سینمای رده ب و ده کارگردانی که نباید فیلمهایشان را ببینید
سینمای رده ب ملغمهای از رویاپردازی زنجیردریده و نداریهای عجیب و غریب است. از سویی جنبشی زیباییشناختی و هویتی بصری منحصربهفرد است. کارگردانانش اما چطورند؟
گفتار اول
از قدیم گفتهاند(یا اگر نگفتهاند بگذارید الان ما بگوییم) که وقتی فیلمی را در کودکی دیدهاید و خیلی خوشتان آمده به هیچوجه در بزرگسالی سراغش نروید که آن را مهوع بازخواهید یافت. به قولی یاد فیلمهای دوران کودکی به خصوص ژانر اکشن و وحشت، از خودشان قشنگتر است.
اصلاً به ترازوی کودکی دیدن فیلمهای آبدوغخیاری هندی(سلمان خان و شاهرخ خان و سایر خوانین) و چینی(جکی چان و جت لی و دانی ین) و آمریکایی(آرنولد شوارتزنرنزینکر… یا یک همچین چیزی) مناسبتر است. آدم تا سنش کم است توقعش هم بالا نیست. یعنی متوجه زهوار دررفتگی و پوشالی بودن طاقتفرسای چیزها نمیشود. برایش مهم نیست که پدربزرگش خیلی هافهافو است یا مثلاً عمهاش ور زیاد میزند. در هنر هم کمتر نگاه نقادانه دارد. کمتر ممکن است به منطق روایی یک چیزی گیر بدهد. آنچه در تصویر کم باشد را در ذهنش چنان شبیهسازی میکند که هرگز خودآگاهش متوجه کمترین کمبودی نشود.
حکایت سینمای رده ب و کودکی هم همین است. سینمای رده ب را آدمهایی میساختند با بودجههای اندک و نویسندهها و کارگردانهای تازهکاری که هنوز کودکند و انصافاً هم مخاطبشان باید کودک باشد تا از سادهلوحی شوخ و شنگ و بیخیال کارهایشان لذت ببرد و از هیولاهای منتج کاستومهای پلاستیکی و مقوایی نخندد که وحشت هم بکند.
سینمای رده ب جای بیادعاییست که تخیل افسارگسیخته سوراخ سمبههای حاصل کمبود بودجه را پر میکند و بستری میسازد برای آدمهای نامتعارف تا با خیال راحت و بیواسطه برای مخاطب روایتگری کند. ایدهی پشت نامگذاری این سینما خیلی ساده است. هر استودیو برای ساخت پروژههای الف خود یک سری بودجه اختصاص میدهد که در طیاش سختافزاری برای هر پروژه ساخته میشود. از لباس و کاستوم و میکآپ گرفته تا آنچه به عنوان صحنه و دکور ساخته میشود. پس از اتمام پروژه این وسایل میتوانند برای تولید چندین پروژهی ب مورد استفاده قرار بگیرند. پروژههایی که معمولاً خرج کردن برایشان معنی خاصی ندارد و از قضا سازندگانشان هم از استودیو انتظار خاصی ندارند. مثلاً فرض کنید شما یک ارباب حلقهها میسازید و بعد در کنارش میتوانید از وسایلش برای ساختن ده دوازدهتا فیلم درجهی ب مثل دانجنسیج و امثالهم استفاده کنید.
شاید مهمترین ژانر فیلمهای ب ژانر وحشت است. اگر از طرفداران سینما باشید میدانید که سینمای وحشت سرآغازهای خاکی و دور همی و سر و سادهای داشته. از فیلمهای سادهدلانه و معصومانهای که اد وود میساخته تا فیلمهای خندهداری که قرار است شما را بترسانند ولی موفق نمیشوند چون بودجهشان کافی نیست و مدام تعلیق حقیقت را پایمال میکنند. یا قطعاً در جریان هستید که اولین فیلمهای علمیتخیلی که حتا به دست کارگردانهای بزرگ مثل جان کارپنتر ساخته شدهاند، آشغالند. اگر دنبالکنندهی عصر طلایی سینمای مدرن باشید به خوبی میدانید که فیلمهای ابرقهرمانی جدید از نظر بودجه چه تفاوت عمدهای با فیلمهای ابرقهرمانی قدیمی دارند.
مثلاً همین فیلم لوگین را در نظر بگیرید که در مورد دوتا پیرمرد کمحرف و یک دختربچهی لال است و احتمالاً بهترین فیلم ابرقهرمانی تاریخ سینماست و جدای از این که فیلم ژانر فوقالعادهای است، بازیهایی که جکمن و استوارت درش ارائه میدهند لایق نامزدی گولدن گلوب و اوسکار است و حتا جایزهی صلح نوبل و تندیس فجر. چنین فیلمی با چنین کیفیت عجیبی حتا با خیسترین رویاهای سازندگان فیلمهای ابرقهرمانی سه دههی پیش هم فاصلهی نجومی دارد. با نگاهی به فیلمهای وحشت جدید هم میتوانید به وضوح متوجه شوید که دیگر میشود در مورد فیلم وحشت پرخرج صحبت کرد.
ولی اگر یک زمانی کسی سوار بر ماشین زمانش میشد و به گذشته سفر میکرد و به کارگردانهای سینمای وحشت و علمیتخیلی میگفت که قرار است ژانر مورد علاقهشان بازار فیلمهای سری الف را تسخیر کند، قطعاً به آن پیامآور ملعون تفو میانداختند و به دروغهای طاعنانهاش میخندیدند. نه فقط به این دلیل که کسی به فکرش هم خطور نمیکرد که از فیلمهای سینمای ژانری میشود نسخههای آنچنانی ساخت، بلکه تصور این که یک کمپانی فیلمسازی برای ساختن یک فیلم در مورد رفتن به فضا یا هیولایی که قرار است به یک عده نوجوان از خدا بیخبر که برای لهو و لعب و رفع حاجات با گاز پیکنیکی و چادر و بساط به جنگل آمدهاند، حمله کند، ردیف بودجه تعیین کنند که آنسرش ناپیدا اصلاً در اذهان توسریخوردهی این قماش آدم نمیگنجد. اینطوری که درآمد سرانهی شرکت دیزنی از استودیو مارول، اندازهی کل بودجهی سالانهی دولت ایران باشد قطعاً باعث میشود یک کسی مثل اد وود و وحشتسازان دورهی جاهلیت هالیوود دست کم چندتا دنده بترکانند.
یعنی خودتان حساب کنید یا اگر یحتمل آن زمانهای قدیم را یادتان نیست، از برادر بزرگترطوری چیزی بپرسید، فیلمهای ردهی ب چه بودند و چه شدند. یک زمانی وقتی که سینمای ژانری و سینمای ردهی ب مترادف هم بودند، سینمای اکشن ژاپن را داشتید، سینمای کنگفوی چین را داشتید، سینمای هند را داشتید که خودش برای خودش ژانر مشخص و مجزایی بود و در کنار اینها سینمای وحشت و علمیتخیلی آمریکا را داشتید(و با فاصله سینمای فانتزی که تولیداتش در دورهی اوج سینمای ردهی ب به قدری ناچیز است که قابل اغماض باشد). اما در طول سالیان گذشته هر یک از این سینماها در همان ژانرهای ردهی ب خود، سینمای رده الف درست کردهاند. ولی در این تبدیل از ب به الف چه چیزی را از دست دادهاند؟(چیزهایی که بدست آوردهاند البته مشخص است)
در ستایش خاصیت هنری معصومیت و جهالت
ریدلی اسکات یک کارگردان دوقطبی است که یا آشغال میسازد یا شاهکار. به نظرم مهمترین شاهکارهایش اما پشت سرش هستند و حائز خاصیتی دستنایافتنی و گمشده در گلوگاه تاریخ. احتمالاً بلید رانر و بیگانهی یک را دیده باشید. هر دو فیلم به یک اندازه خاصیتی جاویدان در زمان و تکرارنشدنی دارند که لااقل از نظر ظاهری اگر بخواهند تکرار شوند باید تعمدی درشان وجود داشته باشد. مثلاً این ویژگی را در نظر بگیرید که بلید رانر در جهانی میگذرد که آدمها سیارات خارج از منظومهی شمسی را مسخر کردهاند و ریپلیکنتهای اندرویدی وجود دارند که از هر نظر مثل یک انسان عمل میکنند. اما همهی کامپیوترها هنوز تحت داس عمل میکنند. بیگانه در جهانی در آیندهای خارج از تصور میگذرد ولی ایضاً کامپیوترها و رابطهای کاربری تحت داس هستند. این که بخواهیم برگردیم و مجدداً از چنان خاصیت وابسته به برههی زمانی خاص استفاده کنیم، همانطور که گفتم تعمدی زیباییشناختی نیاز دارد.
جز این از نظر کیفیت هنری متعلق به دورهای خاص هستند که اگر بخواهند در سینمای امروز تکرار شوند باید عمداً آنطور ساخته شوند که اولین بار در ذهن کارگردان هنری اثر تخیل شده است. یک بخشی از قضیه بازمیگردد به منزه بودن سینمای دههی هفتاد از دستورزیهای دیجیتالی و مانیپولاسیون تصویر خروجی دوربین فیلمبرداری با جلوههای ویژهی رایانهای. این دستورزی به قدری محدود است که خیلی از اتفاقات در نهایت روی نگاتیو فیلم و با قلم و جوهر رخ میدهند. از این رو مثلاً دکور را نمیشود با پردهی سبز سیمولیت کرد و دکورها مجبورند با ریزبینی تمام ساخته شوند. کیفیت نگاتیو و دستگاه فیلمبرداری هم در حس زیباییشناختی آن دوره از فیلمسازی دخیل است. این موضوع آنقدر مهم است که کارگردانهایی مثل تارانتینو با پایمردی همچنان از همان وسایل عقبافتاده برای ساختن فیلم و بازانگیزی آن حس هویت زیباییشناختی در بیننده، استفاده میکنند.
یک خاصیت دیگر آن فضا را شاید بشود در فیلمهای پل ورهوفن و کامرون هم دید. مشخصاً میخواهم از روبوکاپ و ترمیناتور نام ببرم. حس اصلیای که حین تماشای این فیلمها دست میدهد شبیه این است که بخواهید یک بازی کنسول را که به درستی برای پیسی پورت نشده روی کامپیوترتان بازی کنید. یا وقتی یک بازی قدیمی که برای رابطهای کاربری مدرن بهینهسازی نشده را بازی کنید. یک چیزی درست نیست. یک چیزی درست جفت و جور نیست. مثلاً در روبوکاپ ورهوفن به جای این که با یک پلات دقیق در مورد انتقام سر و کار داشته باشیم، روبوکاپ به یک جور نیروی طبیعی شبیه است که طی یک کوئست شهری از جایی به جای دیگر میرود و خیلی اتفاقی توی یک سری موقعیت باحال(به قولی cool) قرار میگیرد و در نهایت بعد از این که کارهای باحالش را کرد و فیلم صحنههای جذابش را نشان داد، یک انتقامی هم به صورت اتفاقی گرفته میشود.
به نظر میرسد به جای این که یک نقشه و فرمول برای روایت وجود داشته باشد، فیلم سیال ذهنی است که در حال جستوجوی یک ایدهی جذاب است. میخواهد ببیند تا کجا میتواند به پیش برود. مثل کودکی که تازه راه رفتن را یاد میگیرد و سعی میکند همهی کارهای ممکن را بکند و بالاخره یک جایی قرار است به محدودیتهایش و نیروی جاذبه پی ببرد و مقهور آنها شود. ولی فعلاً افقهای بینهایتی در برابرش گسترده شده و که سقفش تا بلندای آسمان است.
سینمای ردهی ب خاصیت مشابهی دارد. به نظر میرسد بیشتر از این که از فرمولی دقیق پیروی کند، نوعی رسانهی وابسته به رویاپردازی است. رویاپردازیای که نیمی در ذهن سازنده و نیمی در ذهن بیننده رخ میدهد. برای همین خیلی وقتها آنچیزی که میبینیم معصومیتی کودکانه و حماقتی سادهلوحانه به همراه دارد(در انگلیسی بهش Naiveté میگویند) که هر چه از تکنیک کم داشته باشد در روح جبران میکند. البته معنیاش این نیست که همیشه فیلمهای ب فیلمهای خوبی هستند و از حق نگذریم فیلمهای آشغال زیادی هم در سینمای رده ب تولید میشود.
گفتار دوم
سینمای ژاپن که سینمای وحشت دههی نودش سنگ محک سینمای وحشت امروز آمریکاست، الان فیلمهای وحشت ردهی الف هم میسازد ولی همچنان سینمای رده ب وحشتش را دارد و ژانر و فرمتش را به سایر کشورهای جنوب شرقی از جمله مالزی و اندونزی و کره جنوبی صادر کرده است. البته سینمای وحشت در کل سینمای پر خرجی نیست و بیشتر مدیون جلوههای ویژه است تا هرچیز دیگری. ولی به طور مثال تاکشی شیمیزو سازندهی فیلمهای سری کینه، سینمای وحشتش را از سینمای سرگرمی به سینمای هنر تعلیق و هنر ایجاد اتمسفر لاوکرفتی تبدیل کرده. مثلاً اگر Marebito را از یوتوب ببینید(بله عمدهی سینمای وحشت ژاپن در یوتوب در دسترس است)، متوجه میشوید که به هیچوجه سر و کارتان با یک فیلم ردهی ب نیست و اصلاً حفظ ظاهر زیباییشناختی ردهی ب در این فیلمها از سوی آقای شیمیزو عمدی است. اینجا استفادهی کاربردی از زیباییشناسی یا همان هویت هنری سینمای رده ب شده است.
از آن طرف وقتی به سراغ سینمای چین و به خصوص سینمای کنگفو میرویم، با پدیدههایی همچون ببر خیزان اژدهای پنهان انگ لی و قهرمان ژنگ ییمو روبهرو میشویم. آثاری که به هیچوجه نمیتوانند در ردهی ب قرار بگیرند و اصلاً هم منظور ما نیستند. نظام روایی این آثار به ترتیبی پخته و بازیهای ارائه شده به قدری بدون نقص است که شما میتوانید بارها و بارها تماشایشان کنید و بعد از گذر دهها سال که از ساختشان میگذرد همچنان حتا از ظاهر خوشساختشان لذت ببرید. این فیلمها حتا از نظر موسیقیایی حرف زیادی برای گفتن دارند. به طور مثال خاندان خنجرهای پران(بله با این که ممکن است عدهای شوکه شوند ولی معنی درست House of Flying Daggers در واقع خاندان خنجرهای پران است. چون ما گشتیم و توی کل فیلم خانهای نبود که خنجرهایش پرواز کنند. ولی در عوض یک گروهی از نجیبزادهها بودند که شورشی بودند و اسم خودشان را خاندان خنجرهای پران گذاشته بودند) آلبومی از موسیقی متنش دارد که تقریباً به همان اندازهی خوب فیلمش شهره است. یا مثلاً نفرین جشنوارهی گل زرد را بیایید با شمشیرزن یک دست چنگ چی مقایسه کنید. منتها همین سینمای چین یک سری فیلم بزن بزن دارد معمولاً با بازی جکی چان و جت لی که به هیچوجه با فیلم انگ لی قابل مقایسه نیستند. بیشتر وقتها سادگی پلات و احمقانه بودن بازیها آزاردهنده است ولی در ضمن تا حد زیادی در جهانی که فیلم درش روایت میشود کار میکند. جهان جانی سیکسپکها و پسرخالههای بدنساز و کنگفوکار با جهانبینی خیلی مخلصیم داداش و مرد باست برای زیدش فلان کار رو بکنه و سر جمع همان هویت ناروتو و ایشیگوطوری که مثلاً رفقایشان را توی دعوا پیدا میکنند و کلاً توی دعوا چیزها را میفهمند. به طور خاص میشود به سری Ip man با بازی دنی ین اشاره کرد. یا مجموعه فیلمهای بزنبهادری دهه نودی جت لی.
وقتی وارد سینمای هند میشویم کمی قضیه فرق میکند. موضوع این میشود که آیا ظواهر ژانری را میشود از سینماگری ژانری جدا کرد؟ یعنی مثلاً این که میشود بازیهای اغراقشدهی سینمای هند را ازش جدا کرد و همچنان چیزی به نام سینمای هند داشت؟ یا مثلاً در جای مشابهی میشود که منطق رویاگونهی داستانهای اساطیر کلتی و تیوتونیک را ازشان جدا کرد و هنوز چیزی به نام ساگا داشت؟ به نظرم غیرممکن است. منتها همهی سینمای هند یکسره فیلم ب نیست به طور مثال فیلم دوداس ساختهی سانجی لیلا بهانسالی در سال ۲۰۰۲ را مقایسه کنید با غالب سینمای هند. خودآگاهی فیلم نسبت به چیستی سینمای هند و به کار گرفتن کوریوگرافی و موسیقی در حد اعلای خودش، این فیلم را متمایز کرده است. یک دوستی تعریف میکرد نقطهی رهایی فیلمهای سینمای بومی آنجاست که به خودآگاهی میرسند و از عناصر نامتعارف(اگزوتیک) خود در خدمت فیلم استفاده میکنند و نه برعکس. اما در نهایت دوداس در اقلیت بسیار کوچکی از سینمای هند قرار دارد.
در سینمای آمریکا با ساختههای راجر کورمن و اد وود و کارپنتر و امثالهم روبهرو هستیم و سینمای ردهی ب برای خودش نه فقط مخاطب دارد(غالباً عامهی مردم و بیشتر هم نوجوانان و جوانان) که سبکشناسی و ردهبندی جاافتاده دارد. همانطور که وقتی از ادبیات ژانری صحبت کنید میتوانید در مورد عصر طلایی و نقرهای و موج نو و موج سوم صحبت کنید و بعد در مورد آدمهای شاخصتری همچون هاینلاین، آسیموف و کلارک. ولی دقیقاً همانطور که ادبیات ژانری در آمریکا جدی گرفته نشد(به خصوص توسط منتقدین) و آدمهایی مثل کی دیک در فقر مردند، سینمای ژانری هم هرگز در آمریکا جدی گرفته نشد. حتا اولین تلاشهایی که برای ساختن فیلم ژانری ردهی الف صورت گرفت با تقبیح شدید روبهرو شد. فیلم ۲۰۰۱ اودیسهی فضایی جناب کوبریک و بلید رانر آقای اسکات احتمالاً بهترین ساختههای سینمای ژانری باشند ولی آنقدری که از راجر ابرت فحش خوردهاند، فیلم the Room از جمیع منتقدینش فحش نخورده است. به نظر میرسد در نهایت گشایش قضیه به دههی نود و سینمای علمیتخیلی تاریکش برمیگردد. به خصوص با آثاری چون اگزیستانس کروننبرگ و ماتریکس خواهران واچوفسکی و گاتاکا ساختهی اندرو نیکول و البته دارک سیتی ساختهی پرویاز و این مدل فیلمها. جدای از پرداخت روایی و سینمایی درست، آنچه نهایتاً هالیوود را متقاعد میکند روی سینمای ژانر سرمایهگذاری کند و آن را از ردهی ب به ردهی الف بیاورد، تغییر دموگرافیک مخاطب است. یک زمانی سینمای ژانری را فقط پسرهای گیک و ضداجتماعی میدیدند. ولی امروز دیگر گیک و گیمر بودن معنیاش نداشتن زندگی اجتماعی نیست. حتا دیدن فیلمهای ژانری محدودیت جنسیتی و سنی ندارد. امروز دیگر ندیدن فیلمهای ردهی ب است که باعث میشود مورد تمسخر قرار بگیرید. یعنی نمیدانید برای عمهی اسپایدرمن در اپیزود پنجم اونجرز چه اتفاقی افتاد؟ پشت کدام کوه زندگی میکنید؟
آنجا که فیلمهای وحشت و علمیتخیلی و ابرقهرمانی وارد سینمای الف میشوند، مجبور میشوند رویاپردازی، حماقت معصومانه و Naiveté را دم در بگذارند و در برابر ابرفرمول فروش قطعی متخصصهای مارکتینگ سر تعظیم فرود بیاورند و در جرگهی فیلمهای تابستانی قرار بگیرند(فیلمهای مخصوص فروش بالا برای خانوادههای آمریکایی). اینجا دیگر شما اجازه ندارید سلیقهی خودتان را اعمال کنید، پیچیده و مغلق ایدهپردازی کنید یا با آزمون و خطا به حدود محدودیتهایتان پی ببرید. اینجا دیگر باید در آغوش امن فرمول بخوابید و از پستانک امنیت بازگشت سرمایه بمکید. برای همین کمتر اتفاق میافتد که بشود فیلمهای جدید سینمای ژانری را از نظر روح و قلب داشتن با سینمای قبلشان مقایسه کرد.
گفتار سوم
ب موویها احتمالاً مهمترین بخش زندگی پسربچهها هستند. یعنی اینطوری تصور میکنم که همهی ما پسرخالهای داشتهایم که یک ب مووی آشغالی در مورد یاروهای مشت و لگدزن را هزار بار پشت سر هم دیده است و به نظرش دیگر در تمامی عالم هستی کسی روی دست این فیلمه چیزی نساخته است. خود من یک پسرخاله دارم که ماهی یک بار کل سریال جومونگ را از اول تا آخر مومنانه تماشا میکند و معتقد است از این سریال بیشتر از مادرش درس زندگی یاد گرفته است و مادرش استاد تمام دانشگاه است و تئوریسین زبان انگلیسی.
ولی چه کسی ب موویها را میسازد؟ کیست که شبهای جمعهی پفکخوران ما را به همراه رفقا روشن میکند؟(به خصوص وقتی به صورت ثارکاظمی در حال تماشای یک ب مووی باشیم)
به هر حال باور کنید یا نه حتا ب موویها هم کارگردان دارند و بعضی از این کارگردانها زندگی حرفهایشان را پای ساختن ب مووی گذاشتهاند. آدمهایی که شاید فحشخورشان در هالیوود ملس بوده و اگر به مهمانیهای آنچنانی راه پیدا میکردند(که نمیکردند اصولاً) برای این بوده که مورد تمسخر دوستان جریان اصلیشان قرار بگیرند و موجبات تفریح را فراهم آورند.
با گذشت سالها حتا بعضی از ما معتقدیم که ب مووی دیدن یک جور فعالیت لذتبخش است که نیاز نیست به صورت طعنهآمیزانه رخ بدهد. به خاطر احساسات نوستالژیک هم که شده مینشینیم و ب موویهایی مثل مورتال کامبت یا فیلمهای چینی قدیمی مثل فوتبال شائولین میبینیم. در این لیست بگذارید از ده تن صحبت به میان بیاوریم که در طومار تاریخ نامشان به عنوان بدترین کارگردانهای ب موویساز نوشته شده است.
۱. اندی سداریس
اندی سداریس تا به حال ۷ بار برندهی جایزهی امی شده است. ولی همانطور که یحتمل حدس زدهاید نه برای کارگردانی فیلمهایش بلکه برای کارگردانی و تهیهکنندگی برنامههای ورزشی از جمله المپیک. اما اواخر عمر سداریس تصمیم میگیرد که کلاً شغل عوض کند و برود سراغ فیلم ساختن و باور کنید یا نه خیلی هم خوب میدانسته دلش چه جور فیلمی میخواهد و در نهایت همان مدلی هم که میخواسته فیلمهایش را ساخته. سداریس ۱۲ فیلم به معنی واقعی کلمه آشغال ساخته که به خاطر رعایت موازین اخلاقی نمیتوانم حتا درست و درمان در مورد پلاتهایشان باهاتان صحبت کنم. همین بس که بیشتر پسرنوجوانپسند هستند بافته بر گلوله و انفجار و خانمهای آنچنانی. داستان هر دوازده فیلم تقریباً از این قرار است: یک مأمور پلیس در جنگلهای گرمسیری با دار و دستهی قاچاقچیها درگیر میشود. احتمالاً اگر به نظرتان بازی حدیث میرامینی در سریال درجستوجوی آرامش افتضاح است و دیگر بدتر و نمایشیتر از این ممکن نیست، پیشنهاد میکنم سری به بازیهای فیلمهای سداریس بزنید.
مهمترین فیلم سداریس hard ticket to Hawaii است. این فیلم در مورد ماری سمیست که توسط موشهای سرطانی گزیده شده و… خیلی سمش قویتر شده… و خلاصه بگذارید پلات را لو ندهم.
۲. لوید کافمن
لوید کافمن ملقب به پدرخواندهی بیشعوری در سینمای آمریکا و مدیر شرکت تروماست که ۴۰ سال است مأمن آشغالترین فیلمسازان عرصهی طنز و وحشت هالیوود است. کافمن یکی از اولین کسانی بود که به ظرفیت بینظیر عصر ویدئوهای خانگی پی برد و سرمایهگذاری خوبی روی این قضیه کرد که وقتی رفقا دور هم مینشینند و پفک و چیپس میخورند، دلشان میخواهد فیلمهای عجیب غریب تماشا کنند و دور هم بخندند. برای همین کافمن برای غریبترین سلایق بصری هم فیلم ساخته است. کافمن به ما سبق هیچکاک در فیلمهای خودش کامیو دارد ولی در ضمن مثل الن لی توی فیلمهای مردم دیگر هم ظاهر میشود. ظهور کافمن در یک فیلم آشغالی به منزلهی تأییدیه و نشان افتخار است.
مهمترین فیلم کافمن Poultrygeist: Night of the Chicken Dead فیلمی در ژانر موزیکال وحشت و طنز است و در مورد یک رستوران پارودی کی اف سی است که روی زمین یک قبرستان سرخپوستها ساخته شده و این قضیه باعث میشود مرغهای سرخشدهی رستوران زنده شوند. این فیلم جذاب را لااقل دو ساعت بعد از بلع و هضم و دفع غذایتان ببینید.
۳. گادفری هو
هو کارگردانی بسیار پرکار بوده است که در طی ده سال صدها فیلم ساخته است. باور بکنید یا نه هیچکس نمیداند هو دقیقاً چند تا فیلم ساخته است چون اسمهای مستعار بیشماری هم داشته است. ولی چطور میشود به چنین درجهای از اخلاص در فیلمسازی رسید؟ فیلمهای ساختهی دست هو معمولاً ترکیبی از فیلمهای مختلف بودهاند. مثلاً ترکیبی از روبوکاپ و خونآشام و کینگ کونگ. که حاصلش معمولاً سورئالترین فیلم اکشن قابل تصور میشد. نود درصد فیلمهای هو نینجا هم داشتند. منتها مهمترین دلیل حضور هو در این لیست، استفادهی عجیبش از بدلکارهاست. در یکی از فیلمهایش یک خانم بلوند اروپایی را میبینید که قرار است از پنجره به بیرون پرت شود. در صحنهی بعد این خانم با بدلکاری چینی با کلاهگیسی خاکستری و کوتاه جایگزین میشود.
مهمترین کار هو Ninja Terminator عبارت است از… بله درست حدس زدید. فیلم ترمیناتور که تویش نینجا دارد. با دیدن این فیلم به این نتیجه میرسید که فیلمی نیست که به اضافهی نینجا بهتر نشود. غرور و تعصب و نینجاها. نینجاهای الم استریت. بر نینجا رفته. همشهری نینجا. دوازده نینجای عصبانی. نینجای بارانی. پرواز بر فراز آشیانهی فاخته(به کمک تکنیکهای نینجوتسو) و قس علی هذا.
۴. دانلد جی جکسون
با اطمینان میشود گفت که بدترین کارگردان این لیست همین آقاست. فیلمهایش قابل دیدن نیستند. ولی به نظرم خودش در کنار اد وود، جذابترین شخصیت این لیست است. جکسون مبدع ذن در هنر فیلمسازیست. به این معنا که به قول خودش آدم باید ذهنش را باز بگذارد و اجازه بدهد فیلم خودش جلو برود. در این روش اصلاً نیازی به فیلمنامه نیست. بلکه کارگردان و بازیگرها باید با همکاری هم به یک جایی برسند. اکثر فیلمهای جکسون قابل توصیف نیستند.
مهمترین فیلمش The Roller Blade Seven ترکیبی از رویاهای تبآلود پساآخرالزمانی و کاتاناهای ژاپنیست ولی دقیقاً مشخص نیست چه اتفاقی قرار است بیفتد.
۵. اد وود
سالهای سال اد وود را به عنوان بدترین کارگردان سینمایی میشناختند. ولی قول میدهم وقتی توی این لیست پایین برویم متوجه میشوید چرا وود وسط لیست است. فیلمهای وود بینظیر نیستند ولی یک جور سادگی دهاتیطور و خوشباورانهطویشان هست که صمیمیتی عجیب توی بیننده ایجاد میکند. انگار فیلم حاصل رویای یک کودک ۴۰ ساله باشد که صادقانه تلاش کرده فیلم خوبی بسازد ولی عملاً آنقدر در این قضیه ناتوان است که حاصل کار خجالتآور است. منتها آن صداقت که حرفش رفت، در فیلم به چشم میخورد. مثلاً شباهت عمیقی که سناریوهای اد وود به هم دارند را در نظر بگیرید. مثل این میماند که وود در مورد فیلم خوب و موفق یک سری ایده داشته و در نتیجه مدام سعی میکرده از همان ایدهها استفاده کند به امید این که این بار دیگر فیلمش خوب میشود. فیلمهایش به واقع خوب نیستند ولی دیدنشان سخت نیست. یعنی موقع دیدنشان ترجیح نمیدهید چنگال توی چشمتان کنید.
مهمترین فیلم اد وود Plan 9 From Outer Space است. خواندن در مورد پروسهی ساخت این فیلم اشک از نهاد سنگ بیرون میکشد. اد وود تمام قلب و روحش را توی این پروژه ریخته است ولی همانطور که احتمالاً به درستی حدس زدهاید، حاصلش آشغالی بود که دومی نداشت. البته فیلم واقعاً تهوعآور یا توهینآمیز نبود. مثل بعضی فیلمهای کافمن. چطور بگویم. دیدهاید وقتی یک نفر میزند زیر آواز و صدایش به شدت بد است؟ آنقدر بد که شما به جایش خجالتزده میشوید؟ این فیلم وود هم یک همچین حسی دارد. مثلاً اگر خواهرزادهی ۷ سالهتان فیلم درست کند قطعاً حاصل کار مزخرف است. ولی در ضمن بانمک هم هست.
۶. ویلیام کسل
ویلیام کسل به نظرم یکی از مهمترین شخصیتهای این لیست است. چون به ما یادآوری میکند که ب مووی ساختن یک هنر عامهپسند است و همهاش برمیگردد به نظر مردم و خواست مردم. این که مردم عادی چه فرمولی را به عنوان فرمول موفق میشناسند. چون همهی فیلمهای ژانر در نهایتاً توی دلشان از یک سری فرمول ساده پیروی میکنند. کسل سالهای سال فیلم وسترن میساخت ولی وقتی استودیو بهش اجازه داد که فیلمهای خودش را بسازد، رفت سراغ ساختن فیلمهای وحشت. کسل در ضمن یک شومن موفق هم بود. به طور مثال فیلمهایش روی پردهی سینما میآمد و در مورد سرنوشت آدمبدهی داستان نظرسنجی عمومی راه میانداخت. یا مثلاً برای یکی از فیلمهایش بیمهی عمر میفروخت که اگر خدایی نکرده توی سینما وسط فیلم از ترس مردید، زن و بچهتان گرسنه نمانند. فقط وحشت نبود. یک جور سرخوشی احمقانه هم همراهش بود.
مهمترین فیلم کسل House on Haunted Hill است که گویا سال ۱۹۹۹ هم یک بار دیگر بازسازی شده است. نسخهی اوریجینال این فیلم یک فیلم سینمای وحشت کلاسیک دههی پنجاه است که دیدنش را به همگان توصیه میکنم.
۷. چنگ چی
با وجود این که فیلمهای کنگفوی هنگکنگی در دهههای شصت الی هشتاد طرفداران بسیاری داشتند و سر و صدای زیادی کردند، نمیشود گفت کارگردان مشخصی هست که به خاطر ساختن این ژانر فیلمها معروف شده یا الان بشود گفت امضایش پای کارش مشخص است یا از این جور اصطلاحات. منتها این وسط چنگ چی قطعاً استثنا است. ممکن نیست که اسم شمشیرزن یک دست به گوشتان نخورده باشد. چی به تنهایی آغازگر سابژانرهای بیشمار سینمای هونگکونگ بوده است. مثلاً سری فیلمهای شائولینش به قدری موفق بوده که هنوز که هنوز است در این سابژانر فیلم ساخته میشود.
مهمترین فیلمش بعد از پنج سم کشنده، فیلم Five Element Ninjasست که شاید بعد از Scott Pilgrim VS the World بهترین ترکیب بازیهای رایانهای و رسانهی سینماست. شخصیتها پنج نینجای آتش و آب و چوب و خاک و طلا هستند که یاروی اصلی باید همگی را شکست بدهد. به قدری همه چیز کارتونی است که ترکیبش با صحنههای خونآلود به خصوص پایانش، تضاد غیرقابل تحملی ایجاد میکند.
۸. چارلز بند
چارلز بند شاید پرنفوذترین شخصیت این لیست باشد. در طی سی و پنج سال زندگی حرفهایاش کمتر کسی اینقدر فرصت به دست کارگردانهای جوان و بینام داده تا بخت خود را در ساختن فیلمهای درجهی ز بیازمایند. بند یکی از خیرخواهترین چهرههای هالیوود است و قدیس محافظ کارگردانهای بیاستعداد هالیوود. از این نظر فقط میشود با لوید کافمن مقایسهاش کرد. او به قدری در تهیهکنندگی فیلمهای بد، نقش داشته که خیلیها نمیدانند در ضمن کارگردان هم هست و فیلمهایی مثل ترنسرز و جینجرددمن را کارگردانی کرده است.
۹. امیر شروان
امیر شروان کارگردان ایرانی توی دانشگاه پاسادینای کالیفورنیا، تئاتر خوانده است. من یک جایی میخواندم که دانشگاه پاسادینا بدترین دانشگاه آمریکاست و مثلاً از دانشگاه آریزونا هم بدتر است. ولی هیچکدام از اینها دلیل نمیشود که آدم فیلمهایی مشابه فیلمهای امیر شروان بسازد. احتمالاً اگر بگوییم فیلمهای شروان بدترین اکشنهای تاریخ هستند، داریم از ظرفیتهای زبان فارسی به درستی استفاده نمیکنیم. مثلاً اگر بگوییم که یک جایی در جهنم هست که آدم به جای این که میلهی داغ تو روحش بکنند، مجبورش میکنند فیلمهای شروان تماشا کند به واقعیت ماجرا نزدیکتر شدهایم. اکثر فیلمهای شروان یک ترکیبی بودند از فرمول رفاقت دو تا پلیس دهنسرویس مثل Lethal Weapon و ناتوانی شدید در فیلمسازی. فیلمهای شروان شبیه پروژههای هجوآمیز دبیرستانی از کار در میآمدند. با این تفاوت که شروان اصلاً قصدش هجو کردن ژانر پلیسی نبود. در فیلمهایش هیچ جایی برای غیرکلیشه بودن نیست. غیرکلیشهها جایی در فیلمهایش ندارند. فیالواقع یک مشت کلیشه است که با تف به هم چسباندهاند.
مهمترین فیلم شروان Samurai Cop است. فیلم به قدری بد است و دیالوگها به قدری بد هستند که ممکن است تصور کنید شروان مرید مکتب ذن جی جکسون است. فیلم ساختهی دستآدمفضاییهاییست که دارند سعی میکنند تظاهر کنند که آدم هستند ولی هیچ ایدهای در مورد رفتارهای حداقلی بشری ندارند.
۱۰. راجر کورمن
راجر کورمن سلطان بلامنازع ب موویسازان است و هنوز در سن ۸۸ سالگی مشغول فیلم ساختن است. نفوذ او در سینما، پژواکی رسا داشته است. به خصوص به خاطر شانسهای متعددی که به کارگردانها و بازیگران تازهکار داده است. شاید باورتان نشود ولی بین ۳۸۵ فیلمی که تهیهکنندگیاش را به عهده داشته، اولین کارهای کارگردانهایی مثل فرانسیس فوردِ کاپولا، مارتین اسکورسیزی و جیمز کمرون هم به چشم میخورند. راجر کورمن یک جورهایی ورژن آمریکایی فیلمهای همر بریتانیایی است. شهرت او به خصوص به خاطر تأثیریست که ظاهراً از ادگار آلن پو و اچ پی لاوکرفت در فیلمسازیاش گرفته است.
The Haunted Palace یکی از فیلمهای سری ادگار آلن پوی کورمن است که از قضای روزگار بسیار هم ظاهر جذابی دارد. اگر طرفدار سینمای وحشت کلاسیک هستید ممکن نیست چشمتان به کارهای کورمن نخورده باشد ولی احیاناً اگر با ساختههایش بیگانه هستید، به شما پیشنهاد میکنم The Case of Charles Dexter Ward را حتماً ببینید.
-
با سلام و تشکر از متن زیبای جناب سوری .
. آیا میتوان زیر ژانری در سینمایی رزمی به نام رزمی شاعرانه درست کرد ؟ در این صورت بنده سه عنوان خانه ی خنجرهای پران ، قهرمان ( با حضور همزمان حاج آقا چت لی و حاج آقا دانی ین ) و فیلم اخیر خاطرات شمشیر رو پیشنهاد میکنم .
-
جای اووه بول توی این لیست خالیه