اپرایی صد و سی‌ساله داستانی هزارساله: «کلام آخر»

4
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

چند بار پیش آمده که در جمعی بحث افسانه‌های ایرانی مطرح شده و این جمله را شنیده‌اید که «هالیوود می‌تواند از داستان هفت خوان رستم یا هر داستان دیگر شاهنامه فیلم و سریال‌های آنچنانی بسازد»؟ اما چرا هالیوود، این، بیایید روراست باشیم، بزرگترین و بهترین بنگاه تولید محصولات مربوط به هنر هفتم، وقعی به شاهنامه نمی‌نهد؟

موضوع این پرونده قیاسی میان داستان اپراهای «حلقه‌ی نیبلونگ» (Der Ring des Nibelungen) و منابعی خواهد بود که از آن‌ها الهام گرفته شده‌اند و همچنین استراتژی‌های اقتباسی که واگنر در این فرآیند به کار گرفته است. 

دیباچه‌ی پرونده‌ی «اپرایی صد و سی ساله، داستانی هزار ساله» را می‌توانید از این‌جا بخوانید

فصل اول: طلای راین یا «آنچه هستی، به قرارداد هستی!»

فصل دوم: والکیری یا «فرووالت، فریدموند، زیگموند»

فصل سوم: زیگفرید یا «از میان شعله‌ها»

فصل چهارم: شامگاه خدایان یا «پایان»


در سال ۱۳۹۰ این افتخار به من داده شد تا در مراسم اهداء جوایز پنجمین دوره‌ی مسابقه‌ی داستان‌نویسی گمانه‌زن سخنرانی کوتاهی داشته باشم. موضوع سخنرانی مذکور نقش اسطوره‌شناسی در ادبیات گمانه‌زن دوران مدرن بود.

به عنوان یک گروه ادبی، سال‌های سال «آکادمی فانتزی» تلاش کرده تا نویسندگان ایرانی را که داستان‌هایی در این گونه‌ی ادبی با استفاده از عناصر بومی ایرانی می‌نویسند تشویق و به نوعی تبلیغ کند. در مراسم سال ۹۰ من به دفاع از این نظر پرداختم که برای خلق ادبیات اینچنین، خواندن و نه فقط آشنایی با اسطوره‌ها و قصه‌های عامیانه‌ی ایرانی نه تنها مفید، بلکه لازم است.

در پایان مطلب «اپرایی صد و سی ساله، داستانی هزار ساله» می‌خواهم که بار دیگر به همین موضوع بپردازم و اپرای «حلقه‌ی نیبلونگ» واگنر را به عنوان نمونه‌ای مطلوب از به کار گیری استراتژی‌های مختلف اقتباس، در ترکیب با دانشی عمیق از اسطوره‌ها و افسانه‌های کهن، برای خلق یک اثر هنری بزرگ معرفی کنم.

برای خلق اثری که همزمان گیرا، محبوب و ارزشمند باشد، به کارگیری استراتژی‌های یادشده و استراتژی‌های مشابه همراه با دانش و شناخت کافی از اسطوره‌ها و حماسه‌های ایرانی می‌تواند راهگشا باشد.

نمی‌توان حکم کلی صادر کرد و گفت که هیچ‌یک از نویسندگان ایرانی از چنین دانشی برخوردار نیستند. دستکم در همان حلقه‌ی ادبی آکادمی فانتزی کم نبودند افرادی که در کنار قلمی درخور دانشی قابل تأمل از اسطوره‌ها و افسانه‌های ایرانی نیز داشتند. اما چیزی که کمبودش اندکی راه را بر خلق آثاری که از این نظر مطلوب ماست سد می‌کند به نظر می‌رسد اندکی جرأت باشد.

چند بار پیش آمده که در جمعی بحث افسانه‌های ایرانی مطرح شده و این جمله را شنیده‌اید که «هالیوود می‌تواند از داستان هفت خوان رستم یا هر داستان دیگر شاهنامه فیلم و سریال‌های آنچنانی بسازد»؟ اما چرا هالیوود، این، بیایید روراست باشیم، بزرگترین و بهترین بنگاه تولید محصولات مربوط به هنر هفتم، وقعی به شاهنامه نمی‌نهد؟

Alberich by Maxfield Parrish
Alberich by Maxfield Parrish

شاهنامه را خوانده‌اید؟ حوصله‌تان را سر برده، نه؟ طبیعی است! شما یک انسان قرن بیست الی بیست و یکمی هستید و گیرایی داستان برایتان وابسته به معیارهایی است که در تئوری‌های ادبی و داستان‌نویسی چند صد سال اخیر ریشه دارند. یکی از این معیارها را به نام «شخصیت‌پردازی» می‌شناسیم. خلق شخصیت داستانی به صورتی که در مثلا «نغمه‌ی یخ و آتش» از آن لذت می‌بریم، پردازش شخصیت‌هایی باورپذیر که همدلی و همراهی ما را برانگیزند و ما را با خود همراه کنند، اختراعی به نسبت جدید، زاییده‌ی عصر روشنگری اروپایی در قرون هفده و هجده میلادی است.

نه در ادبیات دوران باستان یونان، نه در ادبیات کهن فارسی و نه حتی در ادبیات حماسی قرون وسطای آلمان و فرانسه چنین مفهومی قابل مشاهده نیست. این است که برای لذت بردن از خواندن این آثار لازم است آن‌ها را به عنوان چیزی فراتر از ادبیات تفننی خواند (چیزی شبیه به یک Leap of Faith اگر دلتان می‌خواهد اسم انگلیسی مد روز هم برایش بگذارید).

نه آخیلوس، نه رستم، نه شاه آرتور و شوالیه‌هایش و نه زیگفرید، هیچ‌یک «شخصیت» به مفهومی که امروزه برای ما مطرح است به حساب نمی‌آیند. هر کدام در بهترین حالت صرفا تجسم بعدی از ابعاد انسانی هستند که خود انسانی کامل و باورپذیر به حساب نمی‌آید.

اما تفاوت میان آلمان نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم (که البته بخواهیم خیلی مته به خشخاش بگذاریم در واقع از ۱۸۷۱ به واحد سیاسی یکپارچه‌ای به نام امپراتوری آلمان تبدیل شد و قبل از آن صرفا مفهومی جغرافیایی به شمار می‌رفت) و ایران نیمه‌ی اول قرن بیست و یکم (از این جنبه صرفا، وگرنه تفاوت که فراوان است) این است که در آن زمان گروهی وجود نداشت که خود را مرجع و مصدر جمله امور مربوط به زبان و فرهنگ و ادبیات آلمانی بدانند (راستش امروزه هم همچین چیزی وجود ندارد) و به محض وارد کردن کوچکترین تغییری در خصوصیات زیگفرید تنبان واگنر را سر پرچم بزنند و فغان سربدهند.

حالا شما تصور بفرمایید یک نفر بیاید و در پرداخت شخصیتی بر مبنای رستم در داستانش، برای باورپذیر کردن شخصیت و یا ایجاد پیچ داستانی، خصوصیتی نه چندان مثبت به شخصیت بدهد (چه می‌دانم… تندخو، بددهن، دچار عقده‌ی اودیپ، خودبزرگ‌بین…). تصور آن که جریان اصلی ادبیات ایران چه بلایی به سرش خواهند آورد را به پیشرفته‌ترین کارت گرافیک دنیا که قوه‌ی تخیل آدمی باشد واگذار می‌کنم.

آخرین تلاش نظام‌مند برای داستان‌نویسی بر این مبنا که می‌شناسم، یعنی مجموعه‌ی «پارسیان و من» آرمان آرین هم جرأت پا گذاشتن آن سوی این مرز را نداشت و رستم را در همان ابعاد محدود (اشتباه نفرمایید! در قالب حماسه و اسطوره همچنان دوست‌داشتنی، اما در قالب رمان امروزی نچسب) نگاه داشت.

برای خارج شدن از این بن‌بست تنها راه‌هایی که به ذهن نگارنده‌ی متن می‌رسند یکی ظهور شبکه‌ای از نویسندگان آوانگارد و هنجارشکن است، که خود نگارنده هم چشمش از این راه آبی نمی‌خورد، و دیگری دست یازیدن به افسانه‌ها و اسطوره‌هایی غیر از شاهنامه است.

شاید اگر نویسندگان ایرانی دست به کار اقتباس و دست بردن در سمک عیار، داستان‌های هزار و یک شب، قصه‌های عامیانه‌ی رایج و غیره که حولشان در مقایسه با شاهنامه حساسیت و عرق ملی و هویتی کمتر بیرون‌زده‌ای وجود دارد بزنند، نه تنها هدف تولید محتوایی قابل ارائه به بازارهای بین‌المللی به تحقق بپیوندد، بلکه با گذر یک نیم نسل دیگر حتی این دیوار صلب تلقی ما از شاهنامه و امثالهم هم ترک بردارد و در نهایت فرو بریزد.

در آن زمان شاید بتوان در محیط‌های آکادمیک بین‌المللی درباره‌ی ادبیات ایران بعد از قرن سیزده و چهارده میلادی هم حرفی برای گفتن داشت.


منابع و مآخذ:

• Brodeur, Arthur Gilchrist (1916): The Prose Edda, London: Oxford University Press.

• Genzmer, Felix (2006): Die Edda, München: Eugen Diederichs Verlag.

• Morris, William und Magnusson, Eirikr (2003): The Volsunga Saga, Pensylvania State University: An Electronic Classic Series Publication.

• o. A. (1991): Deutsche Heldensagen, o.O: Albatros.

• سعادت، اسماعیل (۱۳۸۱): سرود نیبلونگن، انتشارات سروش، تهران

• Schalk, Gustav (2009): Die Nibelungensage, Köln: Anaconda Verlag GmbH.

• Simrock, Karl (2008): Das Nibelungenlied, Köln: Anaconda Verlag GmbH.

• Tolkien, John Ronald Reuel (2009): The Legend of Sigurd and Gudrún, Boston, New York: Houghton Mifflin Harcourt.

• Voss, Egon und Wagner, Wilhelm Richard (2009): Der Ring des Nibelungen, Stuttgart: Philipp Reclam jun. GmbH.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. دهقان پیر

    خوب نگو! دست به بد نقطه ای گذاشتی. همانطور که میدانی من خودم سفت و سخت طرفدار این موضوع هستم. و به شدت به بحث بومی کردن ژانر تاکید داشتم. اما رفتن سراغ غولهای مثل رستم صدای خاص کتابخوان و عام کتابنخوان را در میآورد. غولهای کمتر شناخته شده ای مثل سمک عیار هم مشکلشان این است که نه اقبال عمومی ندارند چون کمتر خواننده ای با آن آشنا است و مخاطب خاص هم که حتما شروع به کوبیدن آن میکند.
    اما از آنجا که به طور خاص به عیاران خیلی علاقه داشتم، یک سالی است که نشسته ام و دارم یک رمان تاریخ/عیاری مینویسم، که شاید بخاطر بد بودنش مردم حداقل بروند سراغ جنس اصلی و آن را بخوانند. خوشحال میشوم اگر شما هم آن را بخوانید و نظر بدهید
    http://www.dehghannasiri.ir

    1. سید ابراهیم تقوی

      برای نوشتن داستان نیازی به آوردن نام اثری که از آن الهام گرفته شده نیست. منظور آن که شناخته شده نبودن سمک عیار اتفاقا مزیتی محسوب می‌شود برای آن که با الهام از او اثری نوشته شود بدون آن که حساسیت‌زا باشد.

  2. The outcast

    بحث اینه که ما اصلا نویسنده ژانر فانتزی که بالاتر از سطح قابل خواندن به حساب بیاد نداریم و شرایط کشور هم جوری نیست که کسی رو به این سمت بکشه که به نویسندگی به عنوان یه شغل تمام وقت فکر کنه م علی رغم این که تو این کشور حتی رشته‌ آبیاری گیاهان دریایی هم داریم ولی وقتی بحث پای داستان میکشه نزدیک ترین رشته همون ادبیات در شکل اصیلشه که یه جورایی بیشتر برای نقده تا تولید

    1. سید ابراهیم تقوی

      همه‌ی صحبت همین بود که یکی از شرایطی را توصیف کنیم که به نظر نگارنده‌ی این سطور چنان نویسنده‌ای باید داشته باشد.

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • دختری که صورتش را جا گذاشت

    نویسنده: علیرضا برازنده‌نژاد
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید