مانیفستی برای مقاومت در برابر تقلیل : آینده‌ی پیچیده‌ای که با ماشین‌ها می‌سازیم

2
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

هرچند مدت زیادی این نقشه را در سر داشتم که مانیفستی علیه تکینگیِ تکنولوژیکی بنویسم و آن را روانه‌ی سپهر مکالمه‌ای کنم تا با عکس‌العمل و نظر عمومی رویارو شود، اما دعوتی از طرف جان بروکمن در اوایل امسال برای خواندن و بحث‌کردن درباره‌ی «استفاده‌ی انسانی از انسان‌ها» اثر نوربرت واینر، همراه با او و گروه برجسته‌ی متفکرانش، و به‌عنوان بخشی از یک همکاری مشترک برسر پروژه‌ی نگارش یک کتاب، قطعاً بر اندیشه‌هایی که در اینجا طرح شده‌اند، تاثیر گذاشتند.

هرچند مدت زیادی این نقشه را در سر داشتم که مانیفستی علیه تکینگیِ تکنولوژیکی بنویسم و آن را روانه‌ی سپهر مکالمه‌ای کنم تا با عکس‌العمل و نظر عمومی رویارو شود، اما دعوتی از طرف جان بروکمن در اوایل امسال برای خواندن و بحث‌کردن درباره‌ی «استفاده‌ی انسانی از انسان‌ها» اثر نوربرت واینر، همراه با او و گروه برجسته‌ی متفکرانش، و به‌عنوان بخشی از یک همکاری مشترک برسر پروژه‌ی نگارش یک کتاب، قطعاً بر اندیشه‌هایی که در اینجا طرح شده‌اند، تاثیر گذاشتند.

مقاله‌ی ذیل، اکنون مرحله‌ی یکم از یک پروژه‌ی تجربی و گشوده‌ی انتشار است که با مشارکتِ انتشاراتِ MIT عملی می‌شود. در مرحله‌ی دوم، نسخه‌ی جدیدی از این مقاله که با داده‌های ورودی ناشی از اظهار نظرهای آزاد غنی و پرورده شده است، بار دیگر به صورت آنلاین و به عنوان مقاله‌ای در «مجله‌ی طراحی و علم» منتشر خواهد شد، و یقینا مشارکت‌های سایرین که اندازه‌ای معادل با یک مقاله دارند و از مقاله‌ی بنیادین ملهم هستند نیز در شکل‌گیری آن مقاله نقش خواهند داشت.


اکوسیستمِ طبیعت نمونه‌ای باظرافت از یک سیستم قابل سازگاری برای ما فراهم می‌کند، آنجا که بیشمار «پول یا وجه رایج» با سیستم‌های بازخورد برهم‌کنش دارند و به آن سیستم‌ها پاسخ می‌دهند؛ این سیستم‌های بازخورد می‌توانند هم شکوفا و هم تنظیم شوند. مدلِ همکاری باید برای این رویکرد ما به هوش مصنوعی پارادایمی فراهم کند؛ و می‌گوییم مدل همکاری و نه مدلِ رشد مالی تصاعدی یا تکینگی[1] که تعالیِ وضعیت انسانیِ فعلی ما را از خلال پیشرفت‌های تکنولوژیکی وعده می‌دهد. بیشتر از ۶۰ سال قبل، نوربرت واینر فیلسوف و ریاضی‌دانِ MIT به ما هشدار داد که «وقتی اتم‌های انسان در سامانی که در آن به کار می‌روند به هم می‌پیوندند، نه در حق کامل‌شان به‌عنوان انسان‌های مسئول، بل به‌منزله‌ی چرخدنده‌ها و اهرم‌ها و میله‌ها، اهمیت کمی دارد که ماده‌خام‌شان از جنس گوشت و خون است.» باید هشدار واینر را در مد نظر قرار دهیم.


مقدمه: سرطانِ وجه رایج


وقتی خورشید بر زمین می‌تابد، فرایند فوتوسنتز آب، دی‌اکسید کربن و انرژی خورشید را به اکسیژن و گلوکز تبدیل می‌کند. فوتوسنتز یکی از بیشمار فرایندهای شیمیایی و زیست‌شناختی است که شکلی از ماده و انرژی را به شکل دیگری از ماده و انرژی تبدیل می‌کند. سپس این مولکول‌ها به وسیله فرایندهای شیمیایی و زیست‌شناختی دیگر و از خلال فرایند سوخت‌وساز به مولکول‌های دیگری دگرگون می‌شوند. دانشمندان اغلب همین مولکول‌ها را «وجوه رایج یا پول» می‌‌نامند چون آنها نشان دهنده‌ی شکلی از توان هستند که بنا بر سود متقابل بین سلول‌ها یا فرایندها انتقال می‌یابند، یا عملا «مبادله می‌شوند». بزرگترین تفاوت بین این وجوه و وجوه مالی این است که در اینجا هیچ «وجه برتر و مسلط» یا «تبادل وجهی» در کار نیست. در عوض، هر وجه رایج می‌تواند به وسیله برخی فرایندها استفاده شود، و «بازار» این وجوه پویایی‌هایی را به جریان می‌اندازد که همانا «زندگی» هستند.

وقتی برخی وجوه به منزله‌ی خروجیِ یک فرایند موفق یا یک یا ارگانیزم زیاد می‌شوند، سایر ارگانیزم‌ها برای آنکه به شکل آن خروجی دربیایند تکامل پیدا می‌کنند و آن را به چیزی دیگر بدل می‌کنند. با گذشت بیش از میلیاردها سال، اکوسیستم زمین به همین نحو تکامل پیدا کرده است، یعنی با آفرینش سیستم‌های گسترده از خط‌ سیرهای دگرگون‌شونده و شکل‌دادنِ سیستم‌هایی شدیداً پیچیده‌ی خود‌تنظیم‌کننده -برای مثال، حفظ ثباتِ دمای بدن یا دمای زمین، به رغم نوساناتِ پیوسته و تغییرات در میانِ عناصر فردی در هر مقیاس- از سطوح خرد تا سطوح کلان. خروجیِ یک فرایند به ورودیِ فرایند دیگر بدل می‌شود. نهایتاً، همه این فرایندها در هم می‌تنند و با هم پیوند می‌یابند.

ما در تمدنی زندگی می‌کنیم که در آن وجوه اولیه پول و قدرت [توان] هستند. آنجا که هدف در اغلب اوقات، انباشت پول و قدرت به هزینه‌ی جامعه است، آن هم در مقیاس انبوه. در قیاس با اکوسیستم زمین، این یک سیستم بسیار ساده و شکننده است. در اکوسیستم زمین بیشمار «وجه» در میان فرایندها مبادله می‌شوند تا سیستم‌هایی اکیداً پیچیده از ورودی‌ها و خروجی‌ها با سیستم‌های بازخورد بی‌آفرینند که سهام‌ها، سیلان‌ها و پیوندها را تنظیم و سازگار می‌کنند.

متاسفانه تمدن بشری کنونی ما سرسختی و جهندگیِ درونیِ محیط پیرامون ما را ندارد، و پارادایم‌هایی که اهداف ما را سامان می‌دهند و تکامل جامعه را به پیش می‌رانند امروزه ما را در مسیری خطرناک قرار داده‌اند که نوربرت واینرِ ریاضیدان چند دهه قبل درباره‌اش به ما هشدار داد. این پارادایم که به یک وجه مسلط مربوط می‌شود خیلی از شرکت‌ها و نهادها را به این سمت و سو هل داده که از وظایف اصلی‌شان چشم بپوشند. ارزش‌ها و پیچیدگی، رشد مالی تصاعدی را هر چه بیشتر در اولیت قرار می‌دهند، رشدی که توسط موجودیت‌های شرکتیِ سود‌محوری هدایت می‌شود که دارای خودمختاری، حقوق، قدرت و نفوذ تقریباً تنظیم‌نشده‌ی اجتماعی هستند. رفتار این موجودیت‌های شرکتی به انواع سرطان شباهت دارد. سلول‌های سالم رشدشان را تنظیم می‌کنند و به پیرامون‌شان عکس‌العمل‌ نشان می‌دهند، حتا خودشان را از بین می‌برند اگر به اندامی وارد شوند که به آن تعلق ندارند. اما از سوی دیگر، سلول‌های سرطانی برای رشدی بی‌محدودیت خود را بهینه می‌کنند و با بی‌اعتنایی به کارکرد یا بافت آن سلول‌های سالم خود را در اندام‌ها منتشر می‌کنند.


تازیانه‌ی شلاقی که بر ما فرود می‌آید


این ایده که ما به خاطر پیشرفت وجود داریم، و این ایده که پیشرفت نیازمندِ رشدی نامحدود و تصاعدی است، همان شلاقی است که بر ما تازیانه می‌زند. شرکت‌های مدرن محصول طبیعی همین پارادایم در نظام سرمایه‌سالارِ بازار آزاد هستند. نوربرت واینر شرکت‌ها را «ماشین‌های گوشت و خون»، و اتوماسیون [خودکارسازی] را «ماشین‌های آهنین» می‌نامد. گونه‌های جدیدِ متعلق به اَبَر‌شرکت‌های سیلیکون وَلِی -ماشین‌های بیت [bit]- اغلب توسط کسانی توسعه می‌یابند و پیش می‌روند که به یک دین جدید باور دارند: تکینگی. این دین جدید یک تغییر بنیادی در پارادایم پیش‌گفته نیست، بلکه در عوض، تکوینِ طبیعیِ پرستشِ آن رشدِ تصاعدی است که در مورد علم و محاسباتِ مدرن به کار گرفته شده است. خط مماسِ این رشد تصاعدیِ قدرتِ محاسباتی همان هوش مصنوعی است.

انگاره‌ی تکینگی -اینکه هوش مصنوعی با رشد تصاعدی از بشر پیش می‌افتد، و هر چه تا امروز کرده‌ایم و هر چه داریم انجام می‌دهیم در برابر توان آن هوش مصنوعی بی اهمیت است- دینی است که کسانی آن را خلق کرده‌اند که تجربه‌ی استفاده از محسابات برای حلِ مشکلات را دارند؛ مشکلاتی که قبلا تصور می‌شد برای ماشین‌ها شدیدا پیچیده هستند و حل‌شان محال است. این افراد همکار کامل و بی‌نقصی را در محاسبات دیجیتالی یافتند: یک سیستمِ کنترل‌شدنی و شناخت‌پذیرِ اندیشیدن و آفریدن که توانایی‌اش در مهار و پردازشِ پیچیدگی سریعاً در حال افزایش است، و به آن‌ها که بر چنین سیستمی تسلط داشته باشند ثروت و قدرت ارزانی می‌دارد. در سلیکون وَلِی،  ترکیبِ تفکر گروهی و موفقیتِ مالیِ این قماش تکنولوژی یک سیستمِ بازخورد مثبت ایجاد کرده است که ظرفیتِ بسیار کمی برای تنظیم‌کردن از طریقِ بازخورد منفی دارد. در حالی که در قیاس با باورمندانِ دینی، آنها نمی‌پذیرند که یکجور باور دینی به تکینگی دارند و استدلال می‌کنند که ایده‌هایشان یکسره علم و مبتنی بر گواه علمی هستند، اما آنها که تکینگی را به گرمی پذیرا می‌شوند خود را در آغوش بازوانی می‌اندازند که تازه به سویشان دراز شده است و ایمان آن‌ها به تکینگی در واقع در حال جست زدن به سوی این بازوان است که بیشتر مبتنی است بر خط‌ سیرهایی به سوی آینده، و نه آن حقایق عینی و علمی برای نائل شدن به بینش غایی‌شان.

آن‌ها که به تکینگی باور دارند اصرار می‌ورزند که دنیا «شناختنی» و از لحاظ محاسباتی قابل شبیه‌سازی است، و نیز اینکه کامپیوترها قادر خواهند بود درهم‌برهمیِ دنیای واقعی را پردازش کنند. هرچند شاید کامپیوترها همه آن مشکلاتی را هم داشته باشند که مخالفانشان بر آن تاکید ورزیده‌اند؛ همانها که گفته‌اند کامپیوترها نمی‌توانند حلال مشکلات باشند. نزد این دسته، کامپیوتر ابزار جالبی است که به طرزی عالی به درد همه چیز می‌خورد تا آنجاکه کامپیوتر باید همچنان در حل چالش‌های جدیدی که برایش طرح می‌کنیم کار کند، یعنی تا وقتی که ما محدودیت‌های شناخته‌شده‌ی متعالی داریم و نهایتاً در حل مسائل‌مان به یکجور سرعتِ فرار از واقعیت می‌رسیم. هوش مصنوعی تا همین حالا هم جای انسان را در راندن ماشین‌ها، تشخیص سرطان‌ها، و جستجوی اسناد گرفته است. اینجا چنین ایده‌ای داریم: هوش مصنوعی به این پیشرفت ادامه خواهد داد و سرانجام با مغز بشر یکی خواهد شد و آنوقت به یک اَبر‌ـ‌هوشِ مطلقاً قدرتمند و همه‌جاحاضر بدل می‌شود. نزد باورمندانِ راستین، کامپیوترها اندیشه‌های ما را به یکجور «فناناپذیری» بسط می‌دهند یا «نامیرایی» را به وجه «میرایی» بشر می‌افزایند (بخشی از تکینگی یکجور نبرد برای دستیابی به «فناناپذیری» است، این ایده که هرچند آدمی شاید همچنان بمیرد و نامیرا نباشد، اما این مرگ نتیجه‌ی داس دروگر مرگ نیست.)

اما اگر شرکت‌ها پیشگامِ تعالی ما هستند، پس این نظرگاهِ تکینگی‌گرایان که با محاسبات و هکِ زیست‌شناختی تا حدی همه‌ی مشکلات دنیا را حل خواهیم کرد یا اینکه تکینگی ما را در خودش حل خواهد کرد خامدلانه و ساده‌لوحانه به نظر می‌رسد. همچنانکه ما رویای روزی را در سر می‌پرورانیم که مغزهای‌مان و امکان فناناپذیری را بهینه کنیم و قادر باشیم در ابعاد بزرگتر فکر کنیم، شرکت‌ها هم تا همین حالا به سراغ یکجور «فناناپذیری» رفته‌اند. آن‌ها اصرار می‌ورزند که خود را حلال مشکلات بی‌انگارند؛ که چیزی بیش از مجموعه‌ای از اجزایشان هستند؛ یک اَبَر‌هوشِ فناناپذیر.

محاسبات بیشتر ما را «هوشمند»تر نمی‌کند، تنها از حیث محاسباتی قوی‌تر می‌شویم.

برای تکینگی داشتنِ یک خروجیِ مثبت مستلزم این باور است که سیستم با فرضِ قدرت کافی تا حدی محاسبه می‌کند که چطور خود را تنظیم کند. خروجی نهایی [حدوث تکینگی و ظهور اَبَر‌ـ‌هوش] آنقدر پیچیده است که هرچند ما انسان‌ها اکنون نمی‌توانیم آن را درک کنیم، اما «آن چیز» خودش را می‌فهمد و «حل می‌کند.» برخی به چیزی باور دارند که اندکی به مجموعه‌ طرح‌پردازی‌های اتحاد جماهیر شوروی سابق شباهت دارد اما با اطلاعات کامل و قدرتی نامحدود. سایرین نظرگاهِ کمی پیچیده‌تری درباره‌ی یک «سیستمِ توزیع‌شده» دارند، اما در سطحی، همه‌ی تکینگی‌گرایان باور دارند که با قدرت و کنترل کافی، دنیا «قابل مهار شدن و رام‌کردنی» است. هرچند صرفا برخی و نه همه‌ی کسانی که به تکینگی باور دارند آن را -به‌منزله‌ی یک تعالی مثبت که فناناپذیری و وفور با خود می‌آورد- می‌ستایند اما حتا همین‌ها هم اکیدا بر این باورند که وقتی همه‌ی منحنی‌ها عمود شوند چیزی چون یک «روز داوری» به وقوع خواهد پیوست.

پس شما چه بر یک منحنی S واقع باشید چه بر یک منحنی زنگ‌دیس، شروعِ شیب بسیار به یک منحنی نمایی یا تصاعدی شبیه می‌شود. یک منحنی تصاعدی به آدم‌های پویای سیستم نوعی خود‌تقویت‌کنندگی را نشان می‌دهد؛ به عبارتی، یک منحنی بازخورد مثبت بدون محدودیت. شاید این همان چیزی است که تکینگی‌گرایان را به هیجان می‌آورد و افراد سیستم‌ها را می‌ترساند. بیشتر مردم بیرون از حباب تکینگی به منحنی‌های S باور دارند، برای مثال اینکه طبیعت خود را سازگار و تنظیم می‌کند و اینکه حتا بلایای فراگیر [خشکسالی، سونامی، و الخ] نیز خط‌سیرشان را پیش خواهند برد. بلایای عالم‌گیر می‌توانند موجب وقایعی چون انقراض کامل نیز بشوند، اما در این بین، رشد کند می‌شود و امور تدریجاً با وضعیت جدید تطبیق پیدا می‌کنند. چیزهایی که درون این وضعیت قرار دارند شاید همه در یک حالت واقع نباشند، و یک تغییر فاز می‌تواند رخ بدهد، اما انگاره‌ی تکینگی اساساً حالتی دارای نقص و رخنه است. خصوصا به عنوان یکجور ناجی یا یکجور روز قیامت که به ما مجال می‌دهد تا از شر رنج مزخرفِ میرایی که در وجود بشری‌مان مقدر است خلاص شویم.

این سنخ از تفکر تقلیل‌گرا البته چیز تازه‌ای نیست. وقتی بی.اف. اسکینر اصلِ «تقویت دوباره» را کشف کرد و توانست آن را توصیف کند، ما انسان‌ها هم مقوله‌ی آموزش را حول نظریات او طراحی کردیم. امروزه دانشمندان می‌دانند که رویکردهای تطورگرا یا رفتارگرا تنها به درد دامنه‌ی محدودی از آموزش می‌خورند، اما خیلی از مکاتب همچنان بر آزمودن و مشق‌کردن و تمرین اتکا دارند. به عنوان مثالی دیگر، جنبش زیبانژادی یا به‌نژادی را در نظر بگیرید، که عمیقاً و به نادرستی نقش علم ژنتیک در جامعه را زیاده از حد ساده‌سازی کرد. این جنبش با تدارکِ این نظرگاه تقلیل‌گرا که می‌توان «با پیشبرد ایده‌ی انتخابِ طبیعی، شریت را درست کرد»  به نسل‌کشی ارتش نازی خوراک نظری و توجیه علمی‌اش را بخشید. پژواک‌‌ها و بازتاب‌های این دهشت‌های به‌سازی نژادی امروزه هم هنوز وجود دارد، خصوصا با نظر به اینکه تقریبا همه تحقیقات می‌کوشند به‌سازی نژادی را با چیزهایی مثل تابویِ هوش پیوند دهند.

باید از تاریخ‌مان برای به کارگیریِ آن علم که برای جامعه بیش از حد تقلیل‌گراست درس بگیریم، و چنانکه واینر نیز می‌گوید بکوشیم «از بوسیدنِ شلاقی که بر پیکر بشریت تازیه می‌کوید دست بکشیم.» در حالی‌که این یکی وضعیت از هدایت‌کنندگان اصلیِ علم است، خصوصا اگر این همتافت در هم‌پیچ را به ظرافت شرح دهیم و خَلط‌هایش را به فهم فروکاهیم، آنگاه باید به خاطر داشته باشیم که البرت اینشتین چه گفت: «همه چیز باید تا حد ممکن ساده شود، اما نه بیش از حد ساده.» لازم است نادانستگی -و تقلیل‌ناپذیری‌مان- در قبال این دنیای واقعی را بپذیریم؛ آن نادانستگی که هنرمندان، زیست‌شناسان و آن‌ها که در این عالم به هم ریخته‌ی علوم انسانی کار می‌کنند با آن آشنا هستند.


همه ما در این وضعیت مشارکت داریم  


دوران جنگ سرد، زمانی که واینر در حال نوشتنِ استفاده‌ی انسانی از انسان‌ها بود، عصری بود که با گسترش سریع کاپیتالیسم و مصرف‌گرایی تعریف می‌شد، دورانِ شروعِ رقابت بر سر تسخیر فضا، و ظهورِ زمانه‌ی محاسبات. آن زمانه دوره‌ای بود که ساده‌تر بود باور کنی که سیستم‌ها می‌توانند از بیرون کنترل کرد و خیلی از معضلات دنیا از طریق علم و مهندسی قابل حل هستند.

علم سایبرنتیک که واینر ابتداً در جریانِ همان دوره به توصیف پرداخت با سیستم‌های بازخوردی سروکار داشت که می‌توانستند کنترل شوند یا از یک چشم‌اندازِ عینی [اُبژکتیو] تنظیم شوند. این علم سایبرنتیکِ اصطلاحاً نسل اول فرض می‌گرفت که دانشمندان به عنوان رصدگران می‌توانند آنچه در حال وقوع است را دریابند، و از همین رو قادر هستند سیستم‌هایی را طراحی یا مهندسی کنند که بر مشاهد یا بینش آن‌ها استوار است.

اما امروزه، خیلی خیلی واضح‌تر است که اغلبِ مشکلات ما -مسائل مربوط به تغییرات شدید آب‌و‌هوایی، فقر، امراض مزمن یا حتا چاقی بیش از حد، یا انواع تروریسم مدرن- نمی‌توانند به راحتی با منابع بیشتر و کنترل افزون‌تر رفع و رجوع شوند. چرا؟ چون آن‌ها ماحصلِ مشکلاتی در گذشته ما هستند: مثلا سیستم‌های که اغلب برآمده از ابزاری هستند که برای حل مشکلات گذشته استفاده می‌شدند، برای نمونه بهره‌وریِ به طور بی‌پایانی رو به افزایش و تلاش‌ برای کنترل فزاینده‌ی چیزها. اینجا بود که علم سایبرنتیک نسل دوم از راه رسید. سایبرنتیکی متعلق به سیستم‌های پیچیده‌ای با قابلیت تطبیق‌دادنِ خود، طوریکه مشاهده‌گر نیز بخشی از خودِ سیستم به شمار می‌آید. همانطور که کوین اسلاوین در «طراحی به‌منزله‌ی مشارکت» می‌گوید، «شما در ترافیک گیر نکرده‌اید، شما خود ترافیک هستید.»

به باور من، برای پاسخی موثر به چالش‌های عمده‌ی علمی دوران‌مان، باید جهان را همچون سیستم‌هایی ببینیم که در مقیاس‌ها و ابعاد گسترده بسیار درهم‌تنیده، پیچیده و خود‌تطبیق‌دهنده هستند؛ سیستم‌هایی که ناشناختنی اند و شدیداً هم از مشاهده‌گر و طراح تفکیک‌ناپذیرند. به عبارت دیگر، ما در سیستم‌های تکاملیِ متکثر سهیم هستیم؛ سیستم‌هایی با چشم‌اندازهای سازگاری متفاوت در مقیاس‌های متفاوت، از میکروب‌های‌مان تا هویت‌های فردی‌ما تا جامعه و گونه‌های مختلف‌مان. خودِ افراد نیز سیستم‌هایی متشکل از سیستم‌های سیستم‌ها هستند، مثلا سلول‌ها در بدن‌های‌ ما که بیشتر شبیه به طراحانِ سطح‌ـ‌سیستم رفتار می‌کنند تا شبیه به خود ما.

هرچند واینر درباره‌ی تکامل زیست‌شناختی و تکوین زبان بحث می‌کند، اما او ایده‌ی مهارِ دینامیزم‌ها تکاملی برای علم را بررسی نکرده است. تکامل زیست‌شناختیِ گونه‌های فردی(تکامل ژنتیکی) به وسیله‌ی بازتولید [تولید مثل] و بقاء به پیش می‌رود، و در ما اهداف و آمالی برای زادآوری و رشد را تزریق می‌کند. چنان سیستمی دائما تکوین می‌یابد تا رشد را تنظیم کند، تنوع و پیچیدگی را افزایش دهد، و قابلیت جهندگی و سرسختی‌اش، قابلیتِ سازگاری و دوامش را بهینه سازد. ما به عنوان طراحانی با آگاهی فزاینده درباره‌ی این سیستم‌های گسترده‌تر، اهداف و روش‌شناسی‌هایی داریم که به وسیله‌ی داده‌های ورودیِ تکاملی و محیطی تعریف شده‌اند، و این ورودی‌ها نیز از بسترهای زیست‌شناختی و اجتماعی ما نشأت گرفته‌اند. اما ماشین‌ها با هوش در حال ظهورشان، آشکارا اهداف و روش‌شناسی‌های متفاوتی دارند. همچنانکه ما ماشین‌ها را به سیستم وارد می‌کنیم، آن‌ها نه فقط به افراد بشری افزوده می‌شوند بلکه همچنین -و مهم‌تر- سیستم‌های پیچیده را نیز در مقام یک کل به خود می‌افزایند.

همین جا است که فرمول‌بندیِ مسئله‌زای «هوش مصنوعی» عیان می‌شود، و فرم‌ها، اهداف و روش‌هایی را پیشنهاد می‌دهد که در بیرونِ تعامل با سایر سیستم‌های تطبیق‌یابنده‌ی پیچیده واقع می‌شوند. به جای اینکه برحسب منازعه‌ی انسان‌ها علیه ماشین‌ها درباره ماشین‌ها بی‌اندیشیم باید سیستمی را در نظر بگیریم که انسان‌ها و ماشین‌ها را یکی و در هم ادغام می‌کند. نه هوش مصنوعی، بلکه هوشِ بسط‌ یافته. به جای تلاش برای کنترل یا طراحی یا حتا فهم سیستم‌ها، مهم‌تر آنست که سیستم‌هایی طراحی کنیم که به عنوانِ عناصرِ مسئول، آگاه و نیرومندی از سیستم‌های حتا پیچیده‌تر، مشارکت داشته باشند. و باید قصد و حساسیت خودمان در مقام طراحان و مولفه‌های این سیستم را به خاطر رویکردی فروتنانه‌تر به پرسش بکشیم و با آن رویکرد فروتنانه سازگار شویم: فروتنی ورای کنترل.

می‌توان چنین حالتی را «طراحی مشارکت‌کننده» نامید، یا طراحیِ سیستم‌ها به عنوانِ و به وسیله‌ی مشارکت‌کنندگان، که بیشتر به افزایشِ کارکردی در حال شکوفایی شباهت دارد، آنجاکه شکفتن بیش از هر چیز معیاری است از توانمندی و سلامتی و نه معیاری از مقیاس اثرگذاری یا قدرت. می‌توانیم توانایی سیستم‌ها برای سازگاری خلاقانه، قابلیت سرسختی‌شان، و نیز «توانایی‌شان در استفاده از منابع به شیوه‌ای جالب» را بسنجیم.

مداخله‌های هرچه بهتر، آنقدرها ربطی به حل‌کردن یا بهینه‌سازی ندارند و بیشتر درباره‌ی رشد یکجور حسانیت هستند که برای محیط و زمانه مقتضی باشد. به این شیوه، مداخله‌ها بیش از هر چیز شبیه موسیقی اند و کمتر شبیه به الگوریتم. موسیقی درباره‌ی یکجور حسانیت یا «ذائقه» است، آن هم همراه با عناصر بسیاری که در نظمی که در حال برآمدن است گرد هم می‌آیند. ابزاری‌سازی می‌تواند سیستم را به تطبیق‌یافتن یا به حرکت به سوی حالتی برنامه‌ریزی‌نشده و پیش‌بینی‌ناپذیر سوق دهد یا چنین سمت‌و‌سویی را موجب شود، در حالی که همچنان معنا می‌سازد و بر جا می‌ماند. استفاده از موسیقی به عنوان یکجور مداخله ایده‌ی تازه‌ای نیست؛ در سال ۱۷۰۷ اندرو فلچر، نویسنده و سیاستمدار اسکاتلندی گفت، «بگذارید نغمات ملتی را بسازم، اهمیتی ندارد که چه کسی قوانین آن ملت را می‌سازد.»

 

اگر ساختن نغمات به جای قوانین، سبک‌سرانه به نظرتان می‌رسد، پس به یاد داشته باشید که نغمات نوعاً دوامی بیش از قوانین دارند، و نقش‌های مهمی در انقلاب‌های نرم و سخت مختلف ایفا کرده‌اند و کارشان به آنجا می‌کشد که از شخصی به شخص دیگر انتقال می‌یابند در حالی که ارزش‌های اشخاص را نیز با خود حمل می‌کنند. مسئله بر سر موسیقی یا رمزگان نیست. مسئله بر سر این است که بکوشیم با عمل‌کردن در سطحی که نغمات عمل می‌کنند در راه تغییر اثرگذار باشیم. این نکته‌ها از سوی کسانی از جمله دانلا میدوز در کتابش اندیشیدن در سیستم‌ها بیان شده‌اند.

میدوز در مقاله‌اش، «نقاطِ نیروگذاری: مکان‌هایی برای مداخله در یک سیستم» شیوه‌ای را وصف می‌کند که می‌توانیم در یک سیستمِ پیچیده‌ی خود‌ـ‌تطبیق‌دهنده مداخله داشته باشیم. نزد او، مداخلاتی که پارامترهای متغیّر یا حتا تغییراتی در قوعد را موجب می‌شوند به اندازه‌ی تغییراتی که در اهداف و پارادایم‌های سیستم رقم می‌خورند قدرتمند نیستند.

واینر از پرستش پیشرفت نزد ابنای بشر اینطور سخن گفت:

آن‌ها که از ایده‌ی پیشرفت به منزله‌ی اصلی اخلاقی حمایت می‌کنند، این فرایندِ نامحدود و شبه‌ـ‌خودانگیخته‌ی تغییر را به‌عنوان چیزی خیر/خوب در نظر می‌گیرند، یعنی به عنوان مبنایی که بر اساس آن بهشتی بر روی زمین برای نسل‌های آینده ضمانت شود. می‌شود به پیشرفت به عنوان یک واقعیت باور داشت اما به پیشرفت به عنوان یک اصل اخلاقی باور نداشت؛ با این‌حال اما در آموزه‌ی بسیاری از آمریکایی‌ها، هر دوی این ها در کنار همدیگر قرار دارند.

شاید به جای بحث‌کردن درباره‌ی «تحمل‌پذیری» به عنوان چیزی که باید در بسترِ دنیایی «حل شود» که هنوز در آن اگر چیزی بزرگتر باشد بهتر است و اگر چیزی به قدر کفایت موجود باشد هنوز آنقدرها کافی نیست، باید ارزش‌ها و وجوهِ کارکردهای سازگاری را بررسی کنیم و این مسئله را در نظر بگیریم که آیا آنها در خور و مناسبِ سیستم‌هایی که در آنها مشارکت داریم هستند یا نه.


نتیجه‌گیری: فرهنگی از جنس شکوفایی


گسترش یکجور حساسیت و یکجور فرهنگِ شکوفا، و پذیرشِ دسته‌ی متنوعی از معیار‌های «موفقیت» آنقدرها به انباشتِ قدرت و منابع بستگی ندارد و در عوض، بیشتر متکی است بر تنوع و غنای تجربه. آن تغییر پارادایمی که لازم است از این قرار است. چنین تغییری وفوری از قالب‌های تکنولوژیکی و فرهنگی را در اختیارمان خواهد گذاشت تا آن‌ها را برای آفرینشِ جامعه‌ی هرچه سازگارشدنی‌تر به کار بگیریم. این تنوع همچنین به عناصری از سیستم مجال می‌دهد که همدیگر را بدونِ اخلاقیاتِ استثمار و بهره‌کشی تغذیه کنند؛ چنان خلق و خوی استثمارگرانه‌ای محصولِ نوعی تک‌فرهنگ است که تنها یک وجه رایج دارد. محتملاً این فرهنگ نو همچون موسیقی، مد، معنویت یا سایر اشکال هنری گسترش خواهد یافت.

به عنوان یک بومی ژاپن، گروهی از دانش‌آموزان دبیرستانیِ سالِ پایینی که اخیرا با آن‌ها صحبت کردم مرا دلگرم و ترغیب کردند. آنجا وقتی اندیشه‌ی دانش‌آموزان -درباره اینکه، «با محیط پیرامون‌مان باید چه کار کنیم»- را به چالش کشیدم، آن‌ها از من درباره‌ی معنای سعادت و نقش انسان‌ها در طبیعت سوال کردند. من نیز ترغیب شدم که خیلی از دانشجوهایم در آزمایشگاهِ رسانه‌ی MIT را ببینم و در کلاسم درباره‌ی «اصولِ آگاهی» که به طور مشترک با تنزین پریادارشی برگزار می‌شود از معیار‌ها یا وجوهِ متنوعی برای سنجشِ موفقیت و معنای‌شان استفاده کردم، و در آن کلاس مستقیما با پیچیدگیِ یافتنِ جایگاهِ آدمی در این دنیای پیچیده دست و پنجه نرم کردم.

من همچنین از جانبِ سازمان‌هایی مثلِ IEEE ترغیب شدم، سازمان‌هایی که راهبردهای طراحی برای توسعه‌ی هوش مصنوعی را حول رفاه انسان و نه حول تاثیر اقتصادی به راه انداخته‌اند. آثار پیتر زلیگمان، کریستوفر فبلاردی، و مارگارتا مورا از «بین‌المللِ مکالمه» خلاقانه و هیجان‌انگیز است چون آنها با حمایت از شکوفاییِ مردم بومی به مکالمه نزدیک می‌شوند و نه با تضعیف آن مردم بومی. نمونه‌ی دیگری که باعث قوت قلب من است، به راهبانِ کیشِ شینتو در معبدِ ایسه مربوط می‌شود، آن‌ها هر بیست سال معبدشان را نهال‌کاری و بازسازی می‌کنند و این کار را طی ۱۳۰۰ سال اخیر در تجلیل از نوشدن و کیفیتِ ادواریِ طبیعت انجام داده‌اند.

در دهه‌های ۶۰ و ۷۰، جنبش هیپی کوشید تا جنبشی را برای همکاری گرد آورد که «سرتاسر کره زمین» را هدف می‌گرفت، اما بعداً دنیا دوباره به سوی فرهنگ مصرف‌گرایی و مصرف‌کننده بازگشت. امیدوارم و باور دارم که یکجور بیداری جدید رخ خواهد داد و حسانیتی نو از خلال استحاله‌ای فرهنگی، تغییری غیرخطی را در رفتار ما موجب خواهد شد. هرچند می‌توانیم و باید در هر لایه از سیستم برای خلق دنیایی هرچه جهش‌پذیرتر و سرسخت‌تر عمل کنیم، اما من باور دارم که لایه‌ی فرهنگی لایه‌ای است با بیشترین بالقوگی برای یکجور تصحیحِ اساسیِ مسیر خودتخریب‌گری که فعلا در آن هستیم. فکر می‌کنم که با این‌حال این مسئله هم درباره‌ی موسیقی است و هنرهای جوانانی که حسانیتی نو را منعکس و تقویت می‌کنند: نوعی بازگشت از حرص و آز به سوی دنیایی که در آن اینطور فکر کنیم: «بیش از کفایت، واقعا زیادی است»، و بدین‌ترتیب بتوانیم در هماهنگی با طبیعت و نه از خلال کنترل بر طبیعت شکوفا شویم.


[1] در اینجا اصطلاح تکینگی یا Singularity به رخداد تکینگی، فرضا و خصوصا در کار کسانی چون ری کورزویل [Ray Kurzweil] و پیش‌بینی‌‌ها در باب تقدیر تکنولوژیکی بشر، زمین و هوش‌های مصنوعی در آینده‌ای فرضی مربوط می‌شود و ربط چندانی به گستره‌ی مفهومیِ «تکینگی» در معنایی که از لایبنیتس تا دلوزوگتاری در فلسفه‌های کلاسیک و مدرن به کار گرفته‌اند ندارد.

نویسنده: جویچی ایتو

تیمِ مرور، تحقیق و ویرایش: کاترین آهرن، شیا اِورز، ناتالی سالتیِل، آندره ئول.

برگردان: کوهستان بهزادی

منبع: +

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
مشاهده نظرات
  1. ناشناس

    عاشق این وبسایت شدم من.عالی هستید شما

  2. ناشناس

    عاشق این وبسایت شدم من.عالی هستید شما

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • سرد

    نویسنده: النا رهبری
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید