چگونه یک مطلب شبه علم بنویسیم
آن چه در ادامه میآید فرمولی ساده برای نوشتن مقالات شبه علم است. البته قصد ما تشویق کردن شما به نوشتن مطالب شبه علم نیست. ولی امیدواریم این نوشته به شما در تشخیص این گونه نوشتهها کمک کند. برای حفظ واقعگرایی نوشته، از به کارگیری راوی طاعن خودداری شده است.
بگذارید قبل از شروع مطلب از شما یک سوال تکنیکی بپرسم. میدانید فرومونها چیستند؟ فرومونها پروتیینها یا مواد شیمیایی هستند که در جهان موجودات زنده کاربرد تولیدمثلی دارند و میل جنسی را باعث میشوند. در جهان انواع متفاوتی از فرومونها وجود دارد. برخی از فرومونها کاربرد ارتباطی هم دارند و برخی صرفاً برای پیدا کردن جفت به کار میروند. این مواد معمولاً از بدن جانور رها میشوند و در بینی جانور همگونه مینشینند و پیامی شیمیایی را در مغز ایجاد میکنند که عموماً بر نواحی کنترل کنندهی غدد جنسی و هورمونهای مربوط به آن تاثیر میگذارد. این درست است که فرومونها یک وسیلهی ارتباطی هستند و با توجه به جایگاه یک جاندار در روند تکاملی ممکن است اشکال دیگر ارتباطی مثلاً صوت جای آنها را از این نظر گرفته باشند اما نمیتوان نادیده گرفت که فرومونها همچنان وقتی پای آمیزش و عشق در میان است دست اندرکار هستند.
و سوال دوم (قبل از شروع مطلب) این است که آیا تا به حال عاشق شده اید؟ یا از ساز و کارش سر در میآورید؟ وقتی پای عاشقی در میان است همه مثل هم هستیم. وقتی هم میگویم عاشقی منظورم عشق معنوی نیست و جنس عشقی که از آن صحبت میکنم کاملا با نوع افلاطونی آن متفاوت است. عشق به معنی تمایل. یعنی همان که نفس آدم را میگیرد و گلویش را خشک میکند. از آن عشقهایی که با دیدن فرد مورد نظر آدم اشتهایش را از دست میدهد و سرش درد میگیرد و … این رفتار که در انسانها دنبالهی انتخاب جنسی است بیشتر حالتی مازوخیستی است تا لذتبخش. چه چیز باعث به وجود آمدن عشق میشود؟ از لحاظ فیزیولوژیکی هیپوتالاموس بر اثر یک تخلیهی الکتریکی شدید مقدار زیادی اندورفین را وارد بدن میکند. اما منظورم این است که چه چیز باعث میشود که این مرد و این زن عاشق یکدیگر میشوند؟ آیا دست فرومونهایی در کار است که وارد بدن میشوند و بر توالی ژنتیکی خاصی تاثیر میگذارند که باعث به وجود آمدن پاسخی مناسب میشود؟
که در این صورت این بدان معناست که تایپهای خاصی از این ژنها وجود دارند که برخی با هم تناسب دارند(عشق دو طرفه) و برخی با هم تناسب ندارند(عشق یک طرفه) و در نتیجه کل این قضیه ربط خاصی به زیبایی ندارد و زیبایی مولود این توالی و پاسخهای آن است که این موضوع شاید تفاوت سلیقهی هنری و زیبایی شناختی بین انسانها را معلوم کند. و یا شاید نکات کوچکی در فرد مقابل وجود دارد که ما را به خاطراتی متصل میکند که با رها شدن اندورفین بسیاری همراه بوده است؟
مثل شباهتی که معشوق ممکن است به مادر داشته باشد. مادری که شیر میدهد آغوشش گرم است. گرمای وجود مادر در زمانی که کودک ضعیف است و همچنان در حال تجزیه و تحلیل و شناخت من، دیگری و جهان است، تکیهگاهی فراموش نشدنی و حتی جاودان در ذهن کودک است. فرض کنید در کودکی مادری داشتهاید که لباسی زرد داشته و موهایی سیاه که بوی خیلی خوبی میداده است. این عطر برای شما با گرمی وجود مادر و مهربانی او همراه میشود به عبارت دیگر این دو را به همراه هم در ذهن ثبت می کنید. مثل وقتی که یک سگ صدای زنگ و غذا را به هم ربط میدهد چون با هم ضبطشان کرده. در فرآیندی مشابه اگر روزی دختری/پسری لباسی زرد بپوشد و موهایش را با شامپوی مشابهی بشوید شما تقریبا مثل سگی گرسنه که با شنیدن صدای زنگ جفتک زنان به حیاط پشتی میرود، عاشقش میشوید چون او برای شما پیامآور آسایشی بی حد و حصر است. حال اگر موهایش هم رنگ موهای مادرتان باشد که دیگر نور علی نور است. چون مادر در واقع تنها موجودی است که بعد از سقوط از جایگاه آرمانی، از عدن رحم، به شما آسایش میدهد. این آسایش هر چند توٱم با درد است و مقطوع اما چنان عظیم است که برای همیشه در ذهن باقی میماند.
البته امروز با مطالعهِ دقیقتر بر ژنهای ایزوله که زیستشناسان احتمال میدهند در ساز و کار عاشقی نقش عمده ای دارند، میتوانیم خیلی ساده به ماجرا نگاه کنیم و طبق مدلی ساده(که البته هنوز تا کامل شدن نهایی راه بسیاری دارد) همهی انسانها را با دید ساده انگارانه در سه دسته طبقهبندی کنیم. آلفا بتا و گاما. دستهی گاما همیشه عاشق بتاها میشوند و عاشق آلفاها نمیشوند. در عوض بتاها همیشه عاشق آلفاها میشوند و هرگز عاشق گاماها نمیشوند. آلفاها اما گاهی عاشق بتاها میشوند اما ترجیح میدهند با گاماها زندگی کنند. نهایتاٌ بتاها شاید عاشق بتاها شوند ولی عشق در حدود هفتاد درصد خواهد بود. برای گاماها اگر با هم کنار بیایند عشقی در کار نیست. بیشتر یک جور توافق است که کنار هم بمانند و همدیگر را دوست ندارند. با هم توافق تجاری و کاری دارند.
خب حالا اصلاً این سه دسته فرومون چه هستند؟ دستهی بتا قشر خاصی از اجتماع هستند و تعداد آنها معمولاً کم است. آنها اشغال کاریسماتیک و زیر نور و فلش دوربینها را نخواهند داشت. شخصیت آنها غالباً حکم میکند که پشت پرده باشند. آنها ایدهالیست هستند و نظریهپرداز و با کارهای یدی میانهی خوبی ندارند. عموماٌ متولدین بهمن و اردیبهشت و خرداد و مهر از این دسته هستند. یا دانشمند میشوند یا فیلسوف و یا روانشناس و معلم. کمتر ورزشکار و مهندس میشوند و جمعهای کوچکتر دوستان و افراد مورد اعتماد را به کمپ زدن با یک عده غریبه ترجیح میدهند. معمولاٌ دید بازی نسبت به اطرافیان خود دارند و به سیاست و هنر و فرهنگ علاقهی زیادی دارند. اگر میخواهید بر یک بتا تاثیر بگذارید و رأیش را عوض کنید کافی است کمی دلبری کنید و دلش را با عشوهگری بدست بیاورید. بتاها معمولاٌ دربرابر طنازی ضعیف هستند اما یادتان باشد که به خاطر اخلاقیات درونیشان بیبندوبار نیستند. این در حالی است که گاماها دربرابر طنازی مصون هستند و سریعاٌ به شما شک میکنند.
دستهی آلفا اما انسانهایی را شامل میشوند که حتی اگر کارگر کارخانه هم باشند در اطرافیان خود یک جور حالت شور و شعف راک استاری ایجاد میکنند. این عده ذاتاٌ چهرهی خبرساز اند و اگر در تلویزیون پشت تریبون کاخ سفید نبینیدشان حتما در روزنامهی محلی سر و صدا میکنند. از همان بچگی برای اعضای فامیل آخرین نقش سینمایی را که دیدهاند بازی میکنند یا جوک تعریف میکنند. برخلاف بتاها که ترجیح میدهند نظارهگر هوشمند باشند یا گاماها که سعی میکنند با جمعیت یکی شوند و امنیت کسب کنند آنها در مرکز هستند. متولدین دی، مرداد، تیر، آبان و آذر از این دسته هستند. آنها معمولاٌ ورزشکارتر از سایر مردم اند اما نه چون ورزش را دوست دارند. آلفاها لزوماً هیچ کاری را دوست ندارند. آنها صرفاً ماجراجو هستند و میخواهند نمایشی از جرأت و جسارت برایتان به روی صحنه بیاورند و به قول شکسپیر تمامی جهان صحنهی نمایش است و به راستی هم که جهان برای آلفاها اینطور است. شغلی هم که انتخاب میکنند در همین راستا خواهد بود. اگر یک آلفا در زندگیاش موفق نشود از سرخوردگی خواهد مرد.
گاماها اما عموما شخصیتهای ضعیفی دارند. برخلاف آلفاهای ذاتاً فرمانده و مرکز توجه و بتاهای سیاستمدار و تکرو گاماها عموماً شخصیتهایی ضعیف و شکل ناگرفته دارند. آنها به راحتی تحت تاثیر فشار قرار میگیرند بنابراین برای متقاعد کردنشان کافی است از جانب قدرت با آنها برخورد کنید. این در حالی است که آلفاها به راحتی از فشار شانه خالی خواهند کرد. شخصیتهای شکسته و خالی و گاهی بسیار هم تنها. بسته به سطح هوشمندیشان و درکی که از موقعیتشان دارند ممکن است حتی انسانهای افسردهای هم باشند. بیشتر این افراد متولد ماههای اسفند، شهریور و فروردین هستند. این افراد شاید چیز زیادی برای نشان دادن از خودشان ندارند اما خوب، نمیتوان گفت کاملاً هم شکست خوردهاند. در بیشتر موارد شغلهای خوبی دارند و در کاری که میکنند موفق اند. اما گیک هستند و از هوش اجتماعی بالایی ندارند. مشاغل دولتی باب طبعشان است و پشت میز نشینی را دوست دارند. هر کاری که ارتباط کمتری با مردم داشته باشد را میپسندند و از مهمانیهای سال نو و عید پاک اداره هم بیزار اند اما در هر حال در آن شرکت میکنند چون بقیهی افراد شرکت این کار را میکنند.
اما این دستهبندی فیزیولوژیک است یا اجتماعی؟ پاسخ این است که این دستهبندی مطلقاً فیزیلوژیک است و پایهی ژنتیکی دارد. همانطور که میدانیم ژنتیک به طور مطلق همه چیز نیست و در شکلگیری شخصیت یک انسان تربیت و آموزش هم نقش دارد اما به قول مسیح تا زمانی که زمین مساعد برای کشت وجود نداشته باشد نباید انتظار رویش محصول هم داشته باشیم. از این رو گاماهای رئیس جمهور خیلی نادر هستند و آلفاهای سربهزیر از آن هم کمتر دیده میشوند و بتاهای سبکسر و جلف حتما از بچگی با آلفاها پریدهاند. و اما نسبت اجتماعی این عده با هم چطور است؟
بتاها و آلفاها با هم کنار نمیآیند چون آلفاها در حضور بتاها شدیداً احساس خطر میکنند. بتاها خیلی وقتها قابلیتهای بالاتری دارند که درصورتی که توسط دیگران مشاهده شود موقعیت آلفا در جمع به خطر میافتد. از این رو واکنش آلفاها نسبت به بتاها تمسخر آنهاست. البته در جمع. بتاها که شخصیت نارسیستی آلفاها را به خوبی درک میکنند با طعنه و کنایه با آنها رفتار میکنند اما چون شدیداً احتمال دارد عاشق این عده شوند سعی میکنند آتش را با آتش پاسخ ندهند. آلفاها که از این نظر در خطر نیستند در رفتار با بتاها آزادانهتر و گاهی تندتر عمل میکنند. بتاها میدانند که تنها راه ارتباط مسالمتآمیز با آلفاها مصالحه و کوتاه آمدن است اما گاهی کار به جایی میرسد که آلفا دیگر قادر نیست به بتا اعتماد کند چون طعم طعنهها و تمسخرهای زیرپوستی او را بهخوبی چشیده است.
اگر هر دو کمی کوتاه بیایند و قسمتهای آزاردهندهی یکدیگر را تحمل کنند دوستان خوبی برای هم میشوند و این دوستی از نوع احترام دوجانبه خواهد بود چون از نظر کاریسماتیک و هوش اجتماعی یکدیگر را به خوبی خنثی میکنند. این درحالی است که دوستی یک گاما و یک آلفا از نوع رابطهی یک ستارهی راک و طرفدارانش است و یک بتا هرچند ظاهراً به گاماها محبت میورزد و همهی ابنای بشر را مساوی میداند اما هرگز از ته قلبش برای یک گاما احترام قائل نمیشود.
لازم است بهیاد داشته باشیم که مفاهیمی چون دوستی ارتباط نزدیکی به هوش و درک و شناخت یک انسان از دیگران و خود دارد. یک گاما شاید خود را یک دوست خوب برای یک بتا بداند اما بتا به خوبی میداند که دارد گاما را سر کار میگذارد. یک آلفا شاید در ظاهر به خودش بقبولاند که همهی دوستانش را دوست دارد ولی در اعماق قلبش میداند که تنها به یک بتای خاص یا یک آلفای خاص به چشم دوست واقعی نگاه میکند یا حتی او را به عنوان انسانی دیگر به رسمیت میشناسد.
هرگز فراموش نکنید که ارتباط ما با دیگران به شدت تحت تاثیر نوع فرومونی است که استشمام میکنیم و شاید در عاشق شدن ما تاثیر نداشته باشد و میل جنسی ما را هم خیلی تحریک نکند اما مسلماً بر نحوهی برخورد ما با طرف مقابلمان تاثیر میگذارد. مثلا دو مرد دگرجنسگرای عادی در حالت کلی به هم تمایل خاصی ندارند اما یکی آلفا و دیگری بتاست و برخورد این دو با هم تحت تاثیر این موضوع خواهد بود.
همانطور که گفته شده شاید برخی رفتارها اکتسابی باشند اما نحوهی پاسخی که ما به یکدیگر میدهیم تحت تاثیر فیزیولوژی و ژنتیکمان خواهد بود. مثلا یک بتای سوپراستار دربرابر فشار مقاوم است در حالی که یک گامای نظریهپرداز را میشود با فشار عقب نشاند.
نهایتا باید گوشزد کنم که همهی رفتارهای اجتماعی ما مخصوصاً عاشقی تحت تاثیر بیشمار عامل خواهند بود که اکثراً ریشه در کودکی و ناخودآگاه ما دارند و ما خیلی دخالت خاصی در آن نداریم. مثلاً ما نمیتوانیم تصمیم بگیریم که عاشق کسی شویم اگر در همان هفت ثانیهی اول اولین دیدار به او میلی نداشته باشیم. جذابیت کلید اصلی رابطهی عشقی است و بدون آن از یک رابطه چه میماند؟
البته هنوز هم خیلی از مردم به عشق به مثابه یک موضوع فرازمینی نگاه میکنند که شاید نمیشود جلوی این موضوع ایستاد(و قصد ندارم روی ایدهی خودم پافشاری کنم و بگویم تنها ایدهی حقیقی است). همهی ما دوست داریم به بابانوئل باور داشته باشیم اما دلیل ایجاد این چیزها همان احتیاج ماست به وجود داشتن این چیزها. نیاز ما به این که برای بودن و وجود داشتن و ماندن مفهومی ایجاد کنیم که از رفتار صرفاً فیزیلوژیک ما عظیمتر است تا ما را توجیه کند(این جدای از این موضوع است که بابانوئل وجود دارد یا نه). اگر یک بتا هستید در درک این حرف من مشکلی نخواهید داشت. شما خیلی راحت میتوانید یا این گفته را رد کنید و یا بپذیرید. درحالی که یک گاما خیلی راحت میگوید ترجیح میدهد باور خودش را داشته باشد و آلفا هم بسته به واکنش دیگران به این نوشته نمایشی اجرا میکند له یا علیه آن. تا اقبال عمومی چه بطلبد.
پانوشت:
تمام مطلبی که خواندید شبهعلمی بود که صرفاً با تقلید روشهای دانشیک جعل کرده بودیم. مثل مطالبی که دربارهی بشقاب پرندهها، طالع بینی، کفبینی، فال قهوه، ستارهبینی، انرژیدرمانی و … میخوانیم و با مغلطهای از دانستهها و ندانستهها ادعای گوینده و یا نویسنده را باور میکنیم. جالب اینجا بود که با این وجود که از همان ابتدا به صراحت تاکید کرده بودیم که این مطلب قرار است یک مطلب دانشنما باشد، باز عدهای از مخاطبین در میانهی نوشته مقهور اداها و ادعاهایی که ما ساخته بودیم شدند و همچنان به باور این ادعای کذبی که کرده بودیم آسیبپذیر ماندند.
شاید چون ما یک جایی در ته قلبمان دوست داریم که چنین رابطههای احمقانهای بین فرومونها و زندگی اجتماعی ما برقرار باشد و به شوق همین وسوسه هم فعالانه تلاش میکنیم که خودمان را فریب بدهیم. در این مرحله کافیست که آقای نویسنده بلد باشد خیلی شیک و تر و تمیز وانمود کند که یکسری شواهدی هم وجود دارد که با تمسک به ایشان دیگر لازم نیست به خودتان زحمت بدید و به پایههای منطقی قضیه فکر کنید تا بیهیچ مباحثه و تحقیقی از باور کردن چیزی که راست نیست لذت ببریم.
اصلاً همه مشکلات شاید از همانجا شروع شود که به قول آقایی به اسم «لرد گرهوی»:
هیچکس دیگری را به اندازهی خویشتن خویش فریب نمیدهد
-
به نظرم بهترین بخشش اون شروعش بود که به طرزی ناگهانی میره تو شبهعلم و واقعاً حالی آدم نمیشه که دقیقاً از کجاش وارد شبه علم شده. و خب برای برادران فعال در زمینهی شبه علم به نظرم کاملاً آموزشی بود این تاکتیک غافلگیری :دی
-
با سلام و سپاس بسیار عالی بود مرسی
-
مطلب بسیار مفیدی بود.. ممنون بابت سایت خوبتون و انتشار این مطلب
-
واقعا تعجب اوره برام که تونستم یه سایت خوب تو سایتای فارسی پیدا کنم! اصلا این سایت عشق منه…
کلا اهل نظر گذاشتن نیستم ولی مطلب عالی بود.
-
سایتتون عالی هست