۷ تئوری هواداری نغمهی آتش و یخ که باید خواند
یکی از کارهایی که خیلی موجبات ذوق کردنم را فراهم میکند، نظریهپردازی دربارهی ادامهی داستانهایی است که میخوانم یا میبینم. گاهی این نظریات درست از آب در میآیند که باعث غلیان معجونی از غرور و سربلندی از یک سو و ناامیدی از غافلگیر نشدن با داستان و پیچش داستانیاش از سوی دیگر میشود و احساس متناقضی ایجاد میکند و باید اعتراف کنم معجونی است که به آن معتاد شدهام، و گاهی هم کلا نظریات پرتی هستند که به دست فراموشی سپرده میشوند و با این حال دوران خوشی که به فکر کردن برای رسیدن بهشان سپری کردم یادم میماند. بین تمام ژانرها، فانتزی به دلیل وجود عنصر جادو و بنابراین آزادتر بودن ذهن در خیالپردازی، خوراک نظریه سازیست و بین فانتزیها هم فانتزیهای برین (High fantasy) که کلی اقلیم و کاراکتر و رابطه و سلاح و قدرت و نیرو و موجودات جورواجور درشان پیدا میشود، از همه نظریهسازترند و با توجه به کندنویسی جورج آر آر مارتین که تمام خوانندگانش را جان به لب کرده، مجال و فرصت نظریهسازی برای خوانندگان پیگیر نغمهی آتش و یخ بیشتر از بقیهی فانتزیخوان ها بوده. نتیجه شده هزاران تئوری ریز و درشت که بعضیهاشان مثل فرمول معروف R+L=J (که کم مانده پایش به فیزیک هالیدی باز شود) سر زبان همه است و بعضیهاشان هم آنقدر نامعقول و احمقانه بودند که زود فراموش شدند (مثل این تئوری که لرد واردیس در واقع یک هیولای دریایی است که خودش را به شکل انسان درآورده. نه! جدی. این واقعاً یک تئوری بود و مدتی هم سرش بحث و جدلهای داغی بود.)
یکی از کارهایی که خیلی موجبات ذوق کردنم را فراهم میکند، نظریهپردازی دربارهی ادامهی داستانهایی است که میخوانم یا میبینم. گاهی این نظریات درست از آب در میآیند که باعث غلیان معجونی از غرور و سربلندی از یک سو و ناامیدی از غافلگیر نشدن با داستان و پیچش داستانیاش از سوی دیگر میشود و احساس متناقضی ایجاد میکند و باید اعتراف کنم معجونی است که به آن معتاد شدهام، و گاهی هم کلا نظریات پرتی هستند که به دست فراموشی سپرده میشوند و با این حال دوران خوشی که به فکر کردن برای رسیدن بهشان سپری کردم یادم میماند. بین تمام ژانرها، فانتزی به دلیل وجود عنصر جادو و بنابراین آزادتر بودن ذهن در خیالپردازی، خوراک نظریه سازیست و بین فانتزیها هم فانتزیهای برین (High fantasy) که کلی اقلیم و کاراکتر و رابطه و سلاح و قدرت و نیرو و موجودات جورواجور درشان پیدا میشود، از همه نظریهسازترند و با توجه به کندنویسی جورج آر آر مارتین که تمام خوانندگانش را جان به لب کرده، مجال و فرصت نظریهسازی برای خوانندگان پیگیر نغمهی آتش و یخ بیشتر از بقیهی فانتزیخوان ها بوده. نتیجه شده هزاران تئوری ریز و درشت که بعضیهاشان مثل فرمول معروف R+L=J (که کم مانده پایش به فیزیک هالیدی باز شود) سر زبان همه است و بعضیهاشان هم آنقدر نامعقول و احمقانه بودند که زود فراموش شدند (مثل این تئوری که لرد واردیس در واقع یک هیولای دریایی است که خودش را به شکل انسان درآورده. نه! جدی. این واقعاً یک تئوری بود و مدتی هم سرش بحث و جدلهای داغی بود.)
از آن جالبتر اینکه بعضی از این تئوریها در گذشته واقعاً نقاط مهمی از داستان را حدس زدهاند که بعداً اتفاق افتادهاند. مثلا این تئوری را که یکی از هواداران با نام کاربری Charles the Uncivil در سال 1998 پست کرده ببینید که چطور با دقت عروسی سرخ را قبل از چاپ کتاب سوم پیشبینی کرده:
از شخصیت هایی که مطمئنم در ادامه ی کار می میرن، یکیشون راب هست. دلیلش هم اینه : به رویاهای دنی تو «خانهی نامیرایان» توجه کنید. دنریس مردی با سر گرگ رو میبینه که تاجی آهنین بر سر داره و بر صدر یک جور مجلس عیاشی نشسته که گویی تمام مهمانهاش سلاخی شدن. این مرد گرگی صد درصد راب استارکه. من فکر می کنم بولتونها یا فریها بهش خیانت میکنن.
همانطور که همهمان در شوک و حیرت دیدیم (و اگر کتابها را خوانده بودیم برای بقیه گذاشتیم که در شوک و حیرت ببینند و خودمان خندیدیم)، نه یکی، بلکه هر دو خاندانی که این کاربر حدس زده بود نهایتاً به راب خیانت کردند و دقیقاً هم به شکل رویای دنریس در خانهی نامیرایان. این تئوری البته از جنس تئوریهای خوب و محتمل است. تئوریهایی که برایشان دلیل و مدرک آورده میشود و هرچه این مدرک یا مدارک قویتر و مستدلتر باشند، احتمال تحقق تئوری هم بیشتر است.
در این لیست به سراغ هفت تئوری هواداری نغمهی آتش و یخ رفتهایم که از انجمنهای بحث و گفتوگو یا شبکههای اجتماعی مثل رددیت جمعآوری شدهاند. و ویژگیشان تنوعشان در داستان پردازی است. بعضی خیلی جاهطلبانهاند و نامحتمل و پشت بعضی دیگر آنقدر دلیل و مدرک هست که آدم را به شک وامیدارند. تمام این تئوریها توسط هواداران جانبرکف کتابها (و نه سریال) ارائه شدهاند و بنابراین ممکن است بعضیشان اصلاً برای بینندهی سریالی که کتابها را نخوانده قابل درک هم نباشند(هرچند اکثرشان هستند). در لیست به یکایک تئوریها با توجه به میزان جنونآمیز بودنشان، میزان امکانپذیریشان و اهمیتی که در پیرنگ کلی و ادامهی داستان دارند، امتیازی از یک تا ده داده شده.
هفت – تیون گریجوی بچه ( یا بچه های خودش) را کشته
حتماً تا این نقطه از داستان دیگر دلتان برای تیون گریجوی سوخته و به خاطر تمام بلاهایی که رمزی اسنو به سرش آورده، او را برای کارهایی مثل خیانت به راب استارک، فتح وینترفل و کشتن سر رودریک بخشیدهاید. خب، اگر بفهمید که تیون یک یا شاید هم هر دو پسر خودش را کشته، باز هم برایش دلسوزی میکنید؟
قضیه از این قرار است که تیون گریجوی در کتاب دوم نغمهی آتش و یخ(و فصل دوم سریال) ، دو پسر یک آسیابان را میکشد، آتش میزند و به دار می آویزد و به همه اعلام میکند که این ها، دو پسر استارکها، برن و ریکان هستند که به دلیل نافرمانی از او اعدام شدهاند و عاقبت دیگر متمردین هم مشابه همین خواهد بود. حرکت تیون در واقع یکجور جنگ روانی بود علیه مردم شمال و به خصوص ساکنین وینترفل و روستاهای اطرافش که هم وحشت به دلشان بیاندازد و هم با ایجاد این توهم که استارکی در شمال نمانده، با گرفتن رهبری بالقوه از مردم شمال روحیهی مقاومتشان را در هم بشکند. ولی شاید چیزی فراتر از اینها پشت این کار تیون باشد. تئوری بیان می کند لااقل یکی از این دو پسر آسیابان، پسر خود تیون بوده. اما چطور؟
از روایات و توصیفات بیان شده در فصلهای از زاویهی دید خود تیون در کتاب دوم، میدانیم که او در کنترل غرایز جنسیاش چندان موفق نیست و سر و گوشش زیاد میجنبد. از طرف دیگر، در افکار تیون در کتاب «رقصی با اژدهایان»، دربارهی دو پسر آسیابان که او به قتلشان رساند چنین میآید:
او نمیخواست دربارهی مادرشان فکر کند. تیون سالها بود که زن آسیابان را میشناخت. بارها با او همبستر شده بود…
با توجه به سن پسرها، پسر اولی وقتی به دنیا آمده که تیون 12 ساله بوده و نباید فراموش کنیم که این جهانی است که سالها در آن طولانیتر از جهان ما هستند و بنابراین بچهها زودتر بالغ میشوند (جان اسنو وقتی فرماندهی نگهبانان شب میشود فقط پانزده سال سن دارد)، بنابراین از نظر منطقی و با توجه به اینکه تیون به اقرار خودش بارها با زن آسیابان خوابیده و این جامعهای است که در آن خبری از کنترل تولد نیست، کاملاً محتمل است این بچهها، فرزندان حرامزادهی خود تیون گریجوی بوده باشند. حتی اگر بچهی اولی را به خاطر سن کم تیون هنگام تولدش از لیست خط بزنیم، لااقل پسر کوچکتر کاملا در دامنهی احتمالات قرار دارد. از این گذشته، چرا تیون نباید بخواهد دربارهی مادر بچهها فکر کند؟ و چرا چنین عذاب وجدان سنگینی از کشتن آنها گرفته؟ مطمئناً به خاطر قتل بیگناهان نیست، چون تیون در راه فتح وینترفل انسانهای بیگناه خیلی بیشتری را هم به کشتن داده که به آنها فکر نمیکند.
موضوع بعدی بدشانسی عجیب تیون گریجوی در ماجرای محاصرهی وینترفل است. در واقع بعد از کشتن این دو بچه تمام اتفاقاتی که برای تیون افتاده، یکسره بدشانسی و بدبختی بوده. حتی یک جایش هم قطع میشود که خب نمی شود اینجا نوشتش چون حواسشان هست. خلاصه اینکه بدترین مجازات ممکن که همه برای جافری آرزویش را داشتیم، به سر تیون نگونبخت میآید. از فصلهای برن استارک در کتاب پنجم میدانیم در شمال وستروس، خدایان قدیم و درختان مقدس همچنان قدرت دارند و در آیین انسانهای نخستین، بزرگترین گناهان، خویشاوندکشی و مهمانکشی بوده است. اگر قدرتی برای خدایان قدیم در نظر بگیریم، میتوان گفت بدشانسیهای پیاپی تیون در داستان، مجازات خدایان جنگل بوده(خدایان جنگل را عصبانی نکنید. خیلی ناجور مجازات میکنند) برای ارتکاب گناه نابخشودنی خویشاوندکشی. تیون حتی جایی در کتاب پنجم جلوی یکی از این درختان مقدس در وینترفل زانو میزند و بابت گناهانش(از جمله کشتن همان دو بچه) طلب مغفرت میکند. بعد از این تضرع و توبه است که گویی از میان باد و از دهان صورت نقشبسته بر تنهی درخت ، کلمهی «تیون» خارج میشود، چنانکه تیون فکر میکند خدایان او را صدا زدهاند و حالا چون آنها اسمش را تیون خواندهاند، میتواند دیگر «ریک» نباشد و به تیون بودن برگردد و به این ترتیب شخصیت قبلیاش را پس میگیرد و به آریا استارک تقلبی(جین پول – در سریال سانسا استارک) کمک میکند از وینترفل فرار کند. (البته قابل ذکر است صدا شدن اسم تیون توسط درخت مقدس خود تئوری دیگری دارد که میگوید برندون استارک، از شمال دیوار و نزد بریندون ریورز (کلاغ سه چشم) ، تیون را صدا زده تا بگوید او را به خاطر بلاهایی که سرش آورده و سبب شدن خرابی قلعهی پدریش بخشیده است. به هر حال یا خود خدایان بودهاند، یا برن، یا تیون خل شده)
امتیاز جنونآمیز بودن: 4 – فرزند کشی چیز خیلی زیادی به جنایات تیون گریجوی نمیافزاید.
امتیاز احتمالپذیری: 7 – چندان بعید نیست. مدارک خوبی وجود دارند. فقط بخش مجازات خدایان کمی لنگ میزند.
امتیاز تاثیر بر ادامهی داستان: 3 – خب تهش که چه؟ اگر تیون در کتابهای بعد اعتراف کند که بچهی خودم را کشتم، صرفاً یک لایه به مفلوکیت کاراکتر مفلوکی که هست افزوده میشود و لاغیر.
شش – دلیل حملهی «وایت واکرها» یا «آدرها» سبعانه نیست، بلکه دیپلماتیک است
این یکی کمی طولانی است، خواهش میکنم فرار نکنید.
قبل از هرچیز بیایید نگاهی داشته باشیم به این نقل قول از جورج آر آر مارتین، خالق نغمهی آتش و یخ:
با تمام احترامی که برای تالکین قائلم، و باور کنید احترام زیادی برایش قائلم – او تأثیر زیادی روی من داشته و کتابهای ارباب حلقهها کوهی بزرگ هستند که روی تمام آثار فانتزی که پس از آنها نوشته شدهاند سایه میافکنند و تمام فانتزی مدرن را شکل میدهند – مشکلاتی با او دارم. کلاً این قضیهی لرد تاریک و آدم خوبها که با آدم بدها میجنگند و به طور کلی خیر در برابر شر، در حالی که در دست تالکین فوقالعاده مدیریت شده، در دست بسیاری از خلفهایش تبدیل به نوعی کاریکاتور شده. ما دیگر احتیاجی به هیچ لرد تاریکی نداریم. دیگر گذشتهایم از اینکه بیاییم بگوییم «اینا آدم خوب هان و سفید هستن، اونا هم آدم بدهان و سیاهن. ضمناً خیلی هم زشت و بدقیافهان. خلاصه خیلی بد هستن.»
(لینک منبع : http://www.assignmentx.com/2011/interview-game-of-thrones-creator-george-r-r-martin-on-the-future-of-the-franchise-part-2/)
خب، مسلماً برای نویسندهای که دلش نمیخواهد داستانش لرد تاریک و قطب منفی و طرف شر داشته باشد، آدرها باید لکهی ننگ بزرگی باشد. اگر جای مارتین بودم با وجود آدرها در داستانم هرگز چنین حرفی نمیزدم.
ولی اگر آدرها واقعاً طرف منفی نباشند چه؟
چیزی که از آدرها میدانیم این است که آنها زبان خاص خودشان را دارند، میتوانند از یخ هرچیزی بسازند و سلاحهای یخی خودشان را دارند، جادو بلدند و میتوانند مردهها را زنده کنند و تبدیل به عروسک خیمهشب بازی خودشان کنند و در آخر اینکه استراتژی نظامی سرشان میشود و روی حملههایشان فکر میکنند. خلاصه اینکه خبری از یک دسته شیطان نفهم دیزنیطور نیست که همینطور سرشان را بیاندازند پایین برسند به دیوار که بعد مثلاً ملکهی زیبای قصه با سه اژدهایش شکستشان بدهد و کلاغه هم به خانهاش نرسد. بیشتر به نظر میرسد آدرها یک قوم باشند. یک قبیله یا جامعه یا گروه از موجودات هوشمند با تفکرات و فرهنگ و جهانبینی خاص خودشان. ولی این جهانبینی چیست؟
در دو کتاب اول کاراکتری وجود دارد به اسم ننهی پیر (که در چند اپیزود اول سریال هم هست و بعد با سر کشیده شدن ریغ رحمت توسط بازیگرش، کاراکترش هم به به دلایلی مستقل از پلات غیب میشود). این ننهی پیر دایهی چند نسل از فرزندان استارکها بوده و شاید از تمام سیتادل و کتابخانههای وستروس منبع موثقتری باشد برای تاریخ وستروس. او برای برن و ریکان از فرزندان جنگل قصه میگوید و از آدرها. از داستان آریون تارگارین میگوید و سیمون چشمستارهای و خیلی دیگر از وقایع منقول و مکتوب دیگر که بعداً کمابیش به صحتشان پی میبریم. یکی از داستانهایی که ننهی پیر تعریف میکند(و بعداً هم سمول تارلی در کتابهایش به آن برخورد میکند) داستانی است به اسم «آخرین قهرمان». قضیه از این قرار است که آدرها از سرزمینهای همیشه زمستان به سمت جنوب حمله میکنند و شب بیپایان را به وستروس میآورند و اکثر انسانها را سر به نیست میکنند به جز دستهای کوچک به رهبری فردی که به اسم آخرین قهرمان میشناسندش. آخرین قهرمان به دل سرزمینهای همیشه زمستان میرود تا فرزندان جنگل را پیدا کند و در پی حوادثی که رخ میدهد، آدرها را عقب میراند(در افسانه هرگز گفته نمیشود آنها را شکست میدهد یا حتی رویشان شمشیر میکشد).
تئوری میگوید آخرین قهرمان در واقع یک جنگجوی افسانهای نبوده. بلکه یک دیپلمات بوده که رفته تا با میانجیگری فرزندان جنگل، با آدرها مذاکره کند و به این جنگ طولانی پایان بدهد. نتیجهی مذاکرات مثبت بوده و در پایان، آدرها خودشان به کمک فرزندان جنگل و انسانها و غولها و خلاصه تمام موجودات شمال، دیوار را از جنس یخ و جادو بنا کردهاند، نه برای اینکه آدرها و وحشیها را در شمال دیوار نگه دارند؛ بلکه برای آنکه مرز بین ناحیهی انسانها و ناحیه ی آدرها مشخص شود و هم انسانها از سرمای وحشیانهی شمال در امان باشند و هم آدرها از گرمای جنوب و موجودات آتش زایش مثل اژدهایان. تئوری تا آنجا پیش میرود که میگوید این پیمان صلح مثل هر پیمان صلح دیگری، با یک ازدواج محکم شده و این ازدواج چیزی نبوده جز پیمان همسری میان سیزدهمین فرمانده نگهبانان شب (معروف به پادشاه شب) با یکی از آدرها (فکر بچهها را بکنید). پادشاه شب و داستان ازدواجش با یکی از آدرها جزئی از تاریخ رسمی وستروس است و طبق روایاتی پادشاه شب یکی از استارکها بوده. چه راهی بهتر از محکم کردن پیمان صلح میشناسید از پیوند زدن یکی از آدرهای شمال دیوار با یکی از افراد بزرگترین خاندان جنوب دیوار؟ این تئوری حتی تا آنجا خیالپردازی میکند که میگوید در این فاصله مناسبات اجتماعی و تجاری معمول بین آدرها و انسانهای نخستین هم جریان داشته و بین آدرها و استارکها رفاقتی ایجاد شده. به هر حال این دورانی است مربوط به بسیار قبل و پیش از اینکه تارگارینها یا حتی آندالها پا به وستروس بگذارند، و ضمناً انسانهای نخستین قبلاً هم چنین پیمان صلحی با موجوداتی جادویی بستهاند. جنگ بین انسانها و فرزندان جنگل اینطور پایان یافت که قرار شد تمام مناطق جنگلی در تملک فرزندان باشد و باقی مناطق برای انسانها و پس از آن، فرزندان جنگل و انسانها تا رسیدن آندالها و قتل عام فرزندان و نابودی درختهای مقدس، رابطهی خوبی با هم داشتند. البته تاریخ به ما میگوید پادشاه شب سرکشی کرد و توسط استارکها سرکوب شد. ولی اولاً تاریخ را فاتحان مینویسند و ثانیاً امکان دارد واقعاً پادشاه شب سرکشی کرده باشد و حتی خود آدرها هم در شکستش به استارکها کمک کرده باشند. سوال بعدی این است که چرا همه در داستان مکرراً میگویند:«همیشه یک استارک باید در وینترفل باشد»؟ آیا دلیلش این نیست که استارکها مأمور حفظ پیمان صلح در طرف انسانها بوده اند و حالا در غبار تاریخ این مأموریتشان را فراموش کردهاند ولی یادشان مانده همیشه باید در وینترفل بمانند و صلح باستانی را متضمن شوند؟ و چرا شعار استارکها(زمستان در راه است)، برخلاف شعار تمام خاندانها که نوعی تهدید یا قدرتنمایی است (غرشم را بشنو – قوی رشد میکنیم – آتش و خون – خشم از آن ماست و …) یک جملهی خبری است؟ آیا امکان ندارد شعار استارکها هم در واقع یک تهدید باشد؟ که ای تمام خاندانهای جنوبی! شما به وجود ما احتیاج دارید چون اگر ما نباشیم صلح میشکند و «زمستان در راه است» و به دنبالش آدرها و مرگ و نابودی! و دقیقاً هم میبینیم وقتی استارکها شروع به پرپر شدن میکنند کمکم حرکت آدرها به سمت جنوب دیوار شروع میشود. ولی چطور پیمان صلح شکسته شده؟ میتواند دلیلش این باشد که نگهبانان شب شروع به مداخله در کار شمال دیوار کردهاند و بنابراین آدرها برای حفاظت از سرزمینشان ارتشی راه انداختهاند. یا اینکه وقتی آدرها فهمیدند برندون و ریکارد استارک (برادر و پدر ند استارک) بدست اریس تارگارین دیوانه کشته شده، از قتل دوستان باستانیشان در شمال به خشم آمدهاند و شروع به جمعآوری ارتش برای انتقام کردهاند و وقتی استارکهای بیشتری یکی پس از دیگری کشته شدهاند، دیگر به سیم آخر زدند( توجه کنید منس ریدر سالیان دراز است در حال متحد کردن وحشیهاست با این شعار که باید از دست آدرها فرار کنیم به سمت جنوب. پس آدرها سال هاست مشغول جمع کردن ارتششان و عزیمت به جنوب هستند؛ شاید از دوران شورش رابرت. سرعت حرکت آدرها حتی از سرعت تایپ تکانگشتی مارتین هم کمتر است). یا شاید هم آدرها در قلعه و جامعهی خودشان پیشگویانی دارند که خبر از سر رسیدن سه اژدها در آینده دادهاند که مثل اژدهایان قبلی قرون پیشین در همان جنوب نمیمانند و به سمت دیوار میروند که آنها را در وطنشان نابود کنند.
تئوری البته لایههای بیشتری هم دارد مثل اینکه «شاهزادهی موعود» و «آزورآهای» یک نفر نیستند، بلکه دو نفرند. شاهزادهی موعود کسی است که خون یخ (استارکها که شاید با آدرها در هم آمیخته باشند) و آتش(تارگارین ها که از نسل والرینها هستند) را با هم دارد(بله. همان که فکرش را میکنید است. جان اسنو) و هدفش آوردن تعادل به دو طرف آتش و یخ است و به صلح دوباره رساندن طرفین، ولی آزورآهای، شخصیت منفی پیشگویی است که میخواهد طرف یخ را نابود کند و این تعادل را به هم بزند و جهان را به خطر بیاندازد و او دنریس است. در واقع تئوریپرداز(کاربری به اسم c-forrester-throne) ادعا میکند ریگار تارگارین از موضوع خبر داشته و لیانا استارک را دزدیده تا فرزندی از او بیاورد و جهان را از نابودی به دست خواهر کوچکترش، دنریس نجات دهد. تئوری حتی تلاش میکند آخر داستان را هم پیشبینی کند(مثلا اینکه آدرها جان را زنده میکنند و حالیاش می کنند که «ابله! ما طرف شما استارکهاییم. شمشیرتو بنداز» و بعد جان تلاش میکند با فعالیت در هر دو طرف دیوار، صلح دوبارهای برقرار کند) که ما دیگر وارد این پیشبینیها نمیشویم. فقط همینکه آدرها آنقدرها هم بد نیستند و انگیزهشان نابودی نیست، بلکه صرفاً حبّ وطن است و شاید به جا آوردن رسم رفاقت در حق استارکها.
امتیاز جنونآمیز بودن: 9 – این تئوری به معنای واقعی کلمه دیوانه است و تمام دانستههایمان از داستان و تصورمان از پایانش را به هم میریزد.
امتیاز احتمالپذیری: 5 – جزئیات زیادی در تئوری وجود دارند که ممکن است تهش مشخص شود چرند محض هستند. ولی چند سرنخ خوب هم برای محکمکردن تئوری هست و کلاً ایدهی اصلی پشتش که آدرها هم انگیزه و هدفی انسانی داشته باشند و نه شیطانی، از مارتین چندان بعید نیست و حتی محتمل است.
امتیاز تاثیر بر ادامهی داستان: 10 – اگر این تئوری کاملاً و حتی تا چند درصد درست باشد، بیشک تأثیر بسیار بزرگی در مقیاسی عظیم بر ادامه و پایان داستان خواهد داشت.
پنج – جان اسنو نه تنها تارگارین است، بلکه یک خواهر دوقلو هم دارد
بخش اولش را که همه میدانید. جان اسنو تارگارین است و پسر ریگار تارگارین و لیانا استارک است و لیانا در بستر گفته «به من قول بده ند» و قس علی هذا.
ولی چه میشود اگر یک چرخش داستانی جنگستارگانی داشته باشیم که نه یک برگزیده، بلکه دو شوالیهی جدای بالقوه(در اینجا به شوالیههای جدای میگوییم شاهزادهی موعود) در داستان باشد؟ این تئوری نه تنها محتمل است، بلکه به طرز عجیبی منطقی است و تازه، ادعا میکند خواهر جان اسنو و پرنسس لیای داستان را ملاقات هم کردهایم: میرا رید – خواهر بزرگتر جوجن رید که حالا زیر ریشهی یک درخت مقدس با برن و کلاغ سه چشم روزگار سر میکند.
اولا اینکه خاندان رید از دوستان قدیم و وفادار خاندان استارک هستند که تمام خاندانهای شمالی دیگر دیدی منفی به آنها دارند و «اهالی مرداب» و «سوسمار خوارها» صدایشان میزنند(که به دلیل محل زندگیشان و مکان قلعهشان است). هاولند رید، پدر جوجن رید و -اینطور که به ما گفتهاند- میرا رید، از صمیمیترین دوستان ند استارک بود. خود ادارد استارک به برن میگوید: «اگر هاولند رید نبود، احتمالا سر آرتور دین من رو میکشت.» یعنی اینکه هاولند رید یکی از شش شوالیهای بوده که به همراه ند استارک به برج شادی رفت تا لیانا استارک را آزاد کند و در آنجا با 3 شوالیهی گارد شاهی و در رأسشان شوالیهی افسانهای، سر آرتور دین، شمشیر صبح، روبرو میشود. القصه اینکه هاولند رید(به جز خود ند استارک) تنها کسی است که از این رویارویی جان سالم به در میبرد.
تئوری میگوید ند استارک در بستر لیانا، نه یک بچه، بلکه یک دوقلو پیدا کرده؛ یک دختر و یک پسر. از آنجا که نمیتوانسته هردو بچه را به وینترفل بازگرداند و همه را به موضوع ظنین کند(تازه فکر دعوایی که شبش باید با کتلین میکرده را هم بکنید)، دختر را به دوستش و تنها بازماندهی نبرد، هاولند رید میدهد تا به قلعهی خودش ببرد و آنجا به عنوان دخترش بزرگش کند.
تئوری وقتی محکمتر میشود که شباهت عجیب میرا رید را به استارکها در توصیفاتش در کتابها میبینیم. میرا تا حد زیادی شبیه آریا توصیف شده، با چشمانی تیز و چهرهای کشیده و موهایی مشکی. و ند استارک بارها در کتابها به این فکر میکند که آریا او را به یاد بچگیهای لیانا میاندازد. از آن مهمتر اینکه در بخشی از کتاب سوم، میرا رید به طرز مشکوکی ماجرایی برای برن تعریف میکند که شباهتی عینی و واو به واو با قضیهی تورنمنت هارنهال و اهدا شدن شاخهی گل از سمت ریگار به لیانا( به جای همسرش الیا) دارد. هارنهال جایی بود که همه چیز شروع شد و تهش به شورش رابرت و مرگ ریگار و برکناری تارگارینها از سلطنت ختم شد. آیا این امکان وجود دارد که هاولند رید راز هویت جان و میرا را برای دخترش فاش کرده باشد و حالا میرا میخواهد آهسته آهسته قضیه را به برن توضیح دهد؟ باید منتظر بادهای زمستان ماند و دید. ولی احتمال وجود یک تارگارین-استارک دیگر در داستان مسلماً میتواند زمینه ساز وقایع بسیار جالبی باشد.
امتیاز جنونآمیز بودن: 7 – اینکه ناگهان سر و کلهی یک مدعی محکم برای تاج و تخت و یک «نغمهی آتش و یخ» دوم در داستان پیدا شود تا حدی عجیب است.
امتیاز احتمالپذیری: 6 – ممکن است. سرنخهای خوبی وجود دارند. هرچند به همان اندازه دلیل برای رد کردنش هم هست.
امتیاز تأثیر بر ادامهی داستان: 7 – اگر تئوری درست باشد، ممکن است تأثیر بزرگی بر ادامهی داستان داشته باشد و ملکهی آیندهی وستروس را تعیین کند، ولی در عین حال ممکن است ملکهی به حق در گمنامی و در شمالیترین نقطهی جهان از سرما بمیرد و هیچکس از او خبردار نشود.
چهار – پادشاه دیوانه در واقع دیوانه نبوده
اریس تارگارین دوم، آخرین پادشاه از سلسله پادشاهان خاندان تارگارین بود که سلطنت را در شورش قوای متحد شمال و جنوب به رابرت باراتیون واگذار کرد. اریس را پادشاه دیوانه میخواندند چون توهم توطئه داشت و معتقد بود همه علیهش توطئهچینی میکنند تا سلطنتش را بگیرند و دشمنانش را زنده زنده میسوزاند. در نهایت هم بعد از اینکه پسرش ریگار، لیانا استارک را دزدید و خودش ریکارد استارک، لرد وقت وینترفل و برندون استارک، پسر ارشد او را که برای پس گرفتن دخترشان آمده بودند، سوزاند و خفه کرد و کشت، جرقهی شورشی را زد که از کار بر کنارش کرد.
ولی اگر پادشاه دیوانه حق داشته باشد و واقعاً خاندانهای مختلف در حال توطئه چینی علیه او بوده باشند چه؟
بیایید اول کمی دربارهی رسم و رسومات وستروس صحبت کنیم. در وستروس ، ازدواج بین خاندانهای مناطق دور از هم بسیار نادر است. اکثر لردها دخترشان را به یکی از پرچمداران و لردهای وفادار به خودشان در ناحیهی خودشان میدهند و از همانها هم برای پسرانشان دختر میگیرند(اصلاً خاندانی مثل کارستارک به همین شکل از استارک ها مشتق شد). اصولاً ازدواج بین خاندانهای کبیر نامرسوم است مگر اینکه موقعیت جنگی باشد(مثل پیمان ازدواج راب استارک با فریها). در تاریخ وستروس، فقط دو خاندان کبیر هستند که به صورت تاریخی عادت داشتند با هم ازدواج کنند: مارتلها و تارگارینها. دلیل این یک مورد خاص هم این بوده که اگان تارگارین فاتح هرگز نتوانست دورن را فتح کند و مارتلها را شکست دهد و بنابراین از طریق ازدواج بود که دورن جزئی از هفت پادشاهی شد و تازه، همان تارگارینها هم ترجیح میدادند در صورت امکان یکی از خاندان خودشان(حتی اگر خواهر یا برادرشان باشد) را به همسری درآورند.
حالا بحث کمی تاریخی میشود. در تاریخ معاصر وستروس جنگی وجود داشت به اسم «جنگ پادشاهان نه پنی» که چیز زیادی از آن نمیدانیم جز اینکه بسیاری از کاراکترهای قدیمیتر و مسنتر در آن شرکت داشتند. مثلا سر باریستان سلمی در این جنگ شمشیر زده یا سپتون مریبالد هم در این نبرد جنگیده(و جملهی جالبی به بریین میگوید که «نه خبری از پنی بود و نه شاهی. ولی جنگ بود. مطمئن باش جنگ بود»). بسیاری از لردهای خاندانهای بزرگ مثل هاستر تالی(پدر کتلین تالی)، جان ارین(دست پادشاه پیشین و پدر معنوی ند استارک)، ریکارد استارک(پدر ند استارک)، استفان باراتیون(پدر رابرت و استنیس و رنلی) و تایوین لنیستر در این جنگ شرکت داشتند و همه(جز آخری) به نوعی با هم رفیق شدند. بعد از این جنگ بود که روابط خانوادگی عجیبی بین این خاندانهای دور از هم(هم از نظر فرهنگی و هم از حیث بعد و فاصله) شکل گرفت. ریکارد استارک پسرش ند را و استفن باراتیون هم پسرش رابرت را فرستاد تا جان ارین آنها را در ایری بزرگ کند. بعدتر هاستر تالی یکی از دخترهایش را به جان ارین داد و دیگری را برای برندون استارک کنار گذاشت که بعداً برندون استارک به دست پادشاه دیوانه کشته شد و این دختر(کتلین) به ند استارک رسید. رابرت باراتیون هم با خواهر ند استارک(لیانا) نامزد کرد که او را هم ریگار تارگرین دزدید به ترتیبی که همه میدانیم. اینطور به نظر میرسد که این 4 خاندان بزرگ(استارک – تالی – ارین و باراتیون) در حال شکل دهی نوعی اتحاد بودهاند و در شرف یکی شدن و تمام اینها مربوط به پیش از به اصطلاح دیوانه شدن اریس تارگارین است.
قطعهی بعدی پازل، حرفهایی است که پیرزنی به اسم «لیدی باربری داستین» در کتاب «رقصی با اژدهایان» و در جشن عروسی رمزی(که بر خلاف خلوت بودنش در سریال، در کتاب شلوغ بود و پر از لردهای بزرگ و کوچک) به تیون گریجوی میزند. لیدی داستین به تیون میگوید زمانی او همخوابهی برندون استارک بوده و میگوید چقدر از استارکها و به خصوص ریکارد استارک متنفر است که حاضر نشد به ازدواج او و برندون رضایت دهد، چون میخواست برندون و کتلین تالی با هم ازدواج کنند. لیدی داستین ادعا میکند دلیل این ازدواجهای خاندانی، یک جور توطئه بوده که مئسترها(استادهای قلعهها) هم در کنار لردها در آن دست داشتند. این حرف لیدی داستین را بگذارید کنار حرف استاد ماروین در پایان کتاب چهارم به سمول تارلی که ادعا میکند اساتید سیتادل، به مرور زمان اژدهایان را کشتهاند و نسلشان را منقرض کردهاند چون از جادو میترسند. اگر واقعاً اساتید دلیل به راه افتادن جنگهایی داخلی مثل رقص اژدهایان بوده باشند و در نهایت هم کار آخرین اژدهایان را یکسره کرده باشند، طبیعی است قدم آخرشان باید نابود کردن تارگارینها باشد تا هرگز هیچ اژدهایی به جهان بازنگردد و چه راهی بهتر از متحد کردن 4 خاندان قدرتمند برای این کار؟
امتیاز جنونآمیز بودن: 6 – تئوری آنقدرها دیوانه نیست. نقشهکشی و توطئهچینی چیزی است که همیشه در جهان وستروس رخ میدهد. ولی مقیاس و عظمت این توطئه و اینکه توطئهچینها اینبار آدم خوبها بودهاند آن را کمی عجیب میکند.
امتیاز احتمالپذیری: 8 – به هر حال باید پذیرفت رابطهی این 4 خاندان بزرگ طبیعی نیست. قطعاً خبرهایی بوده است و سرنخهای زیادی هستند که نشان میدهند آنها میخواستند تارگارینها را بیرون کنند. البته بعضی میگویند ممکن است قصد این خاندانها نه براندازی تارگارینها، بلکه صرفاً برکنار کردن اریس از تاج و تخت باشد و اعطای آن به ریگار که با مرگ ریگار، نقشه تغییر کرد.
امتیاز تأثیر بر ادامهی داستان: 2 – اگر تئوری درست از آب دربیاید، احتمالاً تأثیری بر ادامهی داستان نخواهد داشت جز اینکه دنریس را بیش از پیش برای انتقام و با خاک یکسان کردن خاندانهای دیگر(به جز استارکها که خودشان مدتی میشود با خاک یکسانند) تحریک میکند.
سه – تیریون لنیستر پسر دنریس تارگارین و کال دروگو است
نه نه نه…..صبر کنید. میدانم چقدر احمقانه به نظر میرسد. ولی احتمالی – شاید در حد چند اپسیلون درصد- وجود دارد که این تئوری درست باشد. در واقع این مستدلترین تئوری بین دستهی تئوریهای احمقانه(از این قبیل که لرد روس بولتون یک خونآشام است و برن استارک مسافر زمان است و لرد واریس هیولای دریایی است و …) محسوب میشود.
ماجرا از این قرار است که زخم روی شانهی کال دروگو در انتهای کتاب نخست(و فصل اول سریال) عفونت میکند و دنریس از میریمازدور، جادوگری که حین غارت دوتراکیها نجاتش داده، درخواست میکند شوهرش را درمان کند. جادوگر جواب میدهد برای درمان کال، به جادوی خون نیاز است و اسب کال دروگو را برایش قربانی میکند. در همین حین، وقت وضع حمل دنریس هم سر میرسد، جورا مورمنت او را به چادر جادوگر میبرد و دنریس بیهوش میشود. وقتی به هوش میآید، شوهرش به حیات نباتی مبتلا شده و اینطور که به او میگویند، بچهاش هم یک هیولا بوده که مرده.
تئوری میگوید میریمازدور کال دروگو را سر به نیست کرده و اینطور انتقام قبیلهاش را از او گرفته، ولی در عین حال جواب لطف دنریس را هم داده. به این شکل که به کمک جادوی خون، بچهی متولد نشدهی دنریس را در زمان به عقب فرستاده و به رحم جوانا لنیستر منتقلش کرده و در عین حال، جنین شکل نگرفتهی جوآنا را هم در رحم دنریس جا داده. به همین خاطر است که بچهی دنریس را یک هیولا توصیف میکنند، چون یک جنین شکل نگرفته است. و البته به همین دلیل است که تیریون تبدیل به هیولایی کوتوله میشود، چون در رحمی کوچکتر از آنکه باید باشد و برایش جا بازشده باشد قرار میگیرد و از جادوی خون هم آسیب میبیند. و به همین دلیل است که جوانا لنیستر هنگام وضع حمل میمیرد، چون هیولایی از زمان آینده وارد شکمش شده. و به همین دلیل است که تایوین لنیستر هرگز با تیریون مثل پسر واقعی خودش رفتار نمیکند، چون ته دلش حس میکند این، پسر او نیست. و در پایان به همین دلیل است که مشخصات فیزیکی و رنگ موی تیریون(در کتاب ها) تا حد زیادی با تارگارینها همخوانی دارد.
تئوری تا حد زیادی ترسناک است و تصورش دل آدم را میلرزاند. ضمناً اینکه چرا میریمازدور باید از بین این همه رحم، جوانا لنیستر را انتخاب کرده باشد مشخص نیست، ولی خب، کی از کار جادوگرها سر در میآورد؟
امتیاز جنونآمیز بودن: 10 – دیوانه، دیوانه و دیوانه. فکر اینکه دنریس در واقع مادر تیریون باشد مغز را به درد میآورد.
امتیاز احتمالپذیری: 1 – بیخیال!
امتیاز تأثیر بر ادامهی داستان: ؟ – واقعا مشخص نیست اگر این تئوری به فرض محال درست باشد، شخصیت ها چطور به آن واکنش نشان میدهند؟ تصور اینکه دنریس دستی مادرانه به سر تیریون بکشد یا اینکه حتی همان کاری را برای تیریون انجام دهد که لیسا آرین برای پسرش می کرد (که باز نمیشود نوشتش چون حواسشان هست) تهوع آور است.
دو – تمام اعمال لرد واریس به هدف عشق خانوادگی است
این یکی کمی پیچیده است. ولی سعی کنید دنبالش کنید. شاید زیباترین تئوری لیست باشد.
قبل از هرچیز بگویم که این تئوری مختص کتابخوانهاست. سریال به نظر میرسد نقش واریس را به فنبوی دنریس تارگارین تقلیل داده باشد و بنابراین نه خبری از اگان ششم هست و نه نقشهی مشترک واریس و ایلیریو موپاتیس(و البته لازم به ذکر است در این تئوری بخش هایی از داستان هم که هنوز در سریال ساخته نشدهاند لو میرود)
بیایید ببینیم واریس واقعاً از جان این جهان چه میخواهد؟ خودش میگوید هدفش صلح است و آرامش و ثبات و به مملکت خدمت میکند. ولی کارهایش چنین چیزی را منعکس نمیکنند. اثباتش ساده است. نگاهی به اعمال واریس در طول زمان بیندازید:
اولاً اینکه طبق روایتهای بسیاری از کاراکترها، واریس بود که زیر گوش اریس تارگارین از توطئهها میخواند و نهایتاً به نوعی او را دیوانه کرد و هم خشم او را به جان مملکت انداخت و هم مملکت را به جان خودش.
ثانیاً اینکه آریا در کتاب اول، واریس و وکیل ایلیریو را میبیند که با هم دربارهی حملهی ارتش دوتراکیها و آمدن دنریس و ویسیریس صحبت میکنند و واریس عین این جمله را به کار میبرد که «ولی حملهشان الان فایدهای برای ما ندارد». ایلیریو موپاتیس، دوست قدیمی واریس است و همان کسی که ترتیب ازدواج دنریس و کال دروگو را میدهد و سه تخم اژدها هم به دنریس هدیه میدهد. بنابراین به نظر میرسد واریس میخواهد دوتراکیها به کشور حمله کنند. نتیجهی چنین حملهای قتل عام هزاران نفر خواهد بود و مشخصاً منجر به “ثبات” و “صلاح مملکت” نمیشود.
ثالثاً در پایان کتاب پنجم، سر و کلهی واریس در قلعهی سرخ پیدا میشود، کوان لنیستر را ترور میکند و به او توضیح میدهد دلیل این کارش این است که او داشت خوب مملکت را اداره میکرد و نظم را به آن بازمیگرداند، در حالی که واریس بینظمی میخواهد. واریس صلاح مملکت را میخواست، نه؟
ولی واریس واقعاً دنبال چیست؟ آیا میخواهد یک تارگارین را روی تخت بنشاند؟ او که خبر نداشته کال دروگو قرار است ویسیریس را بکشد. آیا تمام نقشههایش برای این بوده که پادشاه دیوانهی دیگری به سلطنت برسد؟ خب که چه بشود؟
در کتابها شخصیتی وجود دارد موسوم به «گریف جوان» که ادعا میشود این، اگان تارگارین ششم، پسر ریگار تارگارین است که همه فکر میکردند در بچگیاش به دست کوه کشته شده، ولی در واقع توسط واریس نجات یافته، به پنتوس و پیش وکیل ایلیریو منتقل شده تا او تربیتش کند و یک پادشاه واقعی شایسته که هم درد مردم و مشقت کار یدی را چشیده و هم از دانش و متانت و شخصیت حکومت برخوردار است از او بسازد. به نظر میرسد تمام کارهای واریس در جهت به پادشاهی رساندن همین اگان تارگارین باشد. حملهی کال دروگو و ارتش ویسیریس که نقشهی واریس و ایلیریو بوده، قرار بوده وستروس را ویران کند و ارتشهایش را فلج کند تا اگان به شکل یک منجی با ارتشش پیدایش شود و وستروس را نجات بدهد و روی تخت بنشیند. دلیل اینکه واریس کوان لنیستر را ترور میکند، به اقرار خودش این است که نمیخواهد نظم به مملکت بازگردد و به این ترتیب جلوی پادشاهی اگان گرفته شود. واریس میخواهد پادشاهی شایسته که خود تربیتش کرده را روی تخت بنشاند.
ولی صبر کنید، یک جای کار میلنگد. نقشهی واریس کمی عجیب و غریب و احمقانه به نظر میرسد. چرا واریس باید اریس را دیوانه کند، تارگارینها را سرنگون کند، یک تارگارین را از این بین نجات دهد، هزاران نفر را به کشتن دهد فقط برای اینکه یک پادشاه شایسته را علم کند که مدت کوتاهی پادشاهی میکند و بعد میمیرد و امکان دارد جایگزینانش تمام کارهای واریس در طول عمرش را بر باد دهند؟ منطقی پشت این نقشه نیست.
اینجاست که نیاز میشود کمی درس تاریخ بخوانیم.
اگان تارگارین چهارم، پادشاهی نه چندان خوب و بسیار هوسباز بود(به او اگان نالایق میگفتند) و حرامزادههای زیادی پس انداخت. یکی از این حرامزادهها که مورد علاقهی او بود، دیمن نام داشت. اگان چهارم به پسرش دیمن، این اجازه را داد که خاندان خودش را که مشتق از خاندان تارگارین هاست ایجاد کند و به این ترتیب حق و حقوق اشرافی و قلعهای از آن خودش داشته باشد. دیمن نام خاندانش را بلکفایر گذاشت و نشان آن را همان نشان خاندان تارگارین ولی با رنگ مشکی به جای سرخ انتخاب کرد. خاندان بلکفایر رشد کرد، حرامزادههای تارگارین زیادی را به جمع خود پذیرفت و تبدیل به خاندانی قدرتمند شد.
بعد از مرگ اگان چهارم، دیمن علیه وارث او، دیرون تارگارین دوم سرکشی کرد و شورش بلکفایر را راه انداخت که شکست خورد. پس از آن در طول تاریخ، بلکفایرها بارها و بارها شورش کردند با این آرمان که یک بلکفایر را به جای یک تارگارین، روی تخت آهنین بنشانند و هربار شکست خوردند.
ولی در حین همین شورشها، برادر ناتنی دیمن بلکفایر معروف به «بیتر استیل» به شرق و به قارهی ایسوس رفت و جمع زیادی از بلکفایرها را هم با خود برد و ارتش شمشیرزنان مزدور «کمپانی طلایی» را احداث کرد. آرمان یگانهی این ارتش، بر این اصل قرار گرفت که روزی یک بلکفایر را به پادشاهی وستروس برسانند.
به نظر میرسد بلکفایرها منقرض شده باشند. ولی گویی یک بلکفایر همچنان باقی مانده: گریف جوان. همان که واریس ادعا میکند اگان تارگارین است!
دلایل زیادی وجود دارد که باور کنیم اگان، یک تارگارین واقعی نیست. مثلا دنریس در خانهی نامیرایان رویاهایی میبیند که بسیاری از آنها (از جمله عروسی سرخ) محقق میشود و یکی از آنها، یک اژدهای پارچهای(یعنی جعلی) است که تمام مردم دورش جمع میشوند. بعدتر کوایت، پیشگویی که دنریس در کارث با او آشنا شده، برای دنریس پیشگوییهایی میکند که از این قرارند:
منتظر شیر(تیریون) و کراکن(ویکتاریون گریجوی) و پسر آفتاب(کوئنتین مارتل) و گریفین(لرد جان کانینگتون) و اژدهای بازیگر باش! یعنی در واقع تمام پیشگویی های او درست بوده اند. پس این اژدهای بازیگر(یا قلابی) کیست؟ مهم ترین کاندید، گریف جوان است. اگان تارگارین ششم قلابی.
ولی اگر گریف، تارگارین نیست، چرا باید بلکفایر باشد؟ دلیلش مشخص است. اولاً که درکتابها ارتش گریف جوان همان کمپانی طلایی هستند. چرا کمپانی طلایی باید پشت یک نفر جمع شود و حاضر شود مجانی برایش بجنگد، مگر اینکه او یک بلکفایر واقعی باشد و به این ترتیب به پادشاهی رساندن او معادل به تحقق رساندن آرمان خودشان است. اگر گریف(اگان) یک تارگارین بود، امکان نداشت کمپانی طلایی با او متحد شود. اصل وجود کمپانی طلایی بر دشمنی با تارگارینهاست و حمایت از بلکفایرها. دلیل دوم بیشتر به چشم میآید: مشخصات ظاهری! موهای نقرهای. چشمان بنفش. پوست رنگ پریده. ظاهر اگان تارگارین داد میزند که خون اژدها دارد، تا جایی که تیریون با اینکه قضیه را نمیداند، تنها از روی ظاهرش میفهمد که او تارگارین است. ولی البته تیریون اشتباه کرده و او در واقع یک بلکفایر است.
خب، همچنان سوال پا برجاست. چرا واریس و وکیل ایلیریو موپاتیس باید به این همه زحمت بیفتند تا یک بلکفایر را روی تخت آهنین بنشانند؟
جواب در یک سوال دیگر نهفته است: گریف جوان خون بلکفایرش را از کجا آورده؟
تئوری میگوید پدر گریف جوان به احتمال زیاد ایلیریو موپاتیس است. برای همین است که ایلیریو اینطور به صورت غیر طبیعی به گریف رسیدگی میکند و به او محبت میکند و عاشقانه دوستش دارد. ایلیریو هم که مشخصاً یک بلک فایر نیست. ولی مادر گریف… اگر مادر گریف را زن دوم ایلیریو در نظر بگیریم(که بر خلاف اولی نه برای سیاست، بلکه برای عشق با او ازدواج کرده)، معما حل میشود. سرا، زن دوم ایلیریو، زنی با موهای نقرهای و پوستی رنگپریده توصیف میشود. عین مشخصات تارگارینها و طبعاً بلکفایرها.
تئوری اینطور ادامه مییابد که واریس هم یک بلکفایر است. واریس و سرا احتمالاً خواهر و برادر هستند. آنها هردو اینطور که گفته میشود اهل شهر لیس هستند، هردو در بچگی سختیهای زیادی کشیدهاند(داستان خواجه شدن واریس را که به یاد دارید؟) و اگر خواهر و برادر هم نباشند، لااقل اینطور که به نظر میرسد همدیگر را میشناختهاند. اصلاً احتمالاً باب آشنایی واریس و ایلیریو با هم و رفاقتشان، ازدواج سرا با ایلیریو بوده. شاید به خاطر همین خون تارگارین داشتن است که واریس تمام موهای سرش را میتراشد تا موهای نقرهایاش او را لو ندهند. از اینجا به بعدش دیگر ساده است. خواهر و برادری که در اوج سختی و فقر با هم بزرگ شدهاند و همیشه کنار هم بودهاند و خواهر که میمیرد و یک پسر از خودش به جا میگذارد. شاید حتی موقعیتی مثل موقعیت لیانا در کار بوده و سرا گفته: «به من قول بده واریس» و شاید قول، این بوده که به آرمان همیشگی بلکفایرها جامهی عمل پوشانده شود و پسر سرا بالاخره اولین بلکفایری شود که به تخت آهنین میرسد.
به این ترتیب، تمام کارهای واریس در طول عمرش و تمام نقشههایی که کشیده، به دلیل عشق خانوادگی بوده و رساندن خواهرزادهاش به سلطنت و محقق کردن قولی که به خواهرش داده و ایلیریو موپاتیس هم در این راه کمکش میکند، چون او هم به تیریون میگوید زنش را خیلی دوست داشته. مارتین گفته داستانهایی را دوست دارد که قلب چالشهای انسانی را نشانه میروند، و خودتان قضاوت کنید کدام داستان انسانیتر است؟ مردی عجیب و بیاحساس که همه عنکبوت صدایش میزنند و صرفاً برای به قدرت رساندن یک دست نشانده تمام جهان را به بازی میگیرد، یا برادری که برای تحقق آرزوی خواهر در حال مرگش و به خاطر عشقی که به خانوادهاش داشته زمین و زمان را به هم میدوزد و از کشتن هیچکس ابایی ندارد؟
امتیاز جنونآمیز بودن: 7 – تئوری تا حدی دیوانه وار است. ولی از قضا به نوع کارهایی که مارتین مینویسد میخورد.
امتیاز احتمالپذیری: 9 – کاملاً محتمل است. سرنخها هم خیلی زیادند و هم بسیار منطقی. مارتین عاشق اینجور داستانهاست و هیچ بعید نیست در پیچش داستانی بزرگی، شاید موقع مرگ واریس، بفهمیم این مرد که تمام عمرش مثل یک بازیگر چهرهای دروغین روی صورتش میپوشیده، چیزی نیست جز یک قربانی راه عشق. شاید در پایان، از لرد واریس، پروفسور اسنیپ دیگری ساخته شود.
امتیاز تأثیر بر ادامهی داستان: 8 – اگر تئوری درست باشد بعید به نظر میرسد واریس در راهش موفق شود و اگان بلکفایر به تاج و تخت برسد. ولی به این ترتیب، آرک داستانی یکی از مهمترین شخصیت های سیّاس و توطئهباز سریال(در کنار لرد بیلیش) بسته میشود و به فرجامی راضیکننده میرسد.
یک – اژدها سه سر دارد
این تئوری در واقع خودش از دو تئوری دیگر و چند پیشبینی در کتابها شکل گرفته.
در تمام کتابها، از قهرمانی نام برده میشود که آدرها و ارتش مردگان را متوقف میکند. بعضی فرهنگها او را پرنس موعود میخوانند و بعضی آزورآهای. بعضی هیکرون قهرمان و بعضی یین-تار. بعضی الدریک سایهران و بعضی نِفِریون. ولی همه بر یک منجی نهایی اتفاق نظر دارند. در عین حال، پیشگویی باستانی دیگری در خاندان تارگارین است که دائما از زبان شخصیتهای مختلف تکرار میشود و روی اهمیتش تأکید میشود: اژدها سه سر دارد! نماد خاندان تارگارین هم یک اژدهای سهسر است. اگر آزورآهای و قهرمان نهایی داستان، نه یک نفر و بلکه سه نفر باشند چه؟
ولی سوال اینجاست که این سه نفر چه کسانی هستند. پرنس موعود در پیشگوییها نشانههای زیادی دارد، ولی مهمترینشان این است که فرزند اریس تارگارین باشند (البته بعضی پیشگویی را اینطور تعبیر کردهاند که از خط خونی اریس و رییلا تارگارین باشد). این پیشگویی را جادوگری به تارگارینها میگوید که مدتها بعد آریا استارک هم ملاقاتش میکند و از چیزهای زیادی مثل عروسی سرخ و ترور بیلون گریجوی و زنده شدن لیدی استونهارت و غیره خبر میدهد. پس میتوان با خیال راحت به حرف او اعتماد کرد.
بنابراین اولین سر اژدها بیتردید دنریس تارگارین است. دنریس از خط خونی مستقیم اریس و رییلا است. سه اژدها را بیدار میکند. طوفانزاد است و ناسوخته. امکان ندارد دنریس یکی از سرهای اژدها نباشد.
ولی برای تعیین دو سر دیگر است که تئوری پردازیها شروع میشوند. تئوری میگوید سر دوم اژدها تیریون لنیستر است که گفته میشود او هم یک تارگارین است و فرزند اریس تارگارین. نشانههای زیادی وجود دارد که اریس تارگارین به جوانا لنیستر، همسر لرد تایوین لنیستر علاقه داشته و کاملاً این احتمال وجود دارد که با او همبستر شده باشد( یا به او تجاوز کرده باشد) و نتیجهاش تیریون شده باشد. تایوین مجبور بوده تیریون را نگهدارد تا آبروی زنش لکهدار نشود. ولی در عین حال با علم به اینکه او حرامزادهای حاصل تجاوز به همسرش است، همیشه با تیریون بدرفتاری میکند. این تئوری دلیل خشم غیر طبیعی تایوین موقع غارت پایتخت بعد از شورش رابرت را هم توضیح میدهد.
ولی سر سوم اژدها چه میشود؟ اینجاست که اوضاع کمی قاراشمیش میشود. حتماً به تئوری R+L=J علاقه دارید و دوست دارید فکر کنید پدر جان اسنو، ریگار تارگارین قهرمان و سلحشور است. خب دربارهی این یکی چه حسی دارید: A+L=J . پدر جان اسنو، اریس تارگارین دیوانه است. جان اسنو حاصل تجاوز اریس به لیانا استارک است. دختری که پسر او، ریگار دزدیده و آورده تا با او ازدواج کند، ولی پدرش به او علاقهمند میشود و بعد… .
این تئوری، دلیل فرار ریگار به جای پرتی مثل دورن و مخفی کردن لیانا در برج شادی را هم توضیح میدهد. ریگار لیانا را دور میکند تا از دست پدر خودش نجاتش دهد.
به این ترتیب، تیریون، جان و دنریس، سه شخصیت اصلی از کتاب اول تاکنون، هر سه فرزند مستقیم اریس تارگارین هستند، هرسه خون اژدها دارند و هر کدام، یکی از سه سر اژدها هستند که مقرر است جهان را نجات بدهند.
امتیاز جنونآمیز بودن: 7- همه چیز به کنار، این تصور که جان اسنو پسر اریس تارگارین دیوانه باشد یکی از مریضترین تئوریهای هواداری است که تاکنون دربارهی فرانچایز ارائه شده.
امتیاز احتمالپذیری: 7 – ایدهی اصلی تئوری و اینکه جان و دنریس و تیریون تارگارین باشند و سه سر اژدها میتواند درست باشد و احتمالاً درست هم هست. ولی دربارهی کیفیت و چگونگیاش اختلاف نظر است. بعضیها به هیچ وجه نمیتوانند بپذیرند جان پسر اریس باشد و اینطور استدلال میکنند که منظور، خط خونی اریس بوده و پدریِ ریگار برای جان هم قابل قبول است.
امتیاز تأثیر بر ادامهی داستان: 10 – اگر تئوری درست باشد، سرنوشت نهایی داستان و سه اژدها سوار پایانی را پیشگویی میکند.
-
خیلی خوب بود محمد :دی. دستتم درد نکنه جدا :دی.
-
قربانت مرسی ! :دی
-
-
شماره 3 خیلی عجیب بود….بولتون خونآشام😐
-
قضیه ی تئوری بولتون خون آشام که به تئوری بولت-آن معروفه از این قراره که روس بولتون انسان نیست و یا یکی از آدرها(وایت واکرها)ست یا یه موجود خون آشام عجیب غریب دیگه و نسل به نسل پوست فرزندان خودش رو می دزده تا به شکل و شمایل جوون تری به حیاتش ادامه بده. مدارکی که تئوری هم میده مثلا رسم و سنت پوست کندن بین بولتون هاست و این موضوع که روس بولتون شدیدا سرد و یخ و بی احساس و عجیب غریبه. در واقع تئوریه می گه فقط یک لرد بولتون در تمام تاریخ وجود داشته و اون روس بولتون بوده که نسل به نسل پوست بچه های خودشو دزدیده و در هویت اون ها به حیات خودش ادامه داده و در ادامه پوست رمزی رو می دزده.
دلیل اینکه من قبولش ندارم اینه که مارتین داستان های انسانی ترو بیشتر دوست داره و ویلن هایی که بیشتر انسان باشن. از قضا احتمالش بیشتره که بیاد یه ویلن مثل آدرها رو به انسان ها نزدیک تر کنه تا اینکه بالعکس ویلن انسانی مثل روس بولتون رو به آدرها و موجودات غیر انسانی نزدیک کنه. ولی خب…خدا رو چه دیدین؟ :دی -
مرگ بچههای روس بولتون که معلومه زیر سر ولد چموشش بوده. D:
-
این تئوری بولت-آن که با توجه به این اپیزود دوم فصل 6 دیگه کاملا منتفیه. ولی خب منظور تئوری این بچه های دیگه ی روس نیست که رمزی کشتشون. منظورش اینه که مثلا در طول این 300-400 سال اخیر، یک روس بولتون وجود داشته که تو هر نسل پوست بچه ی خودش رو می دزدیده و به زندگی ادامه می داده تا لردهای دیگه به سن زیادش مشکوک نشن و این موجود (که مثلا باید وایت واکری، آدری چیزی باشه) همین روس بولتون فعلیه و مثلا برای همین بوده که بولتون ها انقدر با استارک ها در طول تاریخ دشمن بودن. ولی خب…همونطور که گفتم کاملا منتفیه. لااقل تو سریال. تو کتاب هم من قبولش ندارم شخصا :دی
-
-
خیلی عالی …ممنون……..
ولی و قس علی هذا.؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینو از کجا تو متن جا دادید-
از یه نظر درست می گید و شاید بهتر بود توی متن از “و باقی ماجرا” به جای اون ترکیب استفاده می کردم چون امر مورد قیاس چندان محکم نیست.
در عین حال به نظرم کاربرد و قس علی هذا غلط هم نیست و به معنی تحت اللفظی “و قیاس بگیر از این” به کار میره که یعنی و مواردی از این دست که به خاطر مقایسه ی مورد “به من قول بده ند” با مابقی پیکره ی تئوری به کار رفته.
اگر حرفتون مبنی بر مخالفت با کاربرد عبارات و ترکیبات عربی توی متون فارسیه باید بگم شخصا مخالف سره نویسی هستم و به نظرم از قابلیت ها و امکانات فارسی که تا همینجا هم از خیلی زبان های دیگه عفب افتاده و نیاز شدید به واژه سازی داره کم می کنه و حذف ترکیبات مستعمل و مالوف عربی از فارسی در نهایت به ضرر زبانه.
در هر صورت تشکر می کنم از تذکرتون و قبول دارم اصل باید وقتی که امکان پذیره بر ساده نویسی باشه و سعی می کنم بیشتر به این سمت پیش برم.
-
-
اقا دمت گرم عالی بودن
خودم به شخصه شدیدا با تئوری وریس حال کردم.
ولی جالبه ها لیتل فینگری که اینهمه کرم ریخته تو داستان هیچ نقش و اثری تو مهمترین تئوری های نغمه نداره:دی-
کدوم یکی حامدی آقا دقیقا ؟ :دی
و خب قربانت مرسی.
درباره ی لیتل فینگر می دونی چیه؟ به نظرم قضیه از این قراره که دستش رو شده برای خواننده دیگه. یعنی این موضوع که خودش جنگ 5 پادشاه رو راه انداخت و لنیسترها و استارک ها رو به جون هم انداخت و بعد داره سانسا رو به ازدواج در میاره که ایری رو براش بگیره و از طریق سانسا هم شمالو بگیره و خودش کنترل هارنهال رو داره و خلاصه مجموعه کارایی که داره می کنه و کرده انقدر برای خواننده مشخص و شفاف هستن که بدونه یارو دنبال چیه. یارو دنبال قدرته و به هر قیمتی و از هر جایی که ممکن باشه و مشخصا این آدمیه که توی بازی نهایی به سرعت حذف میشه.
واریس کاراکتر جالبیه و جا برای تئوری پردازی درباره ش باز بوده به خاطر همین موضوع که واقعا مشخص نیست چی می خواد؟ قدرت؟ یا صلاح مملکت؟ یا اونجور که تئوری ادعا می کنه عشق خانوادگی؟
-
-
این یکی دیگه
مارول فن جدید😁
کلا از همون اول چه موقع خوندن کتاب و چه بعدا تماشای سریال لیتل فینگر برای من حکم انگشت کوچیکه ی وریس رو هم نداشت حتی
وریس به شدت از کاراکترای محبوبمه-
لیتل فینگر یعنی نهایت حدی که می تونست برسه چیزیه که همین الان بهش رسیده. توی بازی نهایی سریعا حذف میشه :دی واریس وسعت فکریش بیشتره و اهدافش مرموزتره و کاراکترش جالب تره (تو کتاب ها! تو سریال که داغونه :دی )
-
-
صورتک خنده اینجا چه زشت میفته
-
اگه میشه بیشتر از بازی تاج و تخت مطلب بزارین
-
خدا کنه تئوری واریس واقعی باشه هر چند که من عاشق گریف جوان هستم ولی داستان عالی میشه و درمورد تئوری تارگرین بودن تیریون میتونه درست باشه ولی سرسی و جیمی غیر ممکنه چون بعیده تو شب عروسی آیریس به جوانا تجاوز کرده باشه ولی بعدا چرا ( البته این نظر منه فقط)
در مورد حمله آدرها به انسانها اگر به خاطر دلایل قومی و … هست پس بار اول چرا حمله کردن که موجب ساخت دیوار شد ؟ -
راستی اگر براتون ممکنه در مورد شاه شب و فرقش با سریال و کتاب توضیح بدین آیا این شاه شب سریال همون تو کتابه ؟؟
-
دمت گرم.
تئوری های عالی و دیوونه کننده ای بود. هنوز مخم داره از بعضیاش سوت می کشه. مرموز بودن واریس خیلی جای تئوری پردازی به آدم می ده. تمام حرفاش کنایه آمیز به نظر میان.
این که چرا باید سه تا تخم اژدها حتی با این که ممکنه بی فایده ب نظر بیان به این راحتی و بی هیچ زحمتی اونم توسط کسی که تو سریال (کتابو نمی دونم) زود گم و گور میشه، به دست دنریس برسن همیشه برام سوال بود و خودم تو ذهنم تئوریایی میپروروندم. این تئوری هم می تونه جالب باشه.
بازم دمت گرممممم. -
آقا دست مریزاد!
-
تئوری هفتمی احتمالش هست درستم هست ششمی هم احتمالش هست قبول دارم جزاین که آدرها باآتیش نمیمیرن پنجمیم غیر ممکنه چون میرا چشمان سبز وقدکوتاه مانند اهالی مرداب داره وچشمای استارک ها خاکستری وقد متوسط وبلند دارن وچشمان تارگرینا بنفشه چهارمیم احتمالش هست چون این ازدواجا خیلی کم بوده سومیم کاملا مسخرهست آخه تیریون موهای بلوند لنیستری حالا اندکی نقره ای اماچشمانش یکی سبز ودیگری سیاه وچشمان تارگرینا بنفشه وچشمان وموهای کال دورگو سیاه بادامی وسیاه است خیلی مسخره است وچرا بین این همه آدم جوانا آخه تیریون فرزند کال ودنریس ؟؟؟؟ دومیم احتمالش خیلی زیاده احتمالش ازهمه بیشتره راستش یکی ازطرح کنندگان این تئوری خودمم اولیم فکر نکنم نه دیگه اینطوری نیست اینطوری خیلی هرتی پرتی میشه فکر نکنم تئوری های خوبی میدین
-
با سلام
شما تحلیل گر قوی ای هستید. این مجموعه داستانی هیچ پیشگویی خاصی پیرامون پیشگویی داره؟ به کمک زیادی نیاز دارم اگر تونستید ممنون میشم به ایمیلم جواب بدید. درود به شما -
از وقتی خط داستانی گریف جوان رو خوندم با خودم گفتم دیگه تارگرین بودن جان اسنو هیچ ارزشی نداره چون اگان ازش بزرگتره و وارث ارشده. ولی الان که فهمیدم ممکنه که اگان بلک فایر باشه دوباره به جان اسنو امیدوار شدم
-
من یه جا خوندم پدر دنرییس به همسر تایوین ینی جوانا علاقه داشته و بااو همبستر شده بهمین دلیل امکان داره تیریون برادر دنریس باشه
این تئوری محتمل تره