سفلیس هم توطئه‌ی بیگانگان بود

5
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

اگرنوشته‌های فارسی‌ قدیم را بکاویم خیلی اطلاعات صحیحی در این باره نمی‌بینم. یعنی مشخصاً سفلیسی‌ها آدم های چندان محبوبی نبودند ولی مثلاً جامعه آن‌قدری از سفلیسی‌ها بیزار نبودند که به حمام عمومی راهشان ندهند.

این‌طور نیست که من اساساً دل خوشی نسبت به باکتری‌ها داشته باشم. ولی اگر از من بپرسید کدام باکتری را از همه بیشتر دوست دارم، قطعا جوابم سفلیس است.

البته نه این که واقعاً شخص شخیص باکتری ترپونما پالیدوم را دوست داشته باشم و خدای‌ناکرده بخواهم مبتلا شوم، بلکه در حقیقت از نقشی که این باکتری در طول تاریخ ایفا کرده راضی‌ام.

بر فرض اگر باکتری‌ها برند بودند، سفلیس حکم لامبورگینی یا اپل را داشت. ولی قبل از این که به عقل من یا به پاکدامنی من شک کنید یک‌مقدار اجازه بدهید از تئوری خام خودم دفاع کنم.

قبول دارم که سفلیس معمولاً نماد فقر و عدم توسعه و بی‌سوادی بوده است. ولی شما در نظر بگیرید آل کاپون، ناپلئون، ایوان مخوف، هنری هشتم و هیتلر همه در استفاده یک چیز مشترک بوده‌اند: لامبورگینی؟ نخیر. سفلیس!

اگر هنرمندان امروزی برای خلق شاهکارهایشان از آی‌پد و مک‌بوک بهره می‌گیرند، در ازمنه‌ی گذشته همین مرض سفلیس بوده که به کار هنرمند جماعت می‌آمده. مثلاً ادوارد مانه با همین سفلیس اساس هنر مدرن را ریخت، بتهون اینقدر سفلیس داشت که کر شد، تولستوی از آن سفلیسی‌ها بود که برای درمان از آرسنیک استفاده می‌کردند و شاید به انگیزه‌ی همین سفلیس این‌همه از جدال مرگ و زندگی نوشت و خب به نظرم سفلیس ون‌گوگ، نیچه، اسکار وایلد و فرانتس شوبرت، آرتور شوپنهاور  و بقیه را هم نباید دست کم گرفت (و شاید یکذره بدگمانی به جناب هاوارد فیلیپس لاوکرفت هم بد نباشد که پدرش سفلیس داشت و خودش در امری کاملاً شک‌برانگیز یک عالمه داستان وحشت‌ناک و جنون‌آمیز نوشت).

و امان از زمانی که سفلیس به مغز آدم می‌رسیده که آدم یا مجنون می‌شده یا هنرمند. شاهدِ این تاثیرِ هنرمندکننده‌ی سفلیس این که انجمن بیماری‌های مسری آمریکا مقاله‌ای منتشر کرده و شکسپیر را هم مشکوک به سفلیس دانسته و شایعه‌ی دیگری هم هست که علت تنفر هیتلر از یهودی‌ها نیز همان سفلیسی بوده که از بدکاره‌ای یهودی نصیبش شده بوده (از قضا هیتلر هم نقاشی‌اش بد نبوده).

خلاصه اصلاً بعید نیست همین سفلیس ناپلئون را کشته باشد و ایوان مخوف را هم دیوانه کرده باشد. چرا که قدیم برای درمان سفلیس چاره‌ای نبود به جز جیوه یا آرسنیک که خب عوارض چنین درمان‌هایی دست کمی از اصل مرض نداشت و متاسفانه تا زمان کشف پنی‌سیلین در سال ۱۹۲۸ میلادی، فقط همین درمان‌های خشن کاربرد داشتند.

در همین ایران برای درمان سفلیس مرهمِ سفید می‌دادند که بیمار بر محل جراحتش می‌گذاشت ولی ماده آن را با دادن چپق و قلیان جیوه قلع می‌نمود، به این طریق که گوش‌ها و چشم‌های بیمار را با پارچه‌ای کلفت می‌بستند (جهت جلوگیری از نفوذ دود) و آن بسته‌ی جیوه‌ی خشک را در میان توتون یا تنباکو می‌ریختند و امر به کشیدن قضیه می‌نمودند. و خب  چه بسیار مردم بی‌اطلاع که بدون توجه به دستور بستن چشم و گوش خودسرانه این قاعده را بکار برده دچار کری و کوری می‌شدند(نقل از کتاب طهران قدیم/ نوشته جعفر شهری).

البته سفلیس همیشه مثل حالا بیماری بدنامی نبوده و چون در گذشته‌ کم‌ترکسی به مسائل کمر‌به‌پایین مربوطش می‌دانسته، اشخاص سفلیسی در برابر همسر(ان) و فرزندان‌شان به راحتی و بی‌هیچ خجالت و سرخ‌شدنی، درباره‌ی مسائل ابتلا به این بیماری‌ صحبت می‌کردند. شاید چون شناخت طبی نسبت به سفلیس دشواری داشته و سفلیس (معروف به مقلد بزرگ) علائمی شبیه مرض‌های دیگر بروز می‌داده این قضیه ادامه داشته است تا سال ۱۹۰۵ که یک محقق آلمانی باکتری مسبب این بیماری را بالاخره کشف کرد.

اگرنوشته‌های فارسی‌ قدیم را بکاویم خیلی اطلاعات صحیحی در این باره نمی‌بینم. یعنی مشخصاً سفلیسی‌ها آدم های چندان محبوبی نبودند ولی مثلاً اهالی جامعه آن‌قدری از سفلیسی‌ها بیزار نبودند که به حمام عمومی راهشان ندهند. البته ورود کچل‌ها و زخم‌خورده‌ها و قمه‌زده‌ها و چاقو‌خورده‌ها و سوزاکی‌ها هم به خزینه آزاد بود و هیچکس مثل حالا ملوس بار نیامده بود که تا یک زخم چرکی ببیند بالا بیاورد. دانش عمومی از همان زمان محمدبهاالدوله‌ی هزارسال پیش که سفلیس را یک چیزی در مایه‌های آبله‌مرغان و سرخک می‌دانست ثابت ماند تا حتی حوالی ۱۳۰۹ که بعضی‌ها از خارج برگشته بودند و یک‌ذره باکلاس‌تر با قضیه برخورد می‌کردند.  برای نمونه مقاله‌ای از آن دوران به جای مانده که برای خوانندگان فهیم فارسی‌زبان توضیحاتی درباره‌ی سفلیس ارائه کرده و  گفته اگر از پیپ یا شانه‌ی فرد سفلیسی استفاده کنید یا مثلا یک ماچ زیادی آبدار از  فرد سفلیسی بگیرید، مبتلا خواهید شد (تاریخ اجتماعی روابط جنسی در ایران/ ویلیام فلور) و این توضیح منطقی در باب طرز انتشار مرض، به همان اندازه برای ما باتربیتی است که داستان لک‌لک‌هایی که نوزادها را از آسمان برای پدرها و مادرها می‌انداختند.

carte_syphilis

با این همه باز از شما می‌خواهم زود قضاوتم نکنید. من سفلیس را به خاطر این همه آدم‌معروفی که مبتلایش بودند دوست ندارم. حقیقتا قدری هم تاسف می‌‌خورم که مردم در قدیم این همه از کانون گرم خانواده‌شان فاصله می‌گرفتند و به هزار مرض بی‌ناموسی مبتلا می‌شدند.

علت علاقه‌ی من همین نقشه-اینفوگرافی بالاست. این نقشه‌ی اسم‌های قدیمی سفلیس است، قبل از اینکه دنیا بر سر اسم سفلیس به تفاهم برسد. همان‌طور که می‌بینید هندی‌ها و ترک‌ها و خاورمیانه‌ای‌ها به سفلیس آتش پارسی می‌گفتند و خب خود ایرانی‌ها گاهی آتشک صدایش می‌کردند و گاهی هم به سفلیس مرضِ فرنگی می‌گفتند. یعنی عثمانی و هند، ایران را منشاء بیماری می‌دانستند و از آن طرف ایران هم کم نمی‌آورد و با روحیه‌ای مثال‌زدنی متهم اصلی را فرنگ می‌‌دانست. خب اگر منظور از فرنگ فرانسه باشد که اسپانیایی‌ها و ایتالیایی‌ها و آلمانی‌ها و سوئدی‌ها و نروژی‌ها هم به سفلیس مرض فرانسوی می‌گفتند. و جالب اینجاست که از آن طرف خود فرانسوی‌ها به سفلیس مرض ایتالیایی می‌گفتند و ایتالیا را مظنون اصلی می‌دانستند و بعد این وسط روس‌ها به سفلیس مرض آلمانی‌ می‌گفتند و پرتغالی‌ها مرض اسپانیایی نامش می‌داند و بعد خیلی دورتر در ژاپن از قضا اسم سفلیس یا مرض پرتغالی بود یا نهایتا یک اسم چینی‌ای داشت و ژاپنی بودن سفلیس هم از بیخ تکذیب می‌شد.

البته منشاء واقعی سفلیس مشخص نیست و از همین نقشه هم نمی‌شود واقعاً به چیزی پی برد. یک مقدار آدم را یاد بازی مافیا می‌اندازد که همه می‌خواهند ثابت کنند آدم خوبه هستند و واقعاً نمی‌شود به کس خاصی اعتماد کرد. ولی شاید این نقشه ردپای مسیرهای لشکرکشی کشورها به همدیگر یا یادآور مسیرهای تجارت باشد.

مثلاً بیاید در نظر بگیریم که مافیای قضیه سرخپوست‌هایی باشند که از دست اسپانیایی‌های غارتگر یکذره عصبانی‌اند. یعنی مثلا آمریکا کشف واقعی کریستوف کلمب نباشد که دقیقا همین سفلیس بزرگترین کشف کاشف آمریکا و رهاورد اصلی‌اش برای تمدن غرب باشد. مثلاً بعداً هم بعضی از سربازان و دریادارهای اسپانیایی‌ که به آمریکا رفته بودند باز به اسپانیا برگشته باشند و همین‌ها آتش فتنه را در ایبری انداخته باشند. در نظر بگیرید وقتی هم که جنگ ایتالیا و فرانسه در گرفت، همان سربازهای اسپانیایی برای هر دو طرف جنگیدند و ایتالیا و فرانسه هم آلوده شدند. خب اگر صحنه‌چینی‌مان تا حالا درست باشد بعد باید انگشت اتهام را سمت سربازان فرانسوی بگیریم که با ناپلئون به کل اروپا لشکرکشی کردند و تبدیل به مبلغین بعدی سفلیس شده‌اند و خب این ‌طوری شاید یک‌مقدار شما هم مثل من به این شرلوک‌بازی‌های سفلیسی علاقه‌مند شده باشید.

 و یا شاید سفلیس انتقام سرخپوست‌ها نباشد و ما باید قدری مهربان‌تر به این  قضیه نگاه کنیم و از این همه پیوند بین ملت‌ها خوشحال شویم و اعتراف کنیم این همه اسم مختلف و فراکنی درباره‌ی منشاء این مرض، شاید اثبات نهایی عشق و علاقه‌ی ملت‌ها به یکدیگر باشد. که از قدیم گفته‌اند:

اگر با من نبودش هیچ میلی / چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. امیر

    با این تفاسیر ادم به جناب استفن کینگم شک میکنه :دی

  2. شاهین

    خیلی خوب نوشته شده. من اصلا این چیزا رو نمیدونستم و خیلی خوب اینجا نوشته شده. البته فکر کنم بعدا یه سرچی بزنم روشنتر بشم ولی کلا خوشم اومد. اون بیت آخر …

  3. ساره

    چه مطلب بامزه ی خوش بر و رویی بود! هیچ وقت فکر نمی کردم مطلبی در مورد سفلیس انقدر بتونه جذاب باشه!

  4. معصومه

    خیلی زیبا بود ممنون

  5. فروغ

    خیلی از اسامی افراد معروف مبتلا شده فقط شک و گمانه زنی هست و هیچ اثباتی براش وجود نداشت.

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • دختری که صورتش را جا گذاشت

    نویسنده: علیرضا برازنده‌نژاد
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید