شکل آب : هیولایی که بودیم، هیولایی که هستیم

37
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

شکل آب همه‌ی اقلیت‌ها را غالب هیولایی خلاصه می‌کند تا گیرمو دلتورو یک بار دیگر به جنگ فاشیسم برود.

۱.

فیلیپ کی دیک داستانی دارد به نام یوبیک که در آن منبع اصلی وحشت، بازگشت به گذشته است. بگذارید یک مثال بزنم. فرض کنید جلوی آسانسوری قرن بیست‌ویکمی ایستاده‌اید و بعد سرتان را برمی‌گردانید به مدت یک ثانیه و برجای آن آسانسور مدرن و براق آلیاژ پلاستیک و استیل و فیبرهای هوشمند دیگر، یک آسانسور برنزی و برنجی قرار دارد با یک آقای سیاه‌پوست که مسئول دکمه‌زدن است.

شاید این که بازگشت به گذشته وحشت‌انگیز است برای شما مفهومی بیگانه باشد یا خیلی باهاش ارتباط برقرار نکنید. برعکس، برای خیلی از ما گذشته منبع الهام و آرامش است. نه فقط آرامشی که استوار بر حس نوستالژیا باشد. نوستالژیا به این معنی که به قدری از یک خاطره زمان گذشته باشد که دیگر حس‌های بد را بتوانیم فیلتر کنیم و فقط چیزهای خوب را به یاد بیاوریم. حتا بیشتر از آن. خیلی از ما گذشته را تحت عناوین مختلفی مثل سنت، مورد بزرگداشت قرار می‌دهیم. برای ما گذشته خوب است. گذشته ارزش است. وقتی مردانگی بود و مردم مهربان بودند و جامعه و عرف آن هنوز برای جوان‌های حتا مزلف اهمیت داشت؟ شاید شنیده باشیم از مادربزرگ‌هایمان که گذشته چقدر بهتر و صمیمی‌تر از الان بوده؟ حالا درست است که بهداشت نبوده. متوسط عمر آدم‌ها چهل سال بوده. مردم بر اثر آبسه‌ی دندان می‌مردند. زن‌ها وسیله بودند. اقلیت‌های مذهبی و نژادی تحت فشار بودند. آدم‌ها برای گفتن چیزی که باور داشتند کشته می‌شدند و به طور کلی چندان روحیه‌ی صلح و احترام به عقاید دیگران برقرار نبود. شاید همین حالا هم در گوشه‌ای از دنیا که ما درش زندگی می‌کنیم همینطور باشد؟ ولی بین خود ما آدم‌ها فارغ از باورهایی که قشر بالا سری دارند، روحیه‌ی تسامح و قبول کردن تفاوت‌های دیگران بیشتر شده باشد؟ در هر صورت گذشته و حال تفاوت‌های بارزی با هم دارند. لااقل به صورت برهه به برهه می‌شود این را تشخیص داد. مثلاً می‌توانیم مطمئن باشیم که اقلیت‌های جنسی و جنسیتی در ۱۰۰ سال گذشته نسبت به لحظه‌ای که درش هستیم، وضعیت چندان بهتری نداشته‌اند(نه این که خشونت خانگی کمتر نشده باشد یا پیگیری حقوقی این مسائل بهبود نیافته باشد). ولی مثلاً وضعیت بهداشت بهتر شده. می‌دانیم که حقوق برابر زنان و مردان در طی صد سال گذشته چندان پیشرفتی نداشته(البته که حق تحصیل برای زنان خودش پیشرفت بزرگیست. موقع بلند خواندن این جمله لطفاً سعی کنید از خنده منفجر نشوید) ولی مطمئنیم که لااقل بحثش در جامعه‌ی ما در گرفته.

این بحث‌های مهم در مورد درک آدم‌های دیگر و تفاوت‌های آن‌ها با ما، حالا این تفاوت‌ها اعتقادی باشند یا ماهیتی، و بعد قبول کردنشان، یا لااقل تبعیض قائل نشدن، بحثیست که به تازگی در دنیا داغ‌تر هم شده‌است. شاید بیست سالی هست که در اروپا دنبال می‌شود و به آمریکا خیلی خیلی دیر رسیده است. ولی در رسیدن این بحث به آمریکا، موضوع بهداشت سیاسی، Political correctness یا پاکیزگی کلام بسیار داغ شده است. درگرفتن این گفت‌وگو در جامعه و فرهنگ آمریکایی، پای این گفت‌وگو را به هالیوود هم می‌کشاند. احتمالاً ماجراهای رسوایی‌های اخلاقی ۲۰۱۶ هالیوود را دنبال کرده باشید. جدای از اخراج و تقبیح و تبعید و طرد این آدم‌ها از جامعه‌ی هنری(درست یا غلطش به کنار)، اتفاق دیگری هم می‌افتد و آن انعکاس موضوع صحت سیاسی و بهداشت کلام به محتوای خود رسانه‌ی سینماست.

امسال هم مثل چند سال اخیر بیشتر و بیشتر شاهد این اعتراض بوده‌ایم که چرا اسکار به کارگردانان و بازیگران اقلیت مذهبی، نژادی و جنسیتی(زن بودن منظور است هرچند به اعتقاد من چنین ادبیاتی زیاده‌روی است) بهای اندکی می‌دهد؟ مثلاً چرا همیشه مجری برنامه‌های اسکار مرد هستند؟ الن د جنرس را بیاورید. چرا همیشه سفید هستند؟ کریس راک را بیاورید. چرا مستقیم هستند؟ نیل پتریک هریس/الن د جنرس را بیاورید. موضوع صحت سیاسی به قدری جدی گرفته می‌شود که بهانه‌ای برای تقابل سیاسی با ترامپ و جمهوری‌خواهان و در بیان عمده‌تر، محافظه‌کاران است. برای همین مثلاً به لالالند اسکار نمی‌دهیم و به آن فیلم خسته‌کنندهه که سیاه‌پوست بیشتر دارد اسکار می‌دهیم(البته لالالند هم همانقدر فیلم بی‌خود و خسته‌کننده‌ای بود ولی لااقل چهارتا آهنگ داشت). ۱۲ سال بردگی هم با این که یک فیلم تاریخی خسته‌کننده است چون در مورد دیالوگ روز است باید اسکار بگیرد. کار به جایی می‌کشد که نمی‌دانیم شکل آب برای این اسکار می‌گیرد که یک فیلم خوب است و گیرمو دل‌تورو چون کارگردان خوبیست یا چون مکزیکی است و ترامپ از مکزیکی‌ها بد گفته و هالیوود به سان وجدان متحد آمریکا می‌خواهد این لکه‌ی ننگ را از دامن خود بشوید.

عده‌ای معتقدند همین موضوع صحت سیاسی باعث خدشه‌دار شدن آزادی بیان می‌شود. معنی ندارد که ما نتوانیم با خیال راحت به سیاه‌پوست‌ها بگوییم برزنگی و کاکاسیاه. به مکزیکی‌ها بگوییم لوبیاخور و بنگی. به یهودی‌ها بگوییم جهود سگ. معنی ندارد که ما نتوانیم به افغانی‌ها بگوییم عمله و به ترک‌ها بگوییم خر و به لرها بگوییم فلان و به رشتی‌ها بگوییم بی‌غیرت(چون دخترانشان جزو اولین دخترانی بودند که به دبستان می‌رفتند و در نتیجه خشونت خانگی و تعدد همسر کاهش یافت و متوسط سن ازدواج به بالای ۱۲ سال ارتقا پیدا کرد) و به زن‌ها بگوییم یک چیزهای بدتری که این متن برنمی‌تابد. این عده البته آدم‌های خوبی نیستند. ولی صحت سیاسی هم لزوماً همیشه به توهین نکردن و تعصب نداشتن ختم نمی‌شود. همین صحت سیاسی در جایی که جلوی آدم‌ها را در اظهار نظر صادقانه می‌گیرد، تبدیل به ابزاری فاشیستی برای حذف منطق مقابل و ناهمسو می‌شود. به ویژه وقتی بحث اقتصاد، قدرت دولت مرکزی، آزادی‌های مدنی و روابط بین‌الملل(به خصوص فرهنگ) مطرح است. مثلاً وقتی بحث ختنه‌ی اجباری دختران در آفریقا مطرح می‌شود، می‌گویند برآشفتن مردم دیگر جاهای جهان به خاطر این است که این مسئله را اخلاقی تصور می‌کنند حال آن‌که این مسئله فرهنگی است. پس اجازه‌ی اظهار نظر در مورد این مسئله مختص افرادیست که از آن فرهنگ می‌آیند. آیا واقعاً چنین مسئله‌ای نسبی است و نسبتش با فرهنگ؟ و آیا اظهار نظر در این مورد یعنی ما نژادپرست و نادان هستیم؟

خلاصه که چیزی وجود دارد به نام صحت سیاسی. مسلماً موافق و مخالف دارد. مسلماً آدم‌هایی هستند که بی‌خودی و به خاطر نژادپرست بودن یا اعتقادشان به تبعیض جنسی باهاش مخالفند. آدم‌هایی هم هستند که در برابر افراطیون صحت سیاسی می‌ایستند و به خاطرش توسط بنیادگراهای صحت سیاسی مثله می‌شوند. صحت سیاسی عملاً به ابزاری سیاستمدارانه برای زدن دشمنان بدل شده است. اما نباید فراموش کنیم نفس بحث در مورد کنار گذاشتن عصبیت و تحجر فکری و رکود عرفی و اعتقادی، ارزشمند است. ارزشمند است که از خودمان بپرسیم چقدر از رفتارهای ما در برابر یک انسان دیگر، به پیش‌فرض‌های ما در مورد او برمی‌گردد؟ عینکی است پس خرخوان است؟ سیاه است پس دزد است؟ چاق است پس تنبل است؟ خوشگل است پس احمق است؟ زن است پس رانندگی‌اش بد است؟ چینی است پس کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌اش است؟ خلاصه کجای از قضیه ما یک انسان مدرن و عاقل و دارای جهاز اندیشه هستیم و می‌توانیم بدون قضاوت با آدم‌ها تعامل کنیم یا بگذاریم زندگی کنند و زندگی‌مان را بکنیم، و کجای قضیه می‌شویم عموی پیر و عن‌اخلاقی که همه را از صبح تا شب قضاوت می‌کند و معتقد است آذری‌ها اینطورند و بلوچ‌ها آن‌طور و هندی‌ها بو می‌دهند و عرب‌ها سوسمار می‌خورند. احتمالاً اگر خودتان به خاطر ظاهرتان روزانه قضاوت می‌شوید می‌دانید که این قضیه چقدر دردناک است.



به نظرم همینجاست که بازگشت به گذشته‌ی مورد اشاره در یوبیک شبیه وارد شدن به سیاه‌چالیست که درش با ارواح عذاب‌دیده‌ی رنجوری از تبعیض و خفقان و فراموشی روبه‌رو می‌شویم. از مرد‌ها و زن‌ها و بچه‌هایی که تحت فشار عدم پذیرش له می‌شوند و همه‌ی آدم‌هایی که در طی قرون، آزادی و زندگی و خوشی‌شان، قربانی برتری‌جویی فکری و اعتقادی دیگرانی شده که احتمالاً شمشیر طولانی‌تری داشته‌اند یا اخلاق‌ سگ‌تری.

وحشتناک است به همه‌ی زنانی فکر کنیم که معتقد بوده‌اند برابری موضوعی همه‌شمول است پس برخاسته‌اند و در چاه خانه‌هایشان خفه شده‌اند. مسلمان‌ها، مسیحی‌ها، یهودی‌ها، هندوها، گبرها، سیک‌هایی که به خاطر اعتقادشان به یک چیزی که موافق با جریان قدرت نبوده، کشته شده‌اند. همه‌ی زندگی‌هایی که از ترس کشف و برملا شدن رازشان در کمد سپری شده‌اند. همه‌ی آدم‌هایی که از دیگر بودن وحشت‌زده شده‌اند و به خاطر دیگر بودن، مجبور شده‌اند سکوت کنند و مخفی شوند.

شکل آب در این‌جا معنایش را پیدا می‌کند. هیولایی که مستقیماً از فیلم ترسناک Creature from black lagoon 1954 می‌آید و در نبود هیچ مرد دیگری، معشوق زن قهرمان داستان می‌شود. چون دیگر هیچ هیولایی ترسناک‌تر از این مرد سفید‌پوست ضد زنِ نژادپرستِ متجاوز به عنف که همه چیز را تحت امر خود می‌بیند نیست و در نتیجه هیولای جهان پیشین به قهرمان جهان امروز تبدیل می‌شود. حالا دیگر همه می‌دانیم هیولایی بدتر از آدم متحجر و متعصب و خودخواه نیست.


۲.

گیرمو دل‌تورو صحت سیاسی را وارد داستانش می‌کند و آن را به ترتیبی که آزاردهنده نباشد به شما نمایش می‌دهد. نمایشش هم اینطور نیست که به اجبار شخصیت‌های اقلیت نژادی اضافه کند یا زن‌ها را به زور قهرمان کند. آن‌چه به واقع در داستان نشان داده می‌شود، هجوم بستر داستانی به هیولاست در برابر سنت معمول داستان‌های وحشت، که هجوم هیولاست به بستر داستانی.

بگذارید این ایده‌ی به ظاهر پیچیده را بسط دهم. در داستان هیولایی از از اعماق تاریک، یک موجود باستانی به انسان‌ها حمله می‌کند، زن‌ها را می‌دزدد و آدم‌ها را می‌کشد. هیولا اینجا عامل برهم خوردن نظم است. در صورتی که ۶۰ سال بعد در شکل آب از همان لحظه‌ی اول مشخص است که موجودی که باهاش روبه‌رو هستیم هیولا نیست. هیولا همه‌ی چیزهای دیگرند. هیولا پس‌زمینه‌ی داستان است. هیولا وضعیت اسف‌باریست که جنگ سرد، مرد‌هایی که جهان را تسخیر کرده‌اند و به راحتی تجاوز می‌کنند، خشونت، نژاد‌پرستی و نفرت از اقلیت گرایش جنسی، به وجود آورده‌اند. این در حالیست که در هالیوود به مدت قابل توجهی، شرور‌های داستان از میان اقلیت‌های گرایش جنسی و نژادی انتخاب می‌شدند. این روند از دهه‌ی هفتاد به بعد عوض می‌شود و کم‌کم عوامل دیگری وارد معادله می‌شوند. مثلاً در جان سخت ریکمن آلمانی است و برج ژاپنی است. فاشیسم که به صورت قدرت اقتصادی بازمی‌گردد و آمریکا را به زانو درمی‌آورد. تا جایی که در سالی که گذشت، شاهد Okja و Get Out و شکل آب بوده‌ایم.

وارونگی‌ای که در شکل آب می‌بینیم حاصل همین درون‌نگری و تحلیل بیگانه‌هراسیست. همینطور که جامعه به سمت همه‌شمول‌ترشدن می‌رود و بحث تعصب جدی‌تر می‌شود، چهره‌ی هیولا هم ماهیت و مختصاتی دیگرگون می‌یابد. از همه مهم‌تر تصویر رویاگونه‌ی آمریکایی در گذشته که همه چیز درش خوب بود، دریده می‌شود و قداستش با یادآوری همه‌ی فجایعی که پیش و در طول جنبش‌های مدنی رخ داد، لکه‌دار می‌شود. به قولی جامعه‌ای می‌تواند پیشرفت کند و ایده‌ای از ترقی را عرضه کند، که در آزمایش خود و گذشته‌اش جزم‌اندیشی را کنار بگذارد. وقتی از گذشته صحبت می‌کند، واقعیت را ببیند و نه ورژنی ایده‌آل و دلخواه و رومانتیک و تخیلی از چیزی که مایل بود باشد. مثل کودکی که پدرش شغل خوبی ندارد و از این مسئله و از عقبه‌ی حقیر خود ترسان و شرمنده است و پیش دوست‌هایش می‌گوید، پدر من خلبان است و ما در یک قصر سه طبقه زندگی می‌کنیم، حال آن که نه درکی صحیح از خلبان بودن دارد و نه قصر را می‌تواند تخیل کند.

مهم‌ترین لحظه در داستان و لحظه‌ای که همه چیز را برای شما لو می‌دهد، اگر بازبینی‌اش کنید، لحظه‌ایست که دل‌تورو شما را مثل همیشه با ظاهر آیرونیک قشنگی لو می‌دهد که مختص فیلم‌های ژان پیر ژونه مخصوصاً نامزدی طولانی و املی است. با آن موسیقی سودوفرانسوی، تمیزی وسواسی وس اندرسونی و پلت رنگی جیغ و توأمان کلاژمانند گیلیامی، با کات‌های ادگار رایتی و در کنار هم قرار دادن نوعی بی‌خیالی و دریدگی برهنه، و هم‌نشینی این‌ها با لحظات خامی که هنوز مشت اول را از داستان نخورده‌اید. ولی حتا در همین لحظات اول هم خیلی مستقیم، اگر دقت کنید، متوجه می‌شوید که وعده‌ی یک داستان ژان پیر ژونه‌ای، چطور شکسته می‌شود؛ همینطور که دختره دارد در پس‌زمینه‌ی پیانوی املی پولنی از خانه‌اش که بالای یک سینماست(اینجا تق فرانسه می‌خورد) می‌آید بیرون و با صاحبِ سینما خوش‌وبش می‌کند که دارد در مورد موزیکالی که قرار است اکران شود صحبت می‌کند، خانه‌ای در پس‌زمینه آتش گرفته و آژیر آتش‌نشانی به گوش می‌رسد. این موضوع در ادامه وقتی متوجه شویم در چه سالی به سر می‌بریم و چه حوادث مهمی دارند رخ می‌دهند، برایمان مشخص‌تر می‌شود. وقتی دختره‌ی لال و مرد همسایه دارند جلوی تلویزیون صحبت می‌کنند و ناگهان اخبار از سرکوب جنبش سیاهان می‌گوید، و مرد همسایه با اصرار می‌خواهد که کانال عوض شود و در عوض تپ‌دنسینگ پخش شود. انگار پس‌زمینه را با تلاش بخواهد از روایت حذف کند، ولی پس‌زمینه به سان هیولا، جسمیتش را بر جهان روایت تحمیل می‌کند. وحشت در لحظاتی نیست که با هیولا روبه‌رو می‌شویم. وحشت در محدودیت که به سان دستی نامرئی قادر را از ضعفا جدا می‌کند، در دیالوگ پیرمردی که می‌گوید: «ما آدم‌های بدبختی هستیم و کاری از دستمان بر نمی‌آید» در دیالوگ آنتاگونیست اصلی داستان با دو انگشت بوگندویش که از سنت و اعتقاد و مذهب قوت می‌گیرد که: «خداوند به سمسون یک بار دیگر قدرت داد تا معبد فلسطینیان را روی سرشان خراب کند» نمود پیدا می‌کند. وحشت لحظه‌ی تحمیل جنسی خود به زنی لال است و سیاه‌پوست‌هایی که اجازه ندارند در رستوران، پای لیموی کی بخورند. این را قیاس کنید با دل‌خوش‌کنکی مثل املی پولن که در ۲۰۰۱ ساخته می‌شود در یکی از تاریک‌ترین دوران‌های سیاسی فرانسه در یک قدمی به قدرت رسیدن فاشیست‌ها و پیروزی ژان ماری لوپن، بابای همین ماری لوپن که الان رهبر جبهه‌ی ملی فرانسه است، همه‌ی واقعیت دنیا از روایت حذف شده.

در نهایت شکل آب درست مثل هزارتوی پن در ظاهری آیرونیک از زیبایی، این تصور را ایجاد می‌کند که قرار است با داستانی ساده در مورد موضوعی فانتزی مواجه باشیم. به جایش اما با نقد فاشیسم مواجه می‌شویم، نقدی که همیشه به‌جاست حالا صحت سیاسی هرجایی از روند خود رد یک جامعه باشد. چه باب گفتمانی برای کنار گذاشتن تعصب باز کرده باشد، چه خود تبدیل به ابزاری فاشیستی برای ساکت کردن مخالفان شده باشد. هیولا یک بار دیگر، آن موجود شگفت‌انگیزی نیست که از کابوس‌های ما بیرون کشیده شده. هیولاتر از خود ما هیولایی قابل تصویر نیست.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. cyberlizard

    مقاله دوست داشتنی ای بود مرسی

  2. سید محمد

    ممنون از جناب سوری به جهت جامعیت مقاله و صد البته زیبایی همیشگی آنچه قلمی میکنن .
    لکن چند نکته :
    -موتیو زن برای عشق و برقرای رابطه ی جنسی با موجودی با آن هیبت شاید روند طولانی تری می طلبید و به قول آن منتقد ریش قشنگ سینما ” در نیامده بود ” .

    – کلید نهایی این داستان های صحت سیاسی به نظرم آنچیزی است که آن فیلسوف ریش بلند به نام تکامل آگاهانه از او یاد میکند . آنچه به عنوان ظلم های تاریخ بشریت می شناسیم فی الواقع نوعی کارکرد مکانیزم تکامل است در گونه ی انسان خردمند . تکامل از طریق سازوکار های اجتماعی . اصالت دادن به اکثریت و استفاده ی اکثریت از مکانیزم های اجتماعی برای حذف ژن های ناهمگون با مسیر اصلی . بیش از این حس توضیح نیست و احتمالا خودتون بهتر میدونید .

    – درباره ی دگر باش بودن دل تورو اطلاعی ندارم ولی به نظرم پیام اصلی فیلم درباره ی همین داستان بود . ماجرای سامسون و دلیله و اینکه ” خدا بیشتر شبیه منه ” به نظر پوششی بود تا فیلم رو از یه بیانیه برای حمایت از دگر باشان به اطلاعیه ای حامی همه ی اقلیت ها ارتقا بده . عشق اصلی فیلم و عشق پیرمرد به جوانک بارتندر مبلغ Pansexuality است البته در معنایی وسیع تر تا انجایی که زوفیلیا را هم در بگیرد .

    – جوان بارتندر را به خاطر پس زدن سیاهان میشه ملامت کرد ولی به خاطر گی نبودن چی ؟ یا حتی اگر گی بود و دوست نداشت با پیرمردی همسن پدربزرگش جفت شود ؟ این تعمیم زیرکانه ی کارگردان نشان همان مطلبی است که در بالا عرض شد .

    – این حجم از پرداختن به موضوع گرایش جنسی در جهان آزاد جای سوال و ابهامه !با توجه به درصد اقلیت های گرایشی در میان جمعیت گونه ی انسان !
    حجم پرداخت به این مضوع از عادی سازی گذشته و به نوعی گلوریفای و تبلیغ رسیده . تاآنجا که آمار افراد غیر مستقیم و یا غیر مطمئن راجع به استقامتشان ! را در سال های اخیر به شدت بهبود بخشیده ( البته هنوز هم درصد پایینی نسبت به کل جمعیت گونه هستند . )
    – ابهام هایی وجود دارد از تئوری های توهم توطئه ی فراماسونری و ایلومناتی و وعده ی لوسیفر برای برپایی دوباره ی سدوم بگیر تا توهم توطئه ی هدف گذاری کاهش جمعیت توسط ” آن بالا دستی ها ی ” ثروتمند دنیا و حتی پروژه ی فرو پاشی اخلاقی بشریت و سرگرم کردن مردم به سکس ، باز هم از سوی ” آن بالا دستی ها “….
    -لکن شاید داستان ساده تر ، روانشناختی تر و زیستی تر ازین حرف ها باشد . طیف دگر باش نوعا میل به تجربه ، آزادی و ابراز دارند . این سه ، جوهره ی آنچیزی هستند که بیان هنری میخوانیمش . اولین مسیری که برای این طیف باز شد مسیر صنعت موسیقی بود . بعد مد و سپس طراحی و معماری . تلاش سخت عده ای از آیدل های جامعه ی ال جی بی تی چون دی جنرس راه را برای تلویزیون هموار کرد و اینک راه برای سینما کاملا باز شده است . شاید جواب سوال “چرا حضور آنها در قاب پررنگ تر از حضورشان در خارج است ؟” این باشد : چون حضورشان در صنعت تولید قاب به دلیل خصوصیات ژنتیکیشان بیشتر است …

    1. farzad

      منتقد ریش قشنگ فراستی و فیلسوف ریش بلند مارکسه دیگه؟ چون داروین فیلسوف نیست و خب بازم یه خرده بحث هست که تکامل یا در واقع فرگشت تو نظریه ی هیچ کدوم از این رفقا بر اساس میل اکثریت یا حذف عنصر نامطلوب نیست. بحث تطابق دادنه. از قضا بحث اینه که تطابقه خیلی اوقات اقلیت رو ارجحیت می ده و از این قبیل. بحث از قضا اینه که تو این مکانیزم جز این که یه سری چیزای به شدت مضر رو حذف می کنه از قضا یه سری اقلیتا و یه سری حتی ژنای غیر مضر رو در یه درصد محدودی نگه می داره چون اون خزانه ی ژنی بخش مهمی از مکانیسمای جامعه رو نگه می داره و در عین حال جامعه رو در برابر بحرانایی که می تونه به سمت انقراض ببردشون حفظ می کنه. این طور بگم که شما به ندرت بیماری ای که یه بخشش ژنتیکی باشه پیدا می کنی که نقشی در حفظ گونه در مقطعی یا مقاطعی نداشته. نمونه ی معروفش بیماری آنمی سیکل سله که در نواحی حاره ای بیشتر شیوع داره و یه درصد ثابت ازش باعث می شه یه تعداد نسبتاً کثیری از افراد اون جامعه که ژن ناخالصش رو دارن در برابر بیماری مالاریا مقاوم باشن و اون جوامع یکی از مکانیسمای مقالبه با بحرانای شیوع فراگیر مالاریا همین بوده.
      من صرفاً یه نکته بگم نه دل تورو دگر باش یا دو جنس گرا نیست. کامل دیگر جنس گراست منتها جدای اون راستش تحقیقات پزشکی معتبری وجود داره که حدود ده درصد جامعه دگرباش و یک درصد فاقد هر گونه تمایل جنسی هستن. تو مطالعات معمولاً افراد دو جنس گرا در نظر گرفته نشده و خب آمار دقیقی ازشون در دسترس نیست چون معیارای مخدوش کننده مث باور های فرهنگی و غیره غیره زیاده توش.
      حالا ده درصد عدد کمیه ولی خب شما اگه تو مقیاس جمعیتی در نظر بگیری تو یه کشوری مث آمریکا با حدود سیصد و سی میلیون جمعیت می شه سی و سه میلیون نفر. جمعیتی که فقط پنج میلیون نفر از جمعیت کل سیاهان آمریکا کمتره.خب جمعیت اصلاً جمعیت کمی نیست.
      منتها این که می گی چرا ماجرا بیشتر شده راستش به نظرم راه دوری لازم نیست بریم. لزوماً نمی دونم به خودنمایی هم بر می گرده که البته بر خلاف گفته ت ویژگی حتی برجسته شون نیست. شاید یه طیف خاص رو در بر بگیره. یعنی خب دگرباش ها یه جمعیت متحد و یکسان نیستن. چیزی که می گی مربوط به بخش کوچکی از دگر پوشاست و بخشی از دگر باشا که تمایل به رفتارای دیگه دارن. ما می دونیم که همراهی دگرباشی با یه سری اختلالات روحی روانی بیشتره اما بر خلاف تصور همراهی این اختلال با اختلالایی مث اختلالای وسواسی اضطرابی بیشتره و بر خلاف تصور درصد احتلال شخصیت نمایشی ناچیزه چون به خاطر شرایط زیستیشون تا حد زیادی مجبور به پنهان کاری بودن همیشه.
      اما این که چرا جضورشون به چشم میاد این قدر راستش دلیلش ساده است. این که از قضا از آخرین حقوقیه که به رسمیت شناخته شده و خب راستش بدترین آزارا تا قبل اون متوجه اون اقلیت شده. یعنی تا اواخر قرن نود به رسمیت شناخته نمی شدن برعکس زنا و سیاها و سایرین. و خب تو سینما مثلاً ماجرای بیلیارد باز مثال مشهوریه که شخصیت منفی داستان دگرباش بود. و خب رفتاری که باهاشون تو ممالک متمدن می شد وخشتناک بود. حالا گیرم که از برخوردای آمریکا با حقوق مدنی زیاد صحبت نمی شه و این تصور رو به وجود میان که از ازل بهشت برخورداری از حقوق مدنی بوده ولی خب مثلاً نحوه ی اعتصاب شکنی فعالین حقوق زنا تو اوایل قرن بیستم یکی از مصداقای بارز برخورد غیر انسانیه. این که لوله رو برای شکستن اعتصاب تو دهن زن می کردن و با فشار غذا رو پلمپ می کردن که منجر به پاره شدن روده و مرگای بسیار دردناک می شد و خب برخورد با دگرباشا به شدت وحشتناک تر بود. خیلی عجیب نیست پس که حتی آدمای عادی بدون اون تمایل هم یه جور حس گناه نسبت به قضیه داشتن و قضیه از قضا بیشتر به چشم بیاد.
      منتها بیایم سر فیلم. من فک می کنم یه ایده ای رو اشتباه متوجه می شین. بحث اینه که اون ساب پلات توی فیلم به شدت جزئیه و قابلیت تعمیم به همه ی فیلم رو نداره. دقیقاً بخشیه که از قضا خودش مجموعه ی یه ایده ی دیگه ی کلی فیلم می شه. یعنی در مورد حرف شما اگه حرکت جوانک بارتندر تو اون تصویر نرینگی مسلط سفید می افته که از قضا بخش اصلی فیلم هم هست. یعنی خب شاید بهترین نقطه ی فیلم این وایسادن برابر حذف دیگریه نه مث پلیتیکال کارکتنس که به نوعی نژاد پرستی دیگه دائم می زنن. مثلاً راستش یاد حرفای سازنده های بازی مس افکت آندرومدا می افتم که فریاد سیاهان برتر هستن و یه نوع فاشیسم سیاه محور می دادن. فیلم دل تورو دقیقاً بحثش اینه که موضع نمی گیره. اون حذف و پیش داوری ها رو جلوی چشم قرار می ده. کاری که تو هزارتوی پان هم کرد. این که جطور تصویر مسلط پدر که اون افسر جوان زمان جنگ داخلی اسپانیا رو تحت تسلطش دارد لحظه به لحظه به حذف همه دست می زنه تا ماجرا به حریم خونه ی خودش و نزدیک ترین اطرافیانش کشیده می شه. یعنی خب ماجرا به نظرم حتی خوبیش اینه که برعکسه. قضیه روند حذف رو نشون می ده و خب ماجرا شاید به سنت سینمای مکزیک بر می گرده جایی که دل تورو همراه یارو هایی مث کوارون و ایناریتو از اون جا اومده. سنت سینمایی که عمیقاً سیاسیه و مبتنی بر یه رئالیسم مستند و جزئی نگر که بیشتر از این که از سینمای آمریکا تاثیر بگیره از اون سنت سینمای رئالیستی و بعضاً رئالیسم جادویی آمریکای لاتین میاد. به خاطر همین این قدر تفاوتا مثلاً شاید نسبت به یه فیلمی مث بنجامین باتن و اون فاز قصه پریانیش و تشابهش تو این زمینه این وجهاش پر رنگ تر به نظر برسه.

    2. سید محمد

      ممنون از جناب فرزاد …
      حس توضیح نبود و به نظرم همین موجب اندکی سوء برداشت شد . هر چند که کلیت حرفات خوندنی بود و به خاطرش ممنونم .
      فیلسوف ریش بلند دن دنت هست که به دلیل برخی حواشی اسمشو نبردم . الان به اصطلاح ایشون در مرحله ی تکامل آگاهانه هستیم که خصوصیات نسل های بعد گونه رو قواعد تکامل تعیین نمی کنه بلکه مجموعه عوامل دیگه ای در کار هست . ( خلاصه ی بحث مربوط به نجات یافتن ژن های ضعیف با علم پزشکی ، اختلاط شدید نژادی و تاثیرات تکنولوژی بر گونه ، مسائل سیاسی مذهبی اخلاقی ، …. در آخر بحث علم ژنتیک هست ).
      البته ایشون در این حد توسعه نمیده ولی به نظر میرسه بسیاری از رفتارهای اجتماعی دوره ی سنت رو هم میشه با مکانیزم های تکاملی فهم کرد . توسعه ی نظریه ی تکامل آگاهانه در ابعاد کلان و اجتماعی ، اونی میشه که در کامنت پیشین عرض شد . در دوره جدید رفتارهای اجتماعی لزوما کنش های تکاملی نیست . شاید بشه این رو دلیل این دونست که چطور مفهوم دمکراسی ناگهان از حقانیت اکثریت به دفاع از حقوق اقلیت ها در برابر اکثریت برگشت ….

      ……….

      در مورد جامعه ی دگر باش ها هم سوال مطرح شده ی بنده این بود که حجم پرداخت به این درصد از گونه ی انسان در آثار هنری بسیار بیش از درصد این جمعیت درگونه هست و روز به روز هم بیشتر میشه . دلیلش ظاهرا حضور درصد بیشتری ازاین افراد در صنایع تولید محتوا و سرگرمی نسبت به کلیت درصدشون در جامعه ی انسان هست .
      ……….
      در مورد امریکا …. ببینید نیویورک به طور سنتی ملجاو ماوای همه ی دگرباش هاست و گفته میشه درصد اونها در این شهر از هر نقطه ی دیگه روی زمین بیشتره بنابراین …خوب طبیعیه !
      ……….
      در مورد جوان بارتندر حرفم این بود که بابا یارو غلط کرد با سیاها بد صحبت کرد وبه خاطر این کار میشه گفت که خر است ! ولی دل تورو همزمان پس زدن اون حاج اقا رو هم میذاره کنارش ومن مخاطب فک میکنم که چون الان ایشون نمیخواد با حاج آقا افیر داشته باشه هم پس حتما بیشتر خر است . در صورتی که این دوتا داستان ربطی به هم ندارن و بدبخت بارتندر حق داره که گی نباشه ویا حتی گی باشه ولی حاج آقا رو نخواد . ولی چون اون حاج آقا نقش مکمل داستانه بیننده نتیجه میگره که: …. غلط کرد که بد کرد … همه رو در به در کرد و ازین حرفا !
      خلاصه اینکه زرنگ بازی دراورد و کار قشنگی نبود …

    3. farzad

      مرسی من دن دنت رو نمی شناختم و خب ریشش هم واقعاً بلند هست. مرسی بابت معرفی.
      منتها در مورد این که در این دوره و توجه از اکثریت به اقلیت حقیقتش بحثای جدی علیهش هست. یعنی ماجرا اینه که اولویتای جامعه ی سنتی خیلی وقتا پر و بال داده و باعث حامی پیدا کردن جنبشای مدنی شده. دیگه مثال معروف هست که چطور جامعه ی صنعتی رو به استخدام زنا می ره تو کارخونه ها به خاطر کمبود نیروی کار یا این که جنگ داخلی که به دلایل اقتصادی شکل می گیره چطور به همون دلایل منجر می شه. و این که چطور به دلایل کاملاً اقتصادی و نه انسان دوستانه کشورای اروپایی دو دستی با میل خودشون از مستعمراتشون خارج می شن.
      یا بازم من مثلاً چیز جالبی می خوندم. این که تو دهه ی چهل تو زمان جنگ دوم پپسی که در رقابت شدید با کوکاکولا بوده یه کمپین عظیم تبلیغاتی راه می ندازه برای جذب جمعیت سیاهان. کمپینی که به قدری موفقه که باعث می شه نمونه های مشابهش به شدت رشد کنه و شکل بگیره. و اهمیت موضوع اینه که ماجرا بیست سال قبل اوج گیری جنبش سیاهان بوده و دلایل از قضا کاملاً تکاملی و اقتصادی بوده. یعنی کلیت ماجرا صرف این قضیه نیست که آره یه سری ها به خاطر رشد آگاهی به این نتیجه رسیدن. ماجرا اینه که اقبال عمومی روی قضیه وجود داره چون جامعه ی صنعتی برای سوروایو کردنش نیاز به این قضایا داره. نیاز داره که اولویت از تولید مثل بره سر چیزای دیگه. نیاز داره حقوق اقلیت ها برجسته شه و نیاز داره اقلیت ها تو جامعه شرکت کنن تا جلوی بحران سیاسی و اجتماعی گرفته شه. بحث دقیقاً اینه که از قضا دولت های ما قبل مدرن بیشتر تابع نظر اکثریت بودن و دائم در حال مواجهه با خطر انقراض و بحرانای سهمگین داخلی و خارجی. مثلاً در نظر بگیر تو همین ایران تو اوایل قرن بیستم دو سوم جمعیت به خاطر وبا مردن یا طاعون سیاه حدود صد میلیون نفر یعنی تقریباً تمام جمعیت اروپا رو کشت. آنفولانزای اسپانیایی تو زمان جنگ اول نزدیک چهل میلیون نفر رو کشت و این که دقت کن هر حکومت ما قبل مدرن به طور متوسط با سه تا شورش مسلحانه به وقوع می پیوسته که آمار کشته های جنگای داخلی قرن اخیر در برابرشون کاملاً به قول دوستان سوسول بازیه. نکته اینه که اون شورشا هم عملاً اکثرشون یه بخشی از کشور رو از دست حیطه ی حکمفرمانی مفید حاکم خارج می کرد اگر حکومت خود حاکم رو مورد تهدید قرار نمی داد و عملاً حاکما در حال توافقای نیمه پایدار در سراسر قلمرو حکمرانیشون بودن. معروفه که امپراتوری هخامنشی و روم باستان با وجود وسعت پهناورشون عملاً روی بخش کوچکی از اون قلمرو حکمرانی می کردن. از اون ور تو یه کشور مدرن تعداد شورشا که عموماً مسلحانه هم نیست به طور میانگین دو سال یا ده سال. بحث اینه که از قضا رویکرد اونا غیر تکاملی تر بود. خیلی تمدنا به خاطر همون قضیه نابود شدن و اثری ازشون بهمون رسیده یا بعضاً نرسیده. برعکس ماجرا اینه که این آلترناتیو مثلاً هم بقای گونه رو تامین می کنه و هم خیلی چیزای دیگه. این رو مثلاً در مورد یاروهای طرفدار محیط زیست، مخالفای گوشت خواری و خیلی چیزای دیگه گفت که زیر اون ظاهر رمانتیک از قضا یه ایده ی تکاملی مهم معمولاً هست.
      در مورد دگرباش ها هم راستش می گم درصد از قضا خیلی زیاد نیست. در مقایسه با قبل خیلی به نظر میاد منتها از اون ورم گفتم. ماجرا از قضا خیلی وقتا از سوی خود یارو ها هدایت نمی شه. صحبت اینه که حالا جز سلبریتی های مشهوری که می دونیم دگرباشن بحث اینه که قضیه ی اون حس گناه می گم تاثیر گذاره از قضا.
      در مورد بارتندره هم چنان نمی دونم. به قولی شاید این طور باشه منتها برداشتم یکی نیست که لزوماً جوونک رو آدم بده نشون داده. بذار این تیکه فیلم رو دوباره ببینم

  3. The outcast

    راستش بعیده که جمعیت دگرباش ها اینقدر زیاد باشه چون به حال صاف و ساده و مستقیم خلاف تکامل طبیعی میرن و ژن هاشون هم منتقل نمیشه و از بین میره ولی این وسط رسانه ها هم در وجود این گروه ها تاثیر دارن (با تبلیغات مثبتی که اغلب رسانه ها براشون انجام میدن)

    و در مورد پلتیکال کورکتنس و اسکار هم جا داره از سال ۲۰۱۳ و «آرگو» یاد کنیم که با وجود شاهکارهایی مثل زندگی پی(The life of pi) و جانگوی آزادشده جایزه بهترین فیلم رو اون هم به نحوی بی سابقه دریافت کرد.

    1. فرزین سوری

      راستش این نظر شما نشون می‌ده در مورد ژنتیک لااقل چیز چندانی نمی‌دونید 🙂

    2. The outcast

      منظور از ژن هایی که گفتم ژن های ایجاد کننده این مشکله و منظورم از این که منتقل نمیشه اینه که از راه مستقیم منتقل نمیشه (از طریق برادران و خواهرانشون تا حدی منتقل میشه ولی خب نصفش [بر حسب احتمال] منتقل نمیشه و بعد از چند نسل به حدی کم میشه که تقریبا ناپدید میشه

      دوست عزیز به جزییات سخت نگیر مادامی که اصل مطلب مشکل نداره و اگر اصل مشکل داره مستقیم تر اشاره کنید که ما هم مستفیض بشیم D;

    3. فرزین سوری

      بسیار خب. ببینید، حرف شما از پایه غلطه. من به جزئيات حرف شما گیر ندادم. من گفتم حرف شما نشونه‌ی بی‌اطلاعی شما از علم ژنتیکه. جزئیات صحبت شما زیر سوال نیست. کلیت و ماهیت درک شما از انتقال یک ژن زیر سواله. ارجاع می‌دم به صحبت‌های farzad در کامنت‌های پیشین برای جلوگیری از تکرار صحبت.

    4. farzad

      بعید نیست چون آمار همین قدره. نسبت هم توی سالیان متمادی به همین میزان ثابت بوده و خب عوامل بیرونی روش تاثیر نذاشتن اون قدر و خب جوامع سنتی و مدیوال هم توی تاریخشون هست که ماجرا رو تا حدی تحمل می کردن.
      ولی خب دیدت راستش راجع به تکامل و ژنتیک کامل اشتباهه. معنی فرگشت یا تکامل این نیست که خب هر چیز که مطلوب بود می ره نسل بعد هر چی نبود حذف. فک نمی کنی در این صورت بیماری ژنتیکی نداشتیم؟ بحث اینه که زنتیک یه چیز خیلی پیچیده ایه. بحثای متعددی هست مث ژن غالب و زن مغلوب، هم توانی، برتری جامعه بر فرد و غیره. خیلی ژن ها در نگاه اول شایستگی فردی رو برای بقا میارن پایین اما تو نگاه دیگه از قضا شایستگی جمعی رو افزایش می دن.این ژنا گاهی به صورت مغلوب و گاهی به صورت چند علتی و همراه ژنای دیگه و گاهی حتی به صورت خالص توی جمعیت انتقال پیدا می کنن. هیچ وقت تبدیل به اکثریت جامعه نمی شن ولی هیچ وقت هم از اون جامعه حذف نمی شن چون بخشی از مکانیسمای دفاعی و یا ساز و کار های مهم اون جامعه ن و به یه درصد خاصی تو جامعه می مونن.
      دگرباشی هم راستش هم چین چیزیه. این که چرا حذف نشده راستش هنوز برهان متقنی براش نیست ولی یه سری نظریه هایی براش وجود داره که البته ثابت شده نیستن و عمدتاً مبتنی ان بر ساز و کارهای اجتماعی مثلاً می دونیم تا حدی رواج دگرباشی تو زنا با مکانیسمای چند همسری ارتباط داشته و خیلی چیزای دیگه.
      در مورد آرگو هم خب جدی آرگو در برابر زندگی پی فیلم خوبیه. جدی زندگی پی چیز بدی بود به نظرم. و خب فیلمای تارانتینو هم زیاد با مذاق یارو های آکادمی همسان نیست. فیلمایی که عموماً جایزه اسکار رو می برن یه تیپ فیلمای خاصن و عموماً شامل فیلمای پرستیژی ان که درام تاریخی هم هستن و معمولاً یه هسته ی سیاسی اجتماعی دارن که تو برخورد باهاش جدی ان.جانگو برا سلیقه شون زیادی شوخ طبعانه است و آرگو همه ی خصوصیات رو داره. ضمن این که آرگو اون قدر فیلم بدی نیست هر چند فیلم درخشانی نیست. اون تیکه ی آخر رو که سربازان سیا چقدر قدر نشناخته ن و این شر و ورا رو در نظر نگیریم یه سری اتفاقای درخشان داره فیلم. اون صحنه ی فرودگاه و جایی که داره داستانه رو تعریف می کنه جدی عالیه. یه سری فصول فیلم به شدت خوبن. یعنی خیلی اتفاق خاصی نیست جایزه گرفتنش. منتها خب این جا صدامون در میاد چون یه ذره خوشایند این ور نیست منتها سر اسکار گرفتن یه فیلم متوسطی مث سخنرانی پادشاه صدای کسی در نمیاد چون به ما کاری نداره. آرگو کامل فیلم متوسطیه منتها تنها فیلم متوسطی نیست که اسکار گرفته.

    5. The outcast

      خب من خیلی تو کار سینما نیستم و بیشتر به خاطر اهدای جایزه از کاخ سفید بود که این فیلم تو ذهنم موند و در مورد زندگی پی من که خیلی ازش خوشم اومد اون موقعی که دیدم

      در مورد این ژن ها هم اکثر دگرباش ها شایستگی تکاملی شون صفره بنابرین برخلاف خیلی بیماری های ژنتیکی به قورت مستقیم جابجا نمیشن البته بخش قابل توجهی از این مشکل هم به به هم ریختگی هورمون های مادر در طول بارداری مربوطه{این بخش رو همین الان یادم اومد😅} و خب من هم انتظار نداشتم که نیاز باشه اینجا به اندازه کلاس ژنتیک جزییات اضافه کنم (به هر حال کامنت مینویسم نه مقاله)

    6. farzad

      والا برادر اوتکست من نزدیک پونصد کلمه توضیح دادم چرا شایسته تکاملیه صفر نیست. از ژن مغلوب و هم توانی و غیره مثال زدم و همین طور عوامل مولتی فاکتور ژنتیکی. یه اصل ساده هست تو ژنتیک. اگه ژن هیبرید و ناخالص تحت شرایطی نسبت به ژن خالص برتری داشته بود ژن خالص اون از جمعیت هرگز حذف نمی شه.
      دوم در موارد موارد ژنتیکی چند عاملی که خب در مورد دگرباشی هم این طوره. به خاطر همین یه نوع دگرباش نداریم یه طیف وسیع از انواع مختلف دگرباش داریم.
      این دو تا موضوع نه فقط در مورد انسان که در مورد تعداد زیادی از گونه های پستانداران هم صادقه
      در مورد هورمون ها والا نه. هورمون های دوران بارداری روی شکل گیری دستگاه داخلی و بیرونی جنسی تاثیر می ذاره که گاهی به اشتباه شکل می گیره. روی میلشون تاثیری نداره. به نظرم خوبه تجربه های شخصیشون رو بخونی از قضا. تا متوجه تفاوته بشی

    7. The outcast

      خب اول اینکه ژن ها به تنهایی شایستگی تکاملی ندارند و افراد هستند که شایستگی تکاملی دارن و شایستگی تکاملی در موردشون تعریف میشه نه یه ژن تنها (شایستگی تکاملی برای افرادی که این ژن رو دارن تعریف میشه و از این طریق میشه به صورت غیرمستقیم برای ژن شایستگی تکاملی تعریف کرد ولی خب نه به صورت مستقیم) و البته گفتم که اکثر دگرباش ها نه همه شون دارای فرزند نمیشن و بنابرین شایستگی تکاملی شون(اون افراد) صفره {باز دقت کنید اکثرشون} و البته گفتم که ژن های مرتبط با بیماری از طریق افرادی که بیمار نیستند و برخی انواع از بیماران میتونه منتقل بشه و نقطه تعجب من هم اینه که به عنوان یه بیماری(خب در واقع چند بیماری) شیوعش خیلی بیشتر از چیزیه که فقط عوامل ژنی ایجاد کنندش باشن و تا حد زیادی رسانه ها و محیط دارن روش تاثیر میزارن و اما در مورد قرون وسطی هم آمار قابل اعتمادی نداریم اگه بخوایم آمار های قرون وسطی رو مرجع قرار بدیم تعداد قابل توجهی جادوگر و گرگینه و خون آشام هم وجود داشتن که کشته شدن و البته تهمت دگرباش بودن برای از میان برداشتن برخی افراد نسبتا رایج بوده مثلا شوالیه های تمپلار به این اتهام در کنار دیگر اتهام هاشون متهم شده بودن.

      و در مورد نقش همرمون اکثریت قریب به اتفاق مقالاتی که این موضوع رو بررسی کردن هم ارتباط بین این دو موضوع رو تایید کردن.

    8. farzad

      برادر اوتکست من در مورد تهمت قضیه حرف نمی زنم. من در مورد امرد خانه حرف می زنم و ادبیات رسمی که مثلاً در مورد امرد خانه ها مالیات رسمی به دولت وقت می دادن و یا خب در مورد ادبیات رسمی هم ارجاعت می دم به ادبیات خودمون و قرون میانه ی این ور و اون ور. والا ملاکم اصلاً تهمت و اینا نیست.
      در مورد ژن هم بروز ژن هست که شایستگی تکاملی داره نه خود ژن به خاطر همین خیلی ژن ها که بروز های نامتعارف دارن در شکلای گوناگون ممکنه افراد دارنده ش صاحب خصیصه هایی شن که شایستگی تکاملی براش وجود داره.
      من می گم اگر موارد هیبرید و ناخالص رو در نظر بگیریم از قضا ده درصد شیوع منطقی ایه. ده درصد عدد بالایی نیست تو علم ژنتیک. زیاد به نظر میاد چون جمعیت انسانی تعدادش زیاده و خب ده درصد تو اینا به حساب میاد و خب طبیعتاً اون ده درصد مث هر جمعیت دیگه ای می تونن به توان رسانه ای دسترسی پیدا کنن و واقعاً بازم می گم از نظر میزان آماری چیزی خیلی کمتر از اون ده درصد نباشه قطعاً بیشتر نیست ماجرا.
      در مورد تایید نقش هورمون هم ممنون می شم مقالات رو رفرنس بدین چون جقیقت تا به حال هیچ رابطه ی معناداری بین میزان هورمون و میل افراد به هر کدوم از دو جنس دیده نشده. به طور مثال توی سندرم کلاین فلتر هورمون تستسترون کمتر از حالت عادیه ولی میزان دگرباشی تو اونا هم هم اندازه ی آدمای عادیه. بله تو سندرم ترنز مثلاً میل کاهش یافته است کلاً به علت این که مکانیزمای جنسی تکامل نیافته ن ولی اونم به سمت دگرباشی نمی ره ماجرا

    9. The outcast

      اول از همه این که در مورد امردخانه ها و عرضه کنندگان و مشتریان اون دوستان توضیح دادن و فکر نمی کنم نیاز به توضیح بیشتر باشه

      در مورد هورمون ها هم با مثال هایی که زدید معلوم شد منظور من رو اشتباه برداشت کردید منظور هورمون های مادر در زمان بارداری فرزند دگرباش هست نه هورمون های خود فرد و این موضوع باعث میشه مغز خودش رو به عنوان جنس دیگر بشناسه(در مورد ترانس ها این آسیب به اندازه کافی عمیق هست که در سطح هوشیار ذهن هم خودی نشون بده و در مورد هم‌جنس‌گرایان این شناخت در سطح هوشیار و ناخودآگاه با هم تفاوت و به همین دلیل فرد خودش رو از #### میودنه ولی ناخودآگاه ذهنش خودش رو **** می دونه و به همین دلیل نسبت به #### گرایش جنسی داره و ((در مورد باقی دگرباش ها تا جایی که من می دونم بیشتر شبیه به یه فتیشه تا یه تمایل جنسی عادی و معمولا دلیل روانشناختی(روانکاوانه ای!) داره)){در مورد این بخش منبع خاصی به غیر از نظرات چندتا از روان شناسان مثل فروید و همینطور خوندن تجربیات و نوشته های این دسته و مقایسه شون با تجربیات و نوشته های مبتلایان(؟) به فتیش

      در مورد رفرنس بخشی از حرفم که در رابطه با هورمون هاست:
      https://doi.org/10.1016%2Fj.yfrne.2011.02.007
      https://doi.org/10.1016%2Fj.yfrne.2011.03.001
      https://doi.org/10.1016%2Fj.yfrne.2011.02.006
      https://doi.org/10.1159%2F000262525

    10. The outcast

      و در مورد ده درصد ده درصد برای از بیماریی که از تولید فرزند جلوگیری میکنه خیلی زیاده و حتی در مورد سیکل سل آنمیا هم که مقاومت نسبت به یه بیماری شدیدا کشنده و شایع رو ایجاد میکرد درصد افراد خالص در بالاترین حد ۴ درصد بود که تازه در این وضع شایستگی تکاملی افراد هیبرید ۱ و شایستگی تکاملی افراد خالص سالم ۰/۸ بود که خب برتری قابل توجهی هست که اجازه این دلفات رو داده در مرد باقی بیماری ها هم باز میگم ده درصد خیلی زیاده و کل نوزادان (زنده به دنیا آمده) دارای بیماری ژنتیکی ۰/۵؟درصد هست [تو خود حدیث مفصل بخوان از مجمل]

    11. The outcast

      و در مورد این که میگین ده درصد از یه نسل در علم ژنتیک عدد کمی هست بله در ژنتیک نظری عدد کمیه ولی در مطالعه اکولوژیک ده درصد برای از بیماریی که از تولید فرزند جلوگیری میکنه خیلی زیاده و حتی در مورد سیکل سل آنمیا هم که مقاومت نسبت به یه بیماری شدیدا کشنده و بسیار شایع رو ایجاد میکنه درصد افراد خالص در بالاترین حد ۴ درصد بود که تازه در این وضع شایستگی تکاملی افراد هیبرید ۱ و شایستگی تکاملی افراد خالص سالم ۰/۸ بود که خب برتری قابل توجهی هست که اجازه این تلفات رو داده در مورد باقی بیماری ها هم باز میگم ده درصد خیلی زیاده و کل نوزادان (زنده به دنیا آمده) دارای بیماری ژنتیکی(قابل تشخیص با غربالگری) ۰/۵ درصد هست [تو خود حدیث مفصل بخوان از مجمل]

    12. The outcast

      خب من خیلی تو کار سینما نیستم و بیشتر به خاطر اهدای جایزه از کاخ سفید بود که این فیلم تو ذهنم موند و در مورد زندگی پی من که خیلی ازش خوشم اومد اون موقعی که دیدم

      در مورد این ژن ها هم اکثر دگرباش ها شایستگی تکاملی شون صفره بنابرین برخلاف خیلی بیماری های ژنتیکی به صورت مستقیم جابجا نمیشن البته بخش قابل توجهی از این مشکل هم به به هم ریختگی هورمون های مادر در طول بارداری مربوطه{این بخش رو همین الان یادم اومد😅} و خب من هم انتظار نداشتم که نیاز باشه اینجا به اندازه کلاس ژنتیک جزییات اضافه کنم (به هر حال کامنت مینویسم نه مقاله)

    13. farzad

      برادر اوتکست مقاله هایی که آبسترکتش رو خودت گذاشتی بخون. و بله متوجهم چی گفتی. منتها یکی از مقاله ها اصلاً رابطه ای بین هورمونای مادری و سکشوال ارینتیشن ندیده. تو یکی از مقاله ها هم نوشته هورمون های دوره ی بلوغ ممکنه روی سکشوال ارینتیشن تاثیر بذاره. این خب تایید کننده حرف منه.
      دو مالاریا خیلی بیماری شایع نیست و لزوماً کشنده هم نیست حتی انواع سخت ترش مث فالسی پاروم لزوماً به مرگ منجر نمی شه ضمن این که مالاریا در همه ی جامعه یه عامل تهدید کننده ی یه دست نیست که اون طوری بشه مقایسه ش کرد ضمن این که چهار درصد هم باز عدد کمی نیست. ضمن این که گفتم در مورد یه فعل پیچیده ژنتیکی چند عاملی صحبت می کنیم و این که باز دقت کن یه دگرباش عقیم جنسی نیست. از نظر توان جنسی مث هر فرد دیگه ایه و خب تفاوتش در حوزه ی میله صرفاً و به فاز ازدواجای سنتی نگاه کن که فرد رو مجبور به ازدواج و تولید مثل می کردن پس در یه جامعه ی انسانی لزوماً صفر نیست. جدای این حتی با این وجود هم میزان در مورد گونه های غیر انسان هم همین حدوده. حقیقت نمی دونم حیوانات هم بین خودشون فعالیت رسانه ای و گروه های مدنی فعال حامی قضیه دارن که ناقلاها بروز نمی دن یا نه. منتها جدا از شوخی نمی شه تا وقتی تمام عوامل درگیر درش به درستی شناخته شده نیست به شدت چند عاملیه و خب واقعاً نمی دونیم چه میزانیش به خاطر عوامل ژنتیکی مادرزادیه یا چقدرش به خاطر جهش های ژنتیکی نقطه ای هست که در جمعیت رخ می ده و لزوماً توی نسل قبل و بعد فرد وجود نداره و وجود داشتنش تو خانواده معنیش افزایش شانس قضیه تو نسلای دیگه نیست( سندرم داون مثلاً یه هم چو چیزیه)خلاصه جدای اینا همین حالا هم کم نیستن آدمای دگرباشی که مجبور به بچه دار شدنشون کردن و خب از اون ور هم خب تکنولوژی های جدید الان به وجود اومده مث لقاح مصنوعی و غیره و خب پس نه اون موقع و نه الان لزوماً شایستگی تکاملیشون صفر نبوده و خیلی بیشتر از آنمی سیکل سلی بوده که تا زمان بلوغ هم خیلی هاشون زنده نمی موندن.

    14. The outcast

      عرضم به خدمتتون که مالاریا الان کشنده نیست و در گذشته نه چندان دور خیلی کشنده تر و شایع‌تر از الان بوده و اتفاقا یکی از بیماری هاییه که پیشگیری در موردش خیلی خوب جواب داده ولی با این حال هنوز جز بیماری های کشنده به حساب میاد به خاطر آمار تلفات سالانه اش.
      در مورد مقالات هم با دقت بیشتری بخونید(یه pubertal که مال دوران بلوغه و یه prenatal که مال دوره جنینیه[البته در اون مقاله اشاره کرده که در مورد ارتباطش با هومو اطلاعات کافی در دسترس نیست) و درمورد بقیه هم که همه متفق القول میگن اثر داره
      لقاح مصنوعی هنوز دقیق نیست و حتی در مورد حیوانات هم میانگین عمر موجود حاصل ۴۰‎٪ کمتر از بقیه است و در گذشته هم که نبوده و در مورد این که مجبور به فرزندآوری شدن هم از کی؟ کلا ده هزار سال تاریخ تمدن داریم که در بازه تکاملی ناچیزه و خب این که یه فرد جفت‌گیری نکنه و توان جفتگیری نداشته باشه فرق خاصی نداره و راستش بعیده که تصور کنیم کسی که تمایل به جفت نداره در طبیعت مجبور{و یا حتی موفق} به جفت‌گیری بشه

    15. farzad

      برادر اوتکست من شما رو به آمار ارجاع می دم در مورد مالاریا و این که چند درصدش بدون درمان بهبود خود به خودی پیدا می کنه. واقعاً در گذشته هم به اون میزان که تصور می کنی کشنده نبوده.
      لقاح مصنوعی والا به خدا به عنوان یه پروسه ی شایع تو همین کشور خودمون هم شکل داره می گیره و درمان استاندارد در موارد ناباروری هست واقعاً این حرف کمتر بودن عمر افراد حاصل از لقاح مصنوعی رو اولین باریه که دارم می شنون و والا از قضا توی تحقیقات هیچ تفاوتی با فرد عادی نداره. من در مورد کلونینگ صحبت نمی کنم. در مورد لقاح مصنوعی صحبت می کنم. بچه های خاصل از لقاح مصنوعی هیچ فرقی با بچه های عادی ندارن

  4. kimia

    من متاسفانه هنوز فیلم رو ندیدم اما حدس میزدم که فقط یک داستان فانتزی نباشه. موافقم که نفس بحث کنار گذاشتن تحجر فکری ارزشمنده، ولی یک فاصله‌ای وجود داره بین چیزی که ما اون رو ارزش میدونیم و اتفاقی که عملا در درون ما در حال رخ دادنه. مثالی که همین الان به ذهنم رسید، اعتقاد به اینکه جنگ باعث احیای ارزش‌های از دست رفته یک جامعه میشه (و از این قبیل توضیحات) با حس کسی که وسط جنگ در حال تلاش برای بقاست عملا متفاوته. منطقا باورهای این فرد در اون لحظه به صورت فیزیولوژیک تغییر می‌کنند (البته همیشه مثال نقض وجود داره). قضاوت هم یک چنین حالتی داره؛ میتونیم تصور کنیم عموی پیری وجود داره که علیرغم پارامتر سن به دلایلی فاقد هرگونه تجربه‌ایه و صرفا به کمک اطلاعاتی که از کلیشه‌های اجتماعی جمع‌آوری کرده از صبح تا شب همه رو قضاوت میکنه. فارغ از بررسی این حقیقت که قضاوت این فرد واقعا چه اهمیتی میتونه داشته باشه، کارش اشتباهه. حالا اگه تصور کنیم این قضاوت بر مبنای تجربیات شخصی باشه، به نظر من مادامی که در حیطه زندگی شخصی خودش باشه و نخواد این باور رو به نحوی اشاعه بده اشکالی نداره. در اینصورت مشکل فرد قضاوت کردن یا نکردن نیست، بلکه مشکل مربوط به حیطه اخلاق میشه. که اگه توسط چنین فردی در یک جامعه متمدن و بااخلاق قضاوت بشید، انگشت اتهام به سمت همون فرد برمیگرده و حتی احتمال داره در این مورد یک گپ دوستانه هم با فرد بااخلاقی که شاهد این صحنه بوده داشته باشید (کمااینکه 100 سال پیش شاید کمتر این اتفاق می‌افتاد). حالا یک مثال از قضاوت: به یک سفری رفتید، قبل از سفر به شما توصیه شده که حتی‌الامکان از سیاه‌پوستها فاصله بگیرید (براساس احتمالا یا یک تجربه شخصی یا شنیدن از یک فرد دیگه) حالا سوال اینه که اگه یه سیاه‌پوست سعی کنه با شما مکالمه‌ای برقرار کنه آیا به‌خاطرآوردن این توصیه در ذهن شما که مسلما ناخودآگاهه به معنی قضاوت نادرست در مورد اون شخص یا یک گروهی از جامعه است یا قضاوت کردن اونجایی مشکل ایجاد میکنه که با عکس‌العمل منفی همراه باشه؟ الان مشکل دقیقا اونجاست که اون فردی که قبل سفر به شما توصیه کرده سعی داشته باوری رو اشاعه بده که الزاما عمومیت نداره؛ شاید با اینکار شما رو از مرگ نجات داده باشه، شایدم شما رو از آشنا شدن با یکی از بهترین آدمهای زندگیتون محروم کرده باشه. اما در هر دو صورت شمایی که قضاوت می‌کنید مقصر نیستید. نمیدونم، شاید فکر کردن به این چیزها باعث بشه خودمون رو بهتر بشناسیم و حس گناه مزمنمون کمتر بشه و در نهایت آدمهای بهتری بشیم.

  5. سید محمد

    سلام دوباره !

    عنوان ” چرا هم جنس گرایی در روند تکامل حذف نمی شود ؟ ” تاکنون موضوع پژوهش ها و مقالات زیادی بوده لکن نکته ای که وجود داره اینه که وابستگی گرایش جنسی به ژنتیک هنوز اثبات نشده !بنابراین خود پیش فرض سوال نیاز به اثبات داره تا به اصل سوال برسیم ینی لازمه اول اثبات بشه که گرایش جنسی ( ونه اصل میل جنسی) مربوط به ژنتیک هست تا بعد بفهمیم پارادوکس why homo evolve ? چطور حل میشه .
    خود جامعه ال جی بی تی میل بسیار دارن این امر رو یک داستان ژنتیک بدونن و مرتب این داستان رو تکرار میکنن . برخی شواهد نه چندان محکم که عمدتا نمودارهای همبستگی هستند البته وجود داره ولی خوب …. ! الن در اون برنامه ی کامینگ آوت در سال هزار و سیصد و بوق ! در برنامه ی بانو اپرا مرتب تاکید میکرد که من نمی تونم انتخاب دیگه ای داشته باشم . شخصا اینفو گرافیک ها و پروپاگانداهای متعددی از جامعه ی دگرباش دیده ام که این امر رو غیر قابل کنترل و مانند اصل میل جنسی مرتبط با ژنتیک معرفی میکنن .
    دی اس ام 5 رو هنوز وقت نشده بخونم ولی در دی اس ام 4 یادم هست که نظریه ی مختار در مورد گرایش جنسی یک نظریه ی کاملا روانی و اجتماعی به نام ” ناآشنا هوس انگیز است ” یا یه همچه چیزی بود .
    تاریخ برخی از آیدل های این جامعه مثه حاج آقا فرخ مرکوری یا دیگران نشون میده که گرایششون قطعا مرتبط با ژنتیک نبوده . چرا ؟ حس توضیح ندارم و خودتون احتمالا بهتر متوجه میشید !
    نکته ی جالب داستان فکت میزان وجود دگرباشی در مناطق مختلف جغرافیایی هست که هر دو طرف بهش استدلال میکنن . یعنی یه طرف میگن مثلا دلیل بیشتر بودن این داستان در دومنیکن یا تایلند ژنتیکه و طرف مقابل میکن مسائل فرهنگیه ( دقت کنید که مساله ی آزادی و ابراز در اینجا در نظر گرفته نشده و صرف وجود گرایش در این مناطق مورد نظر هست )
    ………….
    دوباره عرض میکنم . کارهای دل تورو رو دوست دارم و مثه بسیاری دیگه متحیر اون رفیقش هم هستم ولی این فیلم درباره ی زوفیلیا بود! زوفیلیا رو به عنوان نهایت دگرباشی ! مطرح میکنه چون اون دوسه مدل دیگه پارافیلیا چون پدوفیلیا امکان نزدیک شدن بهش نیست ….

    پ. ن : سایت مردمو رددیت کردیم رفت پی کارش !

    1. م.ر ایدرم

      خیلی هم عالی
      سایتی که رددیت نشه سایت نیست 🙂

    2. farzad

      محمد جان رابطه ی مستقیم کشف نشده منتها ارتباط معنا دار وجود داشته این به معنای اثبات شده نبودن عامل ژنتیکی نیست این یعنی از قضا ارتباط مستقیم صفت با یه سری ژن ها محرزه و خب هر چی هست این دیگه پروپاگاند نیست ولی شاید نشه دست گذاشت و گفت این عامل قضیه است. اینم دقیقاً به این بر می گرده که همون طور که بالا گفتم یه نوع از دگرباشی وجود نداره ما یه صفت پیچیده رو داریم که هر نوع تغییری تو بخشی از روند مکانیسمش منجر به پدید اومدن اون صفت می شه. مث اینه که بگی خب دیابت ژنتیکی نیست چون ژن مخصوص به خودش رو در اون نقطه ی ژنوم نداره یا عوامل محیطی تشدیدش می کنن خب این جا سوء تفاهم تو این نقطه است که دیابت یه بیماری نیست و همیشه یه مکانیسم نداره موضوع در مورد دگرباشی هم همینه.
      در مورد دی اس ام هم البته یه اشتباهی می کنی. دی اس ام مربوط به طبقه بندی امراض روانیه. از دی ام اس سه به بعد دیگه دگرباشی جزء طبقه بندی به حساب نمیاد که بخواد ریشه ی ژنتیکی براش در نظر گرفته شه یا نشه. چیزی که هست در موردش. اون چیزی هم که می گی توی نسخه ی آر دی اس ام سه برداشته شده و الان جزء اختلالات نامشخص طبقه بندی می شه و بیشتر هم در زمینه ی اختلالات مربوط بهشه نه خود شکل دگرباشی.
      حالا این هم بماند که در مورد روابط انجمن روان شناسان آمریکا یا ای پی ای با مخافظه کارای آمریکایی و لابی هاشون بحث کرد. همون لابی هایی که تئوری خلقت گرایی رو بدون کوچکترین پشتوانه ای به زور وارد کتابای درسی کردن.
      در مورد بیشتر بودن و نبودن هم خب بدون مطالعات دقیق بدون عوامل مخدوش کننده راستش هیچ حرفی نمی شه زد.
      و خب چیزه پارا فیلیا رو داری به نظرم زیادی محدود می کنی. مدلای بیشتری هست نسبت به زوفیلیا و بازم می گم زوفیلیا فقط همین یه مورد نیست و بای د وی اون قسمت رابطه عاشقانه اینا خیلی ربطی به زوفیلیا نداره. فک کنم خود فرزین نوشت اشاره به چه عنوانیه و خود ایده فیلم جدا از ایستر اگاش اشاره به یکی از کاراکترای مشهور دارک هورس و دنیای هل بوی داره و حتی یه بخشایی از رابطه هه از اون جا عین به عین کش رفته شده و خب دقت کن قضیه در مورد دهه ی نود آمریکاست و نه دوران پلیتیکال کارکتنس.
      پ.ن:
      همین که محمدرضا گفت دی: حالا درسته که فضای ایرانه ظرفیت این رو در حال حاضر نداره که یه محیط گیکی مث ردیت داشته باشه ولی خب می تونیم این جا برا خودمون ردیت خودمون رو شبیه سازی کنیم. از روز اول که سایت هم زده شده ایده ش راستش همین بوده

    3. The outcast

      اول اینکه پایه ژنتیک داره و نمیشه نداشته باشه حتی خیلی بیماری‌های ظاهرا بدون ارتباط به ژنتیک(تقریبا همه شون) ریسک فاکتور های ژنتیکی دارن ولی برای مشخص شدن ارتباط عامل ژنتیکی باید دوقلو های تک تخمکی رو با دوقلوهای دوتخمکی مقایسه کنیم ولی متاسفانه هنوز اطلاعات کافی در این زمینه در دسترس نیست(منظورم مطالعه سطح وسیعه که بشه ازش نتیجه گیری متقن کرد)

    4. سید محمد

      داداچ غالبا انقدرم عقل و کفایت باشد که بدونم همه چیز انسان پایه ی ژنتیک داره . منظور اینه که هنوز اثبات نشده این داستان . کدوم داستان ؟ این که یک ژن یا چند ژن به طور مستقیم مسئول گرایش جنسی باشن . حتی در سطح ابراز ژنتیک Gene expression هم این ماجرا در دست پژوهشه ولی هنوز چیز دندون گیری بیرون نیومده …
      اون نظریه ای هم که بالاتر بهش اشاره کردم بیان میکنه که مجموعه ی برخی از صفات و روحیات برخواسته از ژن افراد میتونه بر عضویت در سنین کودکی در گروه های جنسیتی تاثیر بذاره که منجر به ایجاد گرایش جنسی نسبت به افراد گروه مخالف میشه .

    5. farzad

      می دونم و بالاتر هم گفتم به خدا. وابستگی به ژن خاص اثبات نشده منتها ارتباط مستقیم با عامل ژنتیکی و یه سری ژنای خاص اثبات شده. یعنی صد درصد عامل ژنتیکی نقش تعیین کننده داره توش حتی اگه مسئول نباشه. بعد هم اون جا هم در مورد گرایش جنسی والا بحث رو گفتم و موافقت کردم که درسته ژن دقیقی برای قضیه وجود نداره منتها از اون ور هم یه بحثی مطرح کردم چیزی که ما خیلی کلی به عنوان دگرباشی طبقه بندی می کنیم یه گرایش نیست مجموعه ای از گرایشای مختلفه که لزوماً حتی مرتبط با هم دیگه هم نیستن. بحث اینه که ماجرا فقط در مورد دگرباشی هم حتی نیست. قضیه اینه که جیطه ی میل جنسی به صورت ریز به خاطر تابو بودن و پیش داوری ها خیلی تحقیقات درستی روش صورت نگرفته. و بازم می گم تا وقتی تفکیک و مطالعه ی دقیق به اندازه ی کافی روی حیطه ی میل صورت نگرفته خیلی صریح نمی تونیم در موردش حکم صادر کنیم. چیزی هم که در حال حاضر اثبات شده است اینه که عامل ژنتیک نقش موثر در دگرباشی داشته تو مطالعات

  6. سید محمد

    البته بحث کلا از فیلم منحرف شد و اگر توی فرومی چیزی بودیم الان یکی از مدیرا یه هفته دسترسی مونو میبست لکن چنتا نکته :
    توی همون نظریه ی “د اکزوتیک بیکامز د اروتیک “هم البته ریشه ی داستان خصوصیات ژنتیک بود ولی خصوصیاتی بود که نحوه ی رفتار اجتماعی و جایگاه افراد در یارکشی گروه های جنسیتی رو نشون میداد خوبیش هم این بود که علاوه بر هم جنس خواهی ، دگر جنس خواهی رو هم توضیح میداد هر چند هنوز هم خیلی ناقصه و حالاتی رو رو که اسم بردنشون موجب هیتلر شدن سایت میشه توضیح نمیده .

    ببین این بحث پیوستار بودن گرایش جنسی و هویت جنسی رو من توش شک دارم مهم ترین دلیلش هم پژوهش های بیکر هست در کتاب اسپرم وارز .البته نظریه ای که درانتها ارائه میده یه خورده عجیبه ولی … خوب ! (الان حس توضیح دارما ولی امکانات نیست … نازی آباد و هیتلر و این داستانا )

    و اما حاج اقا دل تورو … درمورد پیشینه ی شخصیت این هیولا مطلعم و به نوعی شاید بشه یه چیزایی در مورد خاستگاه هیولا که همانا دریا باشد و جهل مطلق ما نسبت به اعماق دریا و راز ورزی نهان در پس خدایان ادیان ابتدایی و سمبولیّت ! این کاراکتر از تمام جامعه هایی که موج هجوم مدرنیزم غربی اونها رو درنوردید هم قلمی کرد ولی والا ایشون اگر این قدر با جزئیات به داستان افیر با ماهی ( آدم ماهی ؟؟) نمی پرداخت ذهن ما به خدا اینقدر هم منحرف نیست که یه راست بریم سراغ زوفیلیا لکن اون صحنه ی صحبت اون دوتا خواهرمون درمورد کیفیت چیز آدم ماهی رو به خاطر بیارید …

    در مورد امرد خانه به نظرم اشتباه میکنید … اگر کتاب دکتر شمیسا رو بخونید به نظرم ایشون کامل توضیح داده .انحراف جنسی شایع در ایران یک نوع خاص ما بین پدوفیلیا (در یک بازه ی سنی مشخص ) و بای سکشوالیتی هست . مهمترین دلایلش هم در دسترس نبودن بازار آزاد جنس مستقیم و مهم تر از آن “” اراده ی معطوف به قدرت” ” هست . در اکثر موارد خود باتم ها معمولا مستقیم بودند و پس از درامدن از سن داستان ، ازدواج میکردن . برخی درآمد حاصل از باتمیّت ! رو صرف استقامت در بازار آزاد( چشمک ) میکردن . اصولا هیچ وقت هیچ نوعی از روسپیگری شایع رو در این گونه از پژوهش ها نمیشه در نظر گرفت چون یه مساله ی اقتصادیه . نه زیستی نه روانشناختی و نه حتی فرهنگی …

    1. farzad

      هویت جنسی و گرایش جنسی پیوستار نیست ها. من حرفی که زدم در مورد این بود که مکانیسم گرایش یه چیز جند مرحله ای و پیچیده ایه خلاصه با سیستم دی اس ام رو که خوندی. اون مراحل میل جنسی رو می دونی دیگه خودت یحتمل. از قضا خود من هم فک می کنم احتمالاً و لزوماً هویت جنسی ارتباطی با میل جنسی نداره چون شواهد زیادی علیه قضیه است حقیقت.
      چیزه حالا در مورد دگرباشی قبول می کنم حرفت رو که شاید مانوره یه ذره بیش از اندازه ی واقعیش تهاجمیه و فوکوسه روشه. منتها در مورد زوفیلیا راستش من می گم قضیه مطلقاً به تفاوت پس زمینه فرهنگی بر می گرده. یعنی الان یه سری از گوشه های وب یه بحث خیلی ویردی در جریانه از قضا خلاف حرف تو. این که این آقا ماهیه در واقع یه آقاییه که کاستوم ماهی پوشیده و یارو ها هنوز نمی تونن گونه ی غیر انسان نما تلقی کنن. بعد خب این جور روایات راستش تو فولکور خودمون هم حتی سابقه داره من به داستانای هزار و یک شب و اون عشاق پرنده گون فرج بعد شدت و امثالهم اشاره می کنم. و خب باز می شه یه بخش فرهنگ گیکی و حتی فرهنگ اروتیک رو دید زد که قضیه خیلی چیز معمولیه. یعنی خب جدی من توصیه می کنم مثلاً بین اتاکوهای ایرانی یه گشتی بزنی و مثلاً نظرشون رو در مورد دخترایی که دم گربه و گوش گربه دارن بپرسی. و خب واقعاً لزوماً زوفیلیا نیست چون همیشه از قضا چیزی که مورد علاقه است یه فرد بزک شده ی انسان نماست کامل تا واقعاً اون چیزی که بشه زوفیلیا در نظر گرفت
      کتاب شمیسا رو خوندم اگه منظور شاهد بازی در شعر فارسیه. منتها جدای این که ما با یه جامعه ی به شدت محافظه کار مواجه بودیم واقعاً نمی شه مثلاً در مورد این صحبت کرد که افراد درگیر قضیه لزوماً بای بودن و دگرباش نبودن. منتها جدا از اون که خیلی صریح نمی شه به حکم دادن در این مورد قضیه که ماجرا صرفاً اقتصادی بوده چه این که تو خود کتاب شمیسا هم هم چین تقسیم بندی نشده منتها اگه این رو در مورد باتم ها بشه گفت در مورد فاعلین قضیه خیلی نمی شه ماجرا رو بسط داد و خب ماجرا راستش تنها تکیه به پژوهش شمیسا نداره قضیه مشابهینی در عثمانی و حتی فاطمیان مصر داشته. حالا از این هم بگذریم مثلاً می شه صحبت کرد در مورد کتاب مشهور سعدی یعنی بوستان و فصل در باب عشق که به طرز غریبی از بیست و چند حکایت فصل یه حکایت در مورد یه عشق دگرجنس گرایانه نیست.

  7. سید محمد

    چرا. پایه ی پیوستار ( طیف )” گرایش جنسی” پژوهش های کینزی و مارتین بود که الان برخی این پیوستار رو توسعه هم دادن و حالتهای بیشتری از هفت هشت تا رو مشخص میکنن .

    پیوستار هویت جنسی هم که مشخصه .

    در واقع برچسب ال جی بی تی کیو یه مقدار نادقیقه برای اون جامعه ای که ازش نمایندگی میکنه . چون ال،جی و بی به گرایش جنسی اشاره میکن و تی و کیو به هویت جنسی متفاوت از مین استریم گونه ی انسان .
    حرف این بود که پژوهش های بیکر نشون میده اکثر قریب به اتفاق افراددگر باش در واقع بای هستند. ایشون درانتها بای رو به عنوان یه مکانیزم تکاملی با برخی احتمالات از جمله کاهش تخاصم های میان گروهی معرفی میکنی و میگه که هم جنس گرایی یه جور تیپ ناسازگار ( از دست درفته ) ی بای هست .

    دفع دخل مقدر : نویسنده ی کامنت کاملا مستقیم میباشد و هیچ انگیزه ای جهت اثبات برتری بای بر هومو ندارد …

    اجازه بده برگردم به اول حرفم ….
    حرف این بود که مردسالاری تا قبل از اصالت ابزار و به اصطلاح حاج اقا تافلر موج سوم ، دلیل زیستی داره . در برخی مناطق بدوی که مادرشاهی در جریان بود هم دلایل زیستی داره . ( خوب .اوکی .باشه دلایل روانی داره که مبتنی بر دلایل زیستی هستن. ) همجنس گرا هراسی (هوموفوبیا؟؟) هم دلایل زیستی داره .
    حتی برده داری ( پیش ازدوران صنعتی شدن . بعد از اون داستانش فرق کرد ) هم دلایل زیستی داشت و بسیار برای بشریت مفید بود.تاکید میکنم بسیار کارخوبی بود. دراین حد که شاید یه مقاله دراین مورد قلمی کنم …
    الان ماییم وبدنی که برای این مدل از زندگی تکامل نیافته ! مهم ترین مثالش سطح آدرنالین بدن گونه هست که برای این مدل از زندگی اصلا مناسب نیست ( ایکویلیبریم را به خاطر بسپار ) . همین طور سیستم ذخیره و هضم چربی و اگر روزی داستان به مسافرت های فضایی و مسافت های دور و زمان های طولانی برسه صدها مشکل دیگه وجود خواهد داشت .
    این جوهره ی بحث تکامل خودآگاه هست .ساده ترین شکلش مزرعه های عیش و پروار بندی انسان ، داداشمون آقا هیتلر بود و پیچیده ترین شکلش مهندسی ژنتیک و طراحی صفر تا صد انسانه(اگر هنوز بشه به نتیجه ، اسم انسان اطلاق کرد) که ظاهرا هنوز خیلی باهاش فاصله داریم .

    خوب توسعه ی بحث در سطح اجتماعی شاید این بشه : در دوره ی موج چارم ( پنجم؟ شیشم ؟؟)که پیشرفت ابزار ، اصالت رو از تستوسترون گرفته هجوم جنس مونث برای گرفتن چیزها و جاها ی مهم دلیل زیستی و تکاملی نداره.گلوریفای کردن اقلیت های جنسی دلیل زیستی نداره . همینطور باقی اقلیت ها و باقی داستانها …
    اینهاهمه محصول مباحث فلسفی و اخلاقی هستند و باید در همون سطح بحث بشن . استفاده از ادبیات فیزیولوجیکال ، زیستی و یا تکاملی برای این مباحث به نظرم قشنگ نیست و یه جور التقاط به حساب میاد .
    این از این و یه بحث دیگه که به نظرم مهمه نسبی بودن صحت سیاسیه !البته خاصیت لیبرال دمکراسی آمریکایی اینه که به قدری بی شکل شده که همه ی فرهنگ ها رو به عنوان خرده فرهنگ در ذیلش میشه تعریف کرد. ولی مثلا در آمریکا اسلاموفوبیا جزو مصادیق صحت سیاسیه ( اون آبجیمون که در مراسم اسکار با حجاب کامل می رقصید ….) و در ایران شاید بحث های شیعه و سنی یا مهاجرین افغان و یا …( خطر هیتلر شدن سایت … !)مصادیق صحت سیاسی باشن.

    1. farzad

      والا سید محمد جان بالاتر کامل مکانیسم قضیه رو شرح دادم که چرا گلوریفای کردن اقلیت های جنسی مکانیسم تکاملی داره از قضا. بحث نیروی کار، دولت مدرن و جلوگیری از بحرانای سیاسی و پایداری جامعه.
      این مبارزه ای که با اسلاموفوبیا و انواع و اقسام فوبیا و غیره می شه دقیقاً ذیل همون مکانیسم تنش زدایی و صنعتی کردن جوامع و مرکز زدایی و کوچک کردن دولتاست. شما حالا فرض بکن به طور مثال آلمان یه اقلیت عظیم ترک داره. خیلی بعید نیست که توی انتخاباتای بعدی یه ترک رای بیاره و به بالاترین مقام سیاسی برسه و شاید اجتناب ناپذیره. اگه این تنش زدایی حالا با مکانیسمایی مث صحت سیاسی صورت نگیره می تونه خیلی ساده به بحران توی سطح کشور بیانجامه. بحث این جاست که از قضا یکی از مهم ترین بخش نیرو های کار آلمان هم همین ترک ها هستن. حالا این رو مقایسه کن با برخورد های خشونت باری که مثلاً تا همین اواخر امارات با کارگرای خارجی سریلانکایی و اهل لائوسش می کرد. جدا از بحث انسانیش هر نوع برخورد نظامی و خصمانه به شدت هزینه زاست. به خاطر همین از یه جا به بعد استعمار و برده داری حذف شد. کشورای توسعه یافته به سمت کم کردن برخوردای قهر آمیز رفتن و سعی در پیش گرفتن راه حلای سیاسی و مسالمت آمیز کردن. چون این راه حلا خیلی ساده هزینه زاست. بر خلاف تصور کمپانی های اسلحه سازی هم از شرایط تنش منطقه ای و رقابتای منطقه ای سود می برن ولی از اون طرف به شدت علیه جنگن. می شه این رو از بیانات مدیران کمپانی های اسلحه سازی زمان جنگ آمریکا تو عراق یا ویتنام فهمید. این که شرایط بحران مضره چون خطوط تولید رو اور لود می کنه و کمپانی ها رو به اصطلاح مجبور به نسیه فروشی به دولت ها. راستش این مثال واضحیه که راستش نشون می ده چرا پلیتیکال کارکتنس بیشتر از این که اخلاقی باشه از قضا بر خلاف گفته ت یه روند کاملاً تکاملی اقتصادیه.
      در مورد اون اصالت هم گرفتن از جنس مذکر راستش این فقط یه جنبه است. بالاتر گفتم که چرا این قضیه داره تغییر پیدا می کنه. چون توی روند دنیای مدرن و این که جمعیت انسان رو کره ی زمین داره دیگه اولویت با باروری و بچه اوردن نیست. الان حقیقت جمعیت این سیاره داره از میزانی که این سیاره منابعشون رو تامین می تونه بکنه بیشتر می شه و خب کمبودا و در عین حال پیشرفتای حوزه ی سلامت باعث تغییرا تو آمارا شده. یعنی خب حتی لازم نیست بری سراغ شهرا و طبقه ی مدرن تو جمعیت روستایی تو همین ایران هم سن ازدواج بالاتر رفته. خب طبیعیه وقتی اون وظیفه ی فرزند آوری گرفته می شه و الزامات همراهش حالا صحبت سر این بشه که خب اینا هم بذارین وارد نیروی کار شن و خب طبیعی ترین بخش اینه که برای این که بازده بالا بره باید شرایط کاری مناسب و برابر شه.
      ال جی بی تی کیو راستش موافقم بر چسب نا دقیقیه چون ما حتی با یه جمعیت یکسان و یه استریوتایپ سر و کار نداریم از اون ور حتی تو جمعیت ما دگر جنس گرا ها یا یه طیف یکسان سر و کار نداریم این رو هم ازش می گذریم که روان پزشکی با وجود پیشرفتاش هنوز تو دی ام اس پنج هم خیلی میل زیادی به استریوتایپ سازی و بیمار سازی و همسان سازی قضیه داره. آقا واقعاً خیلی اختلالا رو اختلال نمی شه به حساب اورد. بحثم دقیقاً اینه که ما جمعیت دگر جنس گرا ها هم اون قدر جمعیت یه پارچه ای نیستیم.
      در مورد آمار هم راستش واقعاً اظهار نظر ها در باب بای بودن یا نبودن قابل اعتماد نیست. یه بخشیش رو خودت اشاره کردی و ماجرا اینه که واقعاً سنجش قضیه جدا از این که فاکتورایی مث جامعه و فرهنگ باعث بیاس توش می شه بحث اینه که معیارای خیلی درسته وجود نداره برا سنجش. چه این که تو یه تحقیقاتی به یه نتیجه ی غریبی می رسن مث این که صد درصد زن ها بای هستن و پنجاه تا شصت درصد مرد ها هم بای هستن. و بعد رقم دگرباش های تک جنس گرا رو یه سوم جمعیت می گیرن و خب اون سر طیف هم هستن و راستش خیلی ساده تو یه دید منطقی می شه جفت این پژوهشا رو به خاطر دوری از انحراف معیار حذف کرد منتها عمده ی پژوهشایی که دیدم به این شکله که تعداد افراد بای تو جمعیت مردان و زنان رو حدود بیست تا بیست و پنج درصد جامعه تخمین می زنه و جمعیت دگرباش خالص توی مردان حدود پنج تا شش درصد و توی زنان به نه تا ده درصد یه عدد منطقی به نظر می رسه که سر و تهش از نظر ریاضی می خونه و با جمعیت جامعه هم به نظر می رسه سازگاره و نزدیک به میانگین تحقیقات دیگه هم هست. من خب نمی دونم چرا باید معیار تحقیقاتی گذاشته شه که از همون بخش فرضیه سازی مقاله ش جهت گیریش مشخصه و این قدر نتیجه ش با سایر تحقیقات متفاوته.

    2. The outcast

      دوست عزیز در مورد فلسفه وقتی دو گروه پایه های منطق رو متفاوت میبینن نمیشه راحت بحث کرد و طرف دیگه من نوعی که در مورد زیست شناسی اطلاعات دارم عادیه که در این سطح بحث کنم و به دنبال بحث در سطح فلسفی نباشم و در ضمن فلسفه مادامی که با فردی عامی بحث بشه جوابگو نیست و «ماجرا حاج عباس قمی و روستاییان(مار)» تکرار میشه و در مورد ادبیات ما مشکلات خیلی بزرگتری دلریم که در موردش کار کنیم و در ایران این بحث اونقدر معضل بزرگی نیست که در موردش کار بشه و در زمینه هنر که خب «ما هیچ ما نگاه»
      و بحث اینه که کم کم دارن پا رو فراتر میزارن و تو این فیلم یه جورایی کسایی که پارا نیستن رو مشکلدار و پارا ها رو درستکارتر معرفی کرده که خب یه مغلطه قدیمی و صد البته کارا هست(مقایسه تئیست عوضی و آتئیست نیکوکار و امثال این ماجرا…)
      و ای کاش سایت یه قابلیت برای ویرایش نظرات یا دست کم حذف نظرات تکراری اضافه بشه( بله رسما دارم پیشنهاد میکنم تقریبا فروم بشه){به هرحال ممنون بابت فضایی که برای تبادل نظرات فراهم کردید!👌}

    3. farzad

      من والا رابطه زیست و فلسفه رو متوجه نشدم.
      فاروم هم قدیم الایام داشتیم و هنوز هم داریم که خب البته به خاطر محدودیتا ترجیح می دیم اون بحثا رو اون جا نکنیم. هزارتو عملاً فاروم ما هست.
      منتها نقشه هایی هست برا تعاملی شدن بیشتر فضا منتها باید ببینیم چطور می شه

    4. The oucast

      اشتباها برای شما ریپلای شده ریپلای به سید محمد بوده

  8. cloner

    shape of water برام به شدت مضحک بود. این مقاله رو که خوندم نظرم نسبت بهش بهتر شد.
    یه سوال. به نظر شما چرا جدیدا توی صنعت سینما به این شدت به موضوع همجنسگرایی میپردازن؟ call me bu your name, lady bird, shape of water این سه فیلم اسکار رو که تا به الان دیدم همگی به این موضوع پرداختن. واقعا افراد گی اینقدر تعداد زیادی دارن که در هر فیلمی ردی ازشون میبینیم؟
    باشه بابا متوجه شدیم که نگاهتون به گی و راست کاملا برابرانه و بی تفاوت است!!!

  9. Sepi

    سلام خیلی ممنون از مقاله ، با اینکه خودم شکل آبو دوست نداشتم ولی از خوندن این متن لذت بردم،و خیلی خوشحال شدم که دیدم یه نفر دیگه هم از لالالند خوشش نیومده :)))

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • شومنامه‌ی تبر نقره‌ای

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن