در باب احضار و علاقه‌ی وافر به مرگ در ژانر وحشت

6
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

احمقانه‌ترین کاری که شخصیت‌های داستان‌های وحشت می‌کنند احضار هیولاها و اهریمنان آن هم به صورت داوطلبانه است. آیا همه‌شان احمقند؟ حماقت تنها رانه‌ی احضار دیگر جهانیان است؟

به‌نظرم به جای «مامانت رو بیشتر دوست داری یا بابات رو؟»، خیلی بهتر است که اطفال صغیر و احیاناً کبیر را از همان اول به‌طور جدی درباره‌ی شدت و حدت علاقه‌یشان به امور فراطبیعی سؤال‌پیچ بکنیم. بدین‌ترتیب هرچه نباشد دست‌کم می‌توانیم سنجه‌ی سودمندی برای انتخاب همسفر یا رفیق گرمابه و گلستان به‌دست بیاوریم. باری اینکه فرزند دلبندتان، البته در سن و سال –ان‌شاءالله- متعارف علاقه‌ای آرتیستیک به امور خلق‌اسلاعه نشان بدهد، نه تنها نگران‌کننده نیست که اثبات می‌کند نامبرده – به‌هرحال – پلاتوی ذهنی نامعمولی دارد که این روزها چیز خواستنی و مزیت رقابتی به شمار می‌رود. لیکن، علاقه‌مندی در حد دوری و دوستی یک چیز است و اینکه دلتان بخواهد یکی از آن ددها و دیوها و اهریمنان را از نزدیک زیارت کنید، یک چیز دیگر.

قصد این نوشتار هیولاگشایی و معاینه‌ی اهریمنان به شیوه‌ی تئوریک نخواهد بود؛ چه فقط، منهای موارد انگشت‌شمار به شدت شهیر، هرکسی می‌تواند دو تا دندان به هیولای نفر قبلی اضافه کند و مال خودش را توی صف ثبت اختراع –هیولا، در مفهوم عام- جا بدهد. وانگهی، برای اینکه خیالتان راحت شود هرچه را که در گونه‌ی خودمان و دیگر طبقات شاخه و رده و راسته و خانواده و تیره‌ی بالادست و پایین‌دست و کناردست و اجداد و اسلاف باستانی خودمان از باکتری‌های گوگردی ارغوانی به اینطرف، نگنجد و البته از نژاد هابیت‌ها و دورف‌ها و اِلف‌ و معدود گونه‌های بی‌آزار دیگر هم نباشد، به‌طور بالقوه به‌عنوان موجود فراطبیعیِ –البته معاند- طبقه‌بندی می‌کنیم؛ حال شما می‌توانید اژدهایانتان را تربیت کنید یا معشوق خون‌آشام‌ها بشوید و یا با تایتان‌ها و ترول‌ها، صله‌ی ارحام بروید؛ به هر تقدیر، «گرگ‌زاده عاقبت گرگ شود، گرچه با آدمی بزرگ شود».

لیکن باز غایت مقصود در این مقال آن دسته از ددهای فراموش‌شده و کم‌اقبال/«بسیار بسیار خطرناک: دور از از ابعاد حاوی موجودات زنده‌ی متمدن نگه داشته شوند»، هستند که به‌طور معمول نمی‌توان در مخفیگاه‌های تاریک و محافل سرّی همین بُعد حوصله‌ سربر خودمان پیدایشان کرد.

نشان به آن نشان که حالا –به احتمال زیاد- هیولاها و اهریمنان دنبالمان راه نیفتاده‌اند و توی صفحه‌ی حوادث روزنامه‌های کثیرالانتشار هم غالباً اخبار جن‌زدگی یا یک لقمه‌ی چپِ «موجود مرموزی که این روزها به کابوس شهروندان ساکن جنوب غربی کلان‌شهر تهران بدل گشته است» شدن و هم قتل‌های سریالی در خانه‌های روح‌زده درج نمی‌شود؛ می‌توانیم دو توضیح ضد و نقیض برای رخداد وقایع کذا در آثار –عمدتاًً بصری و کم‌ارزش- ژانر وحشت بیاوریم.

نخست آنکه در واقع، از بیخ و بن آدنوزین تری‌ فسفات‌هایمان(ATP: انرژی زیستی) بعد از مرگ تا فسفر آخر صرفاً خرج تغذیه‌ی همان اجداد ارغوانی‌مان می‌شود و ابعاد دیگر هم که ملجأ و مکمن ازمابهتران‌اند، از پای‌بست ویران‌اند و ساکنینش زیر آوار آن‌.

فرض دیگر این است که بپذیریم مخلوقات کذا برخلاف سوءشهرتشان در رسانه‌های تصویری گونه‌گون، اتفاقاً به‌غایت محجوب و آفتاب‌مهتاب‌ندیده‌اند و در عمل، هیچ هم محل آدمیزاد و اوراد و ادعیه و تعاویذ احتمالی‌اش نمی‌گذارند و مثلاً یک گوشه‌ی اتاق چمباتمه می‌زنند و در بی‌آزارترین حالت ممکن صبح را شب و شب را صبح می‌کنند.

حالا با کسب رخصت از هواداران فرضیه‌ی اول –چه، می‌خواهیم ژانر وحشت را کندوکاو کنیم و ژانر هم در صورت بدوی خودش قرار است شما را بعد از مطالعات جاندارشناسی‌تان من باب گونه‌ی خودمان و دیگر طبقات شاخه و رده و راسته و خانواده و تیره‌ی بالادست و پایین‌دست و کناردست و اجداد و اسلاف باستانی خودمان از باکتری‌های گوگردی ارغوانی به اینطرف، سرگرم نگاه دارد- بنا را بر آن می‌گذاریم که این از مابهتران هم بنده‌ی خدایند و به همان اندازه، موجود و واقعی که نویسنده‌ی این نوشتار و هفت جد و آباد –البته در قید حیات-اش. لیکن، به خاطر شرم حضورشان، به جز در روح‌نگاری (Spirit Photography) که عمدتاً به‌هدف ارعاب مخاطبین با هزار دوز و کلک تکنیک عکاسی و هم فوتوشاپ تهیه می‌شود، برای درازکردن دست دوستی به‌طرف اجنه و ارواح خبیثه و دیو و اهریمن و آل و بختک و قس‌علی‌هذا باید با فانوس (آشکارساز امواج فروسرخ) دنبالشان بگذاریم و ببینیم که آیا –به‌طور عینی و استعاری، هردو- باهامان گرم می‌گیرند یا نه.

برنامه‌ی تلویزیونی «شکارچیان روح – Ghost Hunters» با استخراج و درج علائم حیاتی موجودات فراطبیعی -اختصاصاً ارواح- که دور از چشم ما در اطراف و اکناف می‌پلکند و با هدف رو کردن دستشان روکردن دست یا جاهای دیگرشان، با تمسک به انواع و اقسام لطایف‌الحیل ازجمله آشکارساز مادون قرمز، از سال 2004 تا همین الان، یازده فصل از قرار دویست و پنجاه قسمت(!) – همه در باب سوژه‌هایی که برنامه ادعای حقیقی‌بودنشان را می‌کند، ضبط کرده است. که البته ایراد ظریفی در متد امواج فروسرخ وجود دارد و آن هم این است که شکارچیان انرژی اشتباهی را برای استناد آزمون‌هایشان انتخاب کرده‌اند؛ چرا که انرژی گرمایی برخلاف نور، تیز و بز و زرنگ نیست و اگر شخصی در یک نقطه‌ی مشخص از اتاق بایستد، تا مدتی بعد از ترک آن نقطه انرژی گرمایی او آنجا باقی می‌ماند و بعدتر ممکن است با یک روح سرگردان، عوضی گرفته شود.

اینکه شکارچیان روح به هر دری زده، نتوانسته‌اند مخاطبینشان را معتقد به تماشای چیزی بیشتر از یک شوی ساختگی با ادویه‌ی جلوه‌های ویژه بکنند، به این علت است که –همه، یا حداقل خیلی‌ها می‌دانند- اصولاً شیوه‌ی کاربردی برای تجسم امور ماورای طبیعت وجود ندارد. یعنی از آدمیزاد اصرار است و از ازمابهتران انکار.

حالا چطور می‌شود که این مخلوقات جامعه‌گریز احیاناً به درجه‌ی جامعه‌ستیزی و هجمه به آدم‌ها نائل می‌شوند و توی جلد این و آن فرو می‌روند و میز و صندلی و در و تخته را این طرف و آن طرف می‌کشانند؟

چطور می‌شود که به این راحتی گیر دستگاه‌های آشکارساز گرمایی می‌افتند و یک گوشه می‌ایستند تا بعد از رکورد کردن نقشه‌ی گرافیکی اندام‌شان در دوربین حرارتی شکارچیان شجاع، دست به کولی‌بازی بزنند و فیلم را پس بخواهند؟

فرضیه‌ی نگارنده این است که عمده‌ی تخاصم ازمابهتران در فیلم‌های ترسناک غالباً رده‌پایین –که صرفاً یک روح و جنی و اهریمنی دنبال کاراکترهای داستان می‌گذارد- به اصرار و احضار خود قربانی برمی‌گردد که آبشاری از وقایع آبدوغ‌خیاری و یکی سفیهانه‌تر از دیگری را راه می‌اندازد و موجود فراطبیعی بی‌گناه را آنچنان از کوره به در می‌کند که به جانش بیفتد و تا آن مجسمه‌ی بلاهت را –که نمونه‌ی خروار است- نیست و نابود نکرده، به گوشه‌‍ی دنج و آرامش برنگردد.

این فرضیه، احتراماً وارد حوزه‌ی استحفاظی «اچ. پی. لاوکرفت» می‌شود و نیم‌نگاهی به هیولای هشت‌پای پرطمطراق او، یعنی «کوتولهو» و احضار البته عمدی او-هیولا- از چُرت باستانی‌اش دارد. یعنی برای توضیح نمونه‌های کینه‌توزی ارواح و از توی تلویزیون بیرون آمدن از مابهتران یا روشن‌شدن ناگهانی گرامافون برای پخش صفحه‌ وینیلی که ساکنِ قبلیِ مُرده‌ی خانه –یا ساکن مُرده‌ی قبلیِ خانه- به آن علاقه‌ی وافر داشته، چه کسی بهتر از استاد وحشت و خالق آثاری به‌غایت درست و حسابی‌تر حوزه‌ی ماوراءالطبیعه.

به عقیده‌ی لاوکرفت اصولاً کنار هم گذاشتن پاره‌های پراکنده‌ی حقیقت، امر به‌غایت خطرناکی است که چه‌بسا جوینده‌ی خود را هم به ورطه‌ی جنون بکشاند. البته اینجا نباید قیاس مع‌الفارقی بین هوشِ فردی که می‌تواند تمامی محتویات ذهنش را به هم مربوط بیابد با آن کسی که صرفاً می‌رود تا ببیند صدای گریه‌ی بچه‌ی نداشته‌اش از کجا می‌آید صورت بگیرد. لیکن از خلال تطابق دنیای واقعی و آنچه روی پرده‌ی سینما می‌گذرد، می‌توان این دلشوره را پیدا کرد که روزی، روزگاری یک نفر به اکتشاف کذا دست یابد.

یک احضار به‌غایت مفرح هم مال فیلم Cabin in the Woods است که همان اول بسم‌الله، یکی از کاراکترها شروع می‌کند از روی دفترچه‌ی نفرین‌شده‌‌ی مخوفی –که به قولی کمپوتِ تهدید «تو را بخدا دفترچه را بگذار سرجایش» است- یکی‌یکی تمامی اهریمنان و وحوش دژخیم را حضورغیاب می‌کند تا ان‌شاءالله همان‌ها بلای جان خودش و دیگران بشوند.

نگارنده ادعا نمی‌کند که تمامی آثار ژانر وحشت –وحی منزل است- از الگوی «عسس (یعنی موجود فراطبیعی) بیا مرا بگیر» تبعیت کنند. لیکن به نظر می‌رسد الگوی هیولاکاوانه‌ی لاوکرفت بیشتر با واقعیتِ –البته مشکوک- موجودات فراطبیعی تطابق دارد و مثلاً بهتر از آن است که به خانه‌ها و اشیاء و لوازم نفرین‌شده و قابلیت آنها در برانگیزش تعصب فراطبیعی‌ها و به‌تبع از دست رفتن دامان حجب و حیایشان باور داشته باشیم؛ چه، از خانه‌های روح‌زده-جن‌زده می‌توان اسباب‌کشی کرد و با کسی هم که اهریمنان به دنبالش افتاده‌اند می‌شود قطع رابطه کرد. لیکن، راهی ندارد جن و دیوی را که خودمان صدایش کرده‌ایم، از نیمه‌ی راه برگردانیم و بگوییم که کار واجبی نداشته‌ایم.

اسلشرهای رئال با شخصیت‌های شرورِ ارّه‌به‌دست هم همینجا راهشان را جدا می‌کنند؛ گرچه آنجا هم  قربانیان اغلب تا به آن حد کولی‌بازی درمی‌آورند که شرارت شرور ماجرا، آنقدرها هم بی‌منطق و خارج از هنجارهای انسانی به نظر نمی‌رسد.

باری، از تهدیدهای توخالی کاراکتر اصلی فیلم اول «جیغ» و تعارف «الآن زنگ می‌زنم به پلیس»ی که بیشتر از آمد، نیامد دارد تا معرکه گرفتن در موقعیت خطیر، که تم اصلی درخشش بی‌بدیل شلی دووال در نقش خانم تورنس در فیلم «درخشش» کوبریک بود. همه و همه یعنی انگار زد و بندی در کار است تا انحصاراً کاراکترهای ژانر وحشت سینما –حالا از هرنوعش که می‌خواهد باشد- پخمه از آب دربیایند تا فیلم‌های با موقعیت‌های دلهره‌آورتر و اسلشرهای احمقانه‌تر به صورت کیلیویی ساخته شوند.

«قربانیانی که بیشتر از هر چیز به یک مشت عروسک خیمه‌شب‌بازیِ پارچه‌ای که درآمدن جفت چشم‌هایشان هم کوچکترین ترحم مخاطب را برنمی‌انگیزد، شبیه‌اند!»

اگر «خودکشی از سر سفاهت» واژه‌ی متضادی داشته‌ باشد، آن را باید برای ژانرهای به‌غیر از وحشت که به‌طور تیپیک قهرمان و ضدقهرمان دارند به کار برد؛ تا آنجا که مخاطب در گیر و دار آرماگدون (تقابل نهایی خیر و شر) و مثلاً در دقیقه‌ی هفتاد و دوی فیلم، یک آن خواسته‌ی فروخورده‌ای پیدا می‌کند که یک بار هم که شده، محض رضای خدا قهرمان داستان به سرش بزند و بخواهد خودش را فدای آدم دیگری، یا آدم‌های دیگری یا خیلی آدم‌های دیگری بکند و مرتکب یک خودکشی موقرانه-قهرمانانه‌ی حزن‌انگیز بشود. لیکن، زهی خیال باطل؛ چه قهرمانان خارج از جرگه‌ی فیلم‌های ترسناک –و خیلی خب، فن فیکشن‌های ژانرهای دیگر هم-، اغلب موجه‌تر و معقول‌تر از آنند که دستمایه‌ی توئیست‌های فاجعه‌بار بدون دئوس اکس ماکینا بشوند و اصولاً محبوبیت کلّی‌شان هم دست و بال کارگردانان احساساتی و دل‌نازک را برای درآوردن اشک مخاطب بسته است.

اما در باب Suicidal Heroism یا فدا کردن خود برای نجات دیگران ازفرط قهرمانی(که البته در کلام فارسی کمی مضحک به نظر می‌رسد!) می‌توانیم بگوییم که اتفاقاً کسی به این فعل خرده نمی‌گیرد و نخواهد گرفت خصوصا اگر در فیلم باشد! چرا که فلانی نه در تلاش باطل برای نجات جان شیرینِ خودش؛ که با اطلاع قبلی از عواقب تصمیمی که ظاهراً به نفع همه است، الّا خود او، به دلایلی می‌پذیرد که با ارتکاب عمدی یکی دو اشتباه مهلک، خودش را تسلیم نیروی شریر و قربانی امنیت نزدیکانش بکند: یک حال و هوای پهلوانانه‌ای دارد که دل سنگ را هم آب می‌کند.

البته اگر انصاف داشته باشیم، مصداق همین Suicidal Heroism را در سینمای وحشت هم می‌توانیم بیابیم و آن هم یکی مادران فداکار در فیلم آنابل جیمز وان است که از قضا آنچنان کندذهن و خرفت هم نیستند.

باری، آن شکل از واکنش بلاهت‌محور که به زعم نگارنده مذموم است، نخست در پاسخ به اشارتی از سوی ازمابهتران –که احیاناً از دهانشان درمی‌رود و سهوی است- در هیبت صدا، تصاویر هولوگرامی و یا چیدمان بدیع اشیاء که دال بر حافظه‌ی ضعیفشان است، به راه می‌افتد.

آدمیزادی که دست‌کم روی کاغذ، غریزه‌ی بقا دارد و همین غریزه‌ی غرغرویش دائماً دارد او را به اجتناب از خطر فرامی‌خواند –که اگر نمی‌خواند، در همان مرحله‌ی شامپانزه‌ی کنجکاو، انتخاب طبیعی کارش را یکسره کرده‌بود- یک دفعه تصمیم می‌گیرد به دنبال یک محرک حسی ناآشنا راه بیفتد و خیال خودش و همه را راحت کند که شهر در امن و امان است و هیچ آنتاگونیست غیرانسانی‌ای، جایی لابلای سایه‌ها و یا در اتاق زیرشیروانی کمین نکرده است. تعیین لحظه‌ی تشخیص خطر –حداقل برای انسانِ عینیِ بیرون از فیلمِ ترسناک- برای انتقال پیام اخلاقی ساده‌ی «دنبال دردسر نگردید» -که به‌وفور در انواع رسانه‌های اجتماعی به همین ریختِ موجزِ بازیگوشانه پیدا می‌شود- مهم است. چه، تا وقتی نفهمیده باشید که مرز شجاعت و حماقت کجا و در کدام لحظه از القای ترس از یکدیگر سوا می‌شود، ممکن است این افعال را با هم عوضی بگیرید.

این لحظه ممکن است آدم به آدم متفاوت باشد. برای مثال، من شخصا-به‌دلیل اعتقادات بسیار سفت و سخت به ماهیات ماورای طبیعی-اولین نشانه‌ی غیرمعمول و کوچکترین انحراف از وقوع وقایع عادی را به‌عنوان شخص شخیص شیطان که آمده خودی نشان بدهد، می‌پذیرم و با قاطعیت از معاشرت از هر نوع با وی سر باز خواهم زد. در اینصورت، اگر هم خبر خاصی نباشد و صرفاً باد درها را به جیرجیر وادار کرده باشد، ضرری نکرده‌ام و شیطان هم می‌تواند هرجایی که می‌خواهد، به‌جز در میدان دید من جولان بدهد.

لیکن بعد از دیدن دَه، بیست، سی نمونه‌ی مشابه از فیلم‌های ترسناک صدمن یک غاز، تشخیص الگوی ثابتِ «زیرپاگذاشتن تمامی دستورات عقل و حزم تا آنجا که –بالاخره- ازمابهتران یک بلایی سر کاراکتر بیاورند یا بیایند و یا توی صورتش جیغ بکشند»، فیلم‌مره(در مقابل روزمره) خواهد شد. چراکه قهرمانِ –نه‎چندان قهرمان- داستان خودش را دست بالا گرفته و خیال می‌کند که چون شخصیت اصلی است نباید گزندی از عامل متخاصم ببیند –و یا مانند فیلم Oculus، خیال می‌کند فکرِ همه‌جای کار را کرده- و از طرف دیگر، هوای نفس و آزِ برخورد نزدیک از انواع مختلف با ازمابهتران او را ناخودآگاه به طرف قلمروی اعمال قدرت ایشان می‎کشاند. حالا، کاری است که شده و ازمابهتران کذا ناگزیر می‎‌شود شمه‎ای از خودش را بروز بدهد؛ باری آدمیزاد کرک و پرش می‎ریزد و اگر هم پشیمانی شاخ داشته‎باشد، شاخ درمی‌آورد. لیکن «پشیمانی آنگه نداردش سود» و قانون پایان خوش و خرم برای فیلم‌ها و سریال‌ها هم علاوه بر آنکه دمده شده، از همان اول هم کمابیش برای فیلم‌های ترسناک اعمال نمی‌شد.

موضوع دیگری که می‌ماند، درجه‌ی خودآگاهی از احضار عامل غیربشری است؛ برای کسی که عضو یک انجمن شیطان‌پرستی خفیه در قلب جنگلی تاریک و مخوف باشد، و یا کسی که به شغل شریف جن‌گیری می‌پردازد، علاقه به امور ماوراءالطبیعه به‌مراتب جدی‌تر و حیثیتی‌تر از کسی است که صرفاً می‌خواهد خانه‌اش را از لوث وجود اهریمنان براند –و اغلب، لوث وجود خودش از خانه‌اش رانده می‌شود-. بدین ترتیب، احضار ازمابهتران را از طریق مناسکِ درست و حسابی‌اش از قبیل احضار روح و جن‌گیری یا وردخوانی در ثنای ابلیس و یأجوج و مأجوج می‌توان درک کرد- و یا باز مانند همان فیلم Oculus احضار که باعث حل شدن عقده‌های کودکی آدم می‌شود هم بالاخره منطق موجه‌ خودش را دارد؛ لیکن وقتی آدم‌های از همه‌جا بی‌خبر به ندای زمزمه‌وار مخلوقات غیرمادی لبیک می‌گویند و به بُعد حوصله‌سربر خودمان دعوتشان می‌کنند، زورش بیشتر است.

پیام اخلاقی هم –اگر دلتان می‌خواهد- آنکه اگر از مابهتران از گونه‌ی خودتان و جاندارانی که خودتان می‌شناسید و خودتان به رسمیت می‌شناسید را برتر و عزیزتر می‌دارید و اعمال خارق‌العاده‌ی شرورانه‌شان  تحسینتان را برمی‌انگیزد، توصیه‌ی نگارنده این است که به‌سراغ رسانه‌های تأییدکننده‌ی دلبستگی‌تان از قبیل همان فیلم‌های آبدوغ‌خیاری –که ماشاءالله، کم هم نیستند- بروید و از درآوردن جفت‌چشم‌های عروسک‌های پارچه‌ای تا می‌توانید کیفور بشوید؛ لیکن به‌طور مجازی، و درواقع به پروپای موجودات ماوراءالطبیعه نپیچید؛ چه، خودتان به درک، دوست و آشنا و در و همسایه ممکن است آنقدر هم از نشست و برخاست با دیگرجهانی‌ها خوشحال نشوند.

احضار کوتولهو


سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. بهزاد

    درود
    مطلب و بخصوص نوع نگارش اون عالی بود . هم از نظر محتوا برای خواننده جذابیت داشت و هم اینکه طنز پشت نوشته خیلی خوب از کار دراومده بود . به شخصه از واو به واو مطلبی که خوندم لذت بردم . سپاس فراوان از نویسنده .

    امیدوارم سایت همانند گذشته دوباره فعال باشه و ما هم از مطالب ناب نویسندگان گرامی بهره مند بشیم.

    مرسی.

    1. کیانا رحمانی

      خوشحالم که مقبول واقع شد😃
      در مورد سایت هم بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنویم.

  2. سید محمد

    با سلام خدمت همه و سپس تچکر از خانم رحمانی .
    لیکن چند نکته :

    -آمار دقیقی تا کنون در این باب ندیده ام ولی با یک تخمین نادقیق گمان میکنم که حدود یک سوم آنچه در سینمای ایالات متحده(بالاخص از کمپانی های کوچک و مستقل ها ) ریلیز میشود در یکی از ساب جنرهای وحشت جای میگیرد . دلیل امر را ابتدائا میتوان کم هزینه بودن و داشتن مشتری ثابت گمانه زد . (به طور سنتی نوخاستگان و نوجوانان در اولین مراحل همراهی و همباشی با هم به تماشای یک فیلم ترسناک میروند . دختر بیش از انچه میترسد بدان تظاهر میکند و پسر بیش از آنچه نمی ترسد !
    شاید برای تکمیل الگوی ماده ی ضعیف و ترسیده و نر شجاع و نترس . به هر روی انسان هم یک مامال است و هرآینه وی را از مامال بودن گریزی نیست . )

    -به غیر از فیلم سازهای مستقل و کمپانی های فیلم سازی ، بسیاری از دانش آموختگان فیلم سازی نیز در خارجه ! به عنوان پروژه ی پایانی ،فیلم کوتاه ترسناک میسازند تا قدرت تاثیر گذاری شان روی مخاطب را که همانا هدف غایی از تحصیل سینما بوده است ، بیازمایند . ( پروژه جادوگر بلر را به یاد آرید )

    – شاید فرضیه ی نگارنده ، قابل گسترش به اسلشر ها هم باشد اگر نیک تر بنگریم ، چه آنکه در سیکوئل های ساخته شده حول شخصیت های اسلش کننده در ژانر اسلشر معمولا میبینیم که آنها نیز معلول ستم وار گی جامعه و یا فردی پلشت به نمایندگی از جامعه بوده اند . مخلص کلام آنکه همان گونه که در بطن هر شیئی و در پشت هر کنجی موجودی ناارگانیک منتظر است تا با انگولک شما سر برآورد و وحشت آغاز شود ؛ درون هر انسان و هر کودک معصومی نیز – صرف نظر از مامال بودن – هیولائی خفته است و منتظر یک لمس اشتباه از سوی جامعه است تا برخیزد و وحشت آغاز شود .

    1. کیانا رحمانی

      خیلی ممنون از اطلاعات مفیدی که دادین😃

  3. مهيار

    جا داره بگم اووووووف!!! عجب چيزي بود نوشتي دختر من كه بدجور باهاش حال كردم و عاشق قلم خستگي ناپذيرت شدم من كه همين الان حاظرم بشينم و چن تا كتاب با قلمت بخونم و بگم تشكر فراوون و ارادت و البته خسته نباشيد

  4. کیانا رحمانی

    سلامت باشید😃

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • دختری که صورتش را جا گذاشت

    نویسنده: علیرضا برازنده‌نژاد
  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید