کتاب: گستره The Expanse
جلد اول: بیداری لویاتان
دو سال پیش شبکهی تلویزیونی syfy پخش سریالی را آغاز کرد که از دو سه ماه قبلش ادعا میکرد این سریال میتواند جای خالی مرحوم Battlestar Galactica را برای شما بگیرد. اسمش هم بود Expanse. حق هم داشت، در تاریخ این سریال به جرات میتوان گفت BSG یکی از موفقترین سریالها بوده، بماند که syfy رسمی دارد که آخر سریال را خراب کند، ولی به هر حال شما در طی ۴ سیزن کلی لذت بردهاید.
سریال Expanse حداقل تا اینجا که دو فصلش پخش شده به اندازهی سریال BSG خوب نیست، اما اگر مثل بچهی دوم خانواده با کسی مقایسهاش نکنیم، به خودیِ خود سریال خوبی است. یک اپرای فضایی جذاب و دقیق که رومنس و ماجراجویی و نزاع سیاسی در آن به هم آمیخته. سریال اگر ندیدهاید ببینید که دانلود کردنش کار راحتی است، اما چرا اولِ مطلبِ معرفی کتاب از سریال حرف میزنم؟
چون این روزها همه سریال تماشا میکنند، راحتتر و جذابتر و حتی ارزانتر از کتاب خریدن است و تازه بعد،وقتی که خوب اسیر سریال شدند سراغ کتابش میروند که چیزهای بیشتری از دنیای محبوبشان بدانند. خبرِ خوب این که سریال Expanse بر مبنای یک مجموعه داستان علمیتخیلی با همین نام ساخته میشود. در حال حاضر ۶ جلد از کتابها نوشته شده و به گفتهی نویسندگان که دو نفر هستند، قرار است سه جلدِ دیگر هم به آن اضافه شود. یک خوبیِ بزرگِ ساختن سریال از روی کتاب این است که حداقل سر و تهش تا قدری معلوم است و میتوانید شبها آسوده بخوابید که آخرِ سریالِ محبوبتان خرابکاری نمیشود. البته اگر نویسنده آقای مارتین نباشد. که خب نیست! دانیل آبراهام و تای فرانک که با نام مستعار جیمز.اس.ای کوری مینویسند، کم و بیش هر سال یک جلد از کتاب را نوشتهاند. برویم سراغ معرفی کتاب.
خلاصهی پلات
داستان در شرایطی آغاز میشود که میفهمیم انسانها روی مریخ یک کلونی برپا کردهاند و رویای زمینگونهسازیِ مریخ را در سر میپرورانند، مریخ در ظاهر استقلال سیاسی و نظامی دارد و به همراه زمین دو بازیگر اصلیِ منظومهی شمسی هستند. میماند سیارکها و ماههای مشتری و زحل که رویشان ایستگاههای بسیاری ساخته شده تا معدنکاوی شوند. شرایط زندگی در این سیارکها و ماهها، کم و بیش محقر است. محیط زندگی تونلهای تو در تویی است که در قلبِ سیارک یا زیر پوستهی ماه کنده شدهاند. خبری از آسمانِ آبی و هوایِ آزاد نیست، خورشید برایشان ستارهای است مثل باقی ستارهها، آن غروب و طلوعِ زیبای خورشید که شاعران هزارهها ازش نوشتهاند برایشان افسانهای است غریب. محیط سبزشان محدود است به اندک گیاهانی که در نور مصنوعی گنبدها با اصلاحات ژنتیکی فراوان زنده میمانند. غذایشان، تماما مخمرهای صنعتی. گویی انسانها همیشه راهی برای استثمار همنوعان خودشان پیدا میکنند. شرایطِ زندگی این معدنکاوهای عصر نوین چه بسا که سختتر از آن معدنکاوهای قرن نوزدهم و بیستم باشد، و انسانها هر کجا که تحت ظلم و سلطه قرار بگیرند بالاخره کم کم راهی برای مقاومت پیدا میکنند. اتحادیهی سیارههای بیرونی (ا.س.ب) سازمانی است که نه نیروی سیاسی دارد و نه نیروی نظامیِ درست و حسابی، اما قصد دارد جلوی ستمگری زمین و مریخ قد علم کند و از حقوق شهروندانِ کمربندِ سیارکها و ماههای غولهای گازی دفاع کند. ناوگانی که در اختیار دارد، سفینههای قراضه و چهلتکهای هستند که به گردِ سفینههای زمین و مریخ هم نمیرسند و سخنگویشان که فردجانسون نامی باشد، پیشتر یکی از قصابانِ معروف زمین بوده که پس از کشتاری فجیع منقلب شده، به ا.س.ب پیوسته و تلاش میکند با بهبود اوضاعِ کمربندیها مسیرِ دشوار رستگاری را طی کند.
داستان در چنین اوضاع و احوالی شروع میشود، اما در مرکز داستان چهار نفر خدمهی سفینهی یخبَر کنتربری قرار دارند که سوار بر شاتلی میروند تا به درخواستِ کمک سفینهای ناشناس پاسخ دهند، در این حین، سفینهی مادرشان مقابل چشمانشان به ذراتِ زمینهی کیهانی تبدیل میشود، این پنج نفر میمانند و یک شاتل و رازی سر به مهر و پهنهی منظومهی شمسی مقابلشان. از سوی دیگر، کارآگاهی تلخ و غمگین در ایستگاه سرس(بزرگترین سیارک منظومهی شمسی) درگیر پروندهای مرموز میشود، دختر یکی از تاجران قدرتمندِ ماهِ زمین، با شورشیهای ا.س.ب همراه شده و ناپدید شده. کارآگاه میلر تنها با تحقیق دربارهی دخترک دچارِ شیداییِ غریبی میشود و پیدا کردنِ جولیت آندرومدا مائو و فهمیدن سرنوشتش میشود تمام معنا و هدفِ زندگی او.
کارآگاه میلر و خدمهی کنتربریِ نابود شده خیلی زود میفهمند ماجرایی مرموز در پسزمینهی نزاعهای سیاسیِ منظومهی شمسی در جریان است که شاید بازیگری بسیار بزرگتر و قدرتمندتر از زمین و مریخ پشتش باشد.
داستانِ کتاب اول مجموعهی Expanse که آن را با نام «گستره» ترجمه کردهام، جستجوی خدمهی کنتربری و کارآگاه میلر است به دنبال رازی که کل منظومهی شمسی را درگیر کرده و هستیِ انسانها را تهدید میکند.
دربارهی زمینهی داستان، شخصیتها و پلات
داستان در آیندهی نزدیک رخ میدهد، زمانی که انسان موفق شده منظومهی شمسی را تسخیر کند و روی هر سیارک و ماه و تختهپارهای که دستش رسیده، ایستگاهی، کلونیای چیزی برپا کند. چشماندازی که همین حالا جلوی چشمِ ما است و چه بسا تا همین صد سالِ آینده هم عملی شده باشد. همین حالا صحبت بر سر استخراج مواد معدنی از سیارکها داغ است و چند تایی شرکت هم دارند روی این قضیه تحقیق و بررسی میکنند. بنابراین ستینگ داستان برای خواننده ملموس است، حتی برای خوانندهای که خیلی اهل اپرای فضایی نباشد هم این ستینگ غریبه نیست. یکی از نکاتِ مهم این داستان همین است، معمولا اپراهای فضایی به دلیل این که در آیندهی دور رخ میدهند، برای خواننده غریبه هستند و مفاهیمی که در آنها مطرح میشود حالت انتزاعی به خود میگیرند، اما در رمان «گستره» با مسائلی رو به رو میشویم که نه تنها قابل تصور هستند، بلکه خطرشان جامعهی آینده را تهدید میکند.
داستان زیر پوستهی جذاب و ماجراجویانه، حرفهای خوبی برای گفتن دارد و سوالهای خوبی میپرسد. قبلا هم گفتهام، علمیتخیلی خوب به نظرم کتابی است که سوال بپرسد و ذهنِ شما را درگیر کند، پاسخها لزوما مهم نیستند، اما همین که سوالی پرسیده شود، به دنبالش با خود تفکر را همراه خواهد داشت.
یکی از سوالهای مهمِ کتاب این است که اگر بخواهیم قدمی از این گهوارهی بشریت فراتر بگذاریم و دورتر برویم، چه بهایی حاضریم بپردازیم؟ سوال خوبی است نه؟ همهی ما یک سخنرانی بلند اخلاقی در ذهنمان آماده داریم، اما آیا تا به حال عمیقا به آن فکر کردهایم؟
بحثِ دیگر بحث حقوقبشر است و این زورگویی ما که انگار هرگز قرار نیست کنارش بگذاریم. گستره آیندهی آرمانشهری و زیبایی را ترسیم نمیکند، کاملا به عکس آیندهای را نشان میدهد که اصلا بهتر از موقعیتِ فعلی ما نشده. یارکشیهای سیاسی، خیانت، همپیمانشدنهای بیاساس که در بطنِ تمام آنها ثروتاندوزیِ هر چه بیشتر ثروتمندان و استثمار ضعیفان قرار دارد. این چشماندازی است که داستان مقابلمان قرار میدهد و این که یک انسانِ درستکار تا چه حد میتواند اوضاع را عوض کند؟ اصلا میتواند؟
داستانهای علمیتخیلی معروفند به پلاتمحور بودن و این که کاراکترهای عمیقی ندارند. رمان گستره، این طوری نیست که کاراکترهای چندوجهی و عمیق داشته باشد، اما حداقل میشود گفت شخصیتها مثل چشمچشم دو ابروی روی کاغذ نیستند. جیمز هولدن از خدمهی کنتربری که بعدا میشود ناخدای شاتلِ راسینانتی، انسانی است که درستکاری را ارج مینهد و دوست دارد تا جای ممکن در صراطِ مستقیمِ انسانیت بماند. هولدن نمایندهی آن بخشِ ایدهآلیستِ ذهنِ همهی ما است. آدمی که همیشه میخواهد تصمیم درست را بگیرد، به ضعیفان کمک کند، کارها را به شکل درست اداره کند و….در عین حال تصویری قدیسگونه از او نداریم. شخصیت گاه و بیگاه به کارهای اشتباهی که کرده اعتراف میکند و میدانیم در رفتارهای خلاف اخلاق با بانوان هم یدِ طولایی دارد، با اینحال وقتی پای کشتن یک جنایتکار وسط است، هولدن دادگاه میخواهد و محاکمهی عادلانه.
از آن سو کارآگاه میلر که یکی دیگر از شخصیتهای مهم داستان است، خلق و خویی پراگماتیک دارد. او مرد عمل است، جنایتکاری که درگیر کشتار جمعی بوده به نظر او نیاز به دادگاه ندارد و میشود در جا اعدامش کرد. میلر، آدمِ بد داستان نیست، فقط روی دیگر سکه را دیده، باوری به عقاید ایدهآلیستیِ خوشبینانه ندارد، میداند زندگی جایی برای این تجملات ندارد و اگر دیربجنبی جان میلیونها نفر از دست رفته.
تقابلِ میلر و هولدن در داستان، تقابلِ ظریف و جالبی است. از یک دیدگاه شاید به نظر برسد این دو آدم هر دو در سمتِ خیر داستان هستند و پس شاید فرقی نداشته باشند که به نظرم این دیدگاه سهل انگارانه است. میلر و هولدن هر دو در نیمهی خاکستریِ مایل به سفید داستان هستند و در نبردِ خیر و شر حداقل تا اینجای داستان در جبههی خیر هستند، با این حال تفاوتِ دیدگاهها و جهانبینیشان بسیار عمیق و واقعی است.
در مورد نبرد سنتی و خیر و شر اخیرا حتا در داستانهای شمشیر و جادوی فانتزی هم دیگر نمیشود از این «خیر» و «شر» آنقدر مطمئن بود که چندی قبل بودیم. در رمان «گستره» هم سوالها و تردیدها به قدری هستند که آخر سر چیزهایی که مطمئن بودید واقعا تاریک و منفی هستند هم تردیدبرانگیز میشوند.
یک خصوصیت دیگر داستان فضایِ نوآر آن است. میگویند فیلم نوآر در همان سالهای دوردست مرده و دیگر به لحاظ فنی امکان تولیدش نیست، ولی راهروهای تاریکِ سرس که هیچوقت نور روز به آنها نمیرسد و کارآگاه میلر با کلاه شاپوی نمادینش که به هیچ درد نمیخورد، از دید من ادای دینی هستند به آن فضاسازی.
ترکیبِ داستان کارآگاهی با محیط اپرای فضایی در آیندهی نزدیک، داستانی خوشخوان و جذاب پدید آوردهاند. جلد اول را که بخوانید، آنقدر با شخصیتها و محیط انس گرفتهاید که حتما دنبال جلد دوم میروید. اگر از آنها هستید که اهل مجموعههای بلند و طولانی هستند، این کتاب را از دست ندهید.
-
هر چند نسخه اصل موجود است ولی ما اکیداً منتظر ترجمه مجلدات بعدی هستیم!
-
مقاله ای بسیار خوب بود در مورد داستان و سریالی جالب
تشکر میکنم از خانم کرمی که بعد از مدتها دوباره مقاله نوشتند -
در حال خوندن کتاب و لذت بردن ازش هستم . . .
-
“داستانهای علمیتخیلی معروفند به پلاتمحور بودن و این که کاراکترهای عمیقی ندارند.”
موضوعیت این رو من اصلا نمیفهمم. یعنی به نظرم به عنوان “مترجم کتاب علمیتخیلی”، زدن این حرف یه مقدار – اگه نگیم مضحکه – بیمعنیه! داریم راجع به کی و کِی حرف میزنیم؟ دههی 40؟ دههی 50؟ به نظرم میرسه که ما بعد از اونم همچنان “داستان علمیتخیلی” داشتیم. اگه نداشتیم اصلاحم کنین! یعنی کافیه ده سال جلوتر بریم فقط. دلیلو و بستر و پینچان اواخر شصت و اوایل هفتاد، داستان علمیتخیلی مینوشتن.ادعای این نوشته الان اینه که ما توی نوشتههای اینا کرکتر نداریم؟ پلات محورن؟ به نظرم یه کم عجیبه که مترجم ادبیات سایفای، اینقدر Dated باشه پویت آو ویوش. چطور اینو میگم؟ چون کافیه شما دههی هفتاد و بعد هشتاد(اریکسون و شپرد و بیوکس) و بعد نود و حتی همین الانی که جان هریسون و یه عالمه نویسندهی دیگه دارن مینویسن رو بخونید و متوجه بشید که اون گفتمانی که توی این نوشته با عنوان “ادبیات علمیتخیلی” ازش یاد شده، توی دههی شصت رسما مرده. حداقل ادبیاتش مرده. داریم راجع به آسیموف به عنوان فیگور ادبیات علمیتخیلی صحبت میکنیم؟! به نظرم بد نیست اگه یه نگاه واقعی و نه به عنوان فنِ بزنبکش فضایی به ادبیات علمیتخیلی بکنیم. من با فن بودن مشکل ندارما. خودم فنِ جدی تریلر سایفایمام. منتها پروجکت کردنش به شکل مانیفست در مورد ادبیات علمیتخیلی به نظرم نگاه بهروزتر، دانش بیشتر و اتیتود ادبیاتی و نه طرفداری میخواد. چون به نظرم خیلی عجیب میرسه ادبیاتی که The Stars My Destination شصت سال پیش توش نوشته شده، بگیم “پلاتمحور”. از یه نقص دانش یا یه بازاریمأبی وحشتناکی میاد.
-
من یک نقل قول کردم، گفتم معروفند به ….یعنی که این ایراد بهشون وارد هست، حالا لزوما نه تمام ادبیات علمیتخیلی ولی خب به بخشی از این نوع داستانها و گفتم این داستان حداقل این چنین نیست. وگرنه من هم نگفتم لزوماً همهی ادبیات علمیتخیلی پلات محور یا شخصیت محور هستن. به نظرم با آرامش کافی و تا آخر متن رو نخوندید.
سلامت باشید.
-
ارس گرامی لطفا یک نگاه به متن خودتون کنید و ببینید چند درصد فارسی نوشتید. اگر روزمره هم اینطور صحبت میکنید اصلا اتفاق خوبی نیست.
-
-
@ارس, دوست عزیز ژانر علمی تخیلی “معروف” هست به پلات محور بودن تا شخصیت محور بودن. چیز خیلی عجیبی نیست, با توجه به اینکه تمرکز این مدل داستان ها بیشتر بر روی پیشبرد “خط داستانی” هست بر خلاف بعضی ژانر ها که تمرکز شون بیشتر بر “عمیق شدن در شخصیت ها” و “روابط شون با یک دیگر” هست.
-
برادر من،این معروفیتی که شما ازش دم میزنی، شاید در نزد بقالی سر محل و مثلا مادر من مصداق داشته باشه، منتها متاسفانه یا خوشبختاله جهانی که ما توش زندگی می کنیم یه کم بزرگتره دیگه. این استریوتایپی که شما می گی عملا مربوط می شه به دهه های 50اینا. حرف شما مثل این می مونه که الان یه بنده خدایی بیاد بگه “فانتزی به این معروف است که برای نوجوانان نوشته می شود و بیشتر مواقع از ضعف منطق داستانی و سیر روایی برخوردار است”. می بینی؟ الان دیگه قضیه عوض شده خب… یعنی من قویا مطمئنم اگه شما تو همین ایران هم( حالا نگیم تو جای دیگه ای جز همین ایران خودمون) تو یه جمع گیکی مثلا این حرفا رو بزنی، برمی گردن نگاه های عجیبی بهت می ندازن خب…
حالا آقای ارس هم باز خودش میاد احتمالا پاسخ مناسب تری می ده، منتها به نظرم رسید که شاید لازم باشه منم یه چیزی بگم. -
کدوم علمیتخیلی تمرکزش روی پیشبرد خط داستانیه کیوان جان؟ علمیتخیلی دههی پنجاه؟ چون بعد از اون رو اگه یه مطالعهای بکنین، میبینین اینطور نیست اصلا. شما یه مِین پلیر سایفای بعد از دههی 60 رو بگو که تمرکزش رو پیشبرد خط داستانیه نه عمق داستان. من میگم میشه همینجوری بر پایهی یه سری مفروضات برگشت گفت بله علمیتخیلی فلان است. منتها حقیقت اینه که ریل دیل سایفای بعد از دههی شصت چیز دیگهایه. هنوزم استارترک میسازن ها. منتها چیزیه که دِیتِده و همچنان توی همون شصت سال پیش مونده.
-
-
سلام
اولین بار وقتی این کتاب رو تو صفحه اینستای خانم مترجم دیدم ذوق کردم . ذوق دوم مربوط به زمانی بود که کتاب رو بلاخره پیدا کردم و الان دوباره با خوندن این مقاله برای بار سوم ذوق زده شدم .
طبعا منتظر جلد های بعدی کتاب هستم چون گویا به ذوق زدگی برای این کتاب اعتیاد پیدا کردم .
مرسی از دوست قدیمی و کسی که میشه تاکید کرد برای ژانر گمانه زن و گسترشش تو ایران خیلی زحمت کشیده. -
پنج روز طول کشید تا تمومش کنم و تو این پنج روز همهش غرق داستان بودم، ترجمهش هم خیلی خوب بود ممنون خانم کرمی منتظر جلدهای بعدی هستم.
-
واقعا شگفت انگیز بود.راستش این کتاب واقعا روی اعصابم راه میرفت چون نمیزاشت به کارم برسم.همش بهم زل میزد و میگفت:بیا منو بخون!
ببخشید چجوری میتونم عضو تیم نویسندگان سایت بشم؟-
سلام برای این که جزو نویسندگان سایت باشی فکر میکنم باید متن مقاله ای که برای سفید نوشتی رو به این ایمیل بفرستی.
موفق باشی.
-
-
اقا خیلی وقت شده (حدود دوماه) مقاله جدید نزاشتید
لطفا بازم ادامه بدید من همیشه و هر روز به سایت
سر میزنم 🙂 -
سلام این کتاب رو از کجا میتونم تهیه کنم لینک خرید دارید؟