تکلمه: آیا علم هم زبانی دیگر است؟
اگر بخواهیم جهان واقع را به صورت یک گیم ببینیم، زبان چه بخشی از این گیم خواهد بود؟
این مقاله یادداشتی است پیرامون مقالهی «اثبات صدق امر کاذب» که اولین مقاله از سری مقالات «فرا داستان چیست؟» بود. در نوشتار حاضر ضمن جمع بندی بحث قبلی، سعی شده که نکات جامانده را هم خیلی گذرا مرور کنیم.
آگاهی ما از جهان واقع لزوماً به معنی حقیقتی مطلق نیست که تنها بازنمایی آن در درون ذهن ماست. زبان(که خود مفهومی گسترده است) نوعی واسطه بین آگاهی و جهان واقع است. با فروپاشی اسطورهی یگانگی دریافت ما از جهان و خود جهان به مثابه حقیقت خارجی، این فرصت به میان آمد که در باب خواستگاه آگاهی و زبان تحقیقاتی گسترده صورت گیرد. از سویی در آیینهی علوم مدرن مشاهده کردیم که لزوماً آنچه جهان واقع فرضش میکردیم، تمامی آن نیست و حتا گاه هیچ نسبتی با آن ندارد.
فروپاشی این باور یگانگی جهان و تصویری که در ذهن از آن باززایی میکنیم و زبانی که برای تفکر و یادآوری و ترجمان آن استفاده میکنیم، به پویشی نوین در عرصههایی بسیار از ادبیات تا علم ختم شد. با شکل گیری نظریاتی چون ابرریسمانها و کوانتوم حتا مذاهبی عرفانی-فرافیزیکی حولشان شکل گرفت که البته بهتر است دربارهی صحت و سقمشان حرفی به میان نیاوریم. اما موضوعاتی از این دست و همردیفانش در هنر و فرهنگ و فرهنگ عامه و خرده فرهنگها خود نمایانگر تاثیر شگرف این فروپاشی بر بشریت است.
اما در این گفتار کوتاه بیشتر قصد داریم در مورد زبان به مثابه ابزار صحبت کنیم. دربارهی این که خود زبان به چه ترتیب به وجود آمده میتوان کتابها نوشت. پس در این مجال کوتاه از آن حرفی به میان نخواهیم آورد. اما بگذارید این مثال را از داریوش آشوری و از گفتارش در باب زبان فارسی قرض بگیریم که:
تا زمانی که از دست و پایمان به صورت عادی استفاده میکنیم حتا متوجه وجودشان نمیشویم. تنها زمانی که دست و پایمان دچار نقضی شوند و یا هنگام دستانداختن به یک لیوان دستمان به درستی عمل نکند، مثلاً ماهیچهی دستمان دچار گرفتگی شود، به وجودش آگاهی پیدا میکنیم.
این آگاهی که ناشی از نقص عملکرد است میتواند در مورد زبان هم پیش بیاید. زبان ممکن است از بیان آگاهی یا واقعیت خارجی قاصر بماند. و در لحظاتی این چنین است که به وجود زبان به مثابه بخشی از وجودمان آگاه هستیم.
این مثال قابل تعمیم است. یعنی تمامی ابزاری که در حین زندگی ما را احاطه کرده اند و در خدمت ما هستند را در نظر بگیرید. ممکن نیست در حالت عادی فردی که علاقه ای به سیستمهای الکترونیکی نداشته باشد به چگونگی کارکرد یک وسیلهی برقی فکر کند. یخچالها و تلویزیونها و تبلتها برای چنین افرادی کار میکنند تا زمانی که دیگر کار نکنند. در این وضعیت دیگر است که ما به واسطهی نقص سیستمهای یک ابزار به وجود این کنشگرهای درونی پی میبریم. حتا سادهترین ابزارها تا وقتی کار میکنند مهم نیست چه قسمتهایی دارند. یک چکش از یک دسته و یک قطعهی سنگین فلزی تشکیل شده ولی تا وقتی مشکلی وجود ندارد این موضوع بیاهمیت است. تنها زمانی که دسته یا سر فلزی مشکلی پیدا کنند موضوعیت مییابد.
در بحث پیشین به تفصیل بیشتری در مورد زبان که ابزاری بینابینی است سخن گفته شد. زبان در واقع ابزاری متشکل از تعداد بیشماری قطعات است که لزوماً معنادار نیستند و در رفت و برگشت میان حقیقت و آگاهی و قراردادهای میان اجتماعی از آگاهیها معنی میشوند.
نه فقط تفکرات ما که تمامی دریافتهای ما از جهان خارج به طور کامل توسط زبان طبقهبندی میشوند. به ترتیبی که باززایی و یادآوری و تحلیل احساسات دریافتی از پایانههای حسی نیز نهایتاً و یا در بدایت امر به صورت کلمات نشانهگذاری میشوند. حتا در توصیف نقش زبان در باززایی و انعکاسات زبانی میتوان صدای ذهن را شنید که در حال فعالیت زبانیست. این امر را در لحظات خودآگاهی (self-consciousness) نیز درک میکنیم. یعنی زمانی که در مقام یک نظارهگر خارجی به وضعیت خود در جهان پیرامون نظاره میکنیم. در این حالت ما علاوه بر مشاهده در حال تولید گزارههای زبانی از حالت خود هستیم.
زبان ابزاری برای توصیف جهان خارج است و ارتباطی تنگاتنگ با تحلیل نهایی آگاهی ما از جهان خارج دارد. باید گفت زبان که ابزار فلسفه و ریاضیات است(که میتوان برای جمع این دو در یک ظرف، زبانی بزرگتر و شاملتر را در نظر گرفت) تا مدتها تنها ابزار توصیف جهان بوده است. این زبان در مفهوم وسیعتر خود با ابزاری درونی و ناظمی به نام منطق(که در رفت و برگشت میان زبان و آگاهی ایجاد میشود و گاه از شواهد عینی جهان خارج قوام میگیرد) میتواند نظامهای شناختی را سامان دهد. بسته به نوع و قوانین این نظامها هر یک میتوانند نوعی از جهانبینی را ارائه دهند.
حال سوالی که در برابر ماست این است که آیا میتوان برای این ابزار توصیفی ماهیتی مستقل از آگاهی فرض کرد؟ یعنی ممکن است این ابزار را خودبسنده تصور کرد تا جهانی را مستقل از آگاهی توصیف کند و این توصیف بتواند ارتباطی نسبی با واقعیت خارجی داشته باشد؟ به نظر میرسد پاسخ منفی باشد. ابزار زبان به شدت وابسته به آگاهی است. حتا اگر فرض کنیم توده ای از عبارات را به صورت کاتوره ای در کنار هم بگذاریم و معنایی از آن دریافت کنیم که منعکس کنندهی جهان خارجی باشد، نهایتاً نقش اتفاق و شانس به وضوح در این موضوع دیده میشود.
اما زبانی دیگر(یا بهتر است بگوییم ابزاری دیگر) جز زبان برای توصیف جهان خارج وجود دارد که وابستگی کمتری به آگاهی انسانی دارد. بدین ترتیب که برای کسب دادههای توصیفی اش نیازی به وجود انسان ندارد. این ابزار “علم” است. البته بگذارید اینطور بیان کنیم که علم خود ابزارهایی ایجاد میکند همچون تلسکوپ و میکروسکوپ و یا ابزارهای پیچیدهتری همچون سرعت دهندهی ذرات اتمی یا سرندهای تفکیککنندهی ذرات ملکولی بر اساس جرم، و به تبع آن، این دستگاهها جهان را توصیف کرده و دادههای خام توصیفی در اختیار ما قرار میدهند که فارغ از تفسیر ثانویهی ما، معنادارند.
تصور کنید جهان واقع یک بازی کامپیوتری باشد و شما یک بازیکن و زبان، ابزار ارتباطی بین شما و بازی، دستهی جوی استیک شما باشد. شما با جوی استیک میتوانید آمد و شدی بین دو عنصر دیگر یعنی بازی و بازیکن داشته باشید. اما هرگز نمیتوانید به کدهای اصلی بازی و پیکسلهای زیر تصویر دسترسی پیدا کنید. علم آن ابزاری است که بدون User Interface(یا به اصطلاح میانجی قابل فهم برای کاربرها) اطلاعات خام و صفر و یکی را به دست میدهد.
مغز انسان در ادراک و تحلیل بسیاری از دادهها ناتوان است و در بعضی موارد مثل تحلیل بازههای زمانی بیش از ده هزار سال و مقادیر عددی حقیقی(نه صرفاً ریاضی) بسیار بزرگ، ناکارآمد است. هیچ انسانی هرگز تصوری حقیقی از اعدادی همچون 14 میلیارد سال ندارد. همچنین مغز آدمها از بررسی و تحلیل همزمان بیشمار الگوی طبیعی که مدام تغییر میکنند عاجز است. برای همین به طور مثال، توضیح زبانی تئوری تکامل یا فیزیک کوآنتوم برای بسیاری از انسانها غیر ممکن است.
اما نکتهی جالب در مورد علم در کسوت یک ابزار دقیقاً همین است. اگر ابزار توصیف را زبان قرار دهیم و با منطق سامانش بدهیم، تا آنجا میتوانیم به پیش برویم که ذهن ما قادر به تحلیل است. و هر جا منطق را پشت سر بگذاریم، به بیراهه رفته ایم. اما دادههای خام علمی صرف نظر از تفسیر و تحلیل و منطق ما وجود دارند و توصیفی از جهان ارائه میدهند. برای همین اهمیتی ندارد اگر حتا تمامی انسانها فیزیک کوانتوم یا تکامل را درک نکنند. این مفاهیم وجود خارجی دارند و مستقل از بشر و آگاهی اش رخ میدهند. همانگونه که سایر پدیدههای جهان رخ میدهند فارغ از این که ما درکشان میکنیم یا از فهمیدنشان درمانده ایم.
در راستای انسانمحور نبودن علم البته نباید یک چیز را نادیده گرفت. دست ما در کسب اطلاعات توصیفی خام تا آنجا باز است که میتوانیم تکنولوژی طراحی کنیم. یعنی با توجه به نوع درکمان از علم و جهان خارج، پرسشهایی مطرح کنیم و برای یافتن پاسخش، تحلیلگرهای درخور بسازیم. برای همین هم نباید فراموش کنیم که به عنوان انسان و به خاطر روندی که در طول روند تکامل(به قولی فرگشت) از سر گذرانده ایم، پرسشهایی که مطرح میکنیم متفاوت اند از هر موجود هوشمند دیگری که روندی متفاوت از تکامل را از سر گذرانده است.
به دیگر سخن وقتی از انسان به عنوان یک موجود زندهی هوشمند و قادر به درک جهان خارج سخن میگوییم باید این حقیقت را در ذهن داشته باشیم که روند تکامل انسان حکم سیستم عاملی را دارد که جهان واقع را برایش ترجمه میکند(یک فیلتر ترجمان ثانویه). یعنی به طور مثال طیف نور و طیف صوتی که توسط انسان درک میشود در بلوغ این گونهی هوشمند به ترتیبی که هست و در روان او و انسانیت او موثر است. دمای حرارتی که برایش مناسب است و طعمی که میپسندد(برای گونهی انسان شیرینی است) و قلمروی زیستی که از آن ناشی شده(جانوران/پستانداران) در نگرشش به هستی و نگرشش به خود به عنوان موجودی در گسترهی هستی و جایگاهش در آن دخالت دارد. از این رو علم به مثابه یک ابزار هم تا حدی بسیار زیاد در شکل ظاهری اش وابسته به انسان است. در تحلیل نهایی ممکن نیست به علم بنگریم و آن را به شدت انسانی درنیابیم. اما با این وجود متوجه این نکته خواهیم شد که دادههای علمی گردآوری شده خاصیتی مستقل دارند و یا لااقل آن طور که زبان وابستهی انسان است، وابسته اش نیستند.
برای مطالعهی بیشتر در رابطه با این دیدگاه می توانید از لینکهای زیر بازدید کنید:
Science, the Language of Metaphor