدمن که دارن صبح تاشب تو سر و کله هم می کوبن و چهارتا چیز خنده دار هم میگن و فکر میکنن خیلی باحالن در حالی گاگول و کودن هستند البته بجز آیرون من که قطعا کودن نیست.

    2. زارا

      دقیقا وقتی میگن طرفدارای یه دنیای خاص از کمیک ها با تعصب تصمیم میگیرن،همینه. یعنی همین دوتا نظری که دادی.
      حالا چون طرفدار کمیک های خوب دی سی هستی،دلیل نمیشه که کورکورانه بگی تمام فیلم ها و کلا دنیای دی سی عالی و مارول کلا کشکه.
      من طرفداره منچستریونایتدم ولی وقتی بد بازی میکنه ،نمیتونم با حماقت فراوان اصرار بر خوب بودنش داشته باشم.چون معلومه از رو عقل و منطق حرف نمیزنم.
      شما شاید به کمیک های خوب دی سی عادت داشته باشی ولی نمیتونی قبول کنی که فیلم های دی سی بد از آب در میاد.
      اما من بدون علاقه به فیلم های مارول و دی سی متوجه شدم که دنیای سینمایی مارول بسیار پخته تر داره کار میکنه و ارتباط گرفتن با شخصیت و داستان بهتر و جذاب تره.

    3. زارا

      منظورم به شماست davinci یا داوینچی ،چون خیلی تعصب کور داری و آبرو بقیه دی سی فن هارو میبری

  3. شقايق

    اينقدر كه با اين مقاله موافقم با هيچي موافق نيستم.

    1. DaVinci

      مارول به جمع قهرماناش میگه انتقام جویان(the avengers) در حالی که دی سی به جمع قهرماناش میگه لیگ عدالت (justice league) و اگه به مفهوم دو کلمه انتقام و عدالت دقت کنید متوجه می شوید که دی سی چقدر مفهومی و معناگراست و مارول پوچ و توخالی….. دیگه استدلال از این بالاتر

    2. آریو

      اصلا دیسی بهتره چون اسم پرمفهوم تری داره . ممنون . قانع شدم

    3. زارا

      لااقل نگو طرفدار دی سی هستی آخه با این نظریه هات فقط داری آبروی ما دی سی فن هارو میبری،هرجا رفتی و نشستی همین تعریف هارو از مارول بکن چون با این کارت بزرگترین خدمتو به دی سی میکنی

    4. زارا

      منظورم شمایی آقا یا خانم داوینچی شما جای نگو طرفداره دی سی هستی،آخه کارات تف سر بالاست آقای معناگرا دوست

  4. اياد

    خيلي لذت بردم حرف دلم بود واقعا ولي از يك طرف دنياي سريالي. رو هم بررسي مي كرد خوب مي شد چون به نظر ميرسه حداقل در سريال ها دي سي فعال تره

    1. عرشیا

      مقاله جالبی بود واقعا ارزش خوندن داشت . ولی من خودم به شخصه طرفدار مارول یا دیسی نیستم و کامیک هشونم نخوندم ولی طرفدار فیلم های سوپر هیرو ای هستم.جدا من به شخصه از فیلم مرد پولادین و بتمن علیه سوپرمن خوشم اومد ولی وقتی این فیلم هارو دیده بودم هیچ فیلمی از سوپرمن ندیده بودم. طوری که بعد دیدن فیلم مرد پولادین فیلمی شاهکار دیدم. وای امید وارم دیسی مثل مارول موفق بشه چون وافعا ابر قهرمان های جالب و بزرگی داره و شاید هم علت لذت بردن من هم همون چیزی بود که اول گفتین

  5. مهدی

    بزارید منم روراست باشم. حرف بیخود نزنید !

    1. فرزین سوری

      آقا اینم به عنوان مثال یک طرفدار دی‌سی :))

    2. ام

      👏🏻😁

  6. سیاوش

    تنها چیزی که من تو ی مقاله دیدم تعصب بود

  7. Hector

    مقاله جالبی بود
    فقط معلوم نیست چرا نویسنده انقدر یک طرفه اصرار داره نظرش رو به مخاطب تلقین کنه و ضمن اون بگه دیسی فن ها همه فلانن و بمانن
    خواهشا دی سی فن هارو با DCEU فن ها قاطی نکنید

  8. s

    آقا خسته نباشین
    البته به نظرم می شه یک دلیل دیگه هم اضافه کرد و اون هم موفقیت بتمن های نولانه. وقتی چیزی موفق میشه (اونم در اون حد) تبدیل به بُت میشه و گاه گاه از اون پیروی میشه . دی سی قرار بود با جهان جدید کمیک تر باشه ولی هنوز داخل هزار توی تفلید گیر افتاده میشه امیدوار بود جف جانز کمی روح حقیقی داستان ها رو حتی با اینکه صدمه دیدند داخل جهان سینمایی دی سی وارد کنه.

  9. محسن

    راستش مطلب را نخواندم. هیچ علاقه ای هم به دنیای مارول و دی سی ندارم و تعجب می کنم که چرا فیلمهای بی محتوا و بدون داستان و فیلمنامه ی خوب انها اینقدر طرفدار دارند و خوب می فروشند ولی این را می دانم که دنیای مارول و دی سی باعث نابودی فیلمهای پرمحتوا و با فیلمنامه های قوی شد. اگر زمانی شاهکارهایی مثل ارباب حلقه هاو ون هلسینگ و هری پاتر و دنیای مردگان و مومیایی و… ساخته می شد حالا دیگر اینطور نیست و فیلمهای بی محتوای مارول و دی سی تمام پول سینماروها را می قاپند و دیگر کمپانی مثل یونیورسال دیگر شاهکاری مثل ون هلسینگ نمی سازد چون می داند برگشت سرمایه ندارد و فیلمهای مارول و دی سی پولهای مردم را درو می کند یا برادران وارنر دیگر شاهکاری مثل ارباب حلقه ها نمی سازد و خود را به انهمه زحمت نمی اندازد چون می داند فیلمهای دی سی خوب می فروشند. ولی این وسط تکلیف سینما و طرفداران واقعی سینماست که با این روند جدید قطعا متضرر می شوند و سینما تهی از فیلمهای جذاب و پرمحتوا می شود و سینما رو به زوال و نابودی می رود.

    1. DaVinci

      دنیای مارول شاید باعث نابودی فیلمهای پرمحتوا و با فیلمنامه های قوی شده اما قطعا دنیای دی سی با ساخت سه گانه ی بتمن خصوصا شوالیه تاریکی اثبات کرده که این حرف شما در موردش صدق نمی کنه.

    2. زارا

      خواهش کردم نگو طرفدار کی هستی.
      بابا آبرو واسمون نذاشتی.

    3. زارا

      شما از ون هلسینگ و مومیایی خوشت اومده چون احتمالا از اونموقع به بعد برق نداشتین تا تلویزیون تماشا کنید و با پیشرفت سینما آشنا بشین.

    4. ام

      بابا تو ديگه كي هستي . هم علاقه مردم عوض ميشه هم نوع دنياي سينما. شما ظاهرا مختون ثابت مونده از بيست سال پيش😐😐

    5. ام

      اين چه نظري بود؟!برو بابا علاقه همه رو خاك كردي.اقا يه فيلم ده تا طرفدار داره اون يكي بيست تا. جوري ميگي كسي ديگه اين فيلم ارباب حلقه ها رو نگا نميكنه انگار دعوا داري.مارول ديسي هم دو تا شركتن وشمام كه اينقد تعصب داري ، و اصلا نميدوني اينا چين اصلا چرا نظر ميدين پس؟؟يكم حرفاتون قديمي نيست؟؟؟؟؟؟؟؟!

  10. وحید

    الان که دارم این متن رو میخونم میبینم نقدتون درست بوده و دی سی با ساخت تایتان و دووم پاترول لوسیفر و….خوب داره شروع میکنه که لیگ عدالت جلوی لونجر کم نیاره
    مشکل کارکتر دی سی با تمام قدرت و قدمت و جذابیتشون نداشتن زندگی عادی وپرداختن به کارکتر بوده.
    با ساخت سریال گاتهام دقیقا مشخص کردن چرا گاتهام تاریکه و ترسناک.
    البته تمام سریال ها رو خط داستانی رو با تاینان دارند تغییر میدن حتی بازگراش رو
    پس منتظر شاهکار های جدیدی از دی سی باشید با شخصیت های پخته و تر و تمز
    (بابت غلط املایی احتمالی پوزش)

  11. M

    از نظر من شاید دی سی در ساخت فیلم هاش ناتوان باشه ولی واقعا در فیلم جوخه انتحار خوب رابطه ی جوکر را و هارلی را دراورده بود، شاید کل فیلمش مسخره باشه ولی من رابطه ی هارلی و جوکر را نشان می داد دوست داشتم. من فیلم های مارول را خیلی بیشتر از دی سی دوست دارم. اگر توی شخصیت های دی سی هم یکی رو دوست داشته باشم جوکر و هارلی است. شاید اونطور که واقعا هست نشون نداده ولی واقعا بازی خوبی داشتند

  12. masokai

    من سابق هالکو خیلی دوس داشتم اما الان میتونم بگم ک واقعا اونجرز خیلی حال ب هم زن و یک نواخته

  13. عباس

    بعنوان کسی که از دنیای ابرقهرمانی متنفره عرض کنم اینگونه که بتمن نولان رو زیر سئوال بردین – برخلاف نظر منتقدان و میلیون ها بیننده – نشان از عدم آگاهی نسبت به سینما داره و در کل دی سی نسبت به مارول، سعی در انتقال مفهوم عدالت و … از نظر و دیدگاه خودش است.

    1. ام

      شما كه متنفري اخه چرا نظر ميدين؟؟ اصلا خودتون فهميدين چي نوشتين؟؟

  14. ناشناس

    ایول‌بنزرم‌بهترین‌مقاله‌عمرم‌بود‌که‌خوندم‌

  15. زارا

    همه ما عادت کردیم تا کسی ایراداتمونو به رومون نیاره چون چاپلوسی دیدیم و چاپلوسی کردیم که فقط تائید کنیم و تائید بشیم.
    اوضاع داغون جامعه و فرهنگمونم بخاطر اینه که دوس نداریم کسی به رومون بیاره که خوب نیستیم.
    از ته دل آرزو کردم فقط یه نفر از عوامل دی سی این مقاله رو بخونه و از نصفه نقد ها پنجاه درصدشو اعمال کنه تا شاید ما هم از سینمای دی سی لذت ببریم.
    بابا جان جنگ نیست که یا رو کم کنی نیست که،بخوایم با تعصب حرف بزنیم.وقتی بدیم واقعا بدیم.
    کل دنیا به این نتیجه رسیده که دنیای سینمایی که مارول ساخته موفق تره ولی دی سی نمیتونه راهو پیدا کنه.امیدوارم دی سی خیلی بهتر از مارول کار کنه تا شاد بشیم.

    1. ام

      حرفات عاقلانه اس.بلاخره يكي حرف حسابي زد.

  16. بتمن

    این حرف هایی که شما میگید کاملا غلط و اینی که شما دارید میگید یه مشت بهونه های بچگونست.شرکت برادران وارنر سالی حداقل کمش ۳۰تا فیلم میسازه اما مارول خودشو بکوشه ۵تا بده
    شرکت وارنر و دی سی هم کارتون هم فیلم و هم بازی ویدییویی میسازن که مثل بازی بتمن که رو دست نداره و حتی کمیک های عالی
    و درضمن وارنر و دی سی این همه فیلم خوب ساختن شما میاید فیلم های پر ایرادشون رو میگید
    فیلم شوالیه تاریکی بزرگترین فیلم قهرمانی جهان. این فیلم های مارول تمام داستاناش حدس زدنیه.
    نظر بدید حتما راجب صحبتم.

    1. بی طرف

      دادا ی باهوش برادران وارنر این همه فیلم میسازه چون به جز دنیای دیسی فیلمای دیگه ای هم میسازه بعد استودیو مارول خداوکیلی جز فیلمای خودش چی باید بسازه
      تا کی نَدانییییی
      راسی داوینچی که گفته بودی خبیث های مارول بدن تو اومدی خبیثای کمیک دیسی را با فیلم مارول مقایسه کردی اگه تو کمیک میگفتی یه چیزی اخه توی دنیای سینمایی دیسی جز یکی دوتا بقیشون افتضاحن چه جوخه انتحاری چه جوکر(سه گانه نولان جزو دنیای اصلی دیسی نیست مثل مردان ایکس و ددپول و سه گانه سم ریمی مرد عنکبوتی) پس لطفا یه زره عقل داشته باشیم و کورکورانه تعصب نداشته باشیم روی مارول و دیسی

  17. بتمن

    برادران وارنر این همه بازی میسازن این همه فیلم میسازن فیلم جوکر،شوالیه تاریکی که اگه حتی مارول خودشو جرم بده به این دوتا نمیرسه نمیرسه.و نخواهد رسید.اکثر شخصیت هاشم از روی شرکت دی سی و وارنر برداشته.

    1. بی طرف

      اتفاقا جز شوالبه تاریکی مارول فیلم های بهتری لز جوکر داره اصلا شما فقط دلتون به بتمن خوشه (من توی کمیک دیسی سینما مارول)

  18. ام

    اقا خيلي مقاله نكته سنجي بود ممنون، فق يه چيزي اونم اينكه يكم بيانصافي شد . ديگه فيلم هاي ديسي اونقدرام بد نيستن كه.لايك

  19. سورن

    سلام خیلی خوب بود دلایل منطقی بود اما چیزی که میخوام اضافه کنم درباره انیمیشن ها و همانفیلم ها است و اون این است که تفاوت داستان توش زیاد است مثلا تو یه انیمیشن سایبرگ یکجور تبدیل به سایبرگ میشه تو یه انیمیشن یه جور و در فیلمشان هم یجور و یا داستان تایتان ها با داستان های دیگر
    با تشکر

  20. امیر

    در واقع برتری فیلم های مارول نسبت به دیسی در یک کلام گفته میشه:وجود شخصیتی به نام کوین فایگی

  21. مصطفی

    سلام و تشکر از اقای سوری
    بابت قلم شیوای شما تشکر می کنم و از این مقاله ای که نوشتین لذت بردم

  22. بیکار

    مخاطبم همون داوینچی و دیسی فن های از این قراره
    من نه مارول فنم و نه دیسی فن ، نه فقط فیلمای اینا میبینم و نه اون ولی واقعا دور از هرتعصب احنقانه مثل تعصب تو باید بگم هر دوشون فیلم های ضعیفی دارند واقعا ضعیف هم دیسی هم مارول (راسی تا یادم نرفته بگم مستر داوینچی سه گانه بتمن کریتوفر نولان جز دنیای داستانی دیسی نیست و کلا جداعه)حاالا بی هیچ شوخی فیلم های مارول خیلییییییی بهتر دیسی هستن من اصلا تعصبی نمیگم شما نگاه کن فیلمنامه،بازیگرا،داستان و…. همش بهتره دیسیه خدایی و دوباره اقای داوینچی که میگی دیسی بهتره چون خبیث های بهتری داره اینم باید بهتون بگم که توی دنیای اصلی دیسی مثلا لکس لوتر(بتمن علیه سوپر من) خوب بود یا استفن ولف(لیگ عدالت)؟ البته خبیث های متوسط رو به بالایی یا خوبی مثل ژنرال زاد یا … داشت ولی در فیلم خیلییی عقب تره از مارول ولی در کمیک من زیاد کنیک نخوندم ولی انصافا دیسی بهتره تا جایی ک من خوندم

  23. بیکار

    چرا دیسی فن ها انقدر اطلاعاتشون کمه؟ بابا جوکر و سه گانه نولان جزو دنیای اصلی دیسی نیستند (جوکر را هم من یهجا خوندم نیس ولی عاشقشم)اگه اینجور که داوینچی میگه شما فیلم های لوگان و مردان ایکس روز های گذسته اینده و ددپول هم باید جزو مارول بیاری پس ربطی نداره)بازم بگم من نه دیسی فنم و نه مارول فن هم عاشق بتمنم هم مرد عنکبوتی هم جوکر هم دکتر دوم و گرین گابلین

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • سرد

    نویسنده: النا رهبری
  • شومنامه‌ی تبر نقره‌ای

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی