مساله‌ی بغرنج نامیرایی

3
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

چرا عاشق جاودانگی هستیم؟ یکی از عجیب‌ترین خواص بشریت که او را میان موجودات زنده منحصر به فرد کرده، دانش نسبت به مرگ است و این حقیقت که همه حتماً می‌میریم. خاصیتی که او را در موقعیتی خاص قرار می‌دهد. بسیاری از ما معتقدیم مرگ بدترین اتفاقیست که ممکن است برای ما بیفتد. به ترتیبی هنری و کلیشه‌ای البته همیشه جملاتی وجود دارند تحت این مضمون که «مرگ بدترین اتفاق ممکن نیست» ولی تصور استهلاک و فرسودگی و نهایتاً خاموشی‌ای که تعاقبش معلوم نیست، ترسناک است. پس عشق به جاودانگی یا لااقل تلاش برایش را نمی‌شود سرزنش کرد. بخش اعظم فرهنگ و تاریخ بشر حول محور ابتیاع جاودانگی می‌گذرد.

استیون کیو(Stephen Cave)، نویسنده و فیلسوف، نویسنده‌ی کتاب جست‌وجوی جاودانگی: چگونه تلاش برای حیات ابدی جوامع بشری را به پیش می‌برد در کتابش اینطور می‌نویسد که بشر در طول تاریخ جاودانگی را به چهار طریق مختلف درک کرده است و به سمتش دست یازیده است. اول جاودانگی در همین بدن فیزیکی به سان داستان‌های پریان و اسطوره‌های باستان. دوم جاودانگی در قالب بازبرخواستن از مرگ آن‌طور که در مسیحیت و اسلام و ادیان مصری باستان انسان می‌میرد و به فرمان آفریدگارش دوباره از گور برمی‌خیزد. سوم جاودانگی در قالب مفهومی اصیل‌تر و منزه‌تر به نام روح که جنبه‌ی فیزیکی ندارد و رستاخیزی در پی‌اش نیست. چهارم جاودانگی در فرزندان. آن‌چه در زیست‌شناسی به آن جاودانگی ژنتیکی می‌گوییم.

چرا عاشق جاودانگی هستیم؟ یکی از عجیب‌ترین خواص بشریت که او را میان موجودات زنده منحصر به فرد کرده، دانش نسبت به مرگ است و این حقیقت که همه حتماً می‌میریم. خاصیتی که او را در موقعیتی خاص قرار می‌دهد. بسیاری از ما معتقدیم مرگ بدترین اتفاقیست که ممکن است برای ما بیفتد. به ترتیبی هنری و کلیشه‌ای البته همیشه جملاتی وجود دارند تحت این مضمون که «مرگ بدترین اتفاق ممکن نیست» ولی تصور استهلاک و فرسودگی و نهایتاً خاموشی‌ای که تعاقبش معلوم نیست، ترسناک است. پس عشق به جاودانگی یا لااقل تلاش برایش را نمی‌شود سرزنش کرد. بخش اعظم فرهنگ و تاریخ بشر حول محور ابتیاع جاودانگی می‌گذرد.

استیون کیو(Stephen Cave)، نویسنده و فیلسوف، نویسنده‌ی کتاب جست‌وجوی جاودانگی: چگونه تلاش برای حیات ابدی جوامع بشری را به پیش می‌برد در کتابش اینطور می‌نویسد که بشر در طول تاریخ جاودانگی را به چهار طریق مختلف درک کرده است و به سمتش دست یازیده است. اول جاودانگی در همین بدن فیزیکی به سان داستان‌های پریان و اسطوره‌های باستان. دوم جاودانگی در قالب بازبرخواستن از مرگ آن‌طور که در مسیحیت و اسلام و ادیان مصری باستان انسان می‌میرد و به فرمان آفریدگارش دوباره از گور برمی‌خیزد. سوم جاودانگی در قالب مفهومی اصیل‌تر و منزه‌تر به نام روح که جنبه‌ی فیزیکی ندارد و رستاخیزی در پی‌اش نیست. چهارم جاودانگی در فرزندان. آن‌چه در زیست‌شناسی به آن جاودانگی ژنتیکی می‌گوییم.

در این نوشته سعی شده به جاودانگی از دیدگاه زیست‌شناختی‌اش پرداخته شود. این که علوم مدرن برای ما در مورد این علاقه‌ی وسواس‌گونه چه دارند که بگویند و آیا هنوز هم بشریت را میلش به جاودانگی به جلو می‌کشاند؟


یک معرفی تاریخی


«نام خود را بر زبان بران، آن را به من بگو! من، اوت‌نا‌پیشتیم. آن‌که زندگی را یافته.»

«نام من گیلگمش، از کوهستان‌های اَنو آمده‌ام. راه درازی در‌نوشته‌ام. راه شَمَش را. اینک باری نگاهم بر تو افتاد، ای اوت‌نا‌پیشتیمِ دور!»

گفتگوی بالا از حماسه گیلگمش انتخاب شده است. به گفته عده‌ای، کهن‌ترین اثر حماسی تاریخ بشریت. این حماسه از دوازده لوح تشکیل شده و هرکدام بخشی از داستان زندگی گیلگمش را بازگو می‌کند و…

گیلگمش خشم خدایان را برانگیخته، و خدایان هم گاو ‌نر بهشتی را سراغ گیلگمش می‌فرستند. گیلگمش به همراه دوست صمیمیش انکیدو، به نبرد با آن رفته و گاو بی‌نوا در این مصاف کشته می‌شود. منتها قبل از مرگ، زهرش را می‌ریزد و انکیدو به سختی بیمار شده و به بستر مرگ می‌افتد. گیلگمش هم کوه و دشت و دریا را برای یافتن دوایی برای انکیدو زیر پا گذاشته و نهایتاً گذارش به اوت‌نا‌پیشتیم، مردی که جاودانگی را یافته می‌افتد. یعد به دنبال گیاه حیات می‌رود ولی غفلتش باعث می‌شود ماری گیاه حیات را بخورد. وقتی شاه پهلوانان مرگ محتوم دوستش را می‌بیند برای اولین بار با حتمی بودن مرگ خودش روبه‌رو می‌شود و قصد می‌کند هرطور شده خودش را از این سرنوشت رها کند. گیلگمش کارهای شگرف بسیاری می‌کند. جست‌وجویش برای یافتن جاودانگی او را به انتهای جهان می‌رساند. جایی که سیدوری فرزانه به او می‌گوید خدایان به خاطر حسودی، راز جاودانگی را پیش خود مخفی کرده‌اند و هرگز ممکن نیست هیچ موجود فانی‌ای رازش را کشف کند. گیلگمش متوجه می‌شود که قسمت بشر مرگ است. گیلگمش باید زندگی قدر زندگی را بداند و بخورد و بیاشامد و در کنار خانواده‌اش شاد باشد تا روزی که مرگش فرا برسد.

اما گیلگمش به واسطه‌ی جست‌وجویش برای جاودانگی به ترتیبی آیرونیک و نامعمول و به خاطر اعمال شگرفش در تاریخ بشر جاودانه می‌شود. او که در جست‌وجوی جاودانگی به طبیعت پناه می‌برد و تقریباً به حیوانی وحشی تبدیل می‌شود، در مواجهه با سیدوری فرزانه، می‌فهمد که با رها کردن انسانیت و فانی بودنش و رها کردن وظایفش به عنوان شاه به جاودانگی نزدیک نشده. اسطوره انگار می‌خواهد برایمان اینطور بیان کند که حتا جست‌وجوی جاودانگی گناهی نابخشودنی است! اما روایت برعلیه نتیجه‌گیری اخلاقی داستان شورش می‌کند و در نهایت شاه شاهان به ابدیت می‌پیودند.

این‌ حقیقت که کهن‌ترین حماسه مکتوب بشر در مورد جاودانگی است به نظرم جالب آمد. می‌شود گفت از زمانی‌که انسان یاد گرفت داستان‌سرایی کند و بنویسد، نامیرایی از مهم‌ترین دغدغه‌های ذهنیش بوده. به قدری مهم که در وصفش حماسه‌هایی همچون گیلگمش، یا نغمه‌ی زیگفرید (که پیشنهاد می‌شود به مجموعه مقالات پیرامونش در همین سایت مراجعه کنید)، و یا اسفندیار رویین‌تن سرود. و البته امر دور از ذهنی هم نیست؛ با توجه به آمار مرگ‌و‌میر در جهان باستان، چه کسی بدش می‌آمد برای تنوع هم که شده، شمشیر و نیزه به بدنش کارگر نباشد و یا اصلاً نمیرد؟


چند مطلب در مورد جاودانگی و یکی در مورد نامیرایی


مرگ خودش فرآیند ساده‌ای است. آن‌طوری که در فاوست سوخوروف روایت شروع می‌شود: «سرد است! خیلی سرد است!» آن‌چه پیچیده است و فاوست باید به جست‌وجویش برود حیات است. این که قلب تپنده‌ی حیات جاری و ساری کجاست. مرگ تنها غیبت آن دلایل است. به همین سادگی. اما راه‌های فرار از آن به شدت گسترده و پیچیده‌اند. پس به عنوان یک روشنگری، قبل از این‌که وارد جنبه‌های علمی و زیستی این نوشتار بشوم، بگذارید کمی در مورد مفهوم جاودانگی و نامیرایی صحبت کنیم. با یک مثال شروع می‌کنم.

فرض کنید، روی مبل لم داده‌اید و مشغول خواندن یک کتاب، فرض کنید ملاقات با راما، و کیف کردن هستید که ناگهان نوری کورکننده در اتاقتان پدیدار شده و صدایی لطیف به شما تبریک می‌گوید که برنده یک میلیون سال زندگی راحت و بی‌دردسر شده‌اید. خیلی خوب است نه؟ سریع گوشیتان را برداشته و به رفیقتان زنگ می‌زنید و با افتخار می‌گویید که جاودان شده‌اید. و بعد هم شروع می‌کنید نقشه کشیدن برای سالیان بیشمار پیش‌رویتان و…

خب همین‌جا دست نگه‌ داریم. درست است که خوش‌به‌حالتان شده، اما آیا واقعاً جاودان شده‌اید؟ در علوم ریاضی مفهوم بی‌نهایت یا جاودانگی با علامت ۸ لاتین برعکس نشان داده می‌شود و وقتی از آن صحبت می‌کنیم باید در نظر داشته باشیم که منظورمان بی‌نهایت حقیقی نیست. جاودانگی مفهومی مقیم و مقید است. یعنی فرضاً اگر بی‌نهایت را بر بی‌نهایت تقسیم کنید جوابش می‌شود یک! یعنی هر عددی هرقدر بزرگ را هم در نظر بگیریم در نهایت در همین دنیا وجود دارد. مفهوم بی‌نهایت در علم فیزیک و اختر‌شناسی حتا مقیدتر است. باید در نظر بگیرید که در جهانی حقیقی به سر می‌برید و در نتیجه ابعاد و اصول و قوانینی وجود دارند که مفهوم بی‌نهایت را کنترل می‌کنند.

 بیایید فرض کنیم که بهترین دوستتان یک ستاره است. یعنی گویی هیدروژنی/هلیومی که در فضای بی‌انتها در حال سوختن است و لااقل چند میلیارد سالی از عمرش می‌گذرد. بهش زنگ می‌زنید و می‌گویید که قرار است یک میلیون‌سال زندگی کنم. خب واکنشش احتمالاً چیزی است مانند «فقط یک میلیون؟» یا ممکن است سری به تأسف تکان دهد و بگوید که رفیقم جوان‌مرگ شد. امیدوارم منظورم را از این مثال درک کرده باشید. طول عمر ما موجودات ارگانیک در مقیاسی کیهانی بسیار ناچیز است. چیزی مثل یک میلیون سال یا حتی یک میلیارد سال زندگی هم نمی‌تواند انسانی را هم‌ارز اجرام سماوی قرار دهد. پس جاودانگی با صرفاً چند سال بیشتر زندگی، تفاوت دارد.

و اما مطلب دیگری در مورد جاودانگی. در همان مثال بالا، فرض کنید به شما می‌گویند که می‌خواهی تا ابد زندگی کنی؟ و شما هم به قدری هیجان‌زده می‌شوید که پیش از هر گونه تفکر در مورد موضوع جواب مثبت می‌دهید. مشکلی اینجا پیش می‌آید و آن این است که به شما صرفاً زندگی ابدی پیشنهاد شد؛ نه جوانی ابدی. خب خیلی رک بگویم که گند زده‌اید و الان باید از هزاره پشت هزاره پیری و فرسودگی لذت ببرید. مثل بلایی که سر تیتون نگون‌بخت آمد. یا ماجرای شهر جاودانگان در سفر‌های گالیور. مسلماً در تمامی آثار و افکار و آرزو‌های پیرامون این عنصر، چنین نتیجه‌ای مد نظر نیست.

و باز هم مطلب دیگری در مورد جاودانگی. احتمالاً در بحث‌های فامیلی شنیده‌اید که آشنایی بگوید فیلان‌ چیزتان به پدرتان رفته. و پدر هم قسمت اعظمی از زندگیش را صرف تربیت شما کرده است. همانطور که سیدوری فرزانه به گیلگمش می‌گوید که به خانه‌اش برود و بچه‌هایش را بزرگ کند. تا نامش را حفظ کنند و ارج بنهند؟ تا در جامعه سربلند باشند؟ خب مسلماً این‌ها هم دلایلی هستند محترم. اما چنین دلایلی تنها از لایه‌ی فرهنگی و عرفی قابل‌قبول هستند. چطور ممکن است موجودی تا این حد انرژی را صرف پرورش موجودی دیگر کند. به عبارت دیگر استراتژی تولید مثلی جانوران کمی عجیب نیست؟! به خصوص وقتی به انسان‌ها می‌رسیم و دوره‌های طولانی نوزادی، کودکی و نوجوانی را در نظر می‌گیریم.

در تعریف موجود زنده، چندین مورد وجود دارد که یک موجود با داشتن تمامی آن‌ها، امکان یدک کشیدن برچسب زنده را بدست می‌آورد. مواردی مثل هوموئستازی و تغذیه و صد‌البته تولید مثل. یعنی موجودی زنده است که نسلش را تثبیت کند. و اگر بخواهیم صادق باشیم، نصف بدبختی‌های موجودات هم سر همین قضیه تولید‌مثل می‌چرخد. موجودات زنده حتا خود را علیل می‌کنند تا بتوانند تولید مثل کنند. از جنگ و جدل‌های خونین فصل جفت‌گیری تا عادات تناسلی همچون خوردن جفت در هنگام جفت‌گیری تا محوریت مناسک جفت‌گیری در تکامل رفتاری و ظاهری صد درصد موجودات زنده. و دلیل این‌همه اهمیت چیست؟ خب این‌هم به نوعی ربط به جاودانگی دارد. موجودات زنده با تولید زاده اطلاعات ژنتیکی خود را در محیط تثبیت می‌کنند.

یک حقیقت تلخ تاریخی این است که سرخ‌پوست‌های ساکن منطقه‌ی نیویورک طی نسل‌کشی‌های متمادی از بین رفته‌اند. اما جالب است بدانید ژنوم آن‌ها در سه درصد جمعیت نیویورک وجود دارد. درست است، این جاودانگی از نوع فیزیکی‌اش نیست. هوشیاری و بدن سرخ‌پوستان ناحیه‌ی نیویورک از بین رفته است. اما آن‌ها در وجود باقی انسان‌ها به حیاتی سری ادامه می‌دهند. و اگر مشکل تنها بدن فیزیکی است خیلی بعید نیست بشود از طریق شبیه‌سازی و کلونینگ به این مشکل پاسخ داد.

و درنهایت نامیرایی. شاید در ظاهر فرقی با جاودانگی نکند اما تفاوت‌های ظریفی دارند. به تعریف جاودانگی، کمی جلوتر خواهیم رسید؛ منتها در مورد نامیرایی همین را بدانید که به حالتی گفته می‌شود که موجود مورد نظر شما به هیچ حالتی نمیرد. حتی اگر یک بمب تزار رویش بیندازید. نمونه‌اش را خدایان اکثر آیین‌ها و قهرمانان اساطیر می‌بینیم. و فکر نکنم نیازی باشد بگویم که در موجودات ارگانیک شاهد چنین پدیده‌ای نیستیم.

حالا با جمع‌بندی موارد فوق، می‌خواهیم به تعریفی از جاودانگی برای قسمت‌های بعدی این مقاله برسیم. جاودانگی، به حالتی گفته می‌شود که جسم ارگانیک، در شرایط متعادل و مناسب زیستی و در صورت غیاب عوامل آسیب‌زای خارجی، بتواند تا مدتی نامعین و حداقل بسیار طولانی در سلامت جسمی و روانی به بقای خود ادامه دهد.

و در ادامه پیری: پیری، به مجموعه تغییراتی در سطح سلولی-مولکولی گفته می‌شود که فرآیندهای درون و برون سلولی و متابولیسم بدن را به گونه‌ای تحت تاثیر قرار می‌دهند که پس از مدتی، در این فرآیند‌ها اخلال به وجود آمده و کارایی سابق خود را از دست می‌دهند.


نظر زیست‌شناسی چیست؟


علم زیست‌شناسی هم، مانند سایر علوم، هدفی جز خدمت به نوع بشر را دنبال نمی‌کند. بدین معنا که زیست‌شناسی هم یک ابزار است و اصولاً ابزار برای خدمت به بشر ساخته می‌شوند. و خدمتی بزرگتر از افزایش طول عمر آدمیان هم در این حیطه وجود ندارد. منتها باید دید که در درجه اول چنین کاری ممکن است و یا اینکه صرفاً هدر داد منابع، و اینکه پیامد‌هایش برای انسان چیست و به کلام دیگر اصلاً عاقلانه است خودمان را جاودان کنیم؟

بحث اصلی پیرامون مورد اول است. امکان دست‌یابی به جاودانگی. قبل از این‌که در انسان بررسیش کنیم، بهتر است نگاهی بیندازیم به سایر ارگانیسم‌های طبیعی و این‌که در طبیعت ساختاری را می‌بینیم که جاودانه باشد یا لااقل سالیان زیادی عمر کند؟

امیدوارم آن مثال در مورد شما و پدرتان را به خاطر داشته باشید. چراکه مثال اول در این قسمت، باکتری‌هایی با قابلیت تقسیم سیمتریک هستند. یک باکتری می‌تواند به گونه‌ای تقسیم شود که دقیقاً دو سلول مشابه با خودش را پدید آورد. تقسیم هم تا زمانی نامعلوم ادامه دارد. بدین ترتیب تا وقتی غذا وجود داشته باشد از هر باکتری دو باکتری ایجاد می‌شود و هر باکتری در خودش همان محتوی ژنتیکی را دارد که باکتری والد. چطور این اتفاق می‌افتد؟ خیلی ساده. تقسیم سلولی در باکتری‌ها خیلی آسان و ابتدایی‌تر است. سلول‌های باکتریایی از جهاتی ساده‌تر هستند و ساده‌تر عمل می‌کنند. برای تولیدمثل به فاکتور‌های بسیار زیاد نیاز ندارند. نوارهای ژنتیکی‌شان هم دایره‌ای شکل است. برای همین تند و تند تولید مثل می‌کنند. به ترتیبی می‌توان گفت یک کلنی باکتریایی یا یک نسل ژنتیکی از یک باکتری می‌تواند در حضور ماده‌ی غذایی تا همیشه زنده بماند و یک جایی آن وسط همیشه دو باکتری وجود دارند که هر یک بخشی از ماده‌ی ژنتیکی اولیه را در خود دارند.

شاید به نظر عجیب برسد ولی محدودیت منابع غذایی یکی از مهم‌ترین مشکلات بر سر جاودانگی است. یک درخت، تا زمانی‌که مواد معدنی در دسترش باشد و آفات و صدالبته انسان‌ها هم راحتش بگذارند، قادر است به راحتی تا چندصد و یا حتی هزاران سال زندگی کند. سردمدارشان هم در این زمینه کسی نیست جز کاج پرزمخروطی دشت‌های بزرگ با رکورد 4700 سال زندگی که هنوز هم زنده است و مدتی پیش تولدش بود.

اما بسیاری از جانداران بر خلاف گیاهان، توانایی فتوسنتز را نداشته و از ساختارهایی با اساس لیگنین نیز بی‌بهره‌اند. به تبع این امر، باید از مکانیسم‌های دیگری برای افزایش طول عمر خود استفاده کنند. برای این‌که مکانیسم‌های مذکور را شرح دهم، لازم می‌دانم که ابتدا در مورد مفهومی صحبت کنیم به نام پیری بی‌اهمیت1.

پیری‌ بی‌اهمیت، یعنی بدن یک جاندار، صرف نظر از پیری، هیچگونه ضعفی از خود نشان نداده و مانند روز‌های خوش جوانی کار کند. یا به عبارتی کسل‌کننده‌تر، شایستگی تکاملی جاندار با افزایش سن کاهش نیابد. خیلی خوب است نه؟ در سن نود سالگی بتوانید مثل یک جوان بدوید. خب در طبیعت، یکی از نزدیک‌ترین موارد به جاودانگی همین است. موجوداتی مثل انواعی از لاک‌پشت‌ها، باکتری‌هایی با قابلیت تشکیل اسپور، لابسترها و صدالبته تاردیگرید‌های عزیز و دوست‌داشتنی که می‌توانند خلاء فضا را هم دوام بیاورند و بی‌نهایت به همه چیز مقاوم  هستند. این‌ها موجوداتی هستند که به هر دلیلی قابلیت حفظ شرایط ایده‌آل بدنی را در تمام طول زندگیشان دارند. توجه داشته باشید که این به معنی زندگی طولانی نیست. اما بسیاری از موجودات این بخش، از زندگی به نسبت طولانیی هم برخوردارند.

ولی طبق تعریف پیری باید جلوی کارکرد معمول جاندار را بگیرد. همانطور که می‌دانیم پیری فرآیندی سلولی است که با از دست رفتن محتوی ژنتیکی ایجاد می‌شود. چون هر بار تقسیم سلولی باعث  می‌شود بخشی از قسمت انتهایی ژنوم ما یا همان تلومر از بین برود. بالاخره این روند از بین رفتن به جایی می‌رسد که ژن‌های اصلی و مهم بدن هم آسیب ببینند و کم کم بدن کارکرد اولیه‌اش را ندارد و درهم فرومی‌ریزد. ولی برای موجوداتی همچون هیدر و لابستر و عروس‌دریایی و پلاناریا چطور؟

هر چهار موجود مذکور، آنزیمی دارند به نام آنزیم تلومراز. کارش این است که بعد از هر بار تقسیم، روی تلومر نشسته و بازسازیش می‌کند. این به سلول پتانسیل تقسیمی نامتناهی بخشیده، و جاندار مورد نظر مانند ولورین، از قدرت ترمیم چشمگیری برخوردار می‌گردد. اگر شکار یا بیمار نشود، می‌تواند تا هزاران سال نیز عمر کند. و البته در کنار این آنزیم، بعضی از آن‌ها توانایی تکثیر غیرجنسی را هم دارا می‌باشند. در شرایط نامساعد، این توانایی به شدت به درد جاندار می‌خورد.

*البته در مورد لابستر کمی قضیه فرق می‌کند. لابستر‌ها پیرامون بدنشان پوششی آهکی دارند که با گذر زمان و رشد بدنشان، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود. ساختنش هم به شدت انرژی می‌طلبد. بالاخره لابستر مفلوک به نقطه‌ای در زندگیش می‌رسد که یا باید بیخیال ساختن پوشش جدید شود، یا بسازد و بمیرد. و البته اگر نسازد هم به دلیل ضعف پوشش قبلی خیلی سریع شکار شده یا دچار عفونت گشته و می‌میرد. همین است که با وجود تلومراز، عمر لابستر از 40 یا 50 سال فزونی نمی‌گیرد.

و مسئله تنها جاودانگی نیست. لابستر، همان‌طور که گفته شد زندگی چندان بلندی ندارد، اما با این وجود به خاطر قدرت ترمیمی چشم‌گیرش، تا همان آخرین ثانیه زندگی بدنی سالم و فعال دارد. بله. بسیاری از موجوداتی که پیری بی‌اهمیت دارند از آنزیم تلومراز بهره می‌برند.

immortality

در نهایت برویم سراغ انسان. شاید سوالی که برای شما پیش‌آمده این است که مگر انسان آنزیم تلومراز ندارد؟ و یا نمی‌توان به انسان تلومراز تزریق کرد؟ متأسفانه تقریباً هیچ‌وقت مسئله به این سادگی نیست. آنزیم‌های درون‌سلولی را نمی‌توان به همین سادگی و مثل یک آنتی‌بیوتیک به بدن تزریق کرد. راه‌هایی برای انتقالشان هست؛ برای مثال از طریق مهدنسی ژنتیک و وکتور‌های داخل سلولی، که همین الان محققین بسیاری مشغول بررسی این روش‌ها هستند. اما تا کنون به پیشرفت قابل‌توجهی دست نیافته‌اند. ولی انسان هم در سویه‌های خاصی از سلول‌های بدنش، مثل سلول‌های بنیادی آنزیم ریورس تلومراز یا آنزیم برعکس‌کننده را دارد. و ژن ساخت این آنزیم هم در تمامی سلول‌های بدن وجود دارد اما غیرفعال است (فعال کردنش هم قاعدتاً پیش از من و شما به فکر خیلی‌های دیگر رسیده منتها به همین سادگی نیست). قابلیت تکثیر بی‌نظیر سلول‌های بنیادی، وام‌دار همین آنزیم تلومراز است. البته سلول‌های بنیادی هم به مرور زمان پیر و فرسوده می‌گردند؛ اما فرآیند پیریشان با سایر سلول‌ها تفاوت‌هایی دارد.

به عنوان یک حقیقت عجیب بد نیست بدانید یک سری سلول‌های دیگر هم در بدن انسان هستند که تلومراز دارند و نمی‌میرند و سرعت تکثیرشان سرسام‌آور است. سلول‌های سرطانی. در واقع سلول‌های سرطانی را باید تلاشی عجیب و غریب در درون انسان برای جاودانگی دانست.


جاودانگی زیستی در انسان


 و بالاخره به بحث پایانی در این نوشتار می‌رسیم. سوالی که تمامی زیست‌شناسان از خود می‌پرسند. با وحود تمامی موانع، آیا رسیدن به جاودانگی برای انسان ممکن است؟

البته که چندان دور از ذهن نیست. با نگاهی به طول عمر بشر از قرون تاریک تا عصر مدرن، متوجه جهش عظیمی در امید به زندگی افراد با بهبود کیفی سطح زندگی می‌شویم. با پیشرفت هر چه بیشتر علم و یافتن روش‌هایی برای مراقبت از اجزای بدن، طول عمر انسان از این هم بیشتر خواهد شد (اگر میانگین عمر ما را با سایر پستانداران مقایسه کنید، متوجه اهمیت تکنولوژی می‌شوید). چند پروسه که کاندیداهای جاودانه کردن انسان هستند را در زیر می‌بینیم:

* پیش از صحبت در مورد موارد زیر، لازم می‌بینم در مورد فرآیند سرمازیستی2 صحبت کنم. مسلما همگی در موردش چیزهایی می‌دانید؛ سرد کردن بدن تا دمایی زیر صفر برای اینکه بافت‌ها سالم بمانند. دلیلی که سرمازیستی را در این لیست وارد نکردم، این است که در این فرآیند، فرد از لحاظ بیولوژیک مرده و چیزی که توسط سرما حفظ می‌گردد جز یک جسد نیست. پس فکر نکنم بتوان برچسب جاودانگی بر آن زد. و از آن‌جاکه برگراندن جسد به دمای طبیعی هم به حکم زنده کردن نیست و اگر روزی بتوانیم به زندگی برش گردانیم هم احتمالا یک زامبی تحویلمان می‌دهد کلا علاقه‌ای به این روش ندارم و توصیه‌اش هم نمی‌کنم.

  • جاودانگی سایبری

از محبوب‌ترین موضوعات در ژانر علمی تخیلی. یکی از انواعش این است که اعضای بدن را به صورت اندام‌هایی رباتیک بازسازی کنیم که البته همین الان هم به آن دست یافته‌ایم و حتی قلب‌های رباتیک‌ هم می‌سازیم. و البته نوع بسیار مهیج‌ترش؛ ساختن مغزی رباتیک.

مغز انسان ساختار بسیار جالبی دارد. اگر نورون‌ها را تک تک شمرده و میزان ذخیره‌سازی اطلاعات یک نورون را در تعداد کل ضرب کنیم، صرفاً چند گیگابایت حافظه به ما می‌دهد. کمتر از یک فلش مموری. اما مغز پیشرفته‌تر از این حرف‌هاست. سیستم حافظه به گونه‌ای تکامل یافته که قادر به ذخیره چیزی حدود 2.5 پتابایت (هر پتابایت برابر هزار ترابایت است.) اطلاعات است.

البته این رقم غیرقابل دسترس نیست. برای مثال، حجم اطلاعات روی سرور‌های ورلد آو وارکرفت برابر است با 1.5 پتابایت داده. قسمت دشوار قضیه شبیه‌سازی ارتباطات بین نورونی مغز است. البته لازم به ذکر است که همین الان هم دانشمندان موفق به شبیه‌سازی ذهن توسط کامپیوتر شده‌اند. مسلماً یادتان است که ابرکامپیوتر گوگل رویا می‌دید (اگر درباره‌ی چگونگی رویابینی گوگل اطلاعات اضافه می‌خواهید، می‌توانید این مقاله را بخوانید). البته این شبیه‌سازی‌ها در قیاس با مغز انسان هنوز به شدت ابتدایی هستند، اما هیچ بعید نیست تا چندین سال آینده خبر برسد که می‌توانید ذهنتان را به یک بدن رباتیک منتقل کنید.

  • نانوتکنولوژی

نانوتک به زبان ساده یعنی وررفتن با مواد در سطح نانو. از قرار معلوم، مواد در این سطح خواص متفاوتی را نسبت به خواص ماکروسکوپیکشان نشان می‌دهند. مثلاً نقره خاصیت آنتی‌باکتریال قدرتمندی پیدا می‌کند. همچنین مواد در سطح نانو، یک خاصیت جالب دیگر هم دارند؛ خودنوسازی.

این به این معناست که یک ذره نانو، با توجه به اندازه کوچکش، می‌تواند از مرز‌های خونی-بافتی عبور کرده، به نقطه مورد نظرش برسد و همانجا تکثیر شود و بافت نوی مصنوعی بسازد. منتها مشکلی که دارد توقف تقسیمش است و این‌که ایجاد بافت سرطانی نکند. همچنین اگر مقصدش مغز باشد، زامبی روی دستمان نگذارد. اما اگر بتوان این مشکلات را رفع کرد، شاید یک راه بسیار مفید و ارزان‌قیمت به سوی جاودانگی باشد.

  • ژن‌تراپی

و بالاخره دست‌کاری ژن‌هایمان. بالاتر اشاره شد که ژن غیرفعال تلومراز، در تمامی سلول‌هایمان وجود دارد. ژن‌تراپی این اجازه‌ را به ما می‌دهد که ژن‌های داخل سلول‌ را دست‌کاری کنیم. آن‌هایی را که بیماری‌زایند خاموش و ژن‌های مطلوب را روشن کنیم. مثل ژن کد کننده‌ی تلومراز.

راستش هنوز به آن درجه نرسیده‌ایم که بتوانیم ژنی مانند کدکننده تلومراز را فعال کنیم؛ اما با توجه به دست‌آورد‌های این علم، هیچ بعید نیست که روزی به این امر نیز دست‌پیدا کنیم.

خیلی خوب است نه؟ تلومراز فعال و به طبع آن قدرت ترمیمی مانند ولورین و ددپول و عمری جاودان. اما مشخصاً مثل همیشه باید همه‌ی جوانب را در نظر گرفت. تنها سلول‌هایی که تلومراز فعال داشتند سلول‌های بنیادی و سرطانی بودند.

در علم پزشکی، سلول‌های بنیادی را از نظر قدرت تقسیمیشان طبقه بندی می‌کنند. برای مثال سلول‌های بنیادی پرتوان و چندتوان. در درمان توسط سلول‌های بنیادی، وضعیت ایده‌آل، استفاده از سلولی با قدرت توان بالاست. با این وجود، در تمامی موارد، یا از سلول‌های با توان تکثیر کمتر استفاده شده یا در صورت استفاده از سلول‌های پرتوان، در بیرون بدن و شرایط In Vitro، ابتدا تمایزشان می‌دهند و سپس وارد بدنشان می‌کنند. دلیلش این است که سلول‌های بنیادی پرتوان، به محض ورود به بدن، با سرعت سهمگینی تقسیم شده و ایجاد بافت تراتوما (سرطانی) می‌کنند.

به نظرم متوجه وخامت موضوع شده‌اید. به فرض که بتوانیم تلومراز را غیرفعال کنیم. آن‌وقت اجتماعی از سلول‌ها روی دستمان است که مواد سرکوب کننده رشد سلولی اطرافشان وجود ندارد و پتانسیل تقسیمی همانند سلول‌های بنیادی دارند. پس از مدتی، تکثیر به حدی می‌رسد که بدن انسان تبدیل به یک تومور غول‌پیکر می‌شود. موجوداتی مثل عروس دریایی و پلاناریا، علاوه بر داشتن تلومراز، زندگی چرخه‌وار داشته و قادر به تمایززدایی از سلول‌هایشان هستند. انسان اما، فاقد این توانایی است.

چشم‌انداز جالبی نیست نه؟ بیایید امیدوار باشیم کسانی که در آینده راز فعال کردن تلومراز در بدن آدمی را کشف می‌کنند، برای این مسئله هم راه حلی بیابند.


و درنهایت می‌خواهم به این اشاره کنم که شاید جاودانگی، صرفاً ظرف زرینی باشد پر از مار. توصیفی شاعرانه از یک حقیقت ملموس و بسیار مهم. حقیقتی که معتقدم حتا سراینده‌ی داستان گیلگمش هم در ذهن می‌پرورانده. منظورم عواقبی است که جاودانگی همراه دارد. در جامعه‌ای که تمامی افرادش جاودان باشند، پس از مدتی دیگر عواطف و احساسات معمول معنای خود را از دست می‌دهند. مناسک‌های شکل گرفته حول محور عواطف انسانی رنگ می‌بازند. آدم‌ها آن‌قدر هم را می‌بینند که حالشان از یکدیگر به‌هم می‌خورد. و به تبع جاودانگی و افزایش شدید جمعیت، منابع زمین نیز تمام می‌شوند. جنگ‌های پی‌در‌پی زمین‌ را نابود می‌کنند و پس از چندین سال، خود را روی زمینی دیستوپیایی می‌یابیم. مگر این‌که معجزه‌ای رخ دهد و انسان‌ها ناگهان تبدیل به موجوداتی مثل الف‌های سرزمین میانه شوند، جاودانگی نسل بشر جز کاتالیستی برای نابودی زمین، چیزی نخواهد بود.


  • Negligible senescence
  • Cryonics
سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. زهرا افروز

    چه موضوع جالبی.
    به‌طور واضح دانش و فن‌آوری با سرعت کریزی فست[!] راه خودشون رو می‌رن، که شاید در ظاهر امر کاملا خوشحال کننده باشه ولی تو باطن قضیه شاید احتمال اینکه این پیشرفتا منجر به یه هپی اندینگ برای جامعه‌ی وزین بشری بشه خیلی کمتر از برعکسشه! در واقع به نظرم ما انسان‌ها مثل یه دماغ طویل و کج‌و‌کوله روی صورت متوازن گایا خانوم و کاملا دیسفانکشنال در مقایسه با بقیه‌ی بچه‌هاشیم. اگه آدما بتونن بدون ترکوندن زمین و منقرض کردن خودشون این روند رو ادامه بدن مطمئنا یه روزی میرسه که بالاخره از این قضیه‌ی جاودانگی سر در میارن، که اگه این احتمال واقعی شه مسلما همون افتضاحاتی که توی مقاله بهشون اشاره شد به بار میاد، البته با این فرض که اون انسانی که جاودانگی رو کشف می‌کنه به اندازه‌ی انسان امروزی احمق و دیوونه و تشنه‌ی قدرت و ویرونی باشه.
    البته به نظر من یکی از محتمل‌ ترین حالات اینه که انسان قبل از اینکه بخواد به اون حد از دانش برسه خودش رو ترکونده کاملا، شاید اصلا باعث شه زمین از مدارش خارج شه و منظومه‌ی شمسی و فولان و بهمان رو هم با خودش به فنای عظمی بفرسته! من که هیچوقت به توانایی های انسان شک نداشتم!!![هرچند مطمئن نیستم امکانش باشه یا نه از لحاظ علمی:دی] با این حال فکر میکنم حالت [یه کوچولو] محتمل تر اینه که انسان وقتی جاودانی رو کشف کنه که قبلش کلی گند زیبای ساینتیفیک بالا آورده و خودش رو تقریبا، نه کاملا، منقرض کرده. جاودانگی هم می‌رسه به سوروایور/چوزن وان‌ها[!]

    یه چیزی هم بود راجع به گیلگمش، حالا شاید مغزم قاطی کرده اطلاعات رو ولی فکر می‌کنم خوندم که خدایان سومر یه پودر خاص که از طلا به دست می‌اومده رو استفاده می‌کردن که باعث جاودانگیشون می‌شده، فکر کنم تو همه‌ی فرهنگا یه همچین چیزی بوده، خوراک مخصوص خدایان.
    بای د وی، فکر نمیکنم جدا جاودانگی ایده‌ی خوبی باشه، هیچ شکی ندارم که حالا با هر جمبل و جادویی، اگه فردا همه‌ی آدما جاودانه از خواب بیدار شن [حتی فناناپذیر شاید] خیلی طول نمی‌کشه که بزرگ ترین آرزوی سابقشون جاش رو به یه آرزو دیگه بده، مرگ.

    1. Mu3hRo0m

      خب ببین، در این قضیه که کلا بشریت با این ریت حرکت رو به جلو جای هپی اندینگی برای خودش نمیذاره شک چندانی نیست :دی. و چاره کار یا استفاده از مسیرای سایبرنتیک ایناست، یا رفتن از زمین و گند زدن به یه سیاره بدبخت دیگه :دی. منتها چیزی که هست سرعت پیشرفت تو این حیطه هاست. یعنی الان ما خوشبینانه هم به قضیه نگاه کنیم نمیتونیم بگیم که تا 60 سال آینده مریخ کامل قابل سکونت میشه. یا تا 100 سال آینده میتونیم سفر بین منظومه ای انجام بدیم. منتها اینکه تا 60 70 سال آینده بشه با استم سل کاری کرد که یه انسان 200 سال عمر کنه اصلا چیز دور از تصوری نیست :دی. و اگه اینطور بشه زمین به شدت سریعتر از بین میره و فیلان و بیسار :دی.

      منتها خب بحثی بود با یکی از رفقا که آره و حتی اگه مثلا ایمورتالیتی ارگانیکم فانکشنال بشه مشکلی پیش نمیاد. ازونجایی که اصولا رشد بی رویه جمعیتو تو جاهایی مثل خاوردور میبینیم دیگه. و بعید میدونم یه کشوری مثل بنگلادش بیاد از طریق نانوتک یا استم سل ایمورتالیتی ارگانیک رو کشف کنه :دی. یعنی خب کشوری که کشف میکنه قضیرو یحتمل یه چیز توسعه یافتست با هرم توازن جمعیتی برعکس و رشد منفی :دی. و با عرضه روشه بین مردم خودش، تازه اگر فرض کنیم که اصلا در دسترس عموم قرار میده روش رو، زیاد در جمعیت زمین تغییری پیش نمیاد و اینا :دی. صرفا بگم که اینم هست :دی.

      و خب در مورد گیلگمش و اینا، که خب ببین آره. فاز غذای خدایانو ما رسما تو تمامی فرهنگا و ادیان و مذاهب داریم :دی. یعنی فاز یاروای یونانی که از شاخ دایه زئوس نکتار و امبروسیا میگرفتن و یارو هلوهای کرانه رود زرد چین و اینا. منتها من چیزی در مورد گرد زرین خاطرم نمیاد تو اساطیر سومری. یعنی نزدیکترین چیزی از طلا یادم میاد تو اساطیر مصره و فاز طلای مایع که ایمورتالیتی میبخشید. در مورد سومر، یکی همون گیاه جاودانگی گیلگمشه، و دومی شیری بوده که از الهه حاصلخیزیشون میگرفتن و شاهای سومر میخوردنش و یه جورایی حکم فر ایزدی داشته براشون :دی. اگر رفرنسی چیزی از گرد طلا داری خوشحال میشم ببینمش :دی.

      و خب مرسی بابت نظر و اینا :دی.

  2. علی

    ممنون بابت مقاله. تفکر برانگیز بود.
    فقط به نظرم آخرش که گفتید یحتمل جاودانگی برای انسان تباهی و نابودی به همراه داره کمتر با بقیه مقاله جور بود. یعنی خیلی یهویی اعلام نظر کردین در این مورد در حالیکه در مورد موضوع اصلی مقاله سر صبر و با ادله و بررسی.

    بنظرم خیلی سناریوهای متفاوتی پیش میاد بعد از دستیابی به جاودانگی. اولا که اگر هم بشه مطمئنن امنیتی میشه و همه رو جاودان نمیکنن.

    ولی حالا اگه تصور کنیم که مثلا یه جمعتی رو زمین مونده اند و چند سالی هست در جاودانی به سر میبرند، بنظرم چیزی که با این حال به ذهنشون میزنه اینه که خــــــــــــب…حالا بریم کشف کنیم بعد مرگ چه اتفاقی میوفته. خبری هست اون ور یا نه خاموشیه و خواب.

    بنظرم خیلی آیرونیک میشه. این همه تلاش برای دست پیدا کردن به جاودانگی و بعدش دوباره مرگ و دنیای بعد مرگ میشه دغدغه اصلیشون. یهو یه عده هم پیدا بشن این وسط که ای گذشتگان دانشمند ما، شماها با جاودانگی خودتون رو از جهان بعد مرگ محروم کرده اید. ما که رفتیم بمیریم. شما خوش باشید در این جهان D:

    یک بار دیگه…ممنون بابت مقاله خوبتون 🙂

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • سرد

    نویسنده: النا رهبری
  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی