فصل چهارم شرلوک و مسئله‌ی تاریکی مضاف بر سازمان آن

9
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

هشدار: این یادداشت تمام داستان فصل چهارم شرلوک را اسپویل می‌کند. تا وقتی سریال را ندیده‌اید، آن را نخوانید.

از قدیم گفته‌اند(یا شاید هم نگفته‌اند که خوب است از این به بعد بگویند) که هر چه هایپش بیش، ناامیدی‌اش بیشتر. این همان داستانی بود که برای دنباله‌های ماتریکس، فصل‌های مستقل از کتاب گیم آو ترونز، پریکوئل‌های استاروارز و خیلی دیگر از فیلم‌ها و سریال‌های مورد علاقه‌ی همه‌مان تکرار شده و هربار هم از این سوراخ گزیده می‌شویم و تعجب می‌کنیم که چرا اینطور شد و گویی این بار نوبت شرلوک است.

البته درست است که فصل چهارم شرلوک آنقدری بد نبود که آدم یک گوشه بنشیند و سرش را بکوبد به دیوار، ولی مثل فصل‌های قبلی چیزی هم نبود که برایش بشود از ذوق بالا و پایین پرید. شاید مهم‌ترین دلیلش این «لحن جدیدی» باشد که سریال به خودش گرفت؛ چیزی که بنا بر گفته‌ی خیلی‌ها «دیگر حس و حال قبلی را نداشت» یا «شرلوکی که می‌شناختیم نبود». ولی چه چیزی ممکن است باعث این تغییرات شده باشد؟ مگر این خود طرفداران نیستند که تا فیلم یا سریالی تاریک نباشد و به قولی هنوز وارد «مسائل نهایی» کاراکترها نشده باشد آن را جدی نمی‌گیرند و مگر جدی‌پرستی و اصطلاحاً دارک‌پرستی اخیراً بدل نشده به فرهنگ روشنفکری جدید خیلی از ما نردها؟ اصلاً مگر به همین دلیل نبود که دی‌سی و وارنر تصمیم گرفتند بتمن علیه سوپرمنی بسازند که تاریکی و جدیت مکانیکی و ماشینی از سر و رویش می‌ریخت؟ اینجا خوب است یک سؤال دیگر هم از خودمان بپرسیم: که چرا تلاش دی‌سی نتیجه‌ی عکس داد و کمتر کسی که فیلم را دید ازش لذت برد؟ تاریکی بی در و پیکر، تاریکی‌ای که به زور و بی‌حساب و محض تاریک بودن به خوردمان بدهند را هیچ کس دوست ندارد. از این بگذریم، توقع بالا از سریال و گفته‌های کسانی چون آماندا ابینگتون (بازیگر مری واتسون) که «اگر موفق بشویم به خوبی کارمان را انجام بدهیم این فصلی تاریخ‌ساز در تلویزیون خواهد بود» یکی از چندین دلایلی است که فصل چهارم شرلوک ناامیدکننده از آب درآمد و هیچ وقت فصل محبوبمان نخواهد شد.

قبل از شروع فیلمبرداری و پخش تریلر، مارک گیتیس و استیون مافت، سازنده‌ها و نویسندگان سریال، گفته بودند که فصلی تاریک پیش رو خواهیم داشت، و با اینکه در عکس‌های فیلمبرداری همه خوشحال با بچه‌ای به بغل دور لندن می‌گشتند، با آمدن تریلرها همه چیز جلوه‌ی واقعی‌تری پیدا کرد. انفجار و آتش‌سوزی و قول آمدن سومین هولمز- که برخلاف میل خیلی‌ها تام هیدلستون نبود- ما را بیشتر هیجان زده کرده بود تا پس از سه سال انتظار – اگر بخواهیم «عروس نفرت انگیز» را به حساب نیاوریم- دوباره پای تماشای شرلوک بنشینیم و وقتی بالاخره اولین اپیزود آمد، ما که در انتظار چیزی فوق العاده و بی‌نظیر هم‌سنگ پرونده‌های دو فصل اول بودیم، موقع حل پرونده‌ی صندلی ماشین در «شش تاچر» برای یک لحظه به هم خیره شدیم و سر صحنه‌ی مرگ مری واتسون – که احتمالاً باید گریه‌مان می‌گرفت- فقط نشستیم و نگاه کردیم؛ در حالی که پیش خودمان می‌گفتیم: فقط همین؟!

Sherlock (1)

اپیزود دوم اما چشمه‌ای از آن خلاقیت فرمال و پلات‌چینی همیشگی را به سریال بازگرداند که همین را هم مدیون استیون مافت است. از صحنه‌ای که شرلوک دارد پس از مدت‌ها زندانی کردن خودش شبی را با فیث اسمیت می‌گذراند و آن فضای غریبانه و اتمسفر سرد(و نه زورکی تاریک) پیاده‌روی شبانه‌ی فیث و شرلوک بگیرید تا آن قسمت فاش شدن معمای قاتل کالورتون اسمیت و مرحله به مرحله باز شدن گره‌های ذهنی شرلوکی که تحت تأثیر کوکائین است، همه‌ی این لحظات پر بودند از ایده‌های فرمال تازه و دیالوگ‌هایی درخشان که ما را پا به پای شرلوک و جان از دوره‌ی کنار آمدن با غم از دست دادن مری و برگشتن به زندگی عادی‌شان، می گذرانَد و اجازه می‌دهد درد و فلاکت آن دو را مثل اپیزود قبلی نشنویم، بلکه خودمان تجربه کنیم. تأکید روی حرکات فرمی بدیع اپیزود شاید ضروری به نظر برسد. آن کارگردانی خاص و منحصر به فرد این اپیزود، با آن صحنه‌ها و زوایای بیمار و تنگی که مخاطب را از شرور داستان، کالورتون اسمیت و موقعیتی که دو قهرمانمان در آن گیر افتاده‌اند، لحظه به لحظه منزجرتر می‌ساخت، کاری بکر و نوآورانه در تلویزیون بود که گرچه شبیه آن فضای خوش فصل‌های قبلی نبود، ولی لااقل شهامت آزمایش ایده‌های جدید و دوری از روایت جریان اصلی هالیوودی را داشت.

و حقا که تلویزیون انگلستان واقعا‌ً آزمایشگاه ایده‌پردازی جهان است: شاید شلوغ و پر از سر و صدا و دود و بو و نهایتاً سخت‌فهم، ولی همیشه نو و بدیع و لذت‌بخش و متمایز! به تصویر کشیدن شرلوکی نئشه که در تلاش برای نجات دوستش از اندوهی که زندگی‌اش را در برگرفته، یکی از آن کارهایی بود که استیون مافت به خوبی از پسش بر آمد، که شاید شرلوک را به قله‌ی «رسوایی در بلگراویا» و ماجراهای آیرین ادلر بازنگرداند، ولی قطره‌ای از آن شهد شیرینی که سریال در فصل‌های قبلی بود را دوباره به ما چشاند؛ ولو اینکه شهدش حالا تلخ شده باشد.

“مسئله‌ی نهایی” اما اپیزودی بود که بیشترین اختلاف نظرها سرش به وجود آمد. خیلی‌ها به خاطر اتفاق نیفتادن جان‌لاک از آن دلسرد شدند که به ما هیچ ربطی ندارد چون از بالا حواسشان هست، و در طرف دیگرِ طیف هواداران هم خیلی‌ها به خاطر مشکلات پلات و سؤال‌هایی که بدون پاسخ ماند ناراضی ماندند. از اینکه جان چطور با پای زنجیر شده با طناب از چاه بیرون آمد بگذریم، هواپیمایی که هیچ وقت وجود نداشت و با این حال شده بود ابزار کنترل قهرمانان داستان بیشتر از تمام چیز‌های دیگر عصبانی‌مان کرد. هواپیمایی که تنها در ذهن و تخیلات یوروس هولمز وجود داشت و تنها یک حقه بود. حالا فکرش را بکنید که آن هواپیما واقعی می‌بود و شرلوک واقعاً می‌توانست با هوشش تمام مسافران را نجات دهد، یا حتی نمی‌توانست و هواپیما سقوط می‌کرد، و ضربه‌ای که هریک از این دو موقعیت با پرداخت مناسب و به جا و با زمان کافی می‌توانستند به بیننده وارد کنند را مقایسه کنید با آن پایان آب‌بندی شده و جمع‌بندی باورناپذیر و خارج از کاراکتر برای همه-به خصوص یوروس- که تهش گیرمان آمد.

یوروسی که تمام مدت صدایش را عوض می کرده تا یک دخترچه را تقلید کند و شرلوک، همان شرلوکی که در چند ثانیه پرونده‌های مردافکن را به سادگی حل می‌کند، نتوانست موضوعی به این سادگی را تشخیص دهد یا به هر نحوی بفهمد که هواپیمایی در کار نیست. شرلوک، جان و مایکرافت برای نجات دادن هواپیما تن به حل معماهای یوروس دادند، و وقتی تمام آن تلاش‌ها فقط به مهربان شدن ناگهانی ویلنی ختم شود که تمام عمرش منتظر انتقام گرفتن از شرلوک(یا به قولی بازی کردن با او) بوده و حالا به آرزویش رسیده، طبیعتاً پایان‌بندی نه تنها طعم بدی در کاممان به جا می‌گذارد، بلکه اعتبار تمام تعلیق و تنش سکانس‌های قبلی را هم تباه می‌سازد؛ بگذریم که خود این آدم بده هم عملاً قدرت جادویی کنترل ذهن داشت و سریال خیلی می‌طلبید که باورمان را تعلیق کنیم.

حرف از مای‌کرافت هولمز شد، مای‌کرافتی که در اولین اپیزود دشمن شرلوک معرفی شد و به زحمت به کسی اهمیت می‌داد و حتا خود موریارتی هم “مرد یخی” صدایش می‌زد، به مای‌کرافتی تبدیل شد که حتا گرفتن یک تفنگ در دستش را هم نمی‌توانست تحمل کند، چه برسد به کسی که برای نجات جان دیگری، مردی که خودش راضی به مردن است تا زنش زنده بماند، وحشت‌زده می‌شود. مای‌کرافتی که وقتی مرگ فرمانده را جلوی چشمانش می‌بیند حالش به هم می‌خورد، انگار نه انگار که همان مای‌کرافتی بوده که روزی به شرلوک گفت «احساسات برتری نیستند. ازشون دوری کن.» مای‌کرافتی که اینجا از دلقک و لباس مبدل و خون روی تابلوها می‌ترسد و یک لحظه به مغز خارق‌العاده‌اش(که به ادعای جفت سریال و کانن دویل از شرلوک هم باهوش‌تر است) خطور نمی‌کند که همه‌ی اینها ممکن است یک نقشه برای گرفتن اطلاعات باشد.

شخصاً با تکامل یک کاراکتر و شخصیت مشکلی ندارم، ولی برای شخصیت‌سازی لازم است که آن پل وسطی و زنجیر متصل‌کننده‌ی بین نقطه‌ی الف و ب را ببینیم. لازم است در عمل مشاهده کنیم چطور کاراکترمان از آن وضع قبلی به این وضع فعلی رسیده یا لااقل در ضعیف‌ترین حالتش این فرآیند برایمان تعریف شود. دگرگونی ناگهانی کاراکتر به اقتضای پلات، ضعف بی‌شرمانه‌ای است که البته اگر شرلوک روایتش را هالیوودی نکرده بود و هنوز هم آن شجاعت فرمی غریبش را داشت می‌شد ببخشیمش، ولی حالا که انقدر خودش را جدی گرفته غیر قابل بخشایش است.

poster_2649

یک مشکل دیگر اپیزود پایانی هم خرده‌روایت‌هایی بود که نه جذابیتی داشتند و نه در تصویر بزرگ‌تر نقش خاصی ایفا می‌کردند. این موضوع اساساً گویی شیوه‌ی داستان‌نویسی مارک گیتیس است که در اپیزود اولی هم دیده شده بود. مثال بارزش در پایان سریال،‌ آن آتش‌سوزی خیابان بیکر بود که انفجارش که هیچ نقشی در کلیت داستان نداشت و صرفاً فن سرویسی بود به سوختن بیکر استریت در «مسأله‌ی نهایی» کانن دویل و آخر هم در یک مونتاژ یک دقیقه‌ای، آپارتمان 221B دوباره مثل روز اولش شد. چرا چنین حرکتی لازم بود؟ فقط برای ایجاد هیجان آنی؟ یا برای اینکه بفهمیم از یوروس چه کارهایی بر می‌آید؟ تمام این‌ها با چند خط دیالوگ در شرینفورد به دست آمد، پس واقعاً هدف از این خرده روایت‌های پخش و نامرتب این فصل سریال چه بود؟

نمی‌خواهم از این فصل فقط بد بگویم، ولی قرار هم نیست که آن را بپرستم. کیفیت تولید و موسیقی متن و بازی‌های بازیگران همه عالی بودند، کاراکتر جان واتسون زنده‌تر و انسان‌تر از همیشه بود، یوروس با اینکه با تخیلاتش همه‌ی ما را سر کار گذاشته بود و در انتها خیلی زود تسلیم شد و همه‌ی نقشه‌های ۵ ساله‌اش با موریارتی را بی‌خیال شد، ولی تا پیش از آن یک شخصیت شرور هیجان‌انگیز و جذاب از آب درآمده بود و لحظات تعلیق‌باری را در شرینفورد خلق کرده بود. و اگرچه این فصل خیلی به مذاق طرفداران کانن دویل خوش آمد و حتا برایشان محبوب‌تر از فصل آوانگارد و عجیبی مثل فصل سوم بود، ولی برای خیلی از طرفداران دیگر، فصلی بود که نه چیزی به سریال اضافه کرد و نه چیزی از آن کم؛ و به قولی فصلی بود که هدف نداشت. فصل گیج و سرگردان و ترسو و استانداردی بود که گویی ساخته شده بود به صرف اینکه شرلوک ساخته بشود.

با تمام این حرف‌ها، همان کارهای جدید اپیزود دوم و البته کیفیت ساخت سریال کفایت می‌کند که بگوییم شرلوک هنوز هم یکی از بهترین و خلاق‌ترین سریال‌هایی است که تولید شده است. شاید بازی تمام شده باشد، اما پسران بیکر استریت و خاطره‌شان هرگز نخواهد مرد.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. حامد

    اول از همه افرین شقایق
    تمام ایرادات وارد و تمام تعریفات وارد تر به نظرم :دی
    به شخصه اگه پایانش اینجوری بد نمیشد و مثل خود فصل دارک میشد ایردات جزئیش رو ندید میگرفتم و راضی بودم حتی
    حراقل این مایکرافتِ چیزیِ این فصل رو میزدن میکشتن :دی
    گیتیس هم قهر میکرد میرفت مثلا اوکی بود

  2. احسان محمدی

    ممنون به خاطر مقاله خوبتون و تحلیل های خوب ترتون
    خب اول از همه بگم که از این نکته ی مقالتون خوشم اومد که نه قصد کوبوندن خالص و نه قصد پرستیدن اش رو داشتید که نشون میده روی موضوع اشراف کاملی دارید و این خوندش رو هر چه قدر هم که انتقاد کرده باشین لذت بخش میکنه
    دوما نظر شخصی خودم هم مثل شما اینه که دقیقا یکی از نکته هایی که قسمت دوم رو بسیار جذاب کرده و برای من حتی جزو سه تا اپیزود برتر کل سریال هست، اینه که ما پیشرفت شخصیت ها و رشد و تکاملشون رو به عینه و به بهترین شکل ممکن میبینم و همیون جور که شما گفتید، یک، کیفیت نویسندگی بالای موفات، بازی عالی مارتین فریمن، بندیکت کمبرباچ و سیان بروک و دو کیفیت بالای اجزای تولید بود
    از قسمت اول که بگذریم که واقعا دست خالی و فقط برای پر کردن بود، قسمت اخر به نظرم میتونه گلیم خودش رو از اب بیرون بکشه و روی پای خودش بایسته، چون در ادامه ی قسمت فوق الهاده ی قبله ولی در عین حال مسایل جدید و شخصی شخصیت اصلی و برادرش رو پیش میاره و یه بعد جدیدی به شخصیت کلاسیک شرلوک میده و این رو من مدیون شخصیت یوروس میدونم، درسته که 10، 15 ذقیقه اخر به جز پلات توئیست وحشتناک عالیش، افت میکنه و به نفس میوفته ولی بازم از ارزش چیزی که در اواسط این قسمت و مخصوصا بازی های مریض یوروس و اون کشمکش های درونی و بیرونی با واتسون و مایکرافت اصلا کم نمیکنه
    به نظرم اگه این قسمت بخواد در آینده مورد نقد بگیره فقط و فقط از 10 دقیقه پایانیش هست، اونم تازه به نظر من راضی کننده بود 🙂
    باز هم ممنون

  3. محسن برجی

    علیرغم تمام این حرف‌ و حدیث‌ها و علیرغم این موضوع که فصل چهارم بعضی جاها خیلی روی اعصاب می‌رفت، ولی باز هم امیدوارم که شاهد فصل پنجم هم باشیم؛ حتی اگر مای‌کرافتش به همین خنگی و بی‌نمکی باشد و پلات‌های داستان بعضی جاها آبکی شود.
    یادداشت شورانگیز و خوبی بود و یاد و خاطرات خوبمان از این سریال را زنده کرد.

  4. شهاب سیاوش

    من راستش هیچ وقت خوشم نیومد از این سریال. اون یکی المنتری به نظرم تا یکی دو فصل اولش خیلی بهتر بود. تو شرلوک هیچ کدوم به نظرم نمی‌خورن به اصل شخصیت‌های کانن‌دویل 🙂

  5. kimia

    من کل فصل ها رو در طول 4 روز متوالی دیدم. با اصرار و ابرام شروع اما با اشتیاق غیر قابل پیش بینی ای دنبال کردم. امروز روز پنجم بود. یکبار تمام اپیزودهارو دوره کردم. قطعا ضعیف ترین اپیزود “شش تاچر” بود، با معرفی شرور نچسب و حذف مری واتسون در بستری غیرطبیعی. اپیزود دوم فصل 4 نه بخاطر اینکه من رو یاد شیرینی اپیزود دیگه ای انداخت، بلکه صرفا به خاطر محتوای خودش متمایز و عالی بود. در مورد اپیزود سوم، سوالی که وجود داره اینه: آیا ما تمایل داریم در موقعیت مشابه فکری/روانی با شخصیت اصلی داستان قرار بگیریم یا خیر؟ قطعا 3 نفر حاضر در اتاق تصویری از هواپیما و دختر بچه، اونطور که ما میدیدیم نداشتند ولی احتمالا با زمینه ذهنی ای که از یوروس داشتند (که به لطف سکانس هیجان انگیز انفجار خانه خیابان بیکر برای جان واتسون هم به صورت ملموس ایجاد شده بود) به علاوه فضای تنش زای شرینفورد اون صدا رو اینطور تصور میکردند. حالا اگر به ما به عنوان بیننده، سکانس های هواپیما نشون داده نمیشد چی؟ محتمل ترین اتفاقی که می افتاد این بود که شرلوک درون همه ما بیدار میشد و میگفت اگه واقعی نباشه چی؟ (همونطور که موضوعی به سادگی تقلید صدای یک دختربچه را فورا تشخیص داد!) سرآخر هم خیلی کول طور همه به این نتیجه میرسیدیم که چقدر از شرلوک باهوش تریم که شاید هم باشیم ولی اصلا در اینجا مطرح نیست. نکته ای که میخوام بگم اینه که به نظر من اپیزود “مشکل نهایی”، احساسی و تا حدی روانشناسانه بود که منصفانه نیست اونو به همین سادگی نقد کرد. مسئله “ریش قرمز” چیزی بود که از ابتدا در عمق شخصیت و در “قصر ذهن” شرلوک، چنانچه در اپیزود محبوبم “واپسین پیمانش” بهش اشاره میشه، وجود داشت. مشکل نهایی در واقع اشاره به نوعی از مشکل برای کاراکتر اصلی بود، بسیار دشوارتر و شخصی تر از حل پرونده جنایی با تکیه بر قوه استدلال و استنتاج، کما اینکه حتی در اون شرایط هم شرلوک (احتمالا برای جلوگیری از افتادن ریتم) یک پرونده و چند معما رو حل کرد. مطمئنا اگر مشکل نهایی مورد نظر داستان بجای پرداختن به موضوع یک تروما، یک هواپیمای در حال سقوط و نجات مسافران آن به یکی از روشهای مرسوم در فیلم های هالیوودی مذکور بود، پایانش متفاوت بود. البته این رو هم باید در نظر داشت که شاید داستان تقابل این دو شخصیت به همین سکانس ویلون زدن (مهربان) ختم نشه.
    با بحث تکامل شخصیت کاملا موافقم، برای مایکرافت زنجیره اتصال گویا حذف شده بود و دقایقی بود که بیننده هم واقعا به این نتیجه میرسید که شاید اصلا باهوش نیست. اما به نظر من درباره شرلوک حق مطلب ادا شده بود و مجددا من رو به یاد جمله مشهور هاروکی موراکامی انداخت: وقتی از طوفان بیرون
    اومدی، دیگه همون آدمی نیستی که قدم به درون طوفان گذاشت.
    در مجموع این فصل سریال از دید من علاوه بر اینکه یکی از معدود شخصیت های خوب سریال رو کم کرد (که حتما باید به حسابش آورد)، به اندازه‌ای گیرا بود که برای بیننده‌ی از ابتدا نه‌چندان مشتاق به داستان هم ارزشمند و قابل دفاع باشه.

  6. سمن

    به نظرم قسمت آخرش خیلی جذاب بود
    از همه قسمت اش بهتر بود

  7. .

    سلام حرفت درسته ولی فکر کنم مایکرافت فهمیده بود هدف یوروس چیه چون اولین بار که داشتن با یوروس تو هواپیما حرف میزدن یه لحظه رو صورت مایکرافت زوم کرد به نطرم مایکرافت خودش نخواست داستان رو تغییر بده چون به نظرش هدف یوروس که برگردوندن احساسات شرلوک بهش بود کار درستیه

  8. ننن

    سلام حرفت درسته ولی فکر کنم مایکرافت فهمیده بود هدف یوروس چیه چون اولین بار که داشتن با یوروس تو هواپیما حرف میزدن یه لحظه رو صورت مایکرافت زوم کرد به نطرم مایکرافت خودش نخواست داستان رو تغییر بده چون به نظرش هدف یوروس که برگردوندن احساسات شرلوک بهش بود کار درستیه

  9. علی

    خیلی هم خوب بود این فصل

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم