شش سلسله از بندگان نوظهور خدایان فضانورد
این عقاید و باورها به شکل باور و آیینی نظم و سامان میگیرند و تازه ثبت هم میشوند و از حمایت دولتی هم برخوردار میشوند و باورمندانی را دور خود جمع میکنند. در سکانس افتتاحیهی فیلم «قاعدهی صفر» تری گیلیام ، تیزری در بیلبوردهای شهر آیندهنگر محل وقوع داستان میبینیم که از مردم میخواهد به کلیسای بتمن ملحق شوند و شوالیهی تاریکی را به عنوان سرور و نجات دهندهشان بپذیرند. با نگاهی به عرفانهای نوظهور جورواجور اطرافمان درمییابیم شاید با چنین جهانی خیلی فاصله نداشته باشیم. در این مقاله سراغ بعضی از غریبترین مذاهب نوظهور و ساختگی رفتهایم که اکثرشان ثبت رسمی شدهاند و مومنان و معتقدانی هم دارند که بعضا در معتقدات غیرطبیعیشان خیلی هم جدی هستند. البته باید اشاره کرد بعضی از این ادیان صرفا پارودی یا شوخیهایی هستند که به عنوان حرکتی اعتراضی یا تفریحی به وجود آمدهاند. از سوی دیگر بعضیهاشان مشخصا به هدف چاپیدن مردم سادهلوح پیریزی شدهاند و در برخی دیگر هم حتی خود بانیانشان به دعاوی مذاهبشان ایمان دارند که شاید بتوان خطرناک توصیفشان کرد. خلاصه وضع فعلی جهان طوری است که انگار هرکس از خانهی پدریاش قهر میکند فوری میرود دین و آیینی علم میکند ( به هر حال همه جا که ایران نیست که این مدل آدمها بتوانند بروند خواننده بشوند). ولی بین این مذاهب پرشمار، بعضی از نامتجانسترین و در عین حال پر سر و صدا ترینهایشان عبارتند از….
آدمها دوست دارند به چیزهای عجیب و غریبی باور داشته باشند. از باورهای خرافی گلدرشت و متحیرکننده مثل تردد اجنه در حمامهای عمومی و ده متری بودن انسانها در اعصار پیشین بگیرید تا همین خرافات روزمرهی دوستان و اقوام و اطرافیانمان از قبیل فال تاروت و قهوه و قانون جذب و تخم مرغ شکستن برای شناسایی مجرمین بین المللی(افرادی که مثلا چشمشان شور است را عرض میکنم) و قس علی هذا. بعضیها به جدیت اصرار دارند که باور کنیم با جهان جنیان رابطه دارند و خدمت چندتاییشان از نزدیک ارادت دارند و برخی دیگر (مشخصا در جوامع پیشرفتهتر که کتابهای علمیتخیلی خوانده شدهتر هستند) پافشاری میکنند که فضاییها قبلا آنها را ربودهاند که بروند در باغ وحش های ترالفامادور نمایش اجرا کنند. حرفی هم نیست. به هر حال آدم دلش میخواهد چیزهای عجیب و نامألوف را باور کند و از طرف دیگر، بعضی خرافات توضیحی جعلی و غیرعلمی و در بهترین حالتش شبهعلمی (ولی به هر حال نوعی توضیح راضی کننده برای ذهنهای تنبلتر ) برای نامکشوفات زندگی ارائه میدهند و این روشنگری دروغین مغز را آرام میکند و آرامش میبخشد.
اوضاع ولی زمانی بیخ پیدا میکند که این عقاید و باورها به شکل باور و آیینی نظم و سامان میگیرند و تازه ثبت هم میشوند و از حمایت دولتی هم برخوردار میشوند و باورمندانی را دور خود جمع میکنند. در سکانس افتتاحیهی فیلم «قاعدهی صفر» تری گیلیام ، تیزری در بیلبوردهای شهر آیندهنگر محل وقوع داستان میبینیم که از مردم میخواهد به کلیسای بتمن ملحق شوند و شوالیهی تاریکی را به عنوان سرور و نجات دهندهشان بپذیرند. با نگاهی به عرفانهای نوظهور جورواجور اطرافمان درمییابیم شاید با چنین جهانی خیلی فاصله نداشته باشیم. در این مقاله سراغ بعضی از غریبترین مذاهب نوظهور و ساختگی رفتهایم که اکثرشان ثبت رسمی شدهاند و مومنان و معتقدانی هم دارند که بعضا در معتقدات غیرطبیعیشان خیلی هم جدی هستند. البته باید اشاره کرد بعضی از این ادیان صرفا پارودی یا شوخیهایی هستند که به عنوان حرکتی اعتراضی یا تفریحی به وجود آمدهاند. از سوی دیگر بعضیهاشان مشخصا به هدف چاپیدن مردم سادهلوح پیریزی شدهاند و در برخی دیگر هم حتی خود بانیانشان به دعاوی مذاهبشان ایمان دارند که شاید بتوان خطرناک توصیفشان کرد. خلاصه وضع فعلی جهان طوری است که انگار هرکس از خانهی پدریاش قهر میکند فوری میرود دین و آیینی علم میکند ( به هر حال همه جا که ایران نیست که این مدل آدمها بتوانند بروند خواننده بشوند). ولی بین این مذاهب پرشمار، بعضی از نامتجانسترین و در عین حال پر سر و صدا ترینهایشان عبارتند از….
جدیسم یا مکتب جدای
شاید جورج لوکاس موقع فیلمبرداری «امید تازه» نمیدانست با خلق اسطورهی کهکشانیاش ، نه تنها نسل از پی نسل هوادارانی جان بر کف و سرسخت تربیت میکند و به غنای فرهنگ عامه چیزی اضافه میکند ، بلکه الهام بخش تولد دین و آیینی جدید و سازمان یافته(ولو اینکه به هدف پارودی باشد) هم میشود.
جدیسم یا «آیین جدای» ، مسلکی است که باورمندانش معتقدند نیرو یا همان «فورس» که در فیلمهای جنگ ستارگان جابهجا به آن اشاره میشود، حقیقتا در جهان واقع وجود دارد و تمام کیهان را کنار هم نگه داشته. پیروان این آیین ساختگی خودشان را شوالیههای جدایِ جهان واقعی میدانند و وقتشان را به تمرکز و تعمق در ذات هستی و طبیعت انسانی میگذرانند تا بتوانند با نیرو رابطه برقرار کنند.
معتقدان به جدیسم میگویند اگرچه فیلمهای جنگ ستارگان به کنه و حقیقت ذات هستی اشاره کردهاند و به درستی به وجود نیرو پی بردهاند، ولی مذهب جدیسم قرار نیست روی افسانهی جنگ ستارگان و کاراکترهایش و دنیای تخیلیاش تمرکز کند و «نیرو» ، چیزی است که مرکز توجه آنهاست. جدیسم 16 آموزه دارد و 21 اندرز که اینها در کنار هم «نظامنامهی جدای» را تشکیل میدهند. بزرگان جدیسم البته سهگانهی پریکوئل جنگ ستارگان (و به طور خاص ایدهی وجود میدی-کلورینها) را کفر و الحاد میدانند (که از این حیث جا دارد درود بر شرفشان بفرستیم ) و اینطور که شایعات میگویند، جدایهای ریش سفیدتر ، تازهواردانی را که میخواهند به مذهب وارد شوند، وادار میکنند در اتاقی تاریک و به تنهایی، 16 بار بی وقفه سهگانهی اصلی را (که عاری از نجاست و کفرگویی است) تماشا کنند. مکتب جدیسم سر و صداهای زیادی هم به پا کرده، از سال 2001 که تعداد زیادی ایمیل بینام و نشان به کاربران سراسر جهان ارسال شد که از آنها میخواست در بخش مذهب در فرمهای شناسایی و اداری کشورشان، جواب «جدای» را درج کنند بگیرید تا بعدتر و زمانی که با ارائهی لایحه ی مبارزه با تنفر مذهبی و نژادی در بریتانیا، بحث و جدلهای زیادی به پا شد که آیا جدیسم هم در کنار شیطانپرستی و آیینهای باورمند به قربانی کردن حیوانات باید از حمایت دولتی خارج بشود یا خیر؟ لایحه البته در نهایت پس گرفته شد و ارائه دهندهاش توضیح داد کلیت قضیه چیزی جز یک شوخی نبوده برای روشن ساختن این نکته که تعریف کردن ادیان در قانون چقدر دشوار است
لازم به ذکر است ادیان زیاد دیگری هم وجود دارند که دقیقا به همین هدف بیان مشکلات قانونیِ به رسمیت شناختن مذاهب برپا شدهاند که برای تکراری نشدن متن زیاد رویشان مانور نمیدهم و به ذکر چندتایی از آنها در همین بخش اکتفا میکنم :
دین پرستندگان هیولای اسپاگتی پرنده یا پاستاییسم: که به عنوان نقدی هجوآمیز و یک اعتراض رندانهی قانونی به تدریس «آفرینش هوشمند» به عنوان نظریهی علمی در کنار فرگشت در مدارس جنوب آمریکا، بنا شد و به رسمیت شناخته شد و خواهان همان حق برابر با کلیسا برای تدریس آموزههایش در کلاسهای علوم مدارس است؛ آموزههایی از این قبیل که هیولایی ساخته شده از اسپاگتی جهان را آفریده و دزدان دریایی مقربان درگاهش هستند.
کلیسای «ساب جینیس» : که پیامبرش شخصیتی کارتونی و ساختگی است و نقاشیهایش با کلاه لبهدارش و پیپ روی لبش در کتابهای مقدس آیین ساب جینیس پیدا میشود و از طرف باورمندانش چنین ادعا میشود که در قرن بیستم واقعا چنین یارویی وجود داشته و زندگی میکرده و مردم را هدایت میکرده. موجودات فضایی هم در این باور دستی بر آتش دارند.
کلیسای «ادوود» : که به عنوان یک شوخی برپا و ساخته شده و با اینحال خودش را خیلی جدی میگیرد و سایتش اصرار دارد این یک مذهب جدی و معقولترین دین جهان است. «وودیسم» حدود 3500 پیرو دارد که همهشان معتقدند ادوارد دیویس ادوود که بسیاری او را بدترین کارگردان تاریخ هالیوود میدانند (و تیم برتون هم فیلمی به نام ادوود با بازی جانی دپ دربارهی زندگیاش ساخته) ، نجاتبخشی برگزیده است و باید در میان پلانهای فیلمهایش، به دنبال پیامهای آسمانی این رهبر معنوی بود! فرمان اصلی مذهب وودیسم هم به سبک و سیاق ده فرمان، از این قرار است که ” بر تو واجب است فیلمهای بد را دوست داشته باشی “
رائلیسم
در سال 1974 یک رانندهی رالی و خوانندهی فرانسوی که در هیچکدام از آن دو عرصه به نان و نوایی نرسیده بود، به سرش زد دین جدیدی از خودش دربیاورد و به جهان معرفی کند. اسم این طرف کلاود وریلهانز بود که بعدا نامش را به رائل تغییر داد و اسم مذهبش را هم گذاشت رائلیسم.
رائلیسم در واقع جایی است که روایات عهد عتیق با تئوری توطئهها و باورهای شبه علمی راجع به وجود موجودات بیگانه و هدایت شدن بشریت در طول تاریخ توسط آنها یا به قولی تئوری «فضانوردان باستانی» پیوند میخورند. کلا شاخهی مجزا و منحصر به فردی از اینطور ادیان وجود دارد که به دین های یوفویی موسومند؛ ولی رائلسم بین آنها خاص است؛ اولا به این خاطر که ظاهرا سی هزار نفر پیرو و معتقد دور این مذهب جمع شدهاند که برای چنین کیش و آیین عجیبی (که جلوتر خواهید فهمید انگیزهی مالی پشتش و شیادی بانیاش به طرزی کارتونی واضح و مبرهن است ) خیلی زیاد است، و ثانیا به این خاطر که رائلیسم تلاش کرده سوار موج ادیان جریان اصلی شود و از تمام دینها و مذاهبی و باورهایی که میشناسید آیه و نقل قول آورده که یعنی ببینید کتابهای آسمانی و باورهای خودتان هم مستندات صدق ادعای ما به حساب میآیند (یعنی به نوعی به مومنان سایر ادیان فن سرویس داده که راحتتر بتوانند به رائلیسم روی بیاورند، با این باور موهومی که همچنان در ایمانشان به دین پیشین هم راسخ و ثابتقدم ماندهاند. )
اما ماجرا از چه قرار است؟ جناب رائل ادعا میکند انسانها تنها ساکن سیارهی زمین نیستند و در کرات و سیارات دیگر هم تخم و ترکهی بشریت پاشیده و ما آدمهای زمینی را (در کنار تمام اشکال دیگر حیات زمینی) یک ملت و قوم از این انسانهای فضایی (که الوهیم نام دارند و ریشهی نام الهی در عهد عتیق هستند) با مهندسی ژنتیک طراحی کردهاند و روی زمین قرار دادهاند. اما کار به همین جا ختم نشده و این پدران آسمانی در طول تاریخ پیامبران مختلفی را مبعوث کردهاند که بشریت را هدایت کنند و اینها همان پیغمبرانی هستند که میشناسیمشان. در واقع رائل در کتاب مقدسی که ارائه داده (الوهیم مرا به سیارهی خویش بردند) روایات تمام ادیان مختلف را (به خصوص مسیحیت و کتاب عهد عتیق و جدید ) ریز به ریز بررسی و موشکافی کرده و با این داستانِ رابرت هاینلاینیِ خودش تطبیق داده که مثلا طوفان نوح در واقع طوفانی رادیواکتیویته بود، چون یک دسته از الوهیم از آفرینش انسانها روی زمین پشیمان شدند و تصمیم گرفتند زمین را بمباران اتمی کنند، ولی گروهی دیگر که طرفدار حیات زمینی بودند به نوح دستور ساخت یک پناهگاه اتمی که همان کشتیاش باشد را دادند و ژنوم موجودات مختلف (که بعدا مثلا تبدیل شد به تمثیل یک جفت از هر حیوان در متون مقدس ) در این پناهگاه نگهداری شد تا بعد از افت غلظت رادیواکتیویتهی زمین، دوباره بتوانند حیات را از این کتابخانهی ژنتیکی برپا کنند. یا مثلا بهشت عدن همان آزمایشگاه گلخانهای ابتدایی بوده که الوهیم نخستین انسانها و دیگر اشکال حیات را در آن آفریدند. یا اینکه معجزات انبیا چیزی نبوده جز برتری تکنولوژیکی الوهیم نسبت به انسانهای زمینی که در اختیار برگزیدگانشان قرار میگرفته و مثلا قالیچهی سلیمان یک هاورکرفت بوده. رائل در جواب این سوال که “پس فرگشت چه میشود؟ ” میگوید فرگشت وجود دارد ولی در واقع خودِ تکامل بر اثر انتخاب طبیعی، طرح و نقشهی الوهیم بوده (استدلال آشنایی به نظر میرسد) و وقتی از او میپرسند خود الوهیم از کجا پیدایشان شد میگوید آنها هم مثل ما توسط انسانهایی قبل از خودشان طراحی ژنتیکی شدهاند.
نکتهی اصلی رائلیسم همین است که رائل پیامبران قبلی را رد نمیکند، بلکه خودش را ادامه دهندهی راه آنان و روشنگر پیام اصلیشان و در واقع آخرین پیامبر صدا میزند. نشان رائلیسم تلفیقی از ستارهی داوود و صلیب شکسته(سواستیکا) است که همین نشان میدهد چقدر مغز رهبر این جنبش باد کرده است. همچنین رائل ادعا میکند بهشتی که به عنوان سرای آخرت در ادیان وعده داده شده، در واقع سیارهی الوهیم و زندگی در جاودانگی در میان نعمتهای فضایی-دادی(جای خدادادی) است و قضیه از این قرار است که مومنین و عباد صالح بعد از مرگشان ، به همان صورتی که بودهاند و با همان پیوستار موجی که افکار و خاطرات و محتویات مغزشان در زندگی را تشکیل میداد، در سیارهی الوهیم بازسازی میشوند تا پاداش داده شوند و در واقع رائل ادعا میکند خودش در سیارهی الوهیم، عیسی و موسی و بودا و بسیاری دیگر از بزرگان دینی را دیده که در سیارهی الوهیم بازسازی شدهاند و حالا دارند با نعماتی که به پایشان ریخته شده کیف میکنند. ولی هدف اساسی و رسالت سنگین رائل چیست؟ اینطور که ادعا میشود الوهیم سفارتخانهای مجلل و اشرافی سفارش دادهاند مجهز به انواع و اقسام امکانات رفاهی و تفریحی با نقشههای ساخت دقیق و گفتهاند وقتی این شهرک بزرگ میلیون دلاری ساخته شود، برای اقامت به زمین خواهند آمد و به تمام آنهایی که در ساختش کمکی کردهاند و پولی پرداختهاند، با توجه به مقدار پول یا کمکشان پاداش اخروی و جاودانگی در سیارهی مادر هدیه میشود. راستش را بخواهید پیرنگ فیلم «نشانهها» از ام نایت شامالان (یعنی این قضیه که موجوداتی که آب، پاشنهی آشیلشان است ناگهان یک روز صبح تصمیم میگیرند دست جمعی حمله کنند به تنها سیارهای در منظومهی شمسی و شاید بخش بزرگی از راه شیری که دو سومش را آب فرا گرفته ) قانع کنندهتر و باورپذیرتر از این داستان است که انسانهایی فرازمینی که به انواع تکنولوژی های پیشرفتهی مسحور کننده دسترسی دارند ، گدایی یک هتل پنج ستاره را از انسانها میکنند(حتی ایدهی فیلم «من زمین را دوست دارم» ابوالحسن داوودی هم که نشان میدهد تمدنی فرازمینی درگیر مشکل خواستگاری و ازدواج و پلات فیلمهای رمانتیک دههی هفتادی ایرانی شدهاند هم از این قابل قبولتر است.خیلی خب، شاید زیاده روی کردم! ولی نکته پابرجاست) با تمام اینها، حقیقت جنونآور این است که عدهی زیادی از مردم سراسر جهان چنین چیزی را باور کردهاند و پول هم به پایش دادهاند و کتابهای رائل به زبانهای زیادی (از جمله فارسی) ترجمه شده و ساخت سفارتخانهی الوهیم هم آغاز شده.
جامعهی آئثریوس
حالا که صحبت از مذاهب یوفویی و رائلیسم شد ، بد نیست از این مذهب قدیمیتر هم چیزی بدانید که قبل از پیدایش و رشد رائلیسم در فرانسه، در انگلستان و توسط یک راننده تاکسی (که الان به او “دکتر” جورج کینگ میگویند) شکل گرفت و حق پدری بر گردن رائلیسم و بسیاری از مذاهب یوفویی دارد (هرچند حالا و این روزها کمتر از خیلیشان پیرو دارد و اینطور که دیوید برت ( دین پژوه انگلیسی) میگوید، شمار پیروانش این روزها نباید از عدد چندهزار بیشتر باشد که بیشترشان هم در بریتانیا، آمریکا و آفریقا زندگی میکنند. لااقل باید اعتبار بین المللی بودن را به این مذهب داد. )
باورهای جامعهی آئتریوس به طرزی آزاردهنده شبهعلمی است. لااقل بانیان رائلیسم آنقدر سرشان میشود که توضیحی علمیتخیلی که کاملا از دایرهی امکانپذیریهای عقلی خارج نیست برای معتقداتشان ارائه دهند(هرچند آنها هم میگوید بر پیروان واجب است موهای سرشان را بلند نگاه دارند چراکه موها، شاخکها و ماهوارههای دریافتی امواج تلپاتیک الوهیم هستند) ، ولی جامعهی آئتریوس به سیم آخر زده و لفظ انرژی را به هر چرندی که به ذهن رسیده، نسبت میدهد بدون اینکه توضیح دهد این به اصطلاح “انرژیها” از کدامیک از 4 نیروی اصلی نشأت میگیرند؟ همین باعث شده در ادبیات این مذهب الفاظی مثل انرژی کیهانی و انرژی روانی و انرژی روحانی و غیره، جابجا به چشم بخورد و سوهانی باشد بر روان هرکسی که کوچکترین اطلاعی از مفهوم واقعی انرژی دارد.
داستان مذهب آئتریوس از این قرار است که جهان را موجوداتی بیگانه و فضایی موسوم به «اربابان کیهان» اداره میکنند که در ابعاد بالاتر روی سیارات دیگر زندگی میکنند (مشخص نیست اگر این اربابان در ابعاد دیگری زندگی میکنند، چرا باید لازم باشد ساکن سیارهای در جهان سه بعدی ما هم باشند؟ معلوم است جورج کینگ داستانهای علمی تخیلی خیلی خوبی نخوانده). اینطور که ادعا میشود، تمام پیامبران و شخصیتهای معنوی شناخته شدهی تاریخ، در واقع آواتارهای همین اربابان کیهانی بودند که آمده بودند روی زمین برای هدایت انسانها (یعنی در واقع اینجا دیگر پیامبران صرفا پیامآور فضاییها نیستند، بلکه خودشان فضاییاند.) جورج کینگ ادعا میکند مثلا «کریشنا» ساکن زحل است، در حالی که مسیح و بودا هردو ساکن زهره(ونوس) بودهاند. نام مذهب از یکی از همین اربابان کیهانی به اسم «آئتریوس» اقتباس شده که مثل مسیح و بودا ساکن ونوس در بعدی بالاتر است و بیشتر از سایر اربابان کیهانی دغدغهی بشریت و ساکنین سه بعدی زمین را دارد(دستش درد نکند). عقاید جامعهی آئتریوس به نوعی تلفیقی است از بسیاری از باورهای قدیمی و سنتی، یوگا و مخلفاتش، مکاتب طبیعت گرا و داستانهای علمیتخیلی قرن بیستمی. کینگ ادعا میکند روزی در خانهاش نشسته بود که ناگهان صدای آئتریوس را شنید که صدایش میزند و به او میگوید “آگاه باشد که مقرر است سفیر پارلمان بین کهکشانی روی زمین باشی” و بعد رفت مذهبش را ثبت کند.
سنگینترین ادعای کینگ این است که او و پیروانش در واقع از بسیاری از جنگها و مصیبتهای قرن بیستم از قبیل جنگ جهانی سوم (به خصوص واقعهی خلیج خوکها و بحران موشکی کوبا محل تاکیدشان است) ، درگیری کرهی شمالی و جنوبی، زلزلههای پرقدرت در نیروگاههای اتمی و خیلی از درگیریهای کوچکتر جلوگیری کردهاند (جنگهایی که شکل گرفته هم لابد از زیر دستشان در رفته). کینگ حتی ادعا میکند 4 ساعت قبل از فاجعهی چرنوبیل توسط اربابان کیهانی از رخ دادنش مطلع شد، ولی نتوانست به موقع اقدام کند که جلویش را بگیرد (من که شخصا قانع شدم! ) . ولی ساز و کار پیشگیری از فاجعه هم در این مکتب جالب است. کینگ تجهیزاتی طراحی کرده که به آنها نام «باطری انرژی روحانی» داده و خودش و پیروانش در ساعات عبادتشان با انجام حرکات یوگا یا دعا کردن یا مدیتیشن و خلاصه اینجور کارها، انرژی روحانی تولید میکنند و آن را به سمت باطریها هدایت میکنند تا در آنجا ذخیره شود. بعدا و وقتی که فاجعه یا جنگی را قریب الوقوع مییابند، باطریها را در «رادیاتور های روحانی» که باز خود کینگ طراحیشان کرده، قرار میدهند تا با دی-شارژ کردن باطری و آزاد شدن انرژی روحانی و تنظیم شدنش روی محل فاجعه، از وقوعش جلوگیری شود. جامعه از پیروانش برای ساخت این تجهیزات پول و کمکهای مالی هم دریافت میکند(که این اصلا موضوع مهمی نیست. مسئلهی نگران کننده متدهای پزشکی جایگزینی است که این باور و به طور کلی بسیاری از عرفانهای نوظهور، به جای پزشکی مدرن و آکادمیک پیشنهاد و توصیه میکنند که میتواند به قیمت جان بسیاری تمام شود.) دلیل رخ دادن اینطور فجایع هم نیروهای شیطانی و تاریک -که آنها هم فضاییهایی از ابعاد بالاترند- معرفی میشوند و اربابان کیهانی در واقع در نبردی همیشگی با این موجودات شیطانی هستند.
ولی سرنوشت و غایت بشریت هم از دیدگاه کینگ فانتزی جالبی است. کینگ به کارما معتقد است و زندگی و حیات مجدد و تکرار چندین و چندین بارهی زندگی، تا وقتی که بالاخره انسانی به مقامی بالا و شامخ برسد و در این شرایط است که اربابان، او را به جای دوباره قرار دادن در بدنی دیگر، به بعد بالاتر میبرند تا خودش هم یکی از اربابان کیهانی شود. خود کینگ در سال 1997 از دنیا رفت و جانشینانش ادعا کردند حالا او هم یکی از اربابان کیهانی شده. جامعهی آئتریوس بعد از مرگ کینگ، روز به روز کوچکتر میشود و به پایان حیاتش نزدیکتر میشود، ولی جزئیات داستانپردازی هایش آنقدر جالبند که هنوز هم پیروانی در کشورهای مختلف جهان دارد.
مذاهب یوفویی زیاد دیگری هم وجود دارند که میتوان از بین آنها به «دروازههای بهشت» اشاره کرد که ادعا میکند خود انسانها، بیگانگان فضایی هستند که با مرگشان به سیارهی مادر بازمیگردند (و در سال 1997، 39 نفر از پیروان این مذهب به خیال سفر به سفینهی فضایی دنباله دار هالی و بازگشت به سیارهی اصلیشان، خودکشی دسته جمعی کردند) یا مذهب «مردم جهان» یا «اتحادیهی علوم اورانوس» هم با باورهای عجیب و غریب و خاص خودشان در این دسته هستند. حتی «ملت اسلام» هم که از مهمترین و تاثیرگذارترین فرقههای تاریخ وقایع داخلی آمریکا در برههی مبارزات اجتماعی حقوق شهروندی محسوب میشود، عقایدی دربارهی یوفوها و موجودات فضایی داشت. در ادامهی مقاله برای حفظ تنوع، فقط به ذکر یک نمونهی دیگر از این دسته مذاهب اکتفا میکنیم و مابقی را که اکثرا در عقاید و مناسکشان تکراری هستند، نادیده میگیریم.
مذهب «هپی ساینس» یا دانش شادی
این یکی در ژاپن خیلی بزرگ است و پیروان زیادی دارد و آنقدر تاثیرگذار شده که اظهار نظرهای سیاسی هم میکند و مثلا دربارهی لزوم افزایش شمار نیروگاههای هستهای و تکریم یا تحریم احزاب سیاسی مختلف، حکم صدر میکند و حتی انکار وقوع برخی وقایع تاریخی مثل «کشتار نانجینگ» در چین، در کارنامهاش دیده میشود. قضیه آنقدر جدیست که هپی ساینس حزب فعال سیاسی خودش را هم دارد که نام «حزب تحقق شادی» را برای خود برگزیده.
موسس و پیامبر و خدای خودخواندهی هپی ساینس، ریوهو اوکاوا، ادعا میکند با ارواح بزرگان ادیان مختلف از قبیل بودا و مسیح و کنفسیوس و …. ارتباط برقرار کرده (جالب است که تمام این مذهبسازان عصر جدید همیشه با تمام بزرگان ادیان کلاسیک از دم رابطه داشتهاند. هیچوقت روح پیامبر گمنامی به اسم مثلا جک یا قاسم یا راتاوا از قرون قبلی نبوده که بیاید رسالتشان را کف دستشان بگذارد، همیشه یا مسیح فریاد زده یا موسی زمزمه کرده یا کنفسیوس موعظهشان کرده یا ژاندارک برایشان شکلک در آورده ). اوکاوا همچنین ادعا میکند خودش صورت و تجسمی مادی از وجودی روحانی و عالی است موسوم به ” EI Cantare ” که او را در عهد عتیق و خاورمیانه به نام خدا یا پدر آسمانی میشناسند و در برخی دیگر از مناطق جهان به اسامی دیگری مثل درخت زندگی از ایشان یاد میشود. نکتهی جالب دیگر این است که هپی ساینس مذاهب چندخدایی (که در ژاپن و چین و هند فراوانند) را هم به رسمیت میشناسد، با این اصلاحیهی اضافی بر آنان که تمام این خدایان حقیقتا وجود دارند ولی خادمان و فرشتگان و جنگجویان و مقربان وجود برتر و مقدستر مورد اشاره در تعالیم هپی ساینس، یعنی همان EI Cantare هستند.
هپی ساینس به وعدهی هیچکدام از دو کلمهی نامش (دانش و شادی) پایبند نیست. اولا تعالیم افسانهپردازانهی این مکتب فکری به هیچ عنوان علمی نیستند و نمیتوان نام دانش روی آنها گذاشت. ثانیا حتی خبری از گسترش شادی هم در این مذهب نیست. بله، اساسنامهی دین هپی ساینس اینطور ادعا میکند که هدف اصلی این آیین، گسترش شادی در جهان است و شادی بزرگترین عبادت در احکام و قوانین فکری آن است، ولی در عمل حزب سیاسی وابسته به مذهب به هیچ عنوان صلح طلب و شادیآفرین نیست و اتفاقا طرفدار صنایع بزرگ و افزایش تعداد نیروگاههای هستهای بدون اهمیت دادن به محیط زیست، گسترش ارتش و افزایش بودجهی بخشهای نظامی و ارتشی ژاپن و به طور کلی سیاستهای راست گراست. حزب مذکور معتقد به لزوم اقدام نظامی علیه هر سه کشور کرهی شمالی، چین و تایوان است و حزبی جنگ طلب و محافظه کار است و حتی بعد از درگذشت مارگرت تاچر، مجلهی وابسته به حزب به او لقب «فرشتهی روشنایی» داد. تعالیم مذهبی آیین هپی ساینس هم چندان با اصالت نیست و آنقدر شبیه تلفیق بودیسم و گفتارهای کنفسیوس است که عدهای میگویند باید آن را به عنوان فرقه و نه یک مذهب شناخت.
فرقههای بارپرستی
در فاصلهی بین قرن نوزدهم و سفرهای دریایی اروپاییها به آفریقا تا پایان جنگ جهانی دوم، بومیان قبایل آفریقایی مناطقی مثل وانواتو، گینهی نو، پاپوآ و به خصوص جزیرهی تنا، شاهد وقایع و صنایع اعجاب انگیزی بودند. بومیان بدوی این مناطق دیدند که سفیدپوستان اروپایی به سواحل آنها رسیدند و این مردم را به بیگاری گرفتند. تا اینجایش چیز عجیبی نبود و قبلا هم مشابهش برایشان رخ داده بود. ولی این سفیدپوستها با اسلافشان فرق داشتند. آنها وسایل و تجهیزاتی خداگونه داشتند که از چشم این بومیان، هیچ انسانی قادر به تولید کردنشان نبود. هیچ انسانی نمیتواند لولهای بسازد که وقتی به سمت کسی نشانه گرفته شود، از سوراخ انتهایش آتش خارج شود و فردی که روبرویش ایستاده است را سوراخ کند و بکشد. هیچ بنی بشری نمیتواند جعبهای بسازد که از تویش صدای صحبت کردن یک نفر دیگر خارج شود یا از پنجرهی رویش تصاویر نورانی پخش شود. اینها بلاشک هدایای خدایان بودهاند. ابتدا مردم این مناطق و جزایر فکر کردند خود سفیدپوستان خدا هستند. ولی بعد دیدند این تجهیزات در قالب بارها و محمولههایی با کشتیها و هواپیماها (که خودشان هیولاهایی ماوراء الطبیعه هستند) به دست سفیدپوستان میرسد. سفیدها هرگز خودشان این چیزها را نمیسازند. هرگز چیزی را تعمیر نمیکنند. هروقت یکی از این وسایلشان خراب میشود، بارهایی از هوا و دریا به دستشان میرسد که معجزات جدیدی در آنها بسته بندی شده است. از طرف دیگر از چشم این بومیان، سفیدپوستها هرگز هیچ کار خاصی نمیکنند. کارهای اداری در دفاتر و کاغذبازیها و رژه رفتنها و یونیفرم پوشیدنها و …. از چشم بومیان قبایل این مناطق، چیزی نبود جز مناسک و اعمال مذهبی سفیدپوستها و در واقع آنها چنین پنداشتند که خدایان به سفیدپوستها بارها را هدیه میدهند، چون این عبادات خاص را به جا میآورند. بنابرین خودشان هم تصمیم گرفتند همین کارها را بکنند شاید که خدایان برای آنها هم بارهایی محتوی معجزات شگرف هدیه بفرستند. پس شروع کردند روی کاغذها نقشهای بیمعنا کشیدن و رژهی نظامی رفتن و خلاصه تقلید از تمام کارهای سفیدپوستها و به این ترتیب مجموعهای از فرقهها و مذاهب و ادیان نوظهور در این قبایل شکل گرفت که به «بارپرستی» معروف شدند و اعمال مذهبیشان چیزی نبود جز تقلید از کارهای روزمرهی کارمندان انگلیسی و فرانسوی مقیم این مناطق. نکتهی جالب اینجاست که بارپرستی در جزایر مستقل از هم که هیچ رابطهای با هم ندارند، به صورت جداگانه و همزمان شکل گرفت که دلیل پشت این همگونی رفتار در مناطق بیارتباط احتمالا به قضیهی «خرافات کبوتری» برمیگردد که اینجا (لینک : http://3feed.ir/ocd-cannibalism/ ) میتوانید دربارهاش بیشتر بخوانید و بدانید . بعضی از این مذاهب بارپرست همچنان پابرجا ماندهاند. مثلا یکیشان «جنبش پرنس فیلیپ» نام دارد که پیروانش معتقد به الوهیت پرنس فیلیپ، دوک ادینگبورگ و همسر ملکه الیزابت هستند. دلیل پیدایش این مذهب احتمالا این بوده که مردم ساکن جنوب جزیرهی تانا و دهکدهی یائونانن، عکس پرنس فیلیپ را در کنار ملکه الیزابت در قاب عکسهای روی دیوارهای دفاتر کاری انگلیسیها دیدهاند و لابد فکر کردهاند پرنس فیلیپ، خدای سفیدهاست و آنها با دعا کردن به درگاه او(در قالب کاغذبازیها و کارهای اداری) بارها را از طریق دریا یا آسمان دریافت میکنند. مردم این قبیله هنوز هم عکسهای پرنس فیلیپ را سجده میبرند و پرستش میکنند و از کارهای سفیدپوستان آن دوره تقلید میکنند. از دیگر فرقههای بارپرست به جا مانده، فرقهی جان فروم است که شخصی به اسم جان فروم را پرستش میکنند (و اینطور که به نظر میرسد چنین شخصی اصلا در اسناد رسمی ثبت شدهی انگلستان وجود خارجی ندارد). فرقهی دیگری هم هست که معتقدند شخصی به اسم «تام ملوان» خدای آنهاست.
عبارت بارپرستی در زبان انگلیسی (Cargo cult) معنای استعاری هم پیدا کرده و برای تقلید کورکورانه و بینتیجه به کار میرود (در واقع داستان بارپرستی بدل به معادل بریتانیایی داستان بقال و طوطی مولانا شده). ریچارد فاینمن هم در یکی از سخنرانیهایش از اصطلاح «علم بارپرستانه» برای توصیف شیوههایی که سر و شکل و ظاهر علمی دارند ولی در واقع علمی نیستند استفاده کرد و این اصطلاح را جا انداخت.
ساینتولوژی
و در نهایت میرسیم به گل سرسبد ادیان نوظهور که بیشتر از تمام رقبایش طرفدار دارد و شناختهشدهتر است و حتی آدمهای مشهوری مثل جان تراولتا و تام کروز هم از پیروانش هستند. ساینتولوژی در ابتدا یک ایده و روش بود که توسط ال.ران.هابارد، نویسندهی داستانهای علمی تخیلی، پایه گذاری شد و تاکیدش روی بررسی علمی و تجربی به جای ایمان کور بود و به طور کلی علم را در برابر ایمان قرار میداد و جانب علم را میگرفت. ساینتولوژی آن اوایل خدای خاصی به پیروانش معرفی نمیکرد و خدای خاصی را هم رد نمیکرد، بلکه صرفا از آنها میخواست با روشی تجربی و تحلیلی خدایی را که میخواهند پیدا کنند و بپرستند و یا اصلا بیخدا باشند. بنابراین در ابتدا به نظر میرسید عقیدهای محترم و قابل تأمل باشد.
اما بعد ساینتولوژی تدریجا تبدیل به یک مذهب شد و کلیسای ساینتولوژی بنا شد و داستانهای اسطورهای و قدیمی موسوم به «اپرای فضایی ساینتولوژی» منتشر شدند و امروزه بیش از آنکه یک مذهب یا عقیده یا شیوهی فکری باشد، یک موسسهی تجاری بزرگ و پردرآمد شده است.
جذابترین بخش ساینتولوژی شاید همان اپرای فضاییاش باشد. اینطور که کلیسای ساینتولوژی ادعا میکند، 75 میلیون سال پیش، یک رهبر کهکشانی بزرگ به اسم «ژنو» که بر 76 سیاره از جمله زمین – که آن موقع اسمش تیگی-آک بود – حکم میراند، متوجه مشکل تراکم بالای جمعیت در جهان شد و برای حل مشکل، نقشهای چید. ژنو تمام مردمش را که بالغ بر 13.5 تریلیون نفر میشدند، منجمد کرد و آنها را به فراز سیارهی زمین برد و بدن منجمد شدهشان را در آتشفشانها و گدازههای داغ روی زمین پرتاب کرد و به همین هم اکتفا نکرد و کوهها را با بمبهای هیدروژنی منفجر کرد. مردم منجمد به این شکل نابود شدند و روح تمام آنها آزاد شد. ولی ژنو دور اتمسفر سیاره نوعی تلهی مغناطیسی کار گذاشته بود که از خروج این ارواح از سیاره و پیوستنشان به کیهان جلوگیری میکرد. به این شکل این ارواح در زمین گیر افتادند و صف کشیدند که به ترتیب وارد بدن موجودات هوشمندتر تکامل یافته در سیاره شوند و در واقع تمام انسانهایی که تاکنون روی زمین زندگی کردهاند و زندگی خواهند کرد، ارواح مردم ژنو هستند که اصل خودشان و آنچیز که بودهاند را از یاد بردهاند و حالا ساینتولوژی میخواهد این اصل و موطن اولیه را به یادشان بیاورد. حاشیهی جذاب ساینتولوژی هم همین است که برخلاف اکثر ادیان نوظهور دیگر، اینجا چیزی که دین شناسان «ایلو تمپور» یا «روزی روزگاری» یا «زمان بی آغاز» میخوانندش، کمابیش وجود دارد که به مذاهب و باورهای کلاسیک نزدیکترش میکند.
داستان البته ادامه دارد و جزئیات بیشتری (به همراه کلی قضیه دربارهی زندگی ژنو و سیاستهای جهان پیشین و اصل و اساس انسانها که حالا فراموش شده) در این اپرای فضایی و داستان «دیوار آتش» پیدا میشود. ولی این قضایا به گزارش عموم نمیرسند. ساینتولوژیستها باید 8 سطح مختلف معروف به سطوح OT را طی کنند و برای ورود به هر سطح باید آموزشهای ویژهای ببینند و آزمونهایی را از سر بگذرانند. هر سطح OT جدید رازهای بیشتری از اسرار ساینتولوژی را در بر دارد که تازه واردانِ آن سطح، این رموز را فرا میگیرند. بالاترین سطح که به آن OT VIII میگویند، سطحی است که به ادعای کلیسا تمام رموز عالم را شامل میشود. آموزشهای این سطح روی کشتی سیار «فری ویندز» که همیشه وسط اقیانوس شناور است ارائه میشود و در این کشتی که بالاترین تدبیرات امنیتی برای محافظت از محتویات سرّیاش اندیشیده شده، پیروان باید مدارک قانونی پیچیدهای (مانند « قرارداد عدم افشا» ) را امضا کنند تا بتوانند وارد کلاسهای اختصاصی بشوند و آموزشهایشان شروع شود. این رازداری سفت و سخت در سطوح دیگر نیز کمابیش به چشم میخورد و کلیسا تحت قانون کپیرایت از کسانی که آنها را افشا کنند، شکایتهای قانونی به عمل میآورد(این شکایتها دامن گیر کسانی که در کتابها یا مقالاتشان از ساینتولوژی انتقاد میکنند هم شده و همین قضیه کلیسای ساینتولوژی را تبدیل به نوعی سازمان مستبد کرده). به خاطر همین سختگیریها و رازداریها است که چیز چندان زیادی از مراسمات آیینی و افسانههای قدیمی ساینتولوژی نمیدانیم. ولی همین ندانستن و اشتیاق به دانستن و کنجکاوی برخاسته از آن باعث شده بسیاری از ثروتمندان (از جمله سلبریتیهایی که قبلا ذکر شدند) به عضویت ساینتولوژی درآیند و مبالغ زیادی برای راحتتر و سریعتر طی کردن سطوح OT به کلیسا اهدا کنند و به این ترتیب، کلیسا و سازمان ساینتولوژی را بدل به ثروتمندترین مذهب نوظهور و یکی از بزرگترین سازمانهای اقتصادی جهان کنند. در بعضی کشورها البته ساینتولوژی با محدودیتهایی روبروست. در فرانسه این مذهب را به عنوان فرقه میشناسند و تبلیغ و گسترشش جرم محسوب میشود. سوئیس هم آن را به عنوان مذهب به رسمیت نپذیرفته ولی به آن تحت عنوان یک سازمان اقتصادی اجازهی کار داده. به هرحال، در عین اینکه میتوان ادعا کرد ساینتولوژی باورمندان واقعی زیادی ندارد و بیشتر پیروان پولدارش به عنوان نوعی تفریح و تنوع در زندگی یکنواختشان، به آن روی آوردهاند، باید پذیرفت این آیین احتمالا قدرتمندترین مذهب معاصر و نوظهور است که قدرت رقابت تنه به تنه با مذاهب کلاسیک و قدیمی را دارد و بر بعضی از آنها پیروز هم شده.
-
در مکتب رائلیسم نشانه هایی
است برای آنهایی که می اندیشند … 🙂 -
جالبه ، شبا میخوابن صبحا دین میسازن.
عجیب اینی برخی از مردم کوته فکر ایرانی که کم ترین میزان مطالعه رو دارن ، رائلیسم رو به داستان های دروغین و ساختگیشون درباره ایلومیناتی ها ربط دادن ، سفارت خونه شون رو هم به اسراییل . منتظرن هر چیزی رو به هر چیزی ربط بدن. -
ننگ بر تو باد. باشد که رشتههای نودلی حضرتش انتقام گیرند. چگونه در وجود حضرت پاستا شک میکنی؟
-
ناچاریم تقیه کنیم آقا :دی
-
ن فرمان جهاد بدین خون همشونو بریزین😁
-