اپرای نخست: طلای راین یا «آنچه هستی، به قرارداد هستی!»

3
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

آلبریش نیبلونگ (یک دورف یا الف تاریک اهل نیبلهایم Nibelheim سرزمین مه) عاشق دختران راین Rheintöchter یعنی وگلینده Woglinde ولگونده Wellgunde و فلوسهیلده Flosshilde می‌شود.اما با تمسخر آن‌ها و باخبر شدن از راز طلای راین عشق را نفرین کرده و طلا را می‌دزدد.
در صحنه‌ی دوم فافنر و فازولت غول ساخت والهال Walhall را به انتها رسانده‌اند و بهای کار خود یعنی الهه فرایا را طلب می‌کنند. خدایان برای تسلیم نکردن فرایا وعده‌ی گنجینه‌ی نیبلونگ را به آن‌ها می‌دهند. این گنجینه را آلبریش با قدرت حلقه و به بردگی کشاندن دورف‌های نیبلهایم گرد آورده است. صحنه با به گرو برداشته شدن فرایا، پیر شدن خدایان و آغاز سفر وتان و لوگه به نیبلهایم به پایان می‌رسد.

موضوع این پرونده قیاسی میان داستان اپراهای «حلقه‌ی نیبلونگ» (Der Ring des Nibelungen) و منابعی خواهد بود که از آن‌ها الهام گرفته شده‌اند و همچنین استراتژی‌های اقتباسی که واگنر در این فرآیند به کار گرفته است. 

دیباچه‌ی پرونده‌ی «اپرایی صد و سی ساله، داستانی هزار ساله» را می‌توانید از این‌جا بخوانید

فصل اول: «طلای راین» یا «آنچه هستی، به قرارداد هستی!»

فصل دوم: «والکیری» یا «فرووالت، فریدموند، زیگموند»

فصل سوم: زیگفرید یا «از میان شعله‌ها»

فصل اول به اپرای نخست اختصاص دارد که در یک بعدازظهر اجرا می شود. این اپرا از چهار صحنه تشکیل شده است.

صحنه‌ی اول بر کرانه‌ی راین رخ می‌دهد که در آن آلبریش نیبلونگ (یک دورف یا الف تاریک اهل نیبلهایم Nibelheim سرزمین مه) عاشق دختران راین Rheintöchter یعنی وگلینده Woglinde ولگونده Wellgunde و فلوسهیلده Flosshilde می‌شود.اما با تمسخر آن‌ها و باخبر شدن از راز طلای راین عشق را نفرین کرده و طلا را می‌دزدد.

در صحنه‌ی دوم فافنر و فازولت غول ساخت والهال Walhall را به انتها رسانده‌اند و بهای کار خود یعنی الهه فرایا را طلب می‌کنند. خدایان برای تسلیم نکردن فرایا وعده‌ی گنجینه‌ی نیبلونگ را به آن‌ها می‌دهند. این گنجینه را آلبریش با قدرت حلقه و به بردگی کشاندن دورف‌های نیبلهایم گرد آورده است. صحنه با به گرو برداشته شدن فرایا، پیر شدن خدایان و آغاز سفر وتان و لوگه به نیبلهایم به پایان می‌رسد.

در صحنه‌ی سوم آلبریش را می‌بینیم که نیبلونگ‌ها را به بردگی کشانده و برادرش میمه Mime را نیز وادار به ساخت تارنهلم می‌کند. وتان و لوگه با حیله آلبریش را به بند می‌کشند و به قلمرو خدایان بازمی‌گردانند.

صحنه‌ی پایانی داستان ماجرای نفرین حلقه، تسلیم طلا به غول‌ها به همراه تارنهلم و حلقه (پس از هشدار اردا) و کشته شدن فازولت به دست فافنر را نمایش می‌دهد.


روایت اپرای نخست: «طلای راین»


صحنه‌ی اول: آلبریش با تمسخر دختران راین، عشق را نفرین کرد و طلا را از بستر راین دزدید
صحنه‌ی اول: آلبریش با تمسخر دختران راین، عشق را نفرین کرد و طلا را از بستر راین دزدید

خدایان با دو غول به نام‌های فافنر و فازولت قراردادی بسته‌اند. به موجب این قرارداد غول‌ها بنای دژی شکوهمند را برای خدایان آغاز کرده‌اند. دستمزد غول‌ها تنها در صورتی پرداخت می‌شود که بتوانند ساخت دژ را تا موعدی معین به پایان برسانند. اما دستمزد مقرر شده چیست؟ «فرایای زیباروی، هولدای آزاده» (بازی با کلمات frei و hold در زبان آلمانی: اولی به معنای آزاد و دومی به معنای زیبارو، و نام الهه‌ای که واگنر او را فرایا Freia نام نهاده و هولدا Holda نیز می‌خواند).

آسایش خواب

دیدگانت را بسته بود

آن هنگام که ما دو تن بی‌خواب از برایت دژی برافراشتیم

(فازولت، طلای راین، صحنه‌ی دوم)

[aligncenter]

[/aligncenter]

لیکن با پایان ساخت دژ، وُتان Wotan از پرداخت بهای معهود سر باز می‌زند، چرا که فرایا الهه‌ی موکل بر سیب‌هایی طلایی است که به خدایان جوانی جاودانه می‌دهند. با این حال او نمی‌تواند به قراردادش با غول‌ها خیانت کند، چرا که بر چوبه‌ی نیزه‌اش، نماد و نشانه‌ی قدرتش به عنوان خدای خدایان، رون‌هایی حک شده‌اند که قراردادها را پاس می‌دارند و چنان که فازولت به او اخطار می‌دهد:

پیمان خود را پاس دار!

آنچه هستی،

به قرارداد هستی!

(فازولت، طلای راین، صحنه‌ی دوم)

تنها راه چاره توافق کردن بر راهی دیگر برای پرداخت دستمزد غول‌هاست. جایگزینی که برای فرایا پیدا می‌شود گنجینه‌ی نیبلونگ Nibelungenhort است. گنجینه‌ای متعلق به آلبریش، الف شب (یا دورف). پیشنهاد گنجینه‌ای که در اختیار خدایان نیست از سوی لوگه (غول آتشی که وُتان، باز هم به مدد نیروی نیزه‌اش و قدرت قرارداد، به خدمت خود درآورده) مطرح می‌شود، و وُتان از او می‌پرسد:

وُتان:    برگو، چگونه؟

لوگه:    به طراری!

آنچه دزدی ربود،

تو از دزد می‌ربایی،

هرگز چیزی چنین راحت به دست آمده؟

(طلای راین، صحنه‌ی دوم)

وُتان و لوگه گنجینه را به زور و تزویر از آلبریش می‌گیرند، آن هم به همراه نقاب جادویی تارنهلم Tarnhelm (ترجمه‌ی تحت‌اللفظی: (کلاه‌)خود استتار) که به صاحب خود این قدرت را می‌دهد تا خود را به هر شکل که بخواهد درآورد، و حلقه‌ای از طلای راین. تنها کسی می‌تواند از طلای راین حلقه‌ای بسازد که نیروی عشق را انکار کند، چنان که آلبریش چنین کرده است. و حلقه‌ای که به این کیفیت ساخته شده است به صاحب خود نیرویی بی‌پایان می‌بخشد.

از این رو هنگامی که حلقه را از وی می‌ربایند، آن را چنین نفرین می‌کند:

چنان که به نفرینی از آن من شد،

نفرین بر این حلقه!

طلای آن به من

نیروی بی‌حد بخشید،

لیکن بادا که اکنون منادی مرگ آن کس باشد

که برش گیرد!

(آلبریش، طلای راین، صحنه‌ی چهارم)

[aligncenter]

[/aligncenter] 

غول‌ها چوب‌دست‌هایشان را مانند تیرک‌هایی در زمین فرو کرده و آن میزان طلا طلب می‌کنند که فرایا را از میان این دو چوب‌دست از چشمانشان پنهان کند. تمام گنجینه‌ی نیبلونگ برای این کار کفایت نمی‌کند و در نهایت به ناچار لوگه تارنهلم را، و وُتان حلقه را تسلیم غول‌ها می‌کنند. اگرچه، وُتان بر خلاف میل خود و تنها پس از هشدار اِردا Erda، الهه‌ی کهن زمین چنین می‌کند:

مرا امروز

اضطرار بی‌اندازه

به جانب تو رانده است:

بشنو! بشنو! بشنو!

هر آنچه در وجود است پایان می‌یابد.

روزی شوم

بر خدایان می‌دمد!

پندت می‌دهم: از حلقه بپرهیز!

(اردا، طلای راین، صحنه‌ی چهارم)

صحنه‌ی چهارم: تسلیم طلاها به فافنر و فازولت و بررسی درستی مقدار طلاها
صحنه‌ی چهارم: تسلیم طلاها به فافنر و فازولت و بررسی درستی مقدار طلاها

هنگام تقسیم گنجینه، خدایان شگفت‌زده نفرین آلبریش را در کار می‌بینند: فافنر فازولت را کشته و تمام گنجینه را برای خود برمی‌دارد.

 


تطبیق روایت اپرای «طلای راین» با اسطوره‎های نورس و توتونی


چشم آشنا به اسطوره‌های نورس و توتونی به احتمال زیاد به این گمان می‌افتد که این داستان را طور دیگری، جای دیگری نیز خوانده است، و در این گمان به خطا نرفته است. با بررسی دقیق‌تر تار و پور روایت، سه رشته‌ی در هم تنیده را می‌توان بازشناخت:

[aligncenter]

[/aligncenter]

 

[dropcap character=”یک” color=”blue”]در منابع اساطیر قدیم نورس، از جمله در ادای منثور Prosa Edda، با داستان قرارداد مشابهی مواجه می‌شویم که میان خدایان و سنگ‌تراشی به نام بلاست Blast منعقد می‌گردد:

«… در آن هنگام سنگ‌تراشی به نزد ایشان آمد و خواست تا به سه فصل ارگی مستحکم از برایشان بنا کند که در برابر غولان سنگی و غولان یخ استوار ماند، اگر از جانب میدگارد بر ایشان نازل شوند. لیکن به ازای مزد خویش فرِیا Freyja را طلب نمود، و نیز خورشید و ماه را…»                                   (برودیور، 1916: 54-53)

بنا بر این است که بلاست دیوار آسگارد Asgard (سرای اِسیر Æsir که خود جمع آس Ase است)  که در پی جنگ میان اِسیر و وَنیر Wannir (جمع وَن Wann) (دو خاندان خدایان اساطیر اسکاندیناوی) ویران شده است را دوباره بسازد و در صورتی که کار بنا را در سه فصل به اتمام برساند، الهه فرِیا (در اپرای واگنر فرایا) را به همراه خورشید و ماه به عنوان دستمزد دریافت کند.

در اینجا نیز مانند اپرای واگنر خدایان مایل به پرداخت بها نیستند و هنگامی که خطر به پایان رسیدن بنا در زمان معهود را نزدیک می‌بینند به لوکی Loki (لوگه) متوسل می‌شوند که البته به جای یافتن بهای جایگزین، مانع از اتمام کار در موعد مقرر توسط بلاست می‌شود.

[dropcap character=”دو” color=”blue”]لوکی زیرک‌ترین خدایان است، اما معمولا برای آن‌ها دردسر نیز درست می‌کند. در مثالی از این موارد که باز هم در منابع متعدد اساطیر اسکاندیناوی، و مفصل‌تر از همه در ادای منثور اسنوری Snorri در فصل اسکالدزکاپارمال Skaldskaparmal ضبط شده است، لوکی که به دست غولی به نام تیازی Thjazi اسیر شده است، به ازای آزادی خویش به او قول می‌دهد تا ایدون Idun را به وی تسلیم کند.

ایدون همسر براگی Bragi، خدای شاعری و فصاحت، و الهه‌ی موکل بر سیب‌های طلایی جوانی جاودان است. از این رو وقتی که خدایان او را در میان خود ندارند پژمرده و پیر می‌شوند و به جستجوی راهی برای بازگرداندن وی برمی‌آیند. همچنان که لوگه در صحنه‌ی دوم طلای راین می‌گوید:

اکنون دانستم: بشنوید آنچه شما را می‌شود!

از میوه‌های فرایا

امروز هنوز نچشیده‌اید:

سیب‌های طلایی

در باغ او،

که هر روز از آن می‌خوردید

شما را قدرتمند و جوان می‌کردند!

 

[dropcap character=”سه” color=”blue”]در ولسونگاساگا Völsungasaga این داستان را رگین Regin بازگو می‌کند: هنگامی که سه تن از خدایان (اودین Odin، لوکی و هونیر Hönir) میهمان یکی از پادشاهان دورف به نام هرایدمار Hreidmar هستند، لوکی تعریف می‌کند که چگونه در طی سفرشان یک سمور آبی را کشته و پوست آن را کنده است:

«… و شامگاه به سرای هرایدمار وارد شدند و انچه شکار کرده بودند بر وی عرضه داشتند: پس وی بر ایشان بند برنهاد و چنین سربها طلب کرد که پوست سمور را باید از طلا انباشته سازند و روی آن را نیز به طلای سرخ بپوشانند…»

(موریس و مگنوسن، 1888: 55)

سموری که لوکی کشته در واقع اوتر Ottr پسر هرایدمار بوده که توانایی تغییر شکل داشته و صورت سمور آبی شکل مورد علاقه‌ی او بوده است. به همین دلیل خدایان مجبور به پرداخت خونبها می‌شوند.

هرایدمار خونبها را اینگونه تعیین می‌کند: پوست سمور باید با طلا پر شده و روی آن نیز با طلای سرخ چنان پوشانده شود که حتی مویی از آن قابل دیدن نباشد. تهیه‌ی طلای مورد نیاز به لوکی واگذار می‌شود. لوکی دورفی به نام آندواری Andvari را که صاحب گنجینه‌ای عظیم است و خود را به شکل ماهی در نهری پنهان کرده اسیر کرده و وادار به تسلیم گنجینه‌اش می‌کند. آندواری تلاش می‌کند حلقه‌اش به نام آندواریناوت Andvarinaut را که می‌تواند طلا تولید کند برای خود نگاه دارد، اما لوکی آن را به زور از وی می‌گیرد و او نیز حلقه را نفرین می‌کند:

حلقه‌ام را نفرین می‌کنم

به کینه و اندوه!

مرگ را فرابخواند

از برای دو برادر؛

هفت امیر را به خاک افکند؛

شمشیرها برافرازد-

و پایانی نابهنگام آفریند

از برای امید اودین

(تالکین، 2009: 69)

هنگام پرداخت سربها هرایدمار یک تار مو از پوست سمور را می‌بیند و لوکی را وامی‌دارد تا حلقه را نیز تسلیم نماید. هرایدمار دو پسر دیگر به نام‌های فافنر و رگین دارد. در اینجا نیز به خاطر طلا فافنر، این بار پدر خود را، می‌کشد و رگین که آهنگری چیره‌دست است پس از آن که فافنر خود را به صورت اژدهایی مخوف درآورده و کل گنجینه را برمی‌دارد، می‌گریزد.


ترکیبی از این سه داستان به همراه جزئیاتی از منابع دیگر و برخی ابداعات و ابتکارات خود واگنر خط روایت اپرا را تشکیل می‌دهند.

شخصیتی که حلقه را نفرین می‌کند نه آندواری، که آلبریش نام دارد؛ نامی که در بسیاری ساگاهای آلمانی به چشم می‌خورد (از جمله مقایسه شود با ساگای اورتنیت Ortnit). علت انتخاب این نام از سوی واگنر شاید شباهت لفظی آن با کلمه‌ی Alp یا Alb (الف) باشد.

الهه‌ی نگاهبان سیب‌های طلایی جوانی جاودانه نه ایدون، بلکه فرایاست؛ از پوست سمور خبری نیست و طلا قرار است فرایا را بپوشاند؛ دو غول و نه یک سنگ‌تراش برای خدایان یک دژ می‌سازند و نه یک دیوار و الخ.

راهکار اقتباسی که واگنر در این قسمت به کار برده ترکیبی از چندین و چند داستان مرتبط با هم (از نظر شخصیت‌های نقش‌آفرین در آنها) است. بیایید این استراتژی را استراتژی ترکیب بنامیم.

صحنه‌ی سوم: آلبریشبا استفاده از تارنهلم به اژدها تبدیل می‌شود تا قدرتش را به لوگه و وتان اثبات کند
صحنه‌ی سوم: آلبریش با استفاده از تارنهلم به اژدها تبدیل می‌شود تا قدرتش را به لوگه و وتان اثبات کند

پانویس: نقاشی‌ها از آثار  آرتور راکهام Arthur Rackham و ویدئوها  از اجرای 1980 بایرویت Bayreuth

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. م.ر ایدرم

    با این که چندباره و چندباره خوندمش ولی باز خوندنش لذت بخشه
    تلاقی اسطوره‌های نوردیک با موسیقی و ادبیات، الحق معجون دلپذیریه
    مرسی

  2. علیرضا

    ممنون بابت نوشته‌های زیبا و توضیحات موشکافانه‌ی شما.

  3. آر فارازون

    ممنون از مطلب جالبت هالباراد گرامی

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • شومنامه‌ی تبر نقره‌ای

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • دختری که صورتش را جا گذاشت

    نویسنده: علیرضا برازنده‌نژاد